تفاوتها چرا؟ حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور بحثهايى كه تاكنون درباره زن از منظر اسلام مطرح شده، عبارتند از برابرى زن و مرد در شؤون انسانى، ارزش گذارى بر پايه ملاكهاى حقيقى و قرب ربوبى يعنى ملاك دانش و آگاهى، تقوا و پرواى از خدا و ديگر امور معنوى، زن از منظر عارفان و در عرفان، زن و خردورزان و خردورزى، اما آنچه كه در اين شماره به آن پرداخته مىشود تفاوتهاى زن و مرد و راز آن است به اين معنا كه زن و مرد افزون بر نقاط مشترك آيا داراى تفاوتهايى نيز هستند يا خير؟ و اگر تفاوت هايى دارند راز آن چيست؟ يكى از موضوعاتى كه در روانشناسى مورد مطالعه روان شناسان قرار گرفته، مطالعه جنسيت و تفاوتهاى جنسى زن و مرد است آلكسيس كارل در كتاب “انسان موجود ناشناخته” نوشته است اختلاف زن و مرد تنها به شكل ظاهرى آنها نيست بلكه نتيجه عميقتر است كه از تأثير مواد مترشحه غدد تناسلى در خون ناشى مىشود به طورى كه تك تك سلولهاى بدن به ويژه سلولهاى سيستم عصبى زن و مرد نشانه جنسى بر روى خود دارد.(1) مىتوان تفاوت هايى كه بين زن و مرد وجود دارد بدين صورت بر شمرد: الف: تفاوتهاى جسمى(2) ب: تفاوتهاى جنسى، زن و مرد از نظر جنسى داراى تفاوتهاى غير قابل انكار و پذيرفته شدهاى هستند.(3) ج: تفاوتهاى روانى، از نظر روانى احساسات زن جوشانتر از مرد است، زنان محتاطتر، مذهبىتر، پرحرفتر، ترسوتر و تشريفاتىتر از مردان هستند. زنان به ارتباطهاى عاطفى علاقه نشان مىدهند.(4) د: تفاوتهاى عقلى و شيوه مديريتى، در زن قدرت عقل ناقص است زيرا عاطفه قدرتمندش او را بازى مىدهد ما زنان در عين تيزهوشى و ادراك سريع، افكارمان در مسايل اجتماعى ارتباط و پيوستگى ندارد.(5) پذيرش تفاوتها و نقش آن در زندگى در صورتى كه انسانها تفاوتهاى موجود بين خود را دريابند و رمز اين تفاوتها را بدانند براحتى آن را پذيرفته و به آن احترام مىگذارند و از آن به عنوان وسيلهاى براى تكامل استفاده مىكنند. علم به وجود تفاوتها بين زن و مرد و اعتقاد به اين كه تفاوتها نه تنها وجود دارند بلكه بايد وجود داشته باشند و شناخت و احترام به آنها از اهميت شايانى برخوردار است. تفاوت بين زن و مرد همانند تفاوت در ديگر مخلوقات الهى براى پيشبرد جامعه به سوى كمال و تعالى است و درك اين تفاوتها نقش فوق العادهاى در رابطه با تكامل ايفا مىكند و به عبارت ديگر: تفاوتها لازمه حيات معنوى و زندگى عاشقانه است آلكسيس كارل تفاوتها و نقش آنها را در زندگى بشر بيان مىكند: «به راستى اگر زن داراى ويژگىهاى جسمى و روانى و اخلاقى مردانه بود هرگز هنر ايجاد شيفتگى براى وصال در مرد را نمىتوانست داشته باشد و اگر مردها همانند زنان بودند ممكن نبود عالىترين هنر خود كه صيد و شكار و تسخير قلب زن است را جلوه دهند.» يكى از آثار اعتقاد به تفاوتها و پذيرش آنها ايجاد آرامش روانى براى زنان و هم چنين بالا بردن عزت نفس و ميزان اعتماد به نفس آن هاست. در واقع اگر زنان تفاوتها را به عنوان نقص و كاستى بنگرند و در پى ايجاد نوعى برابرى با مردان بوده و نقشهاى متعارض با طبيعت زنان براى خويش برگزينند تا شايد نگاه تحقيرآميز مردان را خنثى كنند با نوعى بحران روحى، روانى مواجه مىشوند.(6) ويل دورانت در تقسيم طبيعى وظائف و مسؤوليتهاى مردان و زنان مىنويسد: كار خاص زنان خدمت به بقاى نوع است و كار ويژه مرد خدمت به زن و كودك، ممكن است كارهاى ديگرى هم داشته باشند ولى همه از روى حكمت و تدبير، تابع اين دو كار اساسى گشته است. اين مقاصد اساسى و نيمه آگاهانهاى است كه طبيعت معناى انسان و سعادت را در آن نهفته است.