رابطه متقابل ولايت فقيه و مردم

 

ولايت فقيه و رد شبهه ها (10)
رابطه متقابل ولايت فقيه و مردم

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

اشاره
بدون ترديد, مردم براى سامان دادن به شوون مادى و معنوى خود به رهبر شايسته نياز دارند, و سامان يافتن جامعه بستگى كامل به روابط محكم و حسنه بين مردم و رهبر دارد, در اسلام از اين دو به ((امام و ماموم)) تعبير مى شود كه يكى پيشرو و ديگرى پيرو, يكى ريشه و ديگرى درخت آن ريشه است, بايد بين اين دو رابطه محكم برقرار باشد, و آن درخت از آن ريشه دائما تغذيه گردد, وگرنه با قطع درخت از ريشه, درخت نابود خواهد شد.
در بينش تشيع, ولى فقيه جانشين امام است, و هنگامى ولى فقيه مى تواند جامعه را به سوى تكامل همه جانبه سوق دهد كه از پشتيبانى محكم مردمى برخوردار باشد, و رابطه او با امت به قدرى استوار باشد كه به پيوند معنوى عميق, و رابطه عارفانه و عاشقانه تبديل شود. اطاعت محكم و عميق از رهبر, نشانه چنين پيوندى است كه بدون آن, ولايت فقيه برقرار نمى شود, و حكومت او در مقام اجرا و توسعه در ابعاد گوناگون, درمانده خواهد شد. اين مساله در زندگى پيامبر اسلام (ص) و امامان معصوم (ع) از مسايل اصلى بود, هرجا كه رابطه متقابل بين آن ها و امت محكم واستوار بود, به اهداف خود مى رسيدند, وگرنه در ظاهر شكست مى خوردند. در اين زمينه ايمان, عشق و شناخت نقش اساسى را در استحكام اين پيوند دارد. برهمين اساس خداوند در قرآن مى فرمايد: ((يا إيها الذين آمنوا اطيعواالله واطيعواالرسول و اولى الامر منكم;(1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحب امر (امامان و نايبان آن ها) را. ))
مساله پيوند و ارتباط آگاهانه و در عمل, در مساله امام و مإموم و از مهم ترين بحث هاى ولايت فقيه است, براى توضيح لازم است تاريخ اسلام را ورق بزنيم, و با ارائه نمونه هاى عينى به اهميت و ارزش آن واقف گرديم, با اين اشاره نظر شما را به مطالب زير, كه هر كدام بيان كننده نقش مهم پيوند مردم و رهبر در پيشبرد اهداف است جلب مى كنيم:

پيوند مردم و رهبر در عصر پيامبر(ص)
پيامبر اكرم (ص) در مكه به سبب نداشتن يار و ياور, مجبور به هجرت كه نوعى تبعيد بود گرديد, ابوطالب پدر بزرگوار على (ع) صميمانه با كمال ايثار از آن حضرت حمايت مى كرد, وقتى كه از دنيا رفت جبرئيل, امين وحى خدا نزد پيامبر (ص) آمد و گفت: ((اخرج منها فقد مات ناصرك; (2)از مكه بيرون برو كه ياور تو از دنيا رفت.))
ولى بيعت قبلى گروهى از مردم مدينه با پيامبر(ص) موجب شد كه پيامبر(ص) به سوى مدينه هجرت كرد, و مردم مدينه با شور و شوق فراوان از آن حضرت استقبال كردند, به گونه اى كه هر طايفه اى از آن حضرت دعوت مى كرد كه به محله و خانه آن ها قدم نهد و مهمان آن ها باشد, پيامبر (ص) در پاسخ مى فرمود: ((خلوا سبيلها فانها ماموره ; سر راه شتر را آزاد بگذاريد كه او مامور است, هر جا كه زانو به زمين زد, من همان جا پياده مى شوم.)) سرانجام در كنار خانه ابو ايوب انصارى زانو زد, پيامبر(ص) در همان جا پياده شد و ميهمان ابو ايوب انصارى كه از نيك مردان و مسلمانان شايسته بود گرديد. (3)
پيامبر (ص) در همان آغاز ورود به مدينه حكومت اسلامى را برپا نمود, روز به روز بر تعداد مسلمانان افزوده شد و هم زمان با افزايش ياران و پيوند محكم آنان با پيامبر (ص) بر رونق حكومت اسلامى مى افزود, و با پيشرفت سريع به راه خود ادامه مى داد.
ارتباط و پيوند تنگاتنگ و عميق مسلمانان با پيامبر (ص) و علاقه پيامبر (ص) به مسلمانان و رهنمودهاى پر مهر آن حضرت, عامل اصلى براى برقرارى حكومت بود, در اين جا براى اين كه اين رابطه عميق را به روشنى دريابيد, نظر شما را به چند فراز از عشق و علاقه مردم به پيامبر(ص) در ماجراى جنگ احد كه در سال سوم هجرت رخ داد جلب مى كنيم:

قرعه كشى براى كشته شدن
در آستانه جنگ احد پيرمرد زنده دلى, به نام خيثمه به حضور پيامبر (ص) آمد و چنين گفت: ((… من متاسفم كه در جنگ بدر شركت نكردم, علتش اين بود كه من و پسرم, بسيار علاقه مند بوديم كه در جنگ بدر شركت كنيم, از همديگر پيشى مى گرفتيم, من به پسرم گفتم: ((تو جوانى و آرزوهاى زياد دارى, مى توانى نيروى جوانى خود را در راهى مصرف كنى كه راه رضاى خداوند باشد, ولى من پيرمردم و عمرم به آخر رسيده, اجازه بده كه من در جنگ بدر شركت كنم, پسرم اصرار ورزيد كه من شركت مى كنم, سرانجام قرعه كشى نموديم. قرعه به نام او اصابت كرد. او در جنگ شركت نموده و به شهادت رسيد, من ديشب او را درخواب ديدم كه در باغ هاى بهشت قدم مى زند, با كمال محبت به من گفت: ((پدرجان! من در انتظار تو هستم.)) اى پيامبر خدا! محاسن من سفيد شده, استخوان هايم ناتوان گشته, مشتاق ديدار پسرم هستم و لقاى خدا را دوست دارم, استدعا مى كنم از درگاه خداوند بخواه تا مرا به مقام شهادت برساند.))
