رابطه علم و دين از ديدگاه علامه طباطبايى


آخرين قسمت

اشاره:
رويكرد نظام مند به پديده علم در تمدن مدرن و كاوش و پژوهش توسط انسان قرن بيستم در مسايل متافيزيكى مسووليت پاسداران دين و نگهبانان شريعت اسلامى را روز به روز قوىتر مى سازد, بدون شك جهان معاصر به دليل سرخوردگى از ماديات و انحرافات جديدى كه هويت او را در مخاطره قرار مى دهد گرايش جديدى به دين و معنويت پيدا كرده است اگر شبهات جديد درست مورد تحقيق و پژوهش قرار گيرد و فقر تئوريك ما در زمينه مفاهيم برطرف شود و گونه هاى تعارض علم و دين و عقل و نقل درست تشريح گردد, ديگر مانعى براى زانو زدن در محضر تعاليم(1) حيات بخش اسلام نخواهد بود.
در اين مقاله برآنيم تا تعارض علم و دين در مسإله خلقت و آفرينش انسان را مورد بررسى قرار داده و به نقد شبهات بپردازيم.
لازم به ذكر است كه تفصيل اين مطالب در كتابى كه تحت عنوان ((كلام جديد و فلسفه دين)) توسط نگارنده تدوين يافته و در آستانه چاپ است, تقديم خوانندگان عزيز مى گردد.

تلازم دين با زندگى انسان از ديدگاه علامه طباطبائى
علامه طباطبائى معتقد است كه زندگى اجتماعى انسان بدون پيروى از دين و مقررات و برنامه هاى دينى و قوانين اسلامى ميسر نيست و ضمن تإكيد بر اين نكته, به ديدگاه قرآن كريم مبنى بر اين كه بشر از دين, گريزى ندارد اشاره مى كند و طى يك ديدگاه كلى درباره دين چنين مى فرمايد:
((ترديد نيست در اين كه هر يك از افراد انسان كه در زندگى, طبعا به همنوعان خود گراييده, در محيط اجتماع و زندگى دسته جمعى اعمال و كارهايى كه انجام مى دهد از همديگر بيگانه و بى رابطه نيستند و اعمال گوناگون وى مانند خوردن و نوشيدن, خواب و بيدارى, گفتن و شنيدن, نشستن و راه رفتن و اختلاطها و معاشرت ها در عين حال كه صورتا از همديگر جدا و متميز مى باشند, با همديگر ارتباط كامل دارند. هر كارى را در هر جا و به دنبال هر كار ديگر نمى شود كرد, بلكه حساب در كار است, پس اعمالى كه انسان در مسير زندگى انجام مى دهد, تحت نظامى است كه از آن تخطى نمى كند و در حقيقت از يك نقطه مشخص سرچشمه مى گيرد و آن اين است كه انسان مى خواهد يك زندگى سعادتمندانه داشته باشد كه در آن تا مى تواند كامروا بوده به خواسته ها و آرزوهاى خود برسد و به عبارت ديگر: تا مى تواند نيازمندىهاى خود را از جهت بقاى وجود به طور كامل ترى رفع نمايد و از اين جاست كه انسان پيوسته اعمال خود را با مقررات و قوانينى كه به دلخواه خود وضع كرده يا از ديگران پذيرفته تطبيق مى كند و روش معينى در زندگى خود اتخاذ مى نمايد. براى تهيه وسائل زندگى كار مى كند; زيرا تهيه وسائل زندگى را يكى از مقررات مى داند. براى التذاذ ذائقه و رفع گرسنگى و تشنگى, غذا مى خورد و آب مىآشامد, زيرا كه خوردن و آشاميدن را براى بقإ سعادتمندانه خود ضرورى مى شمرد و به همين قرار… قوانين و مقررات نامبرده كه در زندگى انسان حكومت مى كند به يك اعتقاد اساسى استوارند و انسان در زندگى خود به آن تكيه داده است و آن تصورى است كه انسان از جهان هستى كه خود نيز جزيى از آن است, دارد و قضاوتى است كه در حقيقت آن مى كند و اين مسإله با تإمل در افكار مختلفى كه مردم در حقيقت جهان دارند, بسيار روشن است.
