حكومت افغانستان و قوم پشتون
از آن جايى كه نظريه ((ائتلاف و مشاركت نيروهاى سياسى)) افغانستان در قالب يك حكومت مركزى, مدت ها است كه در مواضع كشورهاى همسايه و نيز سازمان هاى بين المللى نظير سازمان ملل متحد و سازمان كنفرانس اسلامى مشهود است و گاهى از زبان برخى نيروهاى سياسى افغانستان نيز شنيده مى شود, لازم است به بررسى و امكان سنجى اين نظريه پرداخته و سپس توجيهى براى توصيه و استقرار نظام حكومت فدرال در افغانستان ارائه گردد.
هنگامى كه صحبت از ((دولت مقتدر مركزى)) مى شود, بيش تر نظرها به سمت نظام حكومتى بسيط و يك پارچه جلب مى شود كه امروزه الگوى مسلط نظام هاى حكومتى اكثر كشورهاى جهان را تشكيل مى دهد. از ويژگى هاى دولت و حكومت بسيط اين است كه:
اولا: قدرت سياسى در يك نقطه به نام ((پايتخت)) متمركز مى شود و از آن جا به سراسر كشور منتشر مى گردد.
ثانيا: ملت از يك پارچگى و تجانس برخوردار است و يا اين كه اگر الگوى ملت تركيبى است, حداقل يكى از بخش هاى ملت داراى اكثريت قابل توجه مى باشد; مثل ايران.
ثالثا: حكومت مركزى از شخصيت حقوقى واحد برخوردار است و حق قانون گذارى و تنظيم امور در كليه مسائل ملى و محلى و منطقه اى به دست و با اختيار آن انجام مى پذيرد و ساير قسمت ها چنين اختيارى ندارند.
رابعا: قبض و بسط اختيارات براى نهادهاى محلى اعم از دولتى و ملتى در اختيار حكومت مركزى است و نهادهاى محلى به شدت كنترل مى گردند و در صورت تخلف اختيارات آن ها محدود مى شود.
خامسا: بودجه و دخل و خرج كشور نيز به صورت متمركز انجام مى شود و حساب ملى متمركز مى باشد.
سادسا: نهاد قانون گذارى و سياست گذارى متمركز بوده و ساير نهادهاى مردمى, محلى و مدنى حق قانون گذارى ندارند.
الگوى ((حكومت بسيط)) مخصوص كشورهايى است كه از تجانس ملى برخوردار بوده و فرهنگ عمومى مشتركى بر كشور حاكم باشد و اين كه افراد ملت خود را داراى فرهنگ, شخصيت و هويت مشترك بيابند. و تفاوت هاى جغرافيايى, قومى, نژادى و فرهنگى به حداقل كاهش يابدو يا لااقل يك قوم از اكثريت قابل توجه برخوردار بوده و ديگر اقوام از جايگاه و موقعيت اقليتى برخوردار باشند. طبيعى است كه اقليت, به ويژه ((اقليت غير جغرافيايى)) چاره اى جز سازش با اكثريت و يا نظام حكومتى بسيط ندارد, زيرا اگر غير از اين موضعى را انتخاب نمايد, مورد غضب اكثريت قرار گرفته و خطر نابودى, آن را تهديد مى كند.
با توجه به الگوى مزبور ـ كه مورد نظر ارائه دهندگان طريق حل بحران افغانستان مى باشد ـ مى توان غير قابل اجرا بودن آن را به سادگى دريافت و به خوبى فهميد كه الگوى حكومت مركزى ولو با مشاركت نيروهاى سياسى افغانستان امكان پذير نيست, اگرچه در بستر تاريخ افغانستان پس از استقلال آن, شاهد وجود حكومت بسيط و متمركز مى باشيم كه در اين حكومت ((ثقل قدرت)) به سمت ((اكثريت)) ضعيف ((قوم پشتون)) چرخيده است. در واقع در تاريخ سياسى افغانستان معمولا قدرت سياسى در اختيار شاخه هاى مختلف ((قوم پشتون)) بوده است, جز در موارد اندك, نظير دوره كوتاه مدت حكومت ((بچه سقا)) و نيز ((برهان الدين ربانى)) كه از قوم تاجيك بودند, حكومت افغانستان در اختيار اقوام ديگر نبوده است و عموما قوم پشتون اقتدار حكومت را در دست داشته است. نكته اين جا است كه علت اصلى قرارگرفتن حكومت افغانستان در اختيار قوم پشتون را بايد در فرضيه هاى زير جست و جو كرد:
1ـ استقلال افغانستان و تإسيس حكومت منطقه اى در آن به دست ((احمد خان ابدالى)), سرباز معروف نادرشاه صورت گرفت كه اساسا از پشتون ها بود و براى مدت ها اين روند ادامه يافت.
