فلسفه آفرينش انسان از ديدگاه قرآن
مرتضى موحّدى
اين مقاله توسط مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى تهيه شده است
مقدمه
قرآن مجيد كتاب زندگى و نسخهتكامل و سعادت آدمى است؛(1) بنابراين به جا و ضرورى است سؤالهاى اساسى زندگى از ديدگاه قرآن بررسى و جواب داده شود. يكى از سؤالهاى مهمى كه همواره براى انسان مطرح بوده و هست فلسفه آفرينش است كه يك سؤال ريشهدار و اساسى است و بشر همواره مىخواسته بداند براى چه آفريده شده است و هدف از زندگى چيست؟
وقتى به قرآن مجيد مراجعه مىكنيم چند دسته از آيات پاسخ سؤال ما هستند كه به طور كلى به سه دسته مىتوانيم تقسيم نماييم.1. عبادت
از جمله آياتى كه فلسفه انسان و جن را بيان مىكند آيهكريمه56 از سورهذاريات مىباشد كه مىفرمايد: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون؛ جن و آدمى را نيافريديم مگر براى عبادت و پرستش كردن».
اين آيهمباركه به صراحت غرض از آفرينش را عبادت و پرستش حضرت حق جل و علا بيان مىكند، و عبادت را علت منحصر خلقت جن و انس ذكر مىكند؛ زيرا جمله در قالب استثناء بعد از نفى مىباشد كه اين ساختار در ادبيات عربى مفيد حصر است و اختصاص را مىرساند؛ يعنى علت آفرينش جن و انس، فقط عبادت مىباشد.عبادت چيست؟
«يعبدون» از ماده عبادت به معنى اطاعت است؛ در كتب لغت از جمله «قاموس» و «صحاح» عبادت به معناى طاعت معنا شده است؛ مصباح اللغه آن را به معنى خضوع و انقياد گرفته است؛(2) در كتاب شريف التحقيق فى كلمات القرآن المجيد مىخوانيم: اصل در مادهآن، نهايت تذلل در قبال مولا همراه با اطاعت مىباشد؛(3) بنابراين نتيجه مىگيريم معناى عبادت، اظهار خضوع و ذلّت همراه با فرمانبردارى است.
عبادت به عنوان فلسفه خلقت انسان براى تكامل و نزديكى به خداى متعال كه كمال مطلق است مىباشد؛ بنابراين عبادت راه و وسيله است. براى رسيدن به كمال نه اينكه هدف نهايى و غاية الغايات باشد بلكه هدف مقدّمى است و چون راه نزديك شدن به كمال مطلق فقط يكى است و آن همان خط مستقيم است لذا فرمود فقط براى عبادت خلق كردم(4) و در سوره «يس» فرمود صراط مستقيم عبادت خداست؛(5) راه فقط يكى است و آن هم طريق عبادت و بندگى خداست.غفلت اكثريت
در سورهاعراف مىفرمايد: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِْنس» سؤال مىشود چرا اكثر جن و انس به جهنّم مى روند؟ چرا اكثريت دنبال غرض اصلى نيستند؟ مگر نه اين است كه خداجويى فطرى بوده و دين مطابق فطرت آدمى است. كما اينكه مىفرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون؛(6) پس رو سوى دين حق كن در حالى كه ثابت و استوار بر آن هستى اين سرشتى است كه خدا مردم را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهىنيست اين است آيين استوار ولى اكثر مردم نمىدانند».
جواب: حركت در مسير كمال و غرض اصلى منوط به شناخت و تصديق مطلوبيت آن است؛ امّا چون اكثريت كمال حقيقى را نمىشناسند و لذت رسيدن به آن را درك نمىكنند؛ لذا در صدد آن بر نمىآيند. هر چند يك امر فطرى است؛ امّا نياز به بيدارى و توجّه دارد و در اكثر مردم نيازمند راهنمايى و بيدار كردن است كما اينكه يكى از وظايف انبياء الهى(ع) بيدار كردن فطرت آدمى است: «تا اينكه بخواهند عهد فطرى او را ادا كنند و نعمت فراموش شده او را بيادشان آورند.»(7)
به قول حضرت امام(ره) گرچه نقشِ انسانى مفطور به توحيد است امّا در اول و شروع زندگى با تمايلات نفسانيه و شهوات حيوانيه نشو و نمو مىكند و اگر انسان خود را تربيت نكند غرق در حيوانيت شده و هيچ يك از معارف الهيه در او بروز نمىكند و انوار فطرى خاموش مىشود.(8)
بنابراين انس بيشتر با ماديات و اعتبارات انسان را از فطرت الهى خود غافل مىنمايد و اثر اين غفلت راه جهنّم را مىپيمايد. حال ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چرا خداى متعال اين غرايز حيوانى و مادى را در نهاد آدمى قرار داده است، بطورى كه اكثريت را از هدف اصلى باز داشته است؟
در جواب به اين سؤال توجّه به دو نكته در مورد كمال انسان لازم مىباشد؛ يكى اينكه ارزش كمال انسان به اختيارى بودن آن است و سرِّ اين كه مىتواند از ملائكه سبقت گيرد همين مختار بودن در طى مسير كمال است و لازمهاختيار و انتخاب، وجود راهها، كششها و انگيزههاى مختلف است و اگر آدمى فقط يك گرايش مىداشت و آن هم كشش به سوى خداى متعال، ديگر نمىتوانست انتخابگر باشد و حال آنكه خصيصه و امتياز اصلى انسان اختيار اوست؛ بنابراين ضرورت دارد تا كششهايى در جهت مخالف عبادت و بندگى هم در او باشد تا خود يك طرف را انتخاب نموده و حركت نمايد.
نكته دوم: كمال انسان تدريجى و داراى مراحل است؛ يعنى در طول زمان به تدريج بايد كسب نمود مرحله به مرحله پيش رفت و در همهمراحل از قدرت اختيار برخوردار است تا انتخاب و طى همه مراحل آزادانه و با اراده و خواست او باشد.(9)
با توجّه به اين دو نكته راز وجود گرايشهاى طبيعى و دنيايى در نهاد آدمى آشكار مىگردد؛ زيرا فرض اين است كه انسان انتخابگر باشد و لازمهآن وجود كششهاى متفاوت است تا راهها متعدد گردد. همچنين رسيدن به كمال تدريجى در اثر گذشت زمان است؛ لذا اول انسان بايد بتواند در اين دنيا چند صباحى روزگار بگذراند تا زمينه تكامل او فراهم گردد و زندگى دنيايى نيازمند اسباب، وسايل و شرايط ويژهاى است. غرايز و ميلهاى طبيعى انگيزههايى هستند براى تهيه و فراهم نمودن اين اسباب و وسايل؛ لذا وجود آنها براى ادامهحيات ضرورى است؛ و بدون آنها حياتى نخواهد بود تا انسان در سايه آن راه خود را انتخاب نمايد. بعلاوه اين ميلها زمينهساز امتحان آدمى نيز مىباشد.
پس گرايشهاى انسان را مىتوان به دو شاخه كلى تقسيم نمود: يكى براى حفظ موجوديت و زندگى انسان در دنيا، و دومى براى كسب كمال و طىِ مسيرِ اصلى. غايت اولى بقاء انسان در دنيا و غايت دومى رسيدن به كمال و رحمت بىكران الهى است.
شاخهاول خود به خود به فعليّت مىرسد امّا قسم دوم نيازمند توجّه، تقويت و به فعليت رساندن است. عدهاى در اثر اشتغال زياد به قسم اول، از قسم دوم غافل مانده و از كمال و رحمت محروم مىگردند در نتيجه روانه جهنّم مىشوند.2. امتحان
دستهدوم از آيات قرآنكريم فلسفه خلقت انسان را امتحان و ابتلاء بيان مىفرمايد:
«وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَآءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛(10) و او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوره) آفريد و عرش(و حكومت) او بر آب قرار داشت تا (بخاطر اينكه) شما را بيازمايد كه كداميك از حيث عمل بهترين هستيد».
«الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَوةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُور؛(11) كسى كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدامين عمل بهترى داريد و او شكستناپذير و بخشنده است».
در اين دو آيه علت آفرينش امتحان انسانها بيان شده است. حتى قرآنكريم نعمات و زيبايىهاى زمينى را هم بخاطر امتحان خلق فرموده است كما اينكه مىفرمايد:
«إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا؛(12) همانا ما هر آنچه بر روى زمين است آرايش و زينتى براى آن قرار داديم تا انسانها را بيازماييم كه كدام يك بهترين عمل را دارند.»
منظور از امتحان چيست؟
منظور از ابتلاء و بلاء همان امتحان و آزمون است(13)، و امتحان گاه به خير است و گاه به شر و مصيبت و هر آنچه خداى متعال با آن بندگان خود را آزمايش كند بلاء خواهد بود و امتحان حضرت حق يعنى همين امتياز واقعى بشر از يكديگر است؛ پس نتيجه آزمايش الهى جدا شدن شقى از سعيد است.(14)
غرض از امتحان چند چيز مىتواند باشد: يكى اينكه براى كسب علم و رفع جهل باشد؛ يعنى امتحان گيرنده مىخواهد بوسيله امتحان كسب آگاهى نمايد. اين غرض در مورد امتحان الهى صادق نيست؛ زيرا عالم به همه چيز است و نيازى به كسب علم ندارد؛ «إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُور؛(15) همانا خدا به راز درون سينهها داناست». «يَعْلَمُ خَآنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُور؛(16) خيانت چشمها و آنچه دلها پنهان مىدارند، مىداند». گاهى هم امتحان براى رفع جهل نبوده بلكه براى تقويت و به فعليت رساندن استعداد است؛ يعنى امتحان گيرنده مىخواهد به اين وسيله قوه و استعدادهاى نهفته را به فعليت رسانده و آشكار نمايد؛ بنابراين مىتوان گفت اصل آزمايش، فراهم نمودن زمينه براى افعال اختيارى است تا آنچه پنهان است آشكار گردد و استعداد پرورش يابد؛ يعنى امتحان زمينهاى مىشود براى از قوه به فعل رساندن و تكميل نمودن. خداوند كه به وسيله بلاها و سختىها انسانها را امتحان مىكند براى اين است كه در پرتو بلايا هر كسى را به كمالى كه لايق آن است برساند و هر يك از اين مسائل جنبهاى از فرد را مىسازد. ابتلائات الهى تمريناتى براى پرورش و تقويت روح آدمى است. لذا كسانى كه استعداد ظرفيت و توان بيشترى دارند سهم بيشترى از بلايا را دارند.
هر كه در اين بزم مقرّبتر است
جام بلا بيشترش مىدهندبنابراين دنيا همچون مدرسه و باشگاهى، گذرگاه آموزشى و پرورشى است نه اقامتگاه ابدى و التذاذى؛ لذا هر اندازه انسان در اين سراى به دنبال لذات و خوشگذرانى باشد به همان مقدار از هدف اصلى و كمال حقيقى دور خواهد ماند و در مقابل تحمل سختىها بخاطر خدا سعادت انسان را در بر خواهد داشت.
طبق آيات و احاديثى كه بيان شد امتحان و آزمايش علت آفرينش مىباشد؛ امّا همانطور كه در فصل اول گذشت علت آفرينش فقط عبادت حضرت حق بيان شد. اين آيات و روايات چگونه با حصر آيهشريفه«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون»(17) قابل جمع است؟
امتحان جزئى از عبادت و اطاعت است؛ معيار سنجش و ملاك ارتقاء و عبور از مراحل مختلف تعبّد و بندگى امتحان و ابتلاء است. با امتحان ميزان تعبّد مشخّص و نمايان مىشود و امتحانهاى كوچكتر انسان را براى امتحانهاى سختتر و مراحل بالاتر طاعت آماده و مستعد مىكند. همانطور كه در فصل قبل بيان شد منظور از عبادت در آيه شريفهفرمانبردارى و انقياد همراه با خضوع است و داراى مراحل و مراتبى است و تسليم و انقياد در برابر قضاى الهى و امتحانات سخت نشانه مراحل بالاى طاعت و بندگى است.