پيامبر (ص) براى او دعا كرد, او در جنگ احد شركت نموده و به شهادت رسيد. (4)

شهادت مخيرق كليمى
طبق نقل واقدى ((مخيرق)) از دانشمندان يهود بود. در روز شنبه كه جنگ احد رخ داد, مخيرق به يهوديان گفت: سوگند به خدا شما مى دانيد كه محمد (ص) پيامبر است, بر شما سزاوار است كه او را يارى كنيد. آن ها گفتند: واى برتو, امروز شنبه (روز تعطيل و روز عبادت ما) است. مخيرق گفت: اكنون شنبه اى در كار نيست, سپس اسلحه خود را برداشت و به سوى ميدان احد شتافت و در ركاب پيامبر (ص) با دشمن جنگيد تا به شهادت رسيد, رسول خدا (ص) فرمود: ((مخيرق برترين فرد يهود است.))
جالب اين كه مخيرق, هنگام خروج از مدينه چنين وصيت كرد: اگر از دنيا رفتم, همه اموال من از آن محمد (ص) است, در هر جا كه او اجازه داد مصرف شود, و اين اموال جزء صدقات آن حضرت باشد و در مخارج عمومى مصرف كند.(5)

شايعه كشته شدن پيامبر (ص) و عكس العمل مسلمانان در برابر آن
در جنگ احد, پيامبر اسلام (ص) سخت مجروح شد, يكى از ضاربان كه پيامبر(ص) را مجروح كرده بود, فرياد زد محمد(ص) را كشتم, همين موضوع موجب شايعه گرديد و بين مسلمين و مردم مدينه شايع شد كه پيامبر (ص) كشته شده است, شور و غوغايى به پا شد, نگرانى شديد همه جا را فراگرفت, پيوند مسلمين با پيامبر (ص) به قدرى صميمانه و پرمحبت و عاشقانه بود كه حاضر بودند فرزندان و بستگانشان كشته شده باشند, ولى به پيامبر (ص) كوچك ترين آسيبى نرسيده باشد, در اين زمينه به چند نمونه زير توجه كنيد:
زنى از طايفه بنى نجار, از مدينه به سوى احد بيرون آمد. پدر و شوهر و برادر او در جنگ احد به شهادت رسيده بودند. در راه به يكى از مسلمانان گفت: از رسول خدا (ص) چه خبر؟ آيا زنده است؟ او پاسخ داد: آرى. زن گفت: آيا مى توانم به محضرش برسم؟ او گفت: آرى. مسلمانان راه باز كردند, آن زن به حضور پيامبر (ص) رسيد تا چشمش به آن حضرت خورد با نشاطى پرشور گفت: ((كل مصيبه جلل بعدك يا رسول الله; هر رنج و مصيبتى بعد از تو اى رسول خدا, كوچك و ناچيز است.)) اين را گفت و به خانه اش بازگشت. (6)
سعد بن ربيع, يكى از رزمندگان مخلص بود كه در جنگ احد آن چنان مجروح شد كه در ميدان بر روى خاك افتاد و بسيارى گمان كردند كه كشته شده است. پس از جنگ, پيامبر(ص) جوياى حال او شد, يكى از اصحاب به نام ابى بن كعب گفت: من مى روم و از او خبر مىآورم, ابى به ميدان آمد و در ميان اجساد كشته شدگان به تكاپو پرداخت ناگاه چشمش به سعد افتاد, صدا زد: اى سعد, او جواب نداد. ابى دريافت كه هنوز سعد رمقى دارد و زنده است, نزديك او شد و گفت: ((اى سعد! پيامبر (ص) جوياى حال تو است.)) سعد كه مى پنداشت پيامبر (ص) كشته شده است, با شنيدن اين سخن جان تازه اى گرفت و همچون جوجه اى كه از تخم بيرون مى جهد تكانى خورد و پرسيد: آيا پيامبر (ص) زنده است؟
ابى گفت: آرى, سوگند به خدا هم اكنون پيامبر(ص) به من خبر داد كه دوازده نفر نيزه دار از دشمنان دور تو را گرفته بودند, سعد گفت: ((حمد و سپاس خدا را كه پيامبر (ص) زنده است, آرى پيامبر(ص) راست مى گويد دوازده نفر نيزه دار به من نيزه زدند كه هر كدام براى كشتنم كافى بود. سلام مرا به پيامبر(ص) برسان, و از طرف من به انصار بگو, مبادا پيمانى را كه در عقبه با پيامبر(ص) بستيد, بشكنيد و فراموش كنيد, سوگند به خدا تا چشم شما باز و يك نفر از شما زنده است, اگر خارى به پاى پيامبر (ص) برود, در پيشگاه خدا معذور نيستيد.)) سپس آهى كشيد و به شهادت رسيد, ابى مى گويد: به حضور پيامبر (ص) آمدم و پيام شهادت سعد را به آن حضرت خبر دادم, فرمود: ((خدا سعد را رحمت كند. او تا زنده بود, ما را يارى كرد, و هنگام مرگش سفارش ما را نمود.))(7)
