تقيّد عجيب به نماز اول وقت
وقتى از فرزند شهيد عالى مقام زين الدين – فرمانده لشكر 17 على بن ابى طالب(ع) – سؤال شد «كدام يك از ابعاد زندگى پدرت برايت جالبتر است؟» گفت: مطالعه زياد ايشان. تعجب مىكنم كه با وجود آنهمه كار و فرصت كم چطور اين قدر براى مطالعه وقت مىگذاشتند. نماز اول وقتشان هم خيلى برايم جالب است. دوستانشان چيزهايى از نماز اول وقت پدرم تعريف كردهاند كه تعجّب برانگيزاند. شنيدهام پدرم در سختترين عملياتها، نماز اول وقت را رها نمىكرد.(1)
درباره نماز اول وقت ايشان برادر على حاجىزاده گويد: همراه چند تن از دوستان عازم شوش بوديم. آقا مهدى همراه ما بود. كنار سپاه شوش يك غذاخورى وجود داشت. وارد غذاخورى كه شديم، صداى اذان بلند شد. هر كدام غذايى را سفارش داديم، بعد هم رفتيم و پشت سر آقا مهدى به نماز ايستاديم. آرزوى بچهها بود كه حتى در خواب هم كه شده ببينند پشت سر آقا مهدى به نماز ايستادهاند. آقا مهدى بعد از نماز به سجده رفت. چنان با صداى بلند الهى العفو مىگفت كه همه برگشتند ببينند صداى چه كسى است كه داخل رستوران چنين استغفار مىكند. همين كه سر از سجده برداشت، از شدت اشك صورتش كاملاً خيس شده بود. خيلى زيبا شده بود. به نظر مىرسيد همه كسانى كه داخل رستوران بودند با ديدن چهره آقا مهدى روح از بدنشان جدا شده است. آقا مهدى با ديدن اين صحنه خنديد و همه سر به زير شدند.(2)
مهرورزى و ايثار شهيد زين الدين
شهيد زين الدين خيلى كم در مقر مىماند. شناسايىها را خودش شخصاً انجام مىداد و معبرها را چك مىكرد. بعضى وقتها به من مىگفت: شما نيا. مىگفتم چرا؟ مىگفت: «من كه مىروم، اجازه دارم كه مىروم. اگر مىخواهى بيايى، بايد از آقا محسن اجازه بگيرى. چون مسؤوليت دارى و ممكن است آسيب ببينى.»
هميشه مىگفت: «گردانى كه مىخواهم به معبر بفرستم، اول خودم بايد از آن مطمئن شوم.» اگر مىديد معبر خطرناكى است، اجازه عبور گردان را نمىدادند.(3)
پوتين كهنه
وقتى به اتاق فرماندهى لشكر 17 مىرفتيم، قبل از ورود، ابتدا جلوى اتاق را نگاه مىكرديم، اگر يك جفت پوتين كهنه و ساييده شده و گرد و خاكى مىديديم، متوجّه مىشديم كه آقا مهدى برگشته و به ديدنش مىرفتيم. و اگر چنين پوتينى وجود نداشت، از همانجا برمىگشتيم و اصلاً وارد اتاق نمىشديم.(4)
تأثير معنوى شهيد زين الدين
آخرين شب جمعهاى بود كه با آقا مهدى دعاى كميل مىخوانديم. از اول دعا به طور عجيبى گريه مىكرد و امام زمان (عج) را صدا مىزد. نيمههاى شب از خواب بيدار شد و به سجده افتاد و تا صبح در اين حالت بود. سپيده دم اذان گفت و بچهها را براى نماز بيدار كرد. ما به امامت او نماز جماعت خوانديم. بعد از نماز زيارت عاشورا زمزمه كرديم. گريههاى او عجيب روى بچههاى لشكر على بن ابى طالب(ع) اثر گذاشت تا آنجا كه برادر محسن رضايى فرمانده كل سپاه مىگفت: هفتاد درصد نيروهاى لشكرش اهل نماز شب بودند.(5)
بخشى از مكاتبه دو شهيد
