جابربن عبدالله انصاری
غلامرضا گلیزواره
مقدمه
جابر بن عبدالله انصاری از بزرگان صحابه و یاران رسول اکرم«ص» و ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت به شمار میرود. وی پس از رحلت پیامبر«ص» و فضای غبارآلودی که غاصبان خلافت و امویان پدید آوردند، با بصیرتی کمنظیر بر حمایت از عترت نبیاکرم«ص» استوار ماند و تا واپسین لحظات زندگی و در شرایط اسفباری که معاویه و کارگزارانش بر جهان اسلام تحمیل کردند، حتی لحظهای دست از یاری ائمه هدی«ع» و بیان حقایقی درباره جانشینان راستین پیامبر«ص» برنداشت و در سالهایی که بنیامیه هر کسی را که کوچکترین نشانهای از تشیع در خود داشت، به شهادت میرساندند و خانه خرابش میکردند، احادیث رسولالله«ص» را در باره مقام و منزلت اهلبیت«ع» باز میگفت و از عهد رسولالله«ص» منافقان را از خصومت آنان با علی«ع» میشناخت.
جابر از بهترین یاران امیرمؤمنان، امام حسن، امام حسین، امام زینالعابدین و امام باقر«ع» به شمار میآید و مناقب و فضائلش را شیعیان و اهلسنت تأیید کردهاند. وی با پیروی از آئین محمدی و خدماتی با ارزش، پس از ملاقات با هفت تن از چهارده معصوم و نفرت و تبری از دشمنان آنان در ۹۴ سالگی، بعد از عمری تلاش، جهاد، تبلیغ، عبادت و فداکاری و تحمل حوادثی رنجآور چشم از جهان فرو بست.
خاندان و والدین
تبار جابر به تیره بنیسلمه از طایفه خزرج تعلق داشت و نسب سلمی وی از همین روی بود. نسب او بدین قرار است: جابر فرزند عبدالله فرزند عمروبن حرام فرزند کعب بن غنم فرزند کعب فرزند سلمه الانصاری السلمی.(۱)
پدرش عبدالله بن عمرو خزرجی سلمی رئیس قبیله بنیسلمه، مردی شجاع، متدین، مردمدوست، خردمند و باهمت و در شهر مدینه از احترام ویژهای برخوردار بود و از شخصیتهای بانفوذ این شهر محسوب میگردید.
وقتی خبر نویدبخش بعثت رسول خدا به یثرب رسید و مردم این شهر از رفتار و کردار اهل مکه درباره آن حضرت آگاه گردیدند، دلهای آنان به سوی پیامبر اکرم«ص» متمایل گشت و مصمم شدند تا ایشان را به دیار خود دعوت و با جان و مالشان از پیامبر اکرم«ص» صیانت کنند و ایشان را در پیشرفت اسلام یاری دهند. عبدالله بن عمرو در زمره نخستین گروهی بود که بدین منظور در عقبه اول با خاتم رسولان الهی بیعت کرد. عبدالله بعد از تشریففرمایی پیامبر«ص» به یثرب که از آن پس مدینه نام گرفت، همواره در خدمت ایشان بود و در رکاب حضرت در غزوه بدر حماسهآفرینی کرد.
جابر گفته است وقتی غزوه احد پیش آمد، من نوجوان بودم و میخواستم که همراه پدرم در جهاد شرکت کنم، ولی او اجازه نداد، ولی توصیه کرد در پشت جبهه به مجروحان و رزمندگان آب برسانم. وقتی طبل جنگ نواخته شد، مرا به کناری کشید و گفت: یقین دارم که به خانه بازنمیگردم. چون من تنها پسر خانواده بودم، درباره مراقبت از خواهرانم به من سفارش و وصیت کرد احترام خانواده را حفظ کنم و قروض او را بپردازم.
گذشته از اینکه عمروبن جموح شوهر خواهر عبدالله بود، با او رابطه دوستانه هم داشت. در نبرد احد تقدیر چنین بود که هر دو بعد از دلاوریهای تحسینبرانگیز به شهادت برسند.
مادر جابر، نسیبه دختر عقبهبن عدی نام دارد که نباید او را با نسیبه دختر کعب بن عمرو و مادر عبدالله و حبیب و همسر زیدبن عاصم یکی گرفت که در جنگ احد تا موقعی که مسلمانان شکست نخورده بودند، امدادگری مینمود، ولی از آن پس اسلحه به دست گرفت و با شمشیر و کمان به دفاع از جان پیامبر خدا پرداخت و سرانجام مجروح گردید.(۲)
جابر پنج ساله بود که رسول اکرم«ص» به پیامبری مبعوث شدند. ایام کودکی و نوجوانی جابر در مدینه گذشت و اولین تجربههای زندگی را در فضای صمیمی خانواده آموخت. هنوز کودک بود که پدر را از دست داد و از همان ایام با ناملایمات و مصائب آشنا شد، اما لحظهای از اهتمام در کسب معارف متداول دست برنداشت.