يكى از زنان مسلمان به نام هند, به ميدان احد آمد و جسد مطهر شوهر و برادر و پسرش را كه به شهادت رسيده بودند يافت, آن ها را بر شتر بار نمود تا به مدينه آورد, در راه بعضى از بانوان مى پرسيدند: اى هند چه خبر؟ او در پاسخ مى گفت: ((خبرهاى خوشى دارم, يكى اين كه پيامبر (ص) زنده است, و با زنده بودن او هر مصيبتى كوچك است, و ديگر اين كه خداوند كسانى از مردان ما را به افتخار شهادت نايل گردانيد, ديگر اين كه خداوند دشمنان را با ناكامى (بى آن كه به هدف برسند) بازگردانيد.)) (8)
يكى از رزمندگان جنگ احد مى گويد: پس از جنگ از ميدان بازمى گشتم در راه زن جوانى از انصار را ديدم كه شتابان به سوى ميدان حركت مى كرد, او را شناختم كه پدر و شوهر و برادرش شهيد شده بودند و او خبر نداشت, تا به من رسيد گفت: ((از پيامبر(ص) چه خبر؟))
گفتم: اى خواهر, شوهر شما كشته شده است. زن انصارى تكان ملايمى خورد و پس از لحظه اى گفت: ((از پيامبر (ص) چه خبر؟)) گفتم: اى خواهر, برادر شما كشته شده است. زن ناراحت شد, ولى انديشه پيامبر (ص) چنان او را كلافه كرده بود كه از فكر پدر و برادر منصرف شد و گفت: از تو مى پرسم, از پيامبر (ص) چه خبر؟ آيا آن حضرت سالم است؟ باز من خود را به بى خبرى زدم و گفتم: ((اى خواهر! شوهر شما نيز كشته شده است.)) زن انصارى اين بار با خشم و گستاخى گفت: ((من نمى خواهم بدانم چه كسانى از بستگانم كشته شده اند و يا كشته نشده اند, خواهشمندم از حال پيامبر (ص) برايم بگو)) گفتم: پيامبر (ص) زنده و سالم است, ناگهان ديدم صورت زن از اين خبر خوشحال كننده برافروخت و با حالى روحانى و پرشور گفت: ((پس قربانى هاى ما به هدر نرفته است!))(9)
اين نمونه ها كه در طول تاريخ زندگى پيامبر (ص) به صدها و هزارها مى رسد, به طور روشن بيان گر آن است كه پيوند مسلمانان با رهبرشان پيامبر, در اوج استحكام و ايثار و عشق بود, و همين پيوند نقش موثرى در پيروزىهاى پياپى اسلام در عرصه هاى مختلف داشت.

برخورد مهرانگيز پيامبر(ص) با مسلمانان
از سوى ديگر پيامبر (ص) نيز به مسلمانان لطف و مرحمت و ارتباط صميمانه داشت, و در همه ابعاد زندگى با آن ها مى جوشيد, و صادقانه و مخلصانه در خدمت آن ها بود, به عنوان نمونه:
پيامبر(ص) به قدرى با مسلمانان مهربان بود كه خداوند دو نام خود, ((رئوف و رحيم)) (پرمحبت و مهربان) را به او بخشيد, و در قرآن او را چنين معرفى كرد: ((لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رئوف رحيم;(10) همانا رسولى از خودتان به سوى شما آمد كه رنج هاى شما بر او سخت است, و اصرار برهدايت شما دارد و با مومنان پرمحبت و مهربان است.))
امام صادق (ع) فرمود: ((رسول خدا (ص) اوقات خود را به طور عادلانه بين اصحاب و مسلمانان تقسيم نموده بود. و برهمه آنان به طور مساوى مى نگريست, او هرگز پايخ خود را نزد اصحابش نمى گشود, و وقتى كه مردى با او مصافحه مى كرد, آن حضرت دستش را نمى كشيد تا او بكشد.))
هرگاه پيامبر (ص) در نماز بود, و شخصى نزد او مىآمد و مى نشست, پيامبر(ص) نمازش را كوتاه به جا مىآورد و سپس از او مى پرسيد: چه حاجت دارى؟ وقتى كه او نياز خود را مى گفت, پيامبر(ص) آن راانجام مى داد و سپس به نماز مى ايستاد.
جرير بن عبدالله مى گويد: از آن هنگامى كه اسلام را پذيرفتم, هيچ گاه بين من و رسول خدا (ص) حجابى نبود, هر وقت خواستم به محضرش رسيدم, هر وقت او را ديدم, خنده بر لب داشت, او با اصحاب خود مانوس بود, با آن ها مزاح مى كرد, با كودكان آن ها مهربان بود. آن ها را در كنار خود مى نشانيد در آغوش مى گرفت, و دعوت آزاد و برده و كنيز و فقير را مى پذيرفت, و از بيماران در دورترين نقاط مدينه عيادت مى كرد, و جنازه ها را تشييع مى نمود, و معذرت عذر خواهان را مى پذيرفت و در خوراك و پوشاك, با بردگان هيچ امتيازى نداشت.