بنابراين امتحان هم نمىتواند علت نهايى آفرينش باشد و همچون عبادت وسيله و مقدمهكمال مىباشد.3. خلافت و جانشينى
از آيات مربوط به خلافت آدم در سورهمباركهبقره چنين بدست مىآيد كه غرض از خلقت انسان خلافت و جانشينى خداى متعال است و چون خداى سبحان مىخواست جانشينى در زمين داشته باشد انسان را آفريد «وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُون؛(18) و هنگامى كه پروردگارت به ملائكه فرمود همانا من در زمين جانشينى قرار مىدهم (قرار دهندهام) گفتند: آيا در زمينى كه كسى كه در آن فساد مىكند و خون مىريزد قرار مىدهى؟ و حال آنكه ما تسبيح و حمد و تقديس تو مىكنيم. فرمود همانا من چيزى را كه شما نمىدانيد مىدانم».
بنابراين آيهشريفه فلسفه آفرينش انسان جانشينى خداست و چون خدا مىخواست خليفهاى داشته باشد آدم را خلق فرمود.
اين آيات دلالتى بر انحصار خلافت بر حضرت آدم ندارد بلكه جمله «اَتجعل فيها من يفسد فيها…» دلالت مىكند كه خلافت منحصر در آدم عليهالسلام نيست؛ زيرا او معصوم بود و جا داشت خداوند بفرمايد: آدم خونريزى و افساد نمىكند در حالى كه خداوند افساد انسان را رد نكرد پس خلافت منحصر در حضرت آدم نيست. البته اين بدين معنى نيست كه همهانسانها، بالفعل خليفه خدا باشند بلكه نوع انسان امكان و استعداد خلافت را دارد و با كسب ملاكات خلافت به چنين مقامى نايل مىشود واين ملاك آراستگى به علم اسماء است و كسانى كه از آن بىبهرهاند از خلافت الهى محروم و بىنصيب هستند.
همچنين بيان مطالب در قالب جمله اسميه «انّى جاعلٌ» نشانهاستمرار است و اين دلالت مىكند كه خلافت مقطعى و مختص حضرت آدم نبوده است بلكه استمرار دارد و تا وقتى كه زمين و نظامى هست خليفهخدا هم وجود دارد.
حال اين سؤال مطرح مىشود كه چرا خدا خواست خليفهاى داشته باشد؟ مگر او از زمين غايب است كه بخواهد ديگرى به جاى او در غياب او جانشينى نمايد؟
جواب اين است كه او بر همه چيز محيط است(19) و همه جا حضور دارد(20) و نزديكترين چيز است(21) بنابراين غيبتى مطرح نيست بلكه مشيت الهى بر اين تعلق گرفته است مخلوقى داشته باشد كه با اراده و اختيار خود در سايه علم و تعبّد، اسماء و صفات الهى را در خود پياده نمايد و اراده و خواست خود را در اراده حضرت حق فانى كند و متصل به درياى بىكران الهى گردد و كارهاى خدايى كند(22) و خداى سبحان به مقتضاى كرم و رحمت خود خواسته است از قدرت و كمال بىنهايت خود به ديگران نيز عطا فرمايد و خلافت الهى نيز گامى در جهت تكامل است و مرتبهبرترى از سلوك است.(23)
عبادت و ابتلاء و امتحان انسان را به خلافت الهى سوق مىدهد و متعبدترين، صابرترين و با ظرافتترينها به مراتب و مراحل بالاى خلافت الهى بار مىيابند همچون انبياء، اولياء و اوصياء(ع).
اين كه در برخى روايات، حضرات معصومين(ع) علت خلقت بيان شدهاند به خاطر اين است كه آنها بهترين امتحانها را مىدهند و عالىترين و كاملترين عبادت از آنها صادر مىشود و لذا به معناى واقعى كلمه خليفةاللَّه و جانشينان تام حضرت حق هستند.