پس از شهادت پدر، برای تأمین مخارج زندگی خانواده تلاش کرد و اگرچه در آغاز راه بود، ولی گوشی شنوا، چشمی بینا و باز داشت. دل مهربانش از توحید موج میزد و از مهر و شوق نسبت به رسول خدا و خاندانش لبریز بود، لذا از دشواریهایی که با آنها مواجه میشد نمیهراسید. صبور و بردبار و شاکر و همواره با پیامبر اکرم«ص» همراه بود و از اصحاب خاص و نامدار رسول خدا شد. سخت به پیامبر«ص» دلبستگی داشت و بهمحض دلتنگی به دیدار ایشان میرفت و از پرتو انوار آن رحمت عالمیان، فیض مکرر میبرد.(۳)
در سال دوازدهم بعثت، دوازده نفر از مدینه حرکت کردند تا در عقبه با رسول اکرم«ص» ملاقات و نخستین پیمان اسلامی را منعقد کنند. در این معاهده جابر حضور نداشت، اما پدرش بود. در پیمان عقبه دوم هفتاد و دو نفر از اهالی مدینه در مکه با پیامبر«ص» دیدار مهمی داشتند و با ایشان بیعت کردند. کوچکترین آنان جابربن عبدالله انصاری بود که تعهد کرد به پیامبر اکرم«ص» وفادار بماند و جانفشانی کند.(۴)
جابر و پدرش هر دو از یاران رسول خدا«ص» بودند. جابر از شاهدان شب دوم عقبه و از حاضران در جنگ خندق و بیعت شجره بود. در جریان عقبه که نوجوانی بیش نبود، همراه والدش در جمله هفتاد تنی بود که با رسول اکرم«ص» بیعت کردند.(۵)
جابر پس از هجرت رسول اکرم«ص» به مدینه به محضر پیامبر«ص» شرفیاب گردید، با ایشان رابطه دوستانه و انس و الفتی صمیمانه برقرار کرد و در نوزده غزوه از بیست و یک نبردی که رسول الله»ص» در آنها حضور داشتند، حضور داشت.
پس از جنگ احد وقتی در رکاب پیامبر«ص» به مدینه بازمیگردد، حضرت از او میپرسند که آیا پدرت قرض هم دارد؟ جابر پاسخ میدهد: « بله. به مردی یهودی مقروض است و قرار است هنگام خشک شدن خرماها حسابمان را با او تسویه کنیم، پیامبر فرمودند قبل از آنکه خرماهایتان را جابهجا کنید مرا خبر کنید. وقتی خرماها را روی هم ریختیم، پیامبر«ص» را خبر کردیم. حضرت آمدند و طلبکار را احضار کردند و فرمودند از هر خرمایی که دلت میخواهد انتخاب کن. مرد یهودی باحیرت گفت: طلب مرا از خرماهای صیهانی بپردازید. پیامبر«ص» نام خدا را بر زبان جاری ساختند و از همان خرمایی که یهودی خواسته بود تمام بدهی او را پرداختند، ولی دانهای از خرماها کم نشد.
جابر اضافه میکند: «سوگند به خدا، پس از آن تا سال دیگر که محصول خرمای جدید را چیدیم، هر چه از آن خرما به فقرا بخشیدیم، یا فروختیم و خوردیم، همه خانواده ما را کفایت کرد و چیزی کم نیاوردیم.»(۶)
در ایامی که رسول اکرم«ص» و مسلمانان مشغول حفر خندق در مدینه بودند، جابر احساس کرد رسول خدا گرسنهاند، از این رو تصمیم گرفت به افتخار آن حضرت ضیافتی ترتیب دهد تا نزد خداوند قربی بیابد. با چنین تصوری به محضر رسول خدا«ص» رفت و عرضه داشت اگر صلاح بدانید امروز در خانه ما غذا صرف کنید. پیامبر پرسید در منزل چه داری؟ عرض کرد: یک من آرد و یک بزغاله، حضرت فرمود: تنها بیایم؟ پاسخ دادم: با هر کسی که مایل هستید تشریف بیاورید. به خانه آمدم و آن بزغاله را ذبح کردم. همسرم آرد را خمیر کرد و آبگوشتی مهیا کردیم. پیامبر«ص» در کنار خندق با صدای رسا فرمود: همگی به خانه جابر بیایید و دعوت او را اجابت کنید. تمام مهاجران و انصار به سوی منزل جابر به راه افتادند. در مسیر هم وقتی حضرت به افرادی میرسیدند، آنان را به این میهمانی دعوت میکردند. جابر از این وضع نگران شد و با خود اندیشید که قادر نخواهد بود از آن جمعیت پذیرایی کند. همسرش پرسید: مگر نگفتی چه مقدار غذا داری؟ جابر پاسخ داد: گفتم. زن گفت: پس نگران نباش. پیامبر خود بهتر از ما میداند.