… برادرم عليرضا، اگر من مخلص بودم، اگر اعمالم در درگاه خداوند مورد پسند بود، الآن به سعادت خويش يعنى شهادت نائل آمده بودم. به خاطر اين كه من شب و روز، دعايم شهادت در راه خداست لكن مستجاب نشده. چون شهادت سعادت مىخواهد. چون شهيد، وجدان بيدار تاريخ شيعه است. و كسى وجدان بيدار تاريخ مىشود كه زندگىاش سراسر اخلاص و خادمى در راه حق باشد…
… برادرم جواد، شما به اين فكر هستيد كه شهادت سعادت مىخواهد (اين) خوب فكرى است. اما خود را چه بگويم كه به اين فكرم كه مبارزه در جبهه حق، كلى سعادت مىخواهد كه من از (اين) سعادت بويى هم نبردهام. برادرم جواد، در نامه نوشتهاى كه جاى افرادى مثل شما خالى است… اگر من لايق بودم، الآن پيش شما بودم. همين (كه پيش شما نيستم) دال بر نالايقى من است…
عليرضا غلامى و جواد فروتن اين مكاتبه را در تاريخ 1/2/60 نمودند. و چند ماه بعد يعنى در خرداد و شهريور 60 به ملكوت اعلى پر كشيدند و آسمانى شدند.(6)
علت توقف موتور
در عمليات فتح المبين به اتفاق برادر محسن رضايى(7) در حالى كه سوار بر موتور سيكلت بوديم، به تعقيب دشمن در حال گريز پرداختيم. در اين تعقيب از نيروهاى خودى خيلى جلو افتاديم و همچنان به پيش مىرفتيم. ناگهان موتور خراب شد. هرچه كرديم، روشن نشد. از موتور پياده شديم تا آن را هل داده و روشن كنيم كه با كمال تعجّب متوجّه شديم روبروى ما يك ميدان مين است و حكمت خرابى را فهميديم.(8)
گلبرگى از خاطرات شهيد اسماعيلى
در عمليات والفجر هشت قايق ما مورد اصابت گلوله قرار گرفت و تعدادى از سرنشينان آن شهيد و برخى مجروح شدند. من هم از ناحيه پرده گوش و مچ پا زخم برداشتم. در قايق ما چند بشكه بنزين قرار داشت كه به محض اصابت گلوله به آن مشتعل شد. مضطرب شدم و با خود گفتم الآن قايق با تمامى سرنشينان آن – اعم از زنده و شهيد – آتش مىگيرد و همه غرق مىشوند. براى همين به خدا پناه برده از او درخواست كمك كردم كه ياريم كند. درپى آن پتويى را كه در قايق بود، در آب فرو برده، روى بشكههاى مشتعل انداختم. به لطف حق آتش خاموش شد. به بچهها نظر كردم، ديدم حالشان رفته رفته وخيمتر مىشود. قايق هم بدون هدف روى آب سرگردان بود. براى نجات افراد مشغول خواندن زيارت عاشورا و دعاى توسل شدم. البته اين دعاها را از حفظ بودم، ولى در آن شرايط بحرانى شگفت زده شدم كه چگونه تا پايان آنها را بدون هيچ غلطى قرائت كردم. و اين جز از عنايات امام زمان(عج) چيز ديگرى نبود. بعد از مدتى قايق ما در كنار كشتى غرق شدهاى ايستاد. فورى با همكارى ساير همرزمان قايق را با طنابى به كشتى بستيم. بعد از 24 ساعت قايقهاى خودى ما را پيدا كردند و نجات يافتيم.(9)
آخرين مهلت
شبى برادر حسين محزونيه گفت: امشب شب تاسوعاى ما و شب آخر عمر ماست مىخواهيم براى حضرت ابوالفضل (ع) سينه بزنيم. چون مىخواهيم فردا شب ميهمان حضرت ابوالفضل(ع) باشيم. (پدرش در هيأت اصفهان ميان دار دسته سينه زنى بود).
حسين مىگفت: مىخواهم به جاى پدرم ميان دارى كنم.
آن شب خيلى ابوالفضل ابوالفضل كرد و سينه زد. همان طور كه سينه مىزد، آرام آرام كنار من آمد و گفت: اخبارى، امشب، شب آخر عمر من است، يادت باشد! به نام ابوالفضل امشب ميان دار شدم. پدرم در هيأت ابوالفضل(ع) و من در لشكر امام حسين ميان دارى مىكنم.