(7) تفاوتهاى طبيعى و ذاتى در ميزان برخوردارى از عواطف در زن و مرد به تحقيق در فلسفه زوج آفرينى انسان مربوط مىشود. قرآن و فلسفه زوج آفرينى قرآن كريم دو مسئله را حكمت زوج آفرينى انسان مىداند كه اين دو مسئله نوعى تقسيم كار طبيعى بين آنها شمرده مىشود. الف: گسترش سازمان يافته نسل آدمى بر اساس آموزههاى قرآنى زن و مرد در دستيابى به تكثير نسل شريكاند به گونهاى كه هر يك بدون ديگرى توانايى تكثير نسل را ندارد تحقق اين مقصود به مشاركت و همكارى زن و مرد وابسته است. «فاطر السموات و الارض جعل لكم من انفسكم ازواجا و من الانعام يزرؤكم فيه ليس كمثله شىء و هو السميع البصير»(8) خدا پديد آورنده آسمانها و زمين است. از خودتان براى شما جفتهايى قرار داد و از دامها نيز نر و ماده قرار داد. بدين وسيله شما را بسيار مىگرداند. چيزى مانند او نيست و او شنواى داناست. تكثير نسل متوقف بر توليد نسل و پرورش اوست، زن به عنوان اين كه پرورش دهنده نسل در رحم است و قرآن با بيان اين مسئله به صورت مثال كه نقش زن در جامعه بشرى براى توليد مثل بسان كشتزارى است كه عمل نشو و نماى بذر مىباشد و مرد در اين ميان، هنرى جز بذرپاشى ندارد به همين دليل ميزان مشاركت مرد در توليد مثل بسيار اندك است. افزون بر توليد مثل زن، مرحله تداوم يافتن نسل توليد شده نيز از نقشهاى اساسى در تغذيه كودك و رشد وى برخوردار مىباشد. اين نقش نيز در زن طبيعى است زيرا خداوند با ابزار طبيعى چون پستان و توليد فرآوردههاى مورد نياز كودك و هماهنگ با نياز كودك براى رشد و بقا است. ايفاى مسؤوليت رشد و بقاء توسط زن در مدت زمان طولانى انجام مىشود و با رنج و مشكلات نيز همراه است. براى همين جهت است كه فرزندان بايد به آنها احسان كنند: «و وصينا الانسان بوالديه احسانا، حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهراً»(9) و انسان را نسبت به پدر و مادرش به احسان سفارش كرديم، مادرش با تحمّل رنج به او باردار شد و با تحمّل رنج او را به دنيا آورد و بار برداشتن و از شير گرفتن او سى ماه است. چنان كه براى پرورش جسم نسل ابزارهايى در زن قرار داده است، از جهت عواطف و احساسات نيز مادر را براى پرورش امر باردارى، روحى لبريز از عواطف مثبت، بخشش و ايثار آفريده است تا اعتماد نوزاد را به خود جلب كند و با او به تعامل بپردازد. نقش مادر تنها پاسخ به نيازهاى جسمى كودك نيست بلكه در وراى اينها پايههاى شخصيتى وى شكل مىگيرد و چون چنين نقشى را در رابطه با فرزند ايفا مىكند بايد داراى شخصيتى آرام و آرامش بخش باشد. زن در اين مرحله مظهر خلاقيت خداى متعال، تجلّى گاه اوصاف دلانگيز خداوندى چون رحمت، عطوفت و رأفت باشد زيرا پروردن چيزى بدون اين اوصاف به سامان نمىرسد و به عبارت ديگر: ايجاد فرزندى كه مايه نشاط و شادى باشد بدون اين ويژگىها امكانپذير نيست. و براى همين جهت است آنان كه فرزند را دردسر آفرين مىدانند، در پى تكثير نسل نيستند. نتيجه آن كه طبيعت زن بايد به گونهاى تجهيز شده باشد كه دوران باردارى، شيردهى و نگهدارى از طفل را از بهترين دورههاى زندگى خود بداند و اگر از زمينه مساعد روانى با آن چه اندامش براى آن پى ريزى شده است برخوردار نباشد نمىتواند از عهده اين مسؤوليت برآيد. مرد و تكثير نسل براى اين كه زن بتواند از عهده مسؤوليتهاى خويش در توليد مثل و پرورش آن برآيد بايد نيازهاى اوليه حيات او چون امنيت خوراك، پوشاك، مسكن و مانند آن تأمين شود و چون تأمين اين نيازها اولاً متوقف بر خوددارى از توانمندى جسمانى و قدرت فيزيكى است و ثانياً متوقف بر چيره شدن بر مشكلات و خطرها و هموار نمودن راه زندگى و تدبير و چارهانديشى است و اين توانمندى و تدبير در مردان يافت مىشود پس خداى سبحان تأمين احتياجهاى زنان و كودكان را بر عهده مردان گذاشته است. زيرا موظف ساختن زنان به