حضرت دستور داد میهمانان بیرون خانه بایستند و خود و حضرت علی«ع» قدم به منزل نهادند. پیامبر«ص» نگاهی به تنور افکندند و دیگ آبگوشت را هم مشاهده کردند و فرمودند نان را دانه دانه از تنور بگیرید و به من بدهید. زن چنین کرد. پیامبر و مولای متقیان آن نانها را در قدحی بزرگ ترید کردند و آبگوشت را ر روی آن میریختند. هر بار ده نفر میآمدند و بعد از صرف غذا میرفتند. تمام مدعوین به برکت وجود مقدس رسول اکرم«ص» از آن غذای اندک خوردند و آنجا را ترک کردند.
در خاتمه، جابر با پیامبر و امام علی«ع» غذا خوردند، ولی هنوز تنور از نان پر و دیگ هم مملو از آبگوشت بود و تا چند روز بعد اهل خانه از آن تناول کردند.(۷)
اولین غزوهای که جابر در آن حضور پیدا کرد، غزوه حمراء الاسد در نزدیکی مدینه بود که طی دشمن تحت تعقیب قرار گرفت. جابر در این غزوه رشادت و فداکاری خود را آشکار ساخت.(۸) وی در غزوه ذاتالرقاع هم همراه رسول اکرم«ص» بود.
جابر میگوید در حال حرکت بودیم که رسول خدا«ص» از من پرسیدند: جابر! چه شده؟ عرض کردم: شترم به دلیل ضعف و ناتوانی از حرکت بازمانده و من از دیگر رزمندگان عقب ماندهام، آن حضرت مقداری آب بر سر و پای شتر پاشیدند و با چوب ضربهای آرام بر بدن حیوان نواختند. ناگهان شتر که ساعتها مرا معطل کرده بود، چالاک و سبک از زمین برخاست و از همه شتران سپاه سبقت گرفت و پا به پای ناقه حضرت حرکت کرد. در این غزوه و در شب معروف به لیله العبیر، پیامبر ۲۵ بار برای جابر طلب آمرزش کردند و بر او رحمت فرستادند.(۹)
جابر در غزوات بنیقریظه، خیبر، موته، تبوک، صلح حدیبیه، بیعت رضوان، عمره القضا، فتح مکه، حصر طائف و حجهالوداع رسول اکرم«ص» را همراهی کرد.
بیعت با امیرالمؤمنین علی«ع»
جابر در واپسین سالهای حیات دنیوی رسول اکرم«ص» هنوز جوان بود، با این همه در میان اصحاب آن حضرت از اعتباری ویژه برخوردار بود. با رحلت پیامبر«ص»، جابر همچنان منزلت خود را در میان جامعه اسلامی حفظ کرد، اما از اینکه جانشین راستین پیامبر زمام امور مسلمین را دراختیار نگرفته بود، بهشدت رنج میبرد و به مشارکت در فعالیتهای سیاسی، اجتماعی، فتوحات و امور نظامی آن روزگار هیچ علاقهای نداشت و ترجیح میداد ساکت و آرام در مدینه اقامت کند، اما کاملاً در جریان امور بود.
گزارشهایی که او از خلافت دومین خلیفه ارائه کرده و نیز دیدگاهش در باره وقایعی که منجر به شورش مسلمانان انقلابی علیه عثمان و کشته شدن او شد، نشان میدهد که جابر به عنوان مونسی با بصیرت و مسلمانی آگاه و نقّاد، وقایع سیاسی عصر خلفا را تعقیب کرده است.(۱۰)
براساس منابع روایی معتبر، جابر در کنار بزرگانی چون سلمان فارسی و ابوذر غفاری در شمار هفت تن اصحابی پیامبر«ص» است که در ماجرای سقیفه بنیساعده، به امام علی«ع» و اختصاص جانشینی پیامبر به آن حضرت و شناخت حق امامت و رهبری مولای متقیان وفادار ماند.