انس بن مالك مى گويد: من ده سال در خدمت پيامبر (ص) بودم, او در اين ده سال حتى اف به من نگفت, از براى آن بزرگوار شربتى بود كه با آن افطار مى كرد, و غذاى سحرى او بيش تر از مقدارى شربت نبود. آن شربت مقدارى شير يا مقدارى آب بود كه اندكى نان در آب مىآميخت و مى خورد, شبى آن شربت را براى او آماده كردم, دير به خانه آمد, گمان كردم كه بعضى از اصحاب او را دعوت كرده اند, آن شربت را خودم خوردم, ساعتى بعد از عشإ آمد, از يكى از همراهانش پرسيدم: آيا پيامبر(ص) افطار كرده است؟ گفت: نه, آن شب را با اندوه بسيار گذراندم, آن بزرگوار گرسنه خوابيد و روز آن شب روزه گرفت, و از من در مورد آن شربت سوال نكرد, و تاكنون از من در اين مورد سخن نگفته است. هرگاه آن حضرت سه روز يكى از مسلمانان را ملاقات نمى كرد, جوياى حال او مى شد, اگر اطلاع مى يافت به مسافرت رفته براى سلامتى اش دعا مى كرد, و اگر باخبر مى شد كه در وطن است به ديدار او مى رفت, و اگر مطلع مى شد كه بيمار است, از او عيادت مى نمود. پاهايش را نزد اصحابش دراز نمى كرد. آنان را كه بر او وارد مى شدند احترام مى نمود و چه بسا فرش زير پايش را براى آن ها پهن مى كرد و خود روى خاك مى نشست, و تاكيد مى كرد كه آن ها روى فرش بنشينند, و مسلمانان را با محبوب ترين نامشان مى خواند, تا آن ها را احترام كرده باشد. هيچ گاه سخن شخصى را در وسط قطع نمى كرد, بلكه صبر مى كرد تا سخن او تمام شود.
روايت شده: پيامبر (ص) در سفرى همراه ياران بود, دستور فرمود تا گوسفندى را ذبح كرده و گوشتش را آماده سازند, يكى گفت: ذبح آن با من, ديگرى گفت: پوست كندن آن با من, سومى گفت: پختن آن با من. پيامبر (ص) فرمود: جمع كردن هيزم براى تهيه آتش با من.
حاضران گفتند: اى رسول خدا! شما زحمت نكشيد, ما اين كار را انجام مى دهيم. پيامبر (ص) فرمود: ((مى دانم كه شما اين كارها را انجام مى دهيد, ولى من دوست ندارم كه در ميان شما امتياز داشته باشم, زيرا خداوند از بنده اش نمى پسندد كه در ميان اصحابش داراى امتياز باشد.))(11)
كوتاه سخن, آن كه هرگاه پيوند امام و امت, متقابل و دو سويه باشد, موجب دل گرمى و محبت و رابطه محكم شده و در نتيجه همه كارها به خوبى سامان مى يابد, و از رخنه و نفوذ دشمن به طور قاطع جلوگيرى خواهد شد.

پيوند مردم با امامان (ع)
در آيينه زندگى امامان معصوم (ع)از حضرت على (ع) تا حضرت امام حسن عسكرى (ع) نيز به خوبى روشن است كه هرگاه پيوند و ارتباط مردم با امامان (ع) محكم و تنگاتنگ بوده, امامان (ع) توانسته اند, زمام امور رهبرى را به دست گرفته و به سامان برسانند, ولى با كمال تاسف, چنين رابطه اى بين مردم و امامان (ع) به ندرت برقرار شد. از اين رو, امامان (ع) نتوانستند به اهداف خود برسند, و همه آن ها با مظلومانه ترين وضع به شهادت رسيدند. و به همين دليل امامان (ع) ـ جز على (ع) و امام حسن (ع), آن هم چند صباحى ـ همه از حكومت فاصله داشتند, و نتوانستند زمام رهبرى مردم را به دست بگيرند, امامان (ع) در اين بحران ها غالبا به انقلاب فرهنگى و زمينه سازى پرداختند, چرا كه يار و ياور, براى انقلاب عظيم سياسى و سپس تشكيل حكومت اسلامى نداشتند. زندگى مظلومانه آن ها به خصوص زندگى و شهادت جان سوز امام حسين (ع) درس بزرگ عبرت براى همه ما است, كه هم اكنون نيز به پا خيزيم, و با برقرارى رابطه نيرومند با حضرت مهدى (عج) به مساله ولايت فقيه كه نيابت عام از سوى آن حضرت است, ارج نهيم, كه امروز مصداق صحيح ((انتظار فرج)) كه طبق روايات بهترين عمل است, در پرتو همين رابطه و پيوند مقدس و خلل ناپذير, تحقق مى يابد. يكى از شاگردان امام صادق (ع) به نام ((سدير)) از آن حضرت پرسيد: چرا قيام نمى كنيد و زمام رهبرى را به دست نمى گيريد؟ آن حضرت او را كنار بزغاله چرانى در بيابان كه چند بزغاله مى چرانيد برد, و به او فرمود: ((والله يا سدير لو كان لى شيعه بعدد هذه الجدإ ما وسعنى القعود;(12) اى سدير! سوگند به خدا اگر شيعيان من به اندازه تعداد اين بزغاله ها بودند, خانه نشينى برايم روا نبود و قيام مى كردم.))