خلافت هر چند نتيجه و اثر عبادت و امتحان است امّا نمىتواند غايت نهايى باشد چون در مورد غايت نهايى «چرا» جا ندارد؛ امّا در مورد خلافت نمىتوان سؤال كرد چرا خدا مىخواست خليفه داشته باشد؟ جواب اين است كه رحمت و فياصيّت الهى كه عين ذات اوست اقتضا دارد كه خدا بيشترين لطف و عنايت را داشته باشد و مقام خلافت عنايت رحمانى است. اينكه در سورهمباركههود مىفرمايد: «إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُم …»(24) ،استفاده مىشود مشمول رحمت الهى شدن علت خلقت است و اين را مىتوان غايتالغايات گرفت. بنابراين رحمانيت حضرت حق علت خلقت انسان است و انسان مادامى كه در جهت كسب رحمت الهى قدم بر مىدارد در راستاى فلسفه خلقت گام بر مىدارد. در غير اين صورت در گمراهى و خسران است.خلاصه و نتيجه:
خلاصه اينكه تنها علت مقدمى و طريقىِ خلقت، عبادت و طاعت است و امتحان جزئى از طاعت و محك سنجش و ارتقاى آن است و بهرهمندى از مقام خلافت در سايهكسب اسماء الهى و تخلق به صفات خدايى است و انسان به مقدارى كه بينش و رفتار و گرايشش خدايى شود به همان مقدار از خلافت الهى بهرهمند خواهد شد و تنها راه رسيدن به آن، مسير مستقيم بندگى است و غايت هر سه رسيدن به رحمت الهى است بنابراين برخوردارى از رحمت، فلسفه آفرينش انسان است و هر چه انسان در طريق بندگى و تقرب به خداى سبحان قدم بر مىدارد استعداد بيشترى براى كسب رحمت و فيض الهى پيدا مىكند و افاضهفيض و عنايت رحمت، مقتضاى صفات كمالى ذاتى الهى است و علت و راز هستى به خود خداى متعال بر مىگردد. «وَ أَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى»(25)، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُور»(26)، «وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّه»(27)
فهرست منابع
قرآنكريم(1)، نهج البلاغه(2)
پىنوشتها:
1. «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِين» (سوره اسراء، آيه 82).
2. مفردات راغب اصفهانى: «العبوديةُ و اظهار التَّذلُّلِ و العِبادَةُ اَبْلَغ مِنْها لِاَنَّها غايَةُ التَّذَلُّل».
3. ترجمه از نويسنده است.
4. «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون» (سوره ذاريات، آيه 56).
5. سوره يس، آيه 61.
6. سوره روم، آيه 29.
7. نهجالبلاغه، خطبهاول.
8. ر.ك: چهل حديث، حضرت امام(ره)، صص 167 – 170.
9. ر.ك: خودشناسى براى خود سازى، مصباح يزدى، محمد تقى، صص 64 و 65.
10. سوره هود، آيه 7.
11. سوره ملك، آيه 2.
12. سوره كهف، آيه 7.
13. صحاح اللغه: «البلاء و الاختبار يكون بالخير و الشَّر».
14. ر.ك: چهل حديث حضرت امام(ره)، حديث 15.
15. سوره آلعمران،آيه 119، سوره مائده، آيه 7، سوره لقمان، آيه 23).
16. سوره غافر، آيه 19.
17. سوره ذاريات، آيه 56.
18. سوره بقره، آيه 30.
19. «أَلَآ إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ مُّحِيط» فصلت/ 54.
20. «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم» حديد/ 4.
21. «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد»، «فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه»بقره/ 115.
22. كما اينكه در حديث قدسى مىخوانيم: «يابن آدم! انا غنى لا افتقر اطعنى فى ما امرتك اجعلك غنياً لاتفتقر يابن آدم انا حى لااموت اطعنى فيما امرتك اجعلك حياً لاتموت يابن آدم انا اقول للشىءِ كن فيكون اطعنى فى ما امرتك اجعلك تقول للشىءِ كن فيكون» (عُدةالدّاعى، ابن فهد، ص 291).
23. ر.ك: صورت و سيرت انسان در قرآن، جوادى آملى، عبداللَّه، صص 286 الى 292.
24. سوره هود، آيه 119.
25. سوره نجم، آيه 42.
26. سورهبقره، آيه 210.
27. سوره هود، آيه 123.
28. از ترجمههاى آقايان مكارم شيرازى، مجتبوى، فولادوند، خرمشاهى، فيض الاسلام و الهىقمشهاى استفاده شد.
29. از ترجمه و شرحهاى آقايان فيضالاسلام، شهيدى استفاده شد.