كار و تلاش براى تأمين نيازهاى مادى زندگى با مسؤوليت مهمى چون مادرى و پرورش نسل ناسازگار مىباشد، اگر بخشى از مسؤوليت تأمين زندگى شخصى زن بر عهده خودش باشد به ناچار بايد بخشى از فرصت خويش را در تلاش براى تهيه آن نيازمندىها صرف نمايد و پس از تلاش به دليل وجود خستگى ناشى از كار به استراحت به پردازد در اين صورت است كه از وظيفه و مسؤوليت اصلى خويش باز خواهد ماند و به گفته شهيد مطهرى وظائف طبيعى در توليد مثل ايجاب مىكند كه زن از نقطه نظر مالى و اقتصادى نقطه اتكايى داشته باشد.(10) و اين نقطه اتكا همان مرد است از اين رو مرد بايد براى انجام اين مسؤوليت از اوصافى چون تدبير، روحيه قوى و صلابت و ايستادگى برخوردار باشد تا به خوبى آن را به انجام برساند. قرآن كريم در اين رابطه فرمود: «الرّجال قوامّون على النساء بما فضّل اللّه بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم»(11) مردان سرپرست و نگهبانان زنانند به خاطر برترى هايى كه خداى سبحان از نظر نظام اجتماعى براى بعضى به بعض ديگر قرار داده است و به خاطر انفاق مال كه از اموالشان مىكنند. بر اساس اين آيه به لحاظ اين كه خانواده يك واحد كوچك اجتماعى است و همانند يك اجتماع بزرگ بايد از سرپرست واحدى بهرهمند شود مقام سرپرستى به مرد واگذار شده است. البته بايد توجه داشت كه مقصود از اين تعبير، استبداد و اجحاف و تعدى نيست بلكه منظور رهبرى واحد منظم با توجه به مسؤوليتهاى لازم است. و اين موقعيت به خاطر وجود خصوصياتى در مرد است مانند قدرت تفكر و تدبير و داشتن بنيه و نيروى جسمى بيشتر كه با اولى بتواند بينديشد و نقشه طرح كند و با دومى از حريم خانواده دفاع كند و تعهدش را در برابر خانواده نسبت به پرداخت هزينه زندگى و تأمين زندگى آبرومندانه به انجام برساند. ناگفته نماند: سپردن اين وظيفه به مردان نه دليل بالاتر بودن شخصيت انسانى آن هاست و نه سبب امتياز آنها از جهان ديگر. زيرا آنها تنها به تقوا و پرهيزكارى بستگى دارد. البته ممكن است برخى زنان در جهات فوق بر شوهران خود امتياز داشته باشند اما قوانين به تك تك افراد ناظر نيست بلكه نوع و كلى را در نظر مىگيرد و شكى نيست كه از نظر كلى مردان نسبت به زنان براى اين كار آمادگى بيشترى دارند اگرچه زنان نيز وظائفى به عهده دارند كه ارزش و اهميت آن كمتر از وظائف مردان نيست. ب: ايجاد كانون امن زندگى براى انسان تكثير نسل در پرتو تشكيل خانواده تحقق پيدا مىكند و دو ركن خانواده يعنى زن و مرد بايد نسبت به همديگر از كشش و جاذبهاى نسبت به يكديگر برخوردار باشند تا احساس رضايت و نشاط كنند و اين احساس نشاط و رضايت زمانى حاصل مىشود كه كانون خانواده از آرامش و آسايش برخوردار باشد و اين كانون آرامش و آسايش توسط تفاهم برخاسته از محبت و مودت تحقق پيدا مىكند از اين رو قرآن كريم فرمود: «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة انّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون.»(12) و از نشانههاى اوست كه برايتان از جنس خودتان همسرانى آفريد تا بديشان آرام گيريد و ميان شما دوستى و مهربانى نهاد هر آينه در اين كار براى مردمى كه بينديشند نشانهايى است. واژه زوج در قرآن هم بر زن و هم بر مرد به كار مىرود چنان كه فرمود: «فجعل منه الزوجين الذكر و الانثى»(13) و قرار داده است از او دو زوج نر و ماده را. كه مقصود از زوج در آيه مىتواند هر يك از زن و مرد باشد و اختصاص دادن ازواج به زنها ادعايى بدون دليل است. زيرا هر يك از مردان و زنان نسبت به همديگر احساس نياز مىكنند و احساس نياز به همسرى كه در كنار آن سكون و آرامش حاصل شود ويژه زن و مرد نيست. توضيح مسئله آن كه هر ناقصى مشتاق كمال خويش است و هر