نفوذ مراجع و علما, عامل مهم براى جلوگيرى از استعمار
در طول تاريخ در هر عصرى كه مراجع تقليد و علماى بزرگ داراى امكانات و يار و ياور بودند, و پيوند مردم با آن ها محكم و مسوولانه بود, مراجع و علما مى توانستند موجب عزت و سرافرازى مسلمانان شوند, و سد محكمى در برابر استعمارگران گردند, شواهد در اين راستا بسيار است, براى روشن شدن موضوع به ذكر چند نمونه مى پردازيم:
ناصرالدين شاه قاجار در يكى از سفرهاى خود به اروپا, همراه نخست وزير خود, مهمان امپراطور يكى از كشورهاى اروپا شد. امپراطور خواست قدرت و شوكت نظامى خود را به شاه ايران نشان دهد, روزى فرمان داد ارتش كشورش با تمام تجهيزات مدرن در برابر شاه ايران رژه بروند. در همين حال امپراطور اروپا به شاه ايران گفت: ((تعداد نفرات ارتش شما در ايران چقدر است؟))
نخست وزير مى گويد: من كه در آن جا حاضر بودم, با شنيدن اين سوال پريشان شدم, رنگم زرد شده و با خود گفتم: ((اگر ناصرالدين شاه در جواب سوال امپراطور, حقيقت را بگويد, موقعيت نظامى ما به قدرى شرم آور است كه پيش او سرافكنده خواهيم شد, و اگر به دروغ چيزى بگويد, موجب بد نامى و سلب اطمينان خواهد گرديد.)) (زيرا كارشناسان نظامى اروپا اطلاع مى يابند) ولى ديدم ناصرالدين شاه با حفظ اقتدار خود جواب خوبى داد و گفت: ((ارتش ايران در زمان صلح, ده هزار نفر هستند, ولى در زمان جنگ ده ميليون نفر مى باشند.))
امپراطور با تعجب پرسيد: چنين چيزى چطور ممكن است؟
ناصرالدين شاه جواب داد: ((در زمان صلح, ده هزار نفر براى حفظ امنيت داخلى كافى است, ولى در زمان جنگ وقتى كه دولت بيگانه به ما هجوم آورد ما عالم مذهبى (به نام مرجع تقليد) داريم به جهاد و وجوب دفاع عمومى فتوا مى دهد, اطاعت از فتواى او بر همه واجب مى شود, آن گاه همه مردم ما بسيج مى شوند و دشمن را از خاك خود بيرون مى رانند.))
چهره امپراطور اروپا از اين پاسخ دگرگون و زرد شد و همچون درماندگان سكوت كرد.
آرى ناصرالدين شاه اين موضوع را به خوبى دريافته بود چنان كه در ماجراى هجوم نيروهاى انگليس به كشور عراق, مرحوم آيت الله العظمى ميرزا محمد تقى شيرازى, فتواى بسيج عمومى براى دفاع داد و در سال 1340 هـ.ق قيام عمومى شروع شد, ارتش انگليس مفتضحانه عقب نشينى كرده و شكست خورد.(13)
نيز نقل شده: مرحوم آيت الله شيخ جعفر شوشترى, يكى از علماى وارسته و معروف عصر ناصرالدين شاه, در يكى از سفرها از نجف اشرف به تهران آمد, مردم تهران و اطراف, استقبال پرشور و وسيعى از او نمودند, در يكى از جلسات كه سفير روسيه نيز حضور داشت, مردم از آن عالم ربانى كه تاثير نفس عجيبى داشت خواستند كه آن ها را نصيحت كند. آن بزرگ مرد علم و تقوا خطاب به حاضران گفت: ((متوجه باشيد كه خداوند در همه جا حاضر است.)) همين جمله كوتاه آن چنان در مردم اثر كرد كه اشك از چشمانشان سرازير شد, و حالشان منقلب گرديد. سفير روسيه, وقتى كه آن منظره را ديد در نامه اى براى امپراطور روسيه تزارى ((نيكولاى)) چنين نوشت: ((تا قشر روحانيون مذهبى در ميان مردم ايران هستند, مردم از آن ها پيروى مى كنند, در اين صورت ما نمى توانيم بر آن ها مسلط گرديم, زيرا يك جمله موعظه آن ها وقتى كه آن گونه انقلاب روحى در آن ها ايجاد كند, قطعا حكم و فتواى آن ها نفوذى چشم گير و آسيب ناپذير خواهد داشت.)) (14)
ماجراى فتواى معروف ميرزاى شيرازى نيز نمونه ديگر از رابطه و پيوند محكم مردم با مرجع تقليد و آثار درخشان آن است, خلاصه اين ماجرا چنين بود: درعصر ناصرالدين شاه, يكى از شركت هاى انگليسى امتياز كشت توتون و تنباكو را در انحصار خود گرفت و اين انحصار طى يك قرارداد استعمارى و ننگين به امضاى دولت ايران رسيد, در سايه شوم اين امتياز, كشور ايران محل تاخت و تاز اروپائيان مى شد, و رگ و ريشه اقتصاد كشور به دست انگليس ها مى افتاد, و بازتاب هاى شوم ديگر را به دنبال داشت, مرجع تقليد آن عصر حضرت آيت الله العظمى سيدمحمد حسن شيرازى (ره) متوجه شد, اعتراض شديد كرد, ولى دولت مردان ايران به اعتراض او توجه نكردند, او دست به قلم برد و آن فتواى معروف را صادر كرد كه چنين بود: ((امروز استعمال توتون و تنباكو حرام و در حكم محاربه باامام زمان (عج) مى باشد.)) اين فتوا دهن به دهن گشت و به گوش مردم رسيد, آن چنان اثر كرد كه مردم در مدت كوتاهى همه قليان ها و چپق ها را شكستند, كار به جايى رسيد كه زنان خدمت كار كاخ ناصرى همه وسايل دخانيات را كه در داخل كاخ وجود داشت شكسته و نابود كردند, روزى شاه قليان طلبيد, تا طبق معمول قليانى بكشد, خدمت كار به قليان خانه رفت, ولى با دست خالى نزد شاه بازگشت, شاه سه بار او را فرستاد, او هر سه بار با دست خالى بازگشت, شاه كه سخت عصبانى شده بود فرياد زد: قليان قليان! خدمت كار دست به سينه به خدمت شاه آمد و چنين گفت: ((قربان! سرور من! مرا ببخش در كاخ حتى به عنوان نمونه يك قليان پيدا نمى شود, خدمت كاران همه قليان ها را شكستند و گفتند ميرزا فتوا داده است.))