مجموعه اين اعتقاد و اساس (اعتقاد در حقيقت انسان و جهان) و مقررات متناسب با آن كه در مسير زندگى مورد عمل قرار مى گيرد, دين ناميده مى شود و اگر انشعاباتى در دين پديد آيد هر شعبه را مذهب مى نامند مانند مذهب تسنن و مذهب تشيع در اسلام و مذهب ملكانى و مذهب نسطورى در مسيحيت.
بنابر آن چه گذشت هرگز انسان ((اگر چه به خدا نيز معتقد نباشد)) از دين, ((برنامه زندگى كه بر اصل اعتقادى استوار است)) مستغنى نيست. پس اين همان روش زندگى است و از آن جدايى ندارد. قرآن كريم معتقد است كه بشر از دين گريزى ندارد و آن راهى است كه خداى متعال براى بشر باز كرده كه با پيمودن آن به وى برسند منتهاى امر, كسانى كه دين حق (اسلام) را پذيرفته اند, به راستى راه خدا را مى پيمايند و كسانى كه دين حق را نپذيرفته اند راه خدا را كج كرده عوضى گرفته اند(2))). علامه طباطبائى ضمن اشاره به برخى از شبهات روشنفكران غرب زده پيرامون دين مى فرمايد:
((و اياك ان تتوهم ان الدين الالهى مجموع امور من معارف و شرايع جافه تقليديه لا روح لها الا روح المجازفه بالاستبداد… و لارابط لها يربطها بالنواميس التكوينيه المماسه للانسان الحاكمه حياته القائمه شوونها القيمه باصلاحها… فهذا من الجهل بالمعارف الدينيه… وبالجمله الكتاب الالهى يتضمن مصالح العباد… والدين الالهى هو مجموع القوانين المصلحه)).(3)

ديدگاه علامه درباره فطرى بودن دين
علامه طباطبائى دين را فطرى مى داند و ريشه دين حقيقى يعنى اسلام را در سرشت و نهاد نوع انسان, راسخ دانسته ((الفطره بنإ نوع من الفطر بمعنى الايجاد و الابداع))(4) و مخاطب اسلام را ((انسان طبيعى)) يعنى انسانى كه فطرت خدادادى را داشته و خود را از مسير مستقيم فطرى خارج نساخته مى داند و بر اين اساس قوانين دين اسلام به صورت جهانى و جاودانى براى تمامى اعصار و امصار است و هيچ حد و مرز جغرافيايى و نژادى و مانند آن را برنمى دارد, از ديدگاه علامه نه تنها يكتاپرستى و خداشناسى بلكه مجموعه معارف دينى فطرى است(5) و در اعماق جان انسان ريشه دارد وى در ذيل آيه 30 روم مى فرمايد: ((ففيه اشاره الى ان هذا الدين الذى يجب اقامه الوجه له هو الذى يهتف به الخلقه و يهدى اليه الفطره الالهيه التى لاتبديل لها)). (6)
انسان طبيعى: يعنى انسانى كه فطرت خدادادى را داشته و شعور و اراده او پاك باشد و با اوهام و خرافات لكه دار نشده باشد كه ما او را انسان فطرى مى ناميم و بايد افزود كه دعوت دينى در اسلام به سوى يك سلسله عقايد پاك و اخلاق فاضله و قوانين عملى است كه انسان فطرى با تعقل خدادادى خود و خالى از شائبه اوهام و خرافات, صحت و واقعيت آن را تإييد مى كند.))
تبيين ديدگاه علامه در اين باره مقاله اى مفصل مى طلبد كه در اين مقال نمى گنجد.