سپس كمى گريه كرد و ادامه داد: يادت باشد، فردا شب به تو خواهند گفت بدنش تكه تكه و شهيد شده است. به پدرم سلام برسان و بگو: دلم مىخواست يك تاسوعا و عاشوراى ديگر با هم سينه مىزديم.
فردا شب خيلى نگران او بودم. تا اين كه يك نفر كه نام شهداى خط شكن را اعلام مىكرد، گفت: حسين محزونيه هم شهيد شد.(10)
من هم رفتنى شدم
صبح روز عمليات بيت المقدس در سنگر نشسته بوديم و با دوستان مشغول گفتگو و نقل خاطرات شب گذشته بوديم كه مرتضى معين با چهرهاى گرفته وارد سنگر شد. گوشهاى نشست و گفت: اگر پيامى داريد، بدهيد. من هم رفتنى شدم.
يكى پرسيد: كجا، نجف آباد؟
او با همان حالت گفت: خير، پيام براى شهدا، براى رجايى، براى با هنر، براى بهشتى.
پرسيدم: مرتضى، چه شده است؟
گفت: خواب ديدم كه شهيد مىشوم.
هرچه اصرار كرديم خوابش را بگويد، نگفت. چند دقيقه بعد از سنگر خارج شد. در همان هنگام صداى انفجار گلولهاى آمد.
برادر مصطفايى به سرعت از سنگر خارج شدو مرا صدا كرد. وقتى بيرون رفتم، ديدم تركشى به گلوى معين اصابت كرده و خون از آن بيرون مىجهد. بيش از چند دقيقه با او صحبت نكردم كه مرغ روحش به سوى بهشت برين پر گشود.(11)
گفتههاى شهيد باكرى قبل از بدر
شهيد عظيم الشأن مهدى باكرى – فرمانده لشكر عاشورا پيش از شروع عمليات سرنوشت ساز بدر (9/12/63، شرق دجله) اين سخنان را ايراد فرمود: «همه برادران تصميم خود را گرفتهاند ولى من به خاطر سختى عمليات، تأكيد مىكنم: شما بايد مثل حضرت ابراهيم(ع) باشيد كه رحمت خدا شامل حالش شد. مثل او در آتش برويد. خداوند اگر مصلحت بداند، به صفوف دشمن رخنه خواهيد كرد. بايد در حدنهايى از سلاح مقاومت استفاده كنيم. هرگاه خداوند مقاومت ما را ديد، رحمت خود را شامل حال ما مىگرداند. اگر از يك دسته بيست و دو نفرى يك نفر بماند، بايد همان يك نفر مقاومت كند و اگر فرمانده شما شهيد شد، نگوييد فرمانده نداريم و (نگوييد كه) نجنگيم كه اين وسوسه شيطان است. فرمانده اصلى ما، خدا و امام زمان (عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستيم. ما وسيله هستيم براى بردن شما به ميدان جنگ. وظيفه ما مقاومت تا آخرين نفس و اطاعت از فرماندهى است…»(12) پاورقي ها:پىنوشتها: –
1. شهيدستان (1)، به كوشش حامد حجتى، ص 40. 2. راوى: على حاجى زاده، ر.ك: مأخذ پيشين، ص 76. 3. راوى: سردار عباس محتاج، ر.ك: شهيدستان، ج 1، ص 67. 4. ر.ك: شهيدستان، ج 1، ص 91. 5. راوى: سردار شهيد اسماعيل صادقى، ر.ك: شهيدستان، ج 1، ص99. 6. ر.ك: حماسه ماندگار، پيش شماره 7 و 8، آذر و دى 84، ص 10. 7. وى بعداً در زمره شهدا قرار گرفت. 8. ر.ك: داستانهايى از اخلاق شهدا، ميرخلف زاده(نشر آل محمد(ص)، 1383، قم)، ج 3، ص 28. 9. خاطره از شهيد روحانى نگهدار اسماعيلى، ر.ك: حماسه ماندگار، پيش شماره 7 و 8، آذر و دى 84، ص 9. 10. راوى: برادر اخبارى، ر،ك: داستانهايى از اخلاق شهداء، ج3، ص 49. 11. راوى: على صالحى، ر.ك: داستان هايى از اخلاق شهداء، ميرخلف زاده ج 3، ص 30. 12. ر.ك: نشريه «خط»، ش 4.