به اين ترتيب نهضت عظيمى بر ضد استعمار انگليس بر پا شد, ناگزير شركت انگليسى به لغو امتياز انحصار كشت توتون و تنباكو پرداخت و با كمال ذلت, بساط استعمارى خود را در كشور ايران برچيد.(15)

پيوند و بيعت مردم با امام خمينى
در عصر حاضر نيز همه به روشنى مشاهده كرديم كه پيوند مقدس مردم با امام خمينى ـ قدس سره ـ چه معجزه بزرگى آفريد, اين پيوند دو سويه, و هوشيارى و صلابت رهبرى موجب شد كه امام پس از پانزده سال تبعيد با استقبال بى نظير در تاريخ ايران, وارد كشور شد, و بساط 2500 ساله رژيم ستمشاهى را از بنيان كند و به زباله دان تاريخ افكند, چنين معجزه اى پس از يارى خداوند, جز نتيجه انسجام مردم و رابطه نيرومند آن ها با رهبرشان حضرت امام ـ قدس سره ـ نبود.
همين پيوند, موجب تشكيل حكومت اسلامى شد, و باعث دفع شديد دشمن در هشت سال جنگ تحميلى عراق گرديد, و صدها توطئه هاى دشمن, به ويژه امريكا را خنثى ساخت.
امام, در بهشت زهرا در فرازى از نطق تاريخى خود به نقش آفرينى حضور مردم در صحنه تصريح كرد و فرمود:
((من دولت تعيين مى كنم, من به اتكاى اين ملت تو دهن اين دولت مى زنم.))
امام براى اين پيوند, ارزش بسيار قايل بود, به مردم عشق مى ورزيد, در مورد شهادت انتحارى شهيد فهميده نوجوان سيزده ساله كرجى فرمود: ((به من نگوييد رهبر, رهبر آن نوجوان سيزده ساله است به من خدمتگزار بگوييد. ))
براى روشن شدن مطلب نظر شما را به نمونه هايى از پيوند پر شور مردم با امام جلب مى كنيم:
حضرت آيت الله خامنه اى مى فرمود: ((خانمى در تبريز, به من گفت: پسر من در دست عراقى ها اسير بوده و اخيرا شنيدم كه پسر اسيرم را شهيد كرده اند, آمدم به شما بگويم كه به امام بگوييد از بابت بچه هاى ما ناراحت نباشيد, ما سلامتى امام را مى خواهيم. وقتى كه من اين سخن را به امام ابلاغ كردم, آن چنان قيافه امام متغير شد و اشك از چشمشان آمد كه ديدن آن حالت ايشان, انسان را متاثر مى كرد.)) (16)
يكى از اعضاى دفتر امام ; آقاى محمد حسن رحيميان مى گويد: يكى از آقايان كه در رابطه با موشك باران هاى رژيم عراق به مسجد سليمان به اين شهر رفته و مراجعت كرده بود, به خدمت امام رسيد و چنين گزارش داد: ((در جريان اصابت يك موشك عراق به مسجد سليمان كه عده اى شهيد و زخمى شده بودند, بعد از ساعت هاى متمادى هنگامى كه هنوز با برداشتن آوارها در جست و جوى كشته ها و زخمى هاى احتمالى بودند, كودكى خردسال كه به شكل معجزه آسايى بعد از اين همه مدت, زنده مانده بود, از زير آوار خارج شد, زخمى و مجروح و خاك آلود, وقتى كه چشمش را به روشنايى باز كرد و انبوه جمعيت كمك رسان را ديد, بدون مقدمه باصداى رسا قبل از هر سخنى فرياد كشيد: ((جنگ جنگ تا پيروزى, خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار.)) امام با شنيدن اين گزارش آن چنان تحت تاثير قرار گرفت كه اشك در چشمشان حلقه زد, و نگاهشان را به پايين دوختند و چشمانشان را به هم فشردند.(17)
پيوند و عشق و شور امام با مردم به ويژه, رزمندگان به قدرى عاشقانه و شورانگيز بود كه غالبا مردم در پاى سخنرانى امام گريه شوق مى نمودند, گريه شور و اشتياق حاضران, صحبت امام را مكرر قطع مى كرد, جو ملكوتى و عرفانى خاصى فضاى حسينيه جماران را فرا گرفته بود. امام هم ساكت شده و به شور و شوق فرزندانشان نگاه مى كردند. سپس به صحبت ادامه مى دادند تا اين كه فرمود: ((ما افتخار مى كنيم كه از هوايى استنشاق مى كنيم كه شما از آن هوا استنشاق مى كنيد…)) حاضران به محض شنيدن اين جملات كه نشان دهنده تواضع امام به رزمندگان بود, گريه هاى بلند سردادند, واقعيت اين بود كه امام و رزمندگان هم ديگر را خوب مى شناختند و به هم عشق مى ورزيدند.(18)