علامه طباطبائى ضمن اشاره به منطق كلاسيك و تقسيم علم به تصور و تصديق و ارتباط طولى و ترتبى معارف تصورى و معارف تصديقى و رسيدن معارف نظرى به معارف اوليه و بديهى, بديهيات اوليه ارسطويى را ((عقل فطرى)) مى داند و مى گويد: در هر چه شك كنيم در اين شكى نيست كه واقعيتى براى ذهن موجود است.
نيل به آن واقعيت از طريق استدلال ممكن نيست مگر با توسل به قضاياى بديهى اولى كه آن ها غير قابل شك اند, فكر از راه چيدن قضاياى بديهى و اولى و با استفاده از قواعد منطقى چه از نظر ماده و يا صورت به نتايج نظرى مجهول مى رسد و اين امور ارتكازى و نظرى عقل است.
علامه(7) در تفسير شريف ((الميزان)) در موارد بسيارى به شكل منطقى آيات اشاره مى كند و معتقد است استنتاج احكام عام از آيات مشتمل بر تعقل و تفكر و تدبر و فهم و فقه و حكمت با استفاده از قضاياى بديهى مضمر و مطوى ممكن است و تا يارى آن ها نباشد چنين استنتاجاتى صورت نخواهد گرفت.
يكى از آن موارد كه توسط شاگردان علامه به شكل قياس منطقى درآمده اين آيه است ((ولو شئنا لرفعنا بها ولكنه اخلد الى الارض واتبع هويه فمثله كمثل الكلب ان يهلث إو تتركه يهلث ذلك من القوم الذين كذبوا بآياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون)).(اعراف آيه177)
بر اساس روايات و تفاسير, اين آيه در مورد ((بلعم باعورا)) است او نخست مورد عنايت خاص الهى بود اما در اثر پيروى از هوى و هوس خويش منحرف شد و هم چون سگ هار به لذات دنيا چسبيد و بر اثر بيمارى هارى به حالت عطش كاذب مبتلا شد كه با هيچ چيز سيراب نمى گردد, نتيجه اين مقدمه نقلى به ضميمه مقدمه عقلى و بديهى كه در مقدمه دوم نهفته است, چنين مى شود: ((هر كس تكذيب آيات الهى كند انجامش مشابه او خواهد بود.))
صورت و شكل منطقى آيه فوق چنين است:
1ـ خود ((الف)) به دليل ((ب)) مبتلا به سرانجام ((ج)) شد.
2ـ هر كس حالتى مشابه ((الف)) داشته باشد سرانجامى چون ((ج)) خواهد داشت. در مقدمه دوم اين قضيه بديهى ((حكم الامثال فيما يجوز و فيما لايجوز واحد)) نهفته است نتيجه اين قياس منطقى همان حكم عام و كلى است از اين قرار ((هر كس آيات ما را تكذيب كند, سرانجامش چنين خواهد بود)).(8)
((ذلك مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا)).(9)
نگارنده طرحى جامع و نوين پيرامون مسائل اساسى فطرت با زاويه ديد شبهات تهيه نموده است كه به خواست خداوند در آينده ارائه مى گردد.
در پايان اين مقاله تذكر اين نكته ضرورى است كه با توجه به متدلوژى و اصول اساسى تمدن سازى اسلامى و رسيدن به توسعه و تعميق دين در جوامع دينى و در يك كلمه براى تحقق نظريه حاكميت دين در دانشگاه كه به قول امام خمينى محور سعادت و شناخت جامعه, دانشگاه است, بايد در راستاى امور زير همتى جدى بگماريم و از برخورد سطحى, اورژانسى, شعارى با مسائل اساسى معرفتى و فرهنگى پرهيز كنيم تا در نهايت به وحدت حوزه و دانشگاه و يا علم و دين در ايران معاصر نائل گرديم:
1ـ طراحى برنامه اى جامع, كلان, دقيق و عميق در راستاى حاكميت دين در دانشگاه, الگوى نوين مديريت اسلامى, الگوى نوين فقاهت و ديگر مسائل اساسى دين به صورت مستقل.
2ـ طراحى سازمانى فعال و كارآمد براى اجراى برنامه هاى طراحى شده.
3ـ شناسايى مغزهاى عالى جهت تربيت يك تيم قوى مديريتى بر اساس اصول و مبانى مديريت دينى و علمى.
4ـ تإسيس دانشگاه بزرگ مديريت اسلامى براى تصدى مسئوليت هاى كلان اساسى كشور.
5ـ تربيت مبلغان روزآمد و آشنا كردن آنان با بهترين نظريات دين شناختى و مسلح نمودن به دقيق ترين دستاوردهاى تكنولوژى آموزش و تبليغ.
6ـ تربيت كادر مديريت و راه اندازى پروژه ها به صورت تخصصى و علمى, اسلامى و پرهيز از كارهاى تكرارى و دكان دارى در امور پژوهشى.

نيم نگاهى به ديدگاه علامه درباره موضع علم و دين در خلقت انسان
نظر به اين كه علم و دين از محصولات و فرآورده هاى عقل و وحى است سزاوار است در اين زمينه هم اشاره اى داشته باشيم.
ديدگاه علامه طباطبائى از سوى برخى از نويسندگان معاصر پيرامون علم و دين و رابطه آن دو مورد بررسى قرار گرفته است برخى بعد از طرح تعارض علم و دين در مسإله خلقت چنين برداشت كرده اند كه ايشان با ديد ابزار انگارانه در علم نگاه مى كنند(10) و نمونه هايى را آورده اند و نتيجه گرفته اند كه علامه در برخى از تفسير خويش اين روش را برگزيده اند و حفظ ظاهر كتاب را از جانب ايشان مستلزم ابزارى شمردن پاره اى از فرضيات علمى دانسته اند(11) برخى ديگر اين اسناد را ناتمام دانسته اند و ضمن تإكيد بر مردود دانستن فرضيه تنازع بقإ توسط علامه, تعارض علم و دين را در مسإله خلقت انكار كرده و گفته اند: ((علامه در تفسير آيات خلقت, ابزار انگارى در علم را نپذيرفته اند و پاى علم را قاطعا و جازما در مقابله و معارض با دين كوتاه دانسته اند و حال آن كه اگر قرار بود حضرت ايشان با ديد ابزارانگارى علم به قضيه بنگرند, حداقل لازم بود تا براى علم مقام ظن و گمان را قائل مى شدند تا پس از تعارض با دين, علم به علت ظنى بودن, كنار زده شود.))(12) از تحقيقات علامه طباطبائى پيرامون مسإله خلقت انسان برمىآيد كه ايشان نه مدعى ابطال فرضيه تكامل هستند و نه مدعى دلالت صريح آيات قرآن بر خلقت مستقل نخستين انسان بلكه در مورد فرضيه تكامل انواع يادآور شده اند كه در خصوص تبديل نوعى به نوع ديگر هيچ شاهدى آن را تإييد نكرده است و در مورد آيات قرآن نيز مى گويند كه خلقت مستقل انسان مفاد ظاهر آيات قرآن است و تصريح مى كنند كه ظهور اين آيات, نص صريحى كه قابل تإويل نباشد نيست.(13)
علامه معتقد است كه مدلول ظاهرى آيات قرآن در مسإله خلقت انسان با هيچ نظريه علمى تعارض ندارد و بر فرض از نظر علمى به صورت قطعى, خلقت انسان ثابت شود آيات قرآن قابل تإويل است ولى فرضيه تكامل در مورد تطور انسان از ميمون فاقد شاهد علمى است زيرا كليه شواهد علمى كه توسط برخى از دانشمندان اقامه شده است مربوط به تطور حالات و صفات افراد يك نوع است و نه پيدايش فردى از يك نوع از فردى از نوع ديگر.
از آن چه بيان شد به خوبى به بطلان كلام برخى از نويسندگان(14) كه گفته است ((روش علامه در حل تعارض اين است كه اولا: دلالت آيات بر خلقت مستقل آدم از خاك بر خلاف نظريه تكاملى به گونه اى است كه تإويل بردار نيست و ثانيا: تئورى تكامل باطل است)) پى مى بريم زيرا علامه معتقد است از ظاهر آيات قرآن در مورد آفرينش برمىآيد كه نسل انسان به آدم منتهى مى شود و آدم از طريق تولد از نوع ديگرى مانند ميمون با فرد ديگرى از انسان كه فاقد عقل باشد به وجود نيامده است بلكه خداوند انسان را از خاك آفريده و حيات و زيست در او دميده است اما كيفيت اين كار كه آيا به صورت دفعى بوده يا تدريجى؟ از آيات قرآن چيزى به دست نمىآيد, علامه سپس تصريح مى كند كه اين مطلب از ظاهر قرآن به دست مىآيد و چنين نيست كه قابل تإويل نباشد و اين مدلول ظاهرى آيات با هيچ نظريه علمى تعارض ندارد و بر فرض تعارض بعد از ثبوت قطعى نظريه علمى, آيات ظاهر قرآن قابل تإويل است.(15)
در پايان اين مقاله يادآور مى شويم كه مباحث مبسوطى تحت عنوان ((ريشه هاى جدايى علم و دين در ايران معاصر)) با استفاده از تيم تحقيقى فضلاى حوزه و دانشگاه مورد بررسى و تحقيق قرار گرفته و ديدگاه هاى صاحب نظران و اساتيد و فضلاى حوزه و دانشگاه جمع آورى شده و ضمن تحليل آسيب شناسى ريشه اى علم و دين در ايران معاصر به راه هاى درمان, آن هم به صورت كاربردى و اجرايى پرداخته شده است كه به لطف خداوند و با همت معاونت محترم فرهنگى وزارت فرهنگ و آموزش عالى منتشر خواهد شد.
اميدواريم در پرتو عنايات ويژه حضرت حجت ـ سلام الله عليه ـ بتوانيم در تحقق فرهنگ ناب اسلامى با استفاده از تعاليم قرآن و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ گام هاى بلندى برداريم.والسلام.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) براى آشنايى با مباحث ((عقل و دين و رابطه آن با زمان و مكان)) رجوع كنيد به مقاله نگارنده كه در كنگره بين المللى بررسى مبانى فقهى امام خمينى ((نقش زمان و مكان در اجتهاد)) ج8, ص 414ـ348 به چاپ رسيده است. 2 ) علامه طباطبائى, شيعه در اسلام, ص25 ـ 20 انتشارات كتابخانه اسلامى سال 54. 3 ) الميزان ج8, ص300, موسسه مطبوعاتى اسماعيليان قم, ايران. 4 ) الميزان ج16, ص178,موسسه مطبوعاتى اسماعيليان. 5 ) فرازهايى از اسلام, ص65 ـ 63. 6 ) الميزان, ج5, ص355. 7 ) همان و نهايه الحكمه (مقدمه) و اصول فلسفه و روش رئاليسم. 8 ) مراجعه كنيد به سلسله درس هاى تفسير استاد جوادى آملى ذيل آيه 177 سوره اعراف كه نوار آن در دفتر تبليغات اسلامى قم, واحد صوت موجود است. 9 ) اعراف آيه177. 10 ) دكتر عبدالكريم سروش, قبض و بسط تئوريك شريعت, ص145 ـ 141. 11 ) موضوع علم و دين در خلقت انسان, ص92 ـ 81. 12 ) همان. 13 ) تفسير الميزان ج3, ص143 و 144. 14 ) احمد فرامرز قراملكى, موضوع علمى و دين در خلقت انسان, ص82. 15 ) علامه طباطبائى الميزان, ج16, ص:255 فهذا هو الذى يفيده الايات ظهورا معتدا به و ان لم يكن نصه صريحه لاتقبل التإويل.