2ـ استقرار جغرافيايى قوم پشتون در افغانستان به گونه اى است كه نسبت به بقيه اقوام در تماس مستقيم به شبه قاره هند و پاكستان قرار دارد. در واقع ((ضلع جنوبى)) افغانستان و در همسايگى پاكستان كنونى در اختيار ((قوم پشتون)) است. و در دوره رقابت روس و انگليس كه افغانستان با طرح انگلستان به نوعى استقلال از ايران دست يافته بود, نزديك ترين قومى كه انگليس مى توانست آن ها را براى اجراى سياست خود مورد استفاده قرار دهد پشتون ها بودند و ساير اقوام به ايران يا روسيه نزديك بودند و نمى توانستند مورد بهره بردارى انگليسى ها قرار گيرند. از اين رو انگلستان تلاش كرد سرداران قوم پشتون را به تإسيس حكومت محلى در افغانستان ترغيب نمايد و از آن ها تا سر حد تشكيل حكومت فراگير و متمركز در افغانستان حمايت كند كه حكومت ((دوست محمد خان)) به عنوان امير كل افغانستان و شيرعلى خان و عبدالرحمن خان كه مرزهاى كنونى افغانستان تثبيت كرد و حبيب الله خان و عنايت الله خان از اين گونه اند. پس از اين در سال 1929م. فقط به مدت نه ماه حكومت به دست حبيب الله (معروف به بچه سقا) از تاجيك ها افتاد كه بلافاصله محمدنادر خان معروف به محمد شاه كه از پشتون ها بود, حكومت را در دست گرفت و در سال 1933م. پسرش ظاهرشاه و سپس داماد ظاهرشاه داود خان كه پشتون بود, حكومت را در افغانستان به دست گرفتند. پس از آن نيز حكومت افغانستان با كودتاى ((نورمحمد تركى)) در سال 1978م. وارد مرحله جديدى شد و به كنترل كمونيست ها و سوسياليست هاى طرف دار شوروى; يعنى قدرت شمال افغانستان درآمد وپس از پيروزى مجاهدين افغانى بود كه حكومت در كنترل تاجيك ها (برهان الدين ربانى) قرار گرفت كه آن هم دائما در حال كشمكش با نيروهاى سياسى ديگر, به ويژه نيروهاى داراى خاستگاه پشتون; نظير حكمتيار و طالبان قرار داشت.
سير تاريخى چرخش حكومت در افغانستان نشان از اين دارد كه فرآيند استقرار و تثبيت دولت در افغانستان با محوريت قوم پشتون صورت گرفته و اين قوم بيش تر از ساير اقوام امكان نفوذ و رسوخ در اركان حكومت و نيز برخوردارى از فرصت هاى توسعه را به دست آورده است.
3ـ سياسى نبودن ساير اقوام, در گذشته باعث شده است كه قوم پشتون به دليل حضور در حكومت بيش از ساير اقوام در جريان تمرينات سياسى قرار گيرد و بقيه اقوام به دليل سياسى نبودن و يا قوى نبودن نيروى سياسى در آن ها كم تر مدعى حكومت بوده و بيش تر به اطاعت از اين قوم تن داده اند.
4ـ قوم پشتون از اكثريت نسبتا ضعيفى نسبت به ساير اقوام برخوردار است و اين خصوصيت به همراه نقش انگلستان در زمينه فرصت دهى حكومت به آن ها و هم چنين سابقه حكومت و تجربه سياسى, شانس قوم پشتون را براى حكومت كردن بر افغانستان بيش تر كرده بود و سياسى نبودن ساير اقوام نيز به آن ها فرصت بيش ترى داده بود. در بين اقوام افغانى تنها ((قوم تاجيك)) در رده دوم قرار دارد و به همين خاطر توانسته است فرصت هاى مختصرى جهت حكومت بر افغانستان را به دست آورد كه قبلا به آن اشاره گرديد و بقيه اقوام نظير هزاره و ازبك و غير آن هيچ وقت نتوانستند در افغانستان به قدرت برسند.
پشتون ها نيز به دليل خصلت هاى خاص خود از يك سو و نيز رابطه آن ها با ساير اقوام, متناسب با سياسى بودن يا نبودن از سوى ديگر, و بالاخره به دليل ضرورت تحكيم اقتدار خود بر كل افغانستان با برخوردار بودن آن از اقوام قدرتمند, روش استبدادى خاصى را در پيش گرفتند و با تحقير و سركوب سايرين روش حكومتى نسبتا خشنى را در فرهنگ سياسى افغانستان پايه گذارى نمودند كه هنوز هم به صورت يك خصلت رفتارى قوم پشتون نسبت به ساير اقوام از پايدارى برخوردار بوده و نيروهاى سياسى آن چنين كردارى را نسبت به سايرين از خود بروز مى دهند كه رفتار طالبان پشتون نژاد با ساير اقوام و نيز پيروان مذهب شيعه كه با آميزه اى از خشونت همراه است, نمونه اى از اين امر تلقى مى شود.ادامه دارد
پاورقي ها: