شبهات شيطاني
حضرت آيتاله
مصباح يزدي
يكي از شیوههای
قرآن کریم برای تشویق مردم به صبر و مقاومت، توجه دادن به مسئله تقدیرات الهی است
که بر اساس تدبیر حکیمانه او در عالمی كه «کتاب محفوظ» ناميده ميشود، ثبت شده و
جز خدای متعال و کساني كه او اراده بفرماید، كسي را بدان دسترسي نیست. یکی از
فواید ذکر برای مردم این است که در مقام عمل مبتلا به غرور و یا گرفتار دلسردی و
یأس نمیشوند؛ «لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا
بِمَا آتَاكُمْ» (1)
اما شیطان كه
براي فريب انسان از هر راهی وارد میشود، در اينجا چنین القا میکند که اگر همه
حوادث و اتفاقات مقدر و مکتوب است و قابل تغییر نیست، پس انسان برای چه بیجهت خود
را به زحمت بيندازد و تلاش کند؟ هنگام صبر بر طاعت، شیطان میگوید هر چه باید بشود
مقدر است؛ تلاش بيهوده نكن! موقع صبر از معصیت، ميگويد اگر قرار باشد كسي مبتلا
به معصیت بشود، میشود؛ بهشت يا جهنم، هر يك مقدر شده باشد، نصيب انسان ميشود؛ پس
تلاش بيهوده چرا؟! هنگام صبر بر مشكلات و مصيبتها هم میگوید مقدر بوده كه مبتلا
به گرفتاري شوي، پس تلاشی برای انجام وظیفه و حل مشكل لازم نیست! اگر مقدر شده
باشد كه بيماري يا فقر برطرف شود، ميشود و اگر چنين مقدر نشده باشد، هر تلاشي در
اين جهت بيفايده است.
تقابل تقدير و
تكليف!
يكي از مهمترین
مواردی که شیطان تلاش ميكند با القاي چنين شبهاتي مانع انجام وظيفه شود، باب جهاد
به اموال و انفس برای مقابله با دشمنان است؛ مخصوصاً اگر در مبارزهای باشد كه امید
چنداني به پیروزی نباشد. کسانی هر چه را که در اختیار داشتند براي صرف كردن در
هزینههاي جنگ، عاشقانه به محضر پیغمبر اکرم «ص» میآوردند و همچنين براي حضور در
جبهه و جنگ با يكديگر مسابقه میگذاشتند. اما در مقابل، افرادي بودند كه ميگفتند
اگر مقدر است ما پیروز شویم، این همه تلاش براي چه؟ و اگر مقدر است شکست بخوریم با
قبول اين زحمتها ضرر ما دو چندان ميشود.
در اين شبهه،
بین مقام تشریع و مقام تکوین خلط شده است. بعضي از تكاليف مشروط است و تا زماني كه
شرط آن محقق نشود، تكليف منجز نميشود. اما ما تکالیفي شرعی داريم كه برای ما
ثابت شده و موظفيم نسبت به انجام آنها اقدام کنیم. وظيفه ما اين است كه طبق موازین
شرعی و ادله فقهی وظایمان را بشناسیم و سعی کنیم با کمال دقت به آن عمل کنیم و سر
سوزنی از آن کم نگذاریم. تا اينجا مربوط به مقام تشريع است. اما این که در خارج و
در مقام تكوين چه اتفاقي خواهد افتاد و اگر اتفاقا آنچه واقع شد خلاف انتظار ما
بود و برای ما مصیبت يا شکست تلقی میشد، در اينجا باید صابر باشیم و بالاتر از
آن، بايد به آنچه خدا براي ما رقم زده راضي و خشنود باشيم. ما به وظیفهمان عمل
کردیم و در عمل هم آنچه خدا صلاح ميدانست و مقدر فرموده بود، واقع شد. ما بايد
همانند بندگان خالص خدا سر به سجده بگذاريم و در مقام شكر بگوييم: «اللهم لک
الحمد حمد الشاکرين لك علی مصابهم؛ خدایا! تو را شكر ميگوييم كه به ما لیاقت
دادي که چنین مصیبتي را براي رضاي تو تحمل كنيم».
گاهی این شبههها
آن چنان پرورانده و تقویت میشوند که کمتر کسی ميتواند خودش را كاملا از آن رها
كند. كمترين ضرر گرفتار شدن در دام این شبهات آن است که انسان در جهت انجام تكليف
سست میشود و وظيفهاش را با تنبلی انجام ميدهد و در نتيجه از ثواب صبر و رضا و
تسلیم در برابر تقديرات الهي که بالاتر از ثواب انجام تکلیف و بر اساس بعضي از
روایات با اجر هزار شهید برابري ميكند، محروم ميشود. اين پاداش را به كسي ميدهند
كه خداپسندانه بر مصیبت صبر كند. صبر خداپسندانه وقتی محقق میشود که انسان وظایفش
را درست انجام داده باشد.
متأسفانه در اثر
القائات شیطاني، بعضي از ما برداشت صحيحي را كه اولیای خدا از بعضي مفاهیم دارند،
نداريم. مثلاً تلقي ما از صبر، توقف و دست كشيدن از کار و سکون است؛ در حاليكه
در منابع دینی، صبر یک فعالیت است؛ فعالیتی که گاهی خيلي بيشتر از فعالیتهاي
سنگين جسمی به انرژي و توان روحي نیاز دارد و ارزش آن فراتر از تصور ماست. چون صبر
به معناي توقف تا برطرف شدن عامل مخالف نيست؛ بلكه به معنای خويشتنداري و مقاومت و
پايداري انسان در برابر عامل مخالف است.
براي تقريب به
ذهن به اين مثال توجه كنيد: اگر کسی به هر دليلي سحر خواب ماند و تا موقع افطار
بیدار نشد، آيا به چنين كسي روزهدار گفته ميشود؟ روزه ترك منفعلانه مفطرات نيست بلكه
بايد با نیت باشد؛ يعني شخص روزهدار بايد خود را براي خودداری از مفطرات آماده و اگر
زمینهاي براي مفطری پیش آمد، از آن پرهيز کند. اگر گرسنه شد غذا نخورد؛ اگر
تشنه شد آب نخورد. به تعبیر فقها صوم، کفّ است نه ترک.
صبر از معصیت هم
فقط ترك گناه نيست بلكه خودداری كردن از انجام گناه در جايي است كه زمينه آن فراهم
باشد و اگر زمينه و امكان انجام گناه فراهم نباشد، لذا به آن صبر به معصیت اطلاق
نميشود.
درک این حقیقت
که صبر، مقاومت و خویشتنداری در مقابل عامل مزاحم است، اولین قدمي است که برای
مبارزه با وسوسههای شیطانی مفید است. قدم دوم اين است كه بر اساس ادله فقهی و با
استفاده از شيوه فقاهت (نه بر اساس برداشت شخصي از يك آيه يا روایت) وظیفه خود را
بشناسيم. وقتي حکمی براساس روش فقاهتی ثابت شد، باید به آن عمل کنیم و جاي هيچ
مسامحهاي در آن نيست. ذوق و سلیقه افراد، وابستگيهاي قومي و قبيلهاي، روابط سياسي
و پسند ديگران آن را تغيير نميدهد، مگر اين كه بر اساس همان شيوه فقاهتي انجام
اين تكليف مشروط به تحقق شرطي شده باشد و يا حکم حکومتی بر آن حاکم باشد.
مصلحت و تكليف
مسئله دیگر این
است که نتيجه عمل به بسياري از احکام مطابق انتظار ما نيست. این از مواردي است كه
در نظر محدود ما، تکوینيات با تشریعیات درست وفق نمیدهد؛ زيرا ما نمیتوانیم
مصالح احکام را دقیقا به دست بیاوریم؛ چون فرمول دقيق كشف مصالح احكام در اختيار
ما نيست. البته در روايات اشاراتي به بعضي از مصالح شده، ولي ممكن است علاوه بر
آنها حکمت دیگری هم در كار باشد که ما از آن اطلاع نداریم. كشف حكمت و مصلحت احكام
هم جزء وظايف ما نيست و نميتوانيم تا فهميدن مصلحت يك حكم از انجام آن سر باز
بزنيم. اين كار نوعی شرک است؛ یعنی خدا حکمی كرده كه من دليل آن را نميدانم و
بگويم تا زماني كه حكمتش را ندانم، آن را انجام نميدهم! شايد خدا نخواسته تو حكمت
آن را نفهمی! همچنان كه بعد از 1400 سال هنوز حكمت بسياري از احکام براي ما روشن
نیست. اما اين بهانهاي براي خودداري از اجراي احكام خداوند نميشود. همچنان كه
زماني كه خداوند به حضرت ابراهیم در زمان پیریاش امر میكند فرزندت اسماعيل، اين
جوان زیبا، موحد، عارف و با ادب را ذبح کن؛ آن حضرت حتي نمیپرسد چرا و مگر او چه
گناهی کرده است؟ خود حضرت اسماعیل هم در برابر اين دستور میگوید: «يَا أَبَتِ
افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ؛(2)
پدر! به دستور خدا عمل کن. انشاءالله من هم بر اين فرمان صبر میکنم.»
بندگی این است.
وقتی به او میگویند فرزندت را ذبح کن، بدون چون و چرا ميگويد: چشم! البته اين كار
حکمتي دارد. حضرت ابراهيم هم میدانست که این دستور بدون حکمت نيست؛ اما نميدانست
حکمتش چیست. عظمت کار او هم به همین بود که بدون هيچ تأملي براي اجراي حكم خدا
اقدام كرد. عبودیت یعنی همین که هر چه خدا میگوید، بگویيم چشم! تو خدایی؛ همه ما
هم بندگان و متعلق به تو هستيم؛ حكم، حكم توست. البته ميدانيم كه حكم خدا حکمتهایی
دارد؛ اما این به معنای آن نیست که ما همه حکمتها را میدانیم و تا زماني كه
ندانیم، نباید عمل کنیم.
بعضی از
روشنفکرمآبان چنين سخناني را مطرح ميكنند؛ اما این از تعالیم و تربیت دینی دور
است. ما بعضی از حکمتهای برخي احكام را میدانیم و تصور میکنیم با عمل کردن به
آنها حتماً باید حکمتهايي كه ما ميدانيم تحقق پیدا کند؛ ولی غافلیم از این که
ممكن است حکمتهای دیگری هم باشند که با آنچه ما ميدانيم جرح و تعدیل ميشود. ما
نبايد در پي اين باشيم كه به تشخيص ما کدام مصلحت مقدم است و يا کدام يك بيشتر
اهمیت دارد. این همان فرمايش حضرت امام رحمت الله عليه است كه فرمود: ما موظف به
تکلیفیم؛ مسئول نتیجه نیستیم.
نتيجه و تكليف
يكي ديگر از
شبهاتي كه در اينجا مطرح است و سوء استفاده فراوني از آن ميشود، مربوط به همين
فرمايش امام راحل است. شبههافكنان ميگويند: اگر احکام تابع مصالح و مفاسد است،
پس هر حکمی براي تحقق مصلحتی است و اگر بدانيم مصلحت مورد نظر تأمین نميشود، آن
حکم هم نباید اجرا شود. پس اين كه میگویید ما کاری به نتیجه نداریم، به اين
معني است كه به مصالح و مفاسدی که بر کار مترتب میشود، کاری نداریم و اين يعني
تحجر و ظاهرگرايي! شخص عاقل فقط به ظاهر حكم نگاه نميكند؛ بلكه تحقيق ميكند تا
از حكمت و مصلحت کار آگاه شود؛ بعد از آن، جوانب كار را ميسنجد تا اگر مصلحت
مربوط تحقق پیدا ميکند، نسبت به انجام كار اقدام کند؛ در غير اين صورت از انجام
آن خودداري ميكند. كار عاقلانه، يعني اين! اما اگر كسي فهمید تکلیفی كه حكم به
انجام آن شده، نتیجه مورد انتظار را در پي ندارد و در عين حال نسبت به آن اقدام
كند، کار احمقانهای را انجام داده است. اين، همان كاري است كه از آن به دگماندیشی
و تحجر تعبیر میکنند!
بر اساس مدعاي
این شبهه، فرمايش حضرت امام سخن عوامانهاي بود! جواب اين شبهه همین است که گرچه
احکام تابع مصالح و مفاسدند؛ اما ما همه مصالح و مفاسد را نمیدانیم. ما فقط بخشي
از مصالح و مفاسد را میدانیم و گمان ميكنيم اگر آنچه ما میدانیم محقق نشود،
انجام حکم بينتيجه و غيرعاقلانه است؛ در صورتی که ممکن است يك حکم مصالح متعددی
داشته باشد كه ما از بسياري از آنها بيخبريم. ما مکلف نیستیم و نميتوانيم فرمولي
براي كشف همه مصالح و مفاسد احكام به دست بیاوریم. وظیفه ما این است که بر اساس
متد فقاهتی، حكم را از آیات و روایات به دست آوريم و به آن عمل كنيم. البته شک
نداریم که احکام مصالحی دارند؛ اما ممكن است مصلحتهایي بر يك حكم مترتب باشند كه
ما از آنها آگاه نيستيم.
خداوند در قرآن
ميفرمايد تنها حکمت جهاد پیروزی بر دشمن نیست؛ بلكه يكي از مصالح آن آزمايش
مسلمانان است: «وَلِيَبْتَلِيَ اللّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحَّصَ مَا
فِي قُلُوبِكُمْ»(3) اما زماني كه دستور جهاد صادر شد، دشمن با ساز
و برگ کامل جنگی و افرادي سه برابر مسلمانان به میدان آمد. از اين سو هم مسلمين
بدون تجهيزات جنگي لازم با عدهاي اندك كه بسياري از آنها آموزش کافی هم ندیده
بودند، رو در روی آنان قرار گرفتند. در چنين شرايطي شياطين براي سست كردن
مسلمانان شروع به القاء شبهه كردند؛ نظير اين كه: مگر جنگ برای پيروزي بر دشمن و
احقاق حقوقتان نيست؟ شما با اين تعداد اندك و تجهيزات كم در مقابل سه هزار نفر
پیروز نمیشوید؛ پس برای چه میجنگید؟ پیغمبر ـنعوذ باللهـ حرفي زده، ولي شما
با عقل خودتان حساب کنید: نسبت 1 به 3 يعني چه؟ پس در خانه بنشینید تا پیغمبر هم
بفهمد که باید در این مسائل با اهل فن مشورت کند؛ «لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ
الأَمْرِ شَيْءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا؛ اگر پیغمبر با ما مشورت ميکرد، این
مشكلات و شکست پیش نميآمد»!
معادلات قرآني و
محاسبات بشري
آيا اين سخنان
منطقی به نظر نمیرسند؟ اما قرآن منطق ديگري دارد. خداوند ابتدا فرمود: «إِنْ
يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا؛(4)اگر
شما صد نفر آدم مومن و صابر داشته باشید، بر هزار نفر از كافران پيروز ميشويد.» صبر
در اینجا به كار ميآيد. صد نفر مسلمان مقاوم و از خود گذشته و صبور بر هزار نفر
از كافران پیروز میشوند. یعنی هر يك از مسلمانان موظف بودند در برابر ده نفر از
كافران بجنگند؛ خدا هم آنها را پیروز میکرد. در جنگ بدر چنين شد؛ همچنانكه سپاه
اندك طالوت در برابر سپاه جالوت به پيروزي رسيد. «كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ
غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ»(5) معادلات خدا با
معادلات بشري يكسان نيستند. آدمي با عقل خودش محاسباتی میکند؛ اما خدا بر همه چیز
احاطه ندارد.
بعد از مدتي در
اثر علل و عواملی که در جاي خود قابل بررسي است، شور ایمان و روحيه فداكاري و
شهادتطلبي در مسلمانان سست شد و بسياري از ايشان به دنیاگرايي و رفاهطلبی روی آوردند.
در اينجا قرآن میفرماید: «الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ
فِيكُمْ ضَعْفًا»(6) ممكن است كسي سئوال كند چگونه زماني كه تعداد
مسلمانان كم بود و يك نفر بايد در برابر ده نفر ميجنگيد، ضعف نداشتند، اما روزگاري
كه تعدادشان زياد شده بود و همه آنها آماده جنگ بودند ضعيف شده بودند؟ مفسران در پاسخ
به اين سئوال گفتهاند: منظور از ضعف در اين آيه ضعف اراده و روحیه است؛ نه ضعف
بدنی و ضعف عددی. در چنين شرايطي خدا هم تکلیف مسلمانان را سبكتر كرد: «فَإِن
يَكُن مِّنكُم مِّئَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُواْ مِئَتَيْنِ؛ اگر صد نفر مسلمان
صابر باشید، بر دویست نفر پیروزید.» البته در همين شرايط هم با وجود ضعفي كه در
مسلمانان پديدار شده بود، هر يك نفر بايد در برابر دو نفر از کفار مقاومت کند.
تفاوت معادلات ما با منطق قرآن چقدر است؟!
البته از نظر
قرآن مسئله فراتر از این است. فقط پیروز شدن در جنگ هدف نيست؛ بلكه در جنگ حكمتهاي
ديگري هم نهفته است: «وَلِيَبْتَلِيَ اللّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ»؛ یکی از
حکمتهای تکالیف الهی این است که شما آزمایش شوید تا مشخص شود چقدر حاضرید در راه
خدا فداکاری کنید: «وَلِيُمَحَّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ»؛ حكمت ديگر اين است
كه خدا اخلاص شما را محک بزند.
ما تصور میکنیم
حکمت جنگ و جهاد فقط پیروزي است؛ در حالی که حكمتهاي فراواني در آن نهفته است.
نگاهي به دوران دفاع مقدس بيندازيد. در طول هشت سال دفاع مقدس چه بسيار جوانهایی
که پیش از جنگ به دنبال بازي و ولگردي و بعضي كارهاي خلاف بودند، اما جنگ آنها را
پرورش داد و در پرتو بیانات نورانی امام به جايگاهي رسيدند كه امام فرمود رهبر ما
آن نوجوان سیزده ساله است. اگر جنگ هیچ فایدهای جز این نداشت که چنین افرادی تربیت
و پرورانده شوند، كافي بود. مگر خلقت عالم برای چیست؟ «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ
وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»؛(7)
عالم خلق شده تا انسان خدا را عبادت كند و با رشد و تكامل به قرب خدا برسد. ارزش
ساخته شدن انسان با پيروزي در جنگ قابل مقايسه نيست.
پس در مقابل این
وسوسههای شیطانی بايد توجه داشته باشيم كه خدا طبق تدبیر حکیمانهاش همه چيز را
مقدر فرموده، اما من نمیدانم چه چيزي را، برای چه و چگونه تدبیر کرده است. همه
اين جريان هم براي آن است كه انسان آزمايش شود، چون امتحان واقعی در صورتي امكان
دارد كه شخص نداند باطن کار چیست و به کجا میانجامد. ما فقط باید ببینیم دستور
چیست، قرآن چه فرموده و امام زمان عجلالله فرجه از ما چه میخواهند. ما مستقیما
دسترسي به آن حضرت نداريم؛ ولي مراجع تقلید و ولیفقیه در دسترس ما هستند . ما
باید وظايفمان را بشناسيم و به آنها عمل کنیم. نتيجه چه خواهد شد؟ هر چه خدا صلاح
بداند و هر چه او مقدر فرموده، همان خواهد
شد.
دستگاه تشریع بر
اساس معلومات و مجهولات ما نيست. بعضي از مسايل را به ما تعلیم دادهاند. اموري را
هم از ما پنهان کردهاند تا در چنین شرايطي زمینه آزمایش و امتحان فراهم شود. ما
بايد در این چهارچوب ببینیم دستور چیست و به آن عمل کنیم، ولو گفتند سر فرزندت را
ببُر! ما باید بیننا و بینالله تکلیفمان را خوب بشناسیم و اگر در اين زمينه
کوتاهی کنیم، تقصیر کردهایم و در انجام وظیفه مواخذیم. بعد از تشخیص وظیفه هم
بايد به مرّ وظیفه عمل کنیم و تحت تاثیر جو قرار نگیریم؛ مجذوب تطمیعها و مرعوب
تهدیدها نشويم، با تمسخر و توهين ديگران و برخورد با تعابيري مثل «کار عوامانه»،
«تحجر» و «دگماندیشی» هم از خط خارج نشويم، زیرا بدتر از اين توهينها به
پیغمبران گفته شد، اما آنها از انجام تكليف خود دست برنداشتند.
پي نوشت
2-. صافات(37)،
102.
3- آلعمران(3)، 154.
4- انفال(8)، 68.
5- بقره(2)، 249.
7- انفال(8)، 66.
8- ذاريات(51)، 56.
سوتیترها:
1.
گرچه احکام تابع مصالح و مفاسدند؛ اما ما همه مصالح و
مفاسد را نمیدانیم. ما فقط بخشي از مصالح و مفاسد را میدانیم و گمان ميكنيم اگر
آنچه ما میدانیم محقق نشود، انجام حکم بينتيجه و غيرعاقلانه است؛ در صورتی که
ممکن است يك حکم مصالح متعددی داشته باشد كه ما از بسياري از آنها بيخبريم.
2.
شخص عاقل فقط به ظاهر حكم نگاه نميكند؛ بلكه تحقيق ميكند
تا از حكمت و مصلحت کار آگاه شود؛ بعد از آن، جوانب كار را ميسنجد تا اگر مصلحت مربوط
تحقق پیدا ميکند، نسبت به انجام كار اقدام کند؛ در غير اين صورت از انجام آن خودداري
ميكند. كار عاقلانه، يعني اين!