آن گاه كه حضرت آيت الله خامنه اى, به سازمان ملل رفته بودند و در آن جا نطق تاريخى فرمودند, در محضر امام سخن از آن به ميان آمد و يكى از حاضران براى امام دعا كرد و گفت: ((از بركت وجود رهبر انقلاب اسلامى, اينك اسلام عزيز در مجامع بزرگى چون سازمان ملل مطرح است.)) امام با تواضع خاص خود فرمودند: ((اين ملت است كه راه خود را يافته است و مسوولين مى دانند چه بايد انجام دهند, حال چه من باشم و چه نباشم اين راه ادامه خواهد يافت, اين حضور ملت در صحنه است كه براى ما عزت آورده است.)) سپس فرمود: ((من مطمئن هستم كه ملت ايران در صحنه باقى خواهند بود, حتى چگونگى حضور آن ها بيش از اين نيز خواهد شد.))(19)
آرى, با ملاحظه اين فرازها براى همه ما به خوبى روشن مى شود كه مساله پيوند محكم و عاشقانه مردم با رهبر تا چه اندازه از اهميت بالايى برخوردار است, كه همچون تلاقى الكتريسته منفى و مثبت موجب روشنايى تاريكى ها و نتايج درخشان ديگر براى دوستان و صاعقه اى مرگبار براى مستكبران خواهد شد.

نگاهى به عظمت مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى
حضرت امام با آن درايت و هوشيارى و شناخت فوق العاده خود, به خوبى دوستان لايق را مى شناخت, در ميان آن فرزانگان, عنايت خاصى به مقام معظم رهبرى داشت, او مى دانست كه پيوند دو سويه مردم با مقام معظم رهبرى, تداوم بخش انقلاب اسلامى خواهد شد, از اين رو در فرصت هاى مناسب با اشاره و تصريح, اين مصداق عظماى ولايت را تعيين مى كرد. و به راستى كه چه عميق و زيبا پيش بينى نمود, و چقدر به جا و شايسته به آينده نگريست.
حضرت حجه الاسلام والمسلمين آقاى محمد حسن رحيميان, يكى از اعضاى دفتر امام پس از بيان نظم و حساب دقيق در زندگى امام, مى نويسد: ((چند برنامه به طور استثنايى ـ برخلاف برنامه ريزى و نظم دقيق ـ رخ داد, يكى از آن ها در مورد حضرت آيت الله خامنه اى ـ مد ظله ـ بود, وقتى كه امام مطلع شد كه ايشان در اول وقت ساعت هشت در دفتر حضور دارند. دستور دادند شما كارهايتان را براى بعد بگذاريد, به اين ترتيب بر خلاف معمول, اول ملاقات با حضرت آيت الله خامنه اى, انجام شد, و بعد از آن ما مشغول كار شديم. در آن زمان ما متوجه دليل اين امتياز و عنايت ويژه حضرت امام نسبت به آيت الله خامنه اى نبوديم, ولى ديرى نپاييد كه با مرور زمان نمونه اى ديگر از آينده نگرى و ژرف انديشى امام نمودار شد.))(20)
پس از پيروزى انقلاب, شوراى انقلاب از بزرگانى مانند آيت الله شهيد مطهرى, آيت الله طالقانى و… تشكيل شد. يكى از اعضاى اين شورا, حضرت آيت الله خامنه اى ـ مد ظله ـ بودند.
حضرت امام ـ قدس سره ـ پس از حادثه بمب گذارى و مصدوم شدن حضرت آيت الله خامنه اى, پيامى دادند, در فرازى از آن پيام خطاب به آيت الله خامنه اى چنين آمده: ((… شما سربازى فداكار در جبهه جنگ, و معلمى آموزنده در محراب, و خطيبى توانا در جمعه و جماعات, و راهنمايى دل سوز در صحنه انقلاب مى باشيد… اينان (منافقين) با سوء قصدبه شما, عواطف ميليون ها انسان متعهد را در سراسر كشور, بلكه جهان جريحه دار نمودند…)) (21)
حضرت امام در سه نوبت تصريح به رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى, بعد از خود كردند:
1ـ مرحوم حجه الاسلام والمسلمين حاج احمد آقا, فرزند امام نقل كرد: هنگامى كه حضرت آيت الله خامنه اى به كره شمالى سفر كرده بود, امام گزارش هاى آن سفر را از تلويزيون مى ديدند, آن منظره ديدار از كره, استقبال مردم, و سخنرانى ها و مذاكرات ايشان در آن سفر, خيلى برايشان جالب بود, فرمودند: ((الحق ايشان (آقاى خامنه اى) شايستگى رهبرى را دارند.)) (22)
2ـ حضرت حجه الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى فرمود: در جلسه اى با حضور سه قوه (كه در آن وقت عبارت بودند از: آقاى خامنه اى, و آقاى هاشمى رفسنجانى و آقاى اردبيلى) در محضر امام بوديم, آقاى حاج احمد آقا و ميرحسين موسوى نخست وزير وقت نيز بودند, صحبت از اين به ميان آمد كه بعد از رحلت امام, ما مشكل داريم, زيرا ممكن است خلا رهبرى پيش آيد, امام فرمودند: ((خلا رهبرى پيش نمىآيد, و شما آدم داريد)) گفته شد: چه كسى؟ امام (اشاره به آقاى خامنه اى كرد و) فرمود: ((اين آقاى خامنه اى.))