نيازمندى به چيزى تمايل دارد كه نياز او را برطرف نمايد و اين ويژگى هم در زن و هم در مرد وجود دارد. از اين رو به دنبال آن خبر از مودت و رحمت دو سويه و دو جانبه ميان زن و مرد مىدهد يعنى زنان و مردان به گونهاى خلق شدهاند كه مودّت و رحمت ميانشان حاكم است وقتى رحمت و مودت دو جانبه بود آرامش و سكون نيز دو جانبه است. بنابراين زن و مرد نيازهايى دارند كه در سايه همزيستى آنان تأمين مىشود و اين نياز محدود به نياز جنسى نيست بلكه نيازهاى انسانى را نيز شامل مىشود به گفته مرحوم علامه طباطبايى: هر يك از زن و مرد نيازمندىهايى دارند كه آنها را به سوى يكديگر بر مىانگيزد تا آن گاه كه به هم برسند و قرار يابند چون هر ناقصى جوياى كمال خويش و هر نيازمندى مايل به چيزى است كه نياز او را برطرف سازد.(14) معاشرت به معروف از منظر قرآن كريم اساسىترين اصل در رفتار ميان زن و شوهر معاشرت به معروف است «و عاشروهن بالمعروف»(15) و با ايشان به شايستگى رفتار كنيد يعنى مردان و زنان در رفتار خانوادگى و زناشويى بايد به معروف رفتار كنند و در جايى ديگر فرمود: «و لهنّ مثل الذى عليهنّ بالمعروف»(16) و مانند همان وظائفى كه بر عهده زنان است به طور شايسته به نفع آنان بر عهده مردان است يعنى معيار رفتار معاشرت متقابل مرد و زن در درون خانواده معروف است كه مرد با زن به معروف و شايستگى رفتار كند و زن نيز با مرد به معروف رفتار كند. يعنى با شايستگى رفتار كنند و از رفتار ناپسند پرهيز كنند و رفتار كردن به معروف به اين است كه با همسران خوش زبان و خوش رفتار باشند خود را بيارايند همان سان كه دوست دارند همسرانشان خود را برايشان بيارايند.(17) حقوق زن را به طور كامل بپردازند و در برابر زن بدون سبب و تقصير و گناه رو ترش نكنند و رفتارى داشته باشند كه از نظر عقل و شرع پسنديده است. زيرا معروف هر چيزى است كه نزد عقل و پيش وحى و صاحب شريعت به رسميت شناخته شده است و غير آن منكر و ناشناخته است. قرآن مىگويد: با صنف زن به گونهاى رفتار كنيد كه عقل و شرع آن را به رسميت مىشناسد و اين قشر عظيم را منزوى و با آنها بدرفتارى نكنيد. نتيجهگيرى از مجموع مباحثى كه در اين مقاله مطرح شده است استفاده مىشود كه گرچه زن و مرد در هويت انسانى و قابليت كمال معنوى و مانند آن مشتركند اما در عين حال تفاوتهايى بين آنها از نظر جسمى و جنسى و روانى و مانند آن وجود دارد كه اين تفاوت منشأ امتياز يكى بر ديگرى نيست بلكه اين تفاوتها براى برقرارى نظام احسن بر اساس تسخير عادلانه متقابل است كه زن و مرد هر كدام مسؤوليت خودشان به انجام برسانند و با انجام آن مسؤوليتها نسل انسانى سازمان يافته تداوم مىيابد و كانون خانواده، كانون آرامش و امن مىگردد و معروف يعنى آن چه كه نزد عقل و وحى و شرع پسنديده است محور معاشرت قرار مىگيرد نه آن كه اين تفاوتها موجب تسخير يك جانبه و ظالمانه يا جاهلانه از سوى مرد باشد. پىنوشتها: 1. انسان موجود ناشناخته، ص 100. 2. روانشناسى اختلافى زن و مرد نوشته روژه پيره، ترجمه دكتر محمد حسين سرورى، ص 60 – 61. 3. روانشناسى زناشويى، حسين نجاتى، ص 119. 4. جلوههاى زندگى زن، ص 162 – 163، روشهاى پيشرفته روابط زناشويى، ص 24. 5. تئورى تكامل و روانشناسى، دكتر محمد بهزاد، ص 128. 6. روانشناسى زن، دكتر نوابى نژاد، ص 123 و كتاب زنان، مردان، روابط جان گرى، ص 44. 7. لذات فلسفه، ص 136. 8. سوره شورى، آيه 11. 9. سوره احقاف، آيه 25. 10. نظام حقوق زن در اسلام، ص 237. 11. سوره نساء، آيه 34. 12. سوره روم، آيه 21. 13. سوره القيامه، آيه 39. 14. الميزان، ج 16، ص 166. 15. سوره نساء، آيه 19. 16. سوره بقره، آيه 228. 17. تفسير ابن كثير، ج 1، ص 466، قرطبى، ج 5، ص 97.