3 ـ نيز آقاى رفسنجانى فرمودند: من به طور خصوصى به حضور امام رسيدم, مقدارى روى بازترى داشتم و مطالب را بى پرده مى گفتم, در مورد قائم مقام رهبر و مشكلاتى كه پيدا مى شود صحبت كردم, باز ايشان با صراحت گفتند: ((شما در بن بست نخواهيد بود, چنين فردى ـ آيت الله خامنه اى ـ در ميان شما است, چرا خودتان نمى دانيد. ))(23)
بحمدالله همان گونه كه حضرت امام با دورنگرى خردمندانه و نيك انديشى داهيانه, پيش بينى نمودند, اكنون مقام معظم رهبرى, از پيوند متقابل بسيار عميق, عارفانه و عاشقانه اى با مردم برخوردار است, و به راستى كه گويى حضرت امام به صورت جوان برگشته و نور و بوى معطر امام از وجود ايشان كه از سلاله سادات حسينى هستند آشكار است.
نمونه اى از اين پيوند مقدس به تازگى در ماجراى حادثه تلخ كوى دانشگاه رخ داد, و ايشان در روز 21 تير امسال (1378ش) در حسينيه امام صحبت كردند, شور و شوق حاضران به قدرى عميق و عاشقانه بود كه در چند مورد صداى گريه شوق حاضران بلند مى شد, و آن ها نهايت احساسات پاك دينى و غيرت مكتبى خود را به آن رهبر بزرگوار نشان دادند, و همه را به ياد جلسات حضرت امام(ره) انداختند, و همين جلسه پرشور آن چنان شور و نشورى ايجاد كرد و تحولى انقلابى در مردم پديدار ساخت كه در روز چهارشنبه 23 تير راهپيمايى عظيم و اجتماع ميليونى در تهران و شهرستان ها به وجود آورد. به گونه اى كه ضد انقلاب و بدخواهان به تعبير مقام معظم رهبرى, چون كاغذ مچاله شده, با كمال ذلت عقب نشينى كردند(24) اين پيوند مقدس امت و رهبر است كه ضامن استقلال و امنيت كشور است و از نتايج و آثار درخشان حكومت اسلامى در پرتو ولايت فقيه است, كه بايد قدر آن را بشناسيم و هوشيار باشيم كه هستيم. در غير اين صورت, دشمنان داخلى و خارجى, كشور عزيز ما را به افغانستان ديگر تبديل خواهند كرد, مقام معظم رهبرى, به راستى عمود خيمه انقلاب اسلامى هستند, و در حوادث و فراز و نشيب ها بارقه اميد براى دل ها مى باشند و روحى تازه در كالبدها مى دمند.
بايد با كمال هوشيارى و تلاش, در عرصه ها و صحنه ها حضور داشت, و گوش به زنگ براى شنيدن فرمان رهبرى و اجراى آن بود, در اين صورت است كه در پرتو چنين پيوند و انسجامى هرگز, جامعه ما آسيب نمى بيند, و روز به روز بر رونق انقلاب اسلامى در همه ابعادش مى افزايد. ادامه دارد.

پى نوشت ها:
1) نسإ (4)آيه 59.
2) علامه امينى, الغدير, ج 7, ص 390.
3) ابن هشام, سيره, ج 2, ص 140, علامه مجلسى, بحار, ج 19, ص 109.
4) محدث قمى, كحل البصر, ص213 و214.
5) همان, ص 112.
6) محدث طبرسى, اعلام الورى ,ص 94.
7) علامه مجلسى, بحار, ج 20, ص 62, ابن اثير, اسدالغابه, ج 2,ص 277.
8) دكتر ابراهيم آيتى, بررسى تاريخ عاشورا, ص 204.
9) سيد غلامرضا سعيدى, داستان هايى از تاريخ اسلام, ج 2, ص 45.
10) توبه (9) آيه 128.
11) محدث قمى, كحل البصر, ص 194 و 162تا 164.
12) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج 2, ص 242.
13) آيت الله شيرازى, الى حكم الاسلام ,ص 80.
14) آيت الله شيرازى, پندهايى از رفتار علمإ, ص 53.
15) نورالدين شاهرودى, اسره المجدد الشيرازى ,ص 50.
16) روزنامه جمهورى اسلامى ـ /8/7 62.
17) غلامعلى رجايى, برداشتهايى از سيره امام خمينى, ج 1, ص 138.
18) همان, ص 174.
19) همان, ص 123.
20) محمد حسن رحيميان, در سايه آفتاب ,ص 190 و 191.
21) آشنايى با ستارگان هدايت (مراجع تقليد), ص 29.
22) همان, و روزنامه اطلاعات ـ /13 77/3,ص 7.
23) همان.
24) خطبه نماز جمعه /25 5 / 78.