جابر در ردیف نامآورترین و پاکترین یاران و پیروان حضرت علی«ع» بود و ایشان را در نگهبانی اصول اسلام و ارزشهای الهی یاری کرد و در مواقعی مسائلی را به استحضار امام رساند. هنگامی که امام پس از بیست و پنج سال برکناری از زعامت امور مسلمانان به اصرار و پافشاری مردم در رأس جامعه اسلامی قرار گرفت، جابر در شمار نخستین بیعتکنندگان با آن فروغ اول امامت، به خلافت بود.(۱۱)
حضرت علی«ع» هنگامی که زمام امور امت مسلمان را به دست باکفایت خود گرفت، سیرت رسول اکرم«ص» را در روش حکمرانی خود پی گرفت. این شیوه برای افرادی چون طلحه و زبیر قابل تحمل نبود و آنان بنای تمرد و نافرمانی گذاشتند و به بهانه زیارت خانه خدا روانه حجاز گردیدند و عایشه همسر رسول اکرم«ص» را با خود همراه خواستند و جنگ خونین جمل را برپا کردند. جابر برای شرکت در این نبرد، در رکاب امیرالمؤمنین«ع» عازم بصره گردید و در سرکوبی ناکثین و پیمانشکنان نقش مؤثری را ایفا کرد.(۱۲)
مولا هنوز کاملاً از جنگ جمل فراغت پیدا نکرده بودند که معاویه به بهانه خونخواهی سومین خلیفه درگیری خونینی را به مدت یک سال و نیم برپا کرد. جابر در جنگ صفین نیز حضور یافت و با قاسطین و جفاکاران اموی به ستیز پرداخت.(۱۳)
خوارج گروهی سطحیاندیش و متصلب بودند که از سپاه امام علی«ع» خارج شدند و به تحریک معاویه در سرزمینهای مسلماننشین به آشوبگری پرداختند و با نام جهاد و تقوا و دینباوری و عدالتخواهی، عدهای از یاران حضرت علی«ع» را به قتل رساندند و حتی به اطفال و زنان هم رحم نکردند.
امیرمؤمنان«ع» تصمیم گرفت این غائله را خاموش کند و در محلی به نام نهروان بین آنان و سپاه آن حضرت نبردی سخت درگرفت. جابربن عبدالله انصاری کسوت رزم بر تن کرد و به قوای امام پیوست تا در خنثی کردن این فتنه خطرناک به ایشان یاری برساند.(۱۴)
جابر در موضعگیریهای صریح خود، با دشمنان علی«ع» و خاندان عترت به مخالفت برخاست و به همین دلیل در حکومت معاویه با دشواریهای بسیار مواجه و حقوق او از بیتالمال قطع شد. او برای روشن شدن دلیل چنین فشارهایی علیه او، در شام به دربار معاویه رفت. معاویه چند روزی به جابر اجازه ورود نداد تا شخصیت او را تحقیر کند. سرانجام جابر بر او وارد شد و فریاد زد: «مگر از رسول خدا نشنیدهای اگر حاجتمندی به در خانه کسی برود و صاحب خانه در به رویش ببندد، خداوند ابواب رحمت و مغفرت خود را به روی او خواهد بست.» معاوبه که از این برخورد جابر عصبانی شده بود پاسخ داد: «مگر تو از پیامبر نشنیدی که فرمود بعد از من به زمامدارانی دچار میشوید که بر شما سخت میگیرند، اما شما صبر پیشه کنید تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوید؟» جابر گفت: «آری. تو آنچه را که فراموش کرده بودم به یادم آوردی.» و بلادرنگ از سرای معاویه بیرون آمد و بر مرکب خود سوار شد و راهی مدینه گردید. معاویه که رنجیدن جابر را به صلاح خود نیدید، ششصد دینار طلا برایش فرستاد، اما بهرغم احتیاج شدید نپذیرفت.(۱۵)
در سال ۴۰ هجری و در آستانه شهادت حضرت علی«ع» سپاهیان معاویه به فرماندهی بسر بن ارطاه به مدینه یورش بردند و اهالی این دیار را به بیعت با زاده بوسفیان فراخواندند. جابر این امر را بیعت ضلال خواند و رفتار امویان را با مردم مدینه النبی را مذمت کرد.(۱۶)
بُسربن ارطاه جابر را فراخواند تا به این بیعت تن دهد. جابر نپذیرفت. فرستاده معاویه قصد کرد گردن او را بزند. ام سلمه همسر رسول اکرم«ص» وقتی از این ماجرا مطلع شد، کسی را فرستاد و درباره جابر امان خواست.(۱۷)
محبت معرفتی نسبت به اهلبیت«ع»
از امام زینالعابدین«ع» نقل شده است در همان سالی که امام حسن مجتبی«ع» به شهادت رسید، در یکی از روزها پشت سر پدر و عمویم از کوچههای مدینه عبور میکردیم. در راه به جابر و جمعی از انصار برخوردیم، جابر با مشاهده دو سبط نبیاکرم، خود را روی پاهای امام حسن و امام حسین«ع» افکند. مردی از قریش که از خویشاوندان مروان بن حکم بود بر او خرده گرفت که با این سن و سال و موقعیتی که از مصاحبت با رسول خدا داری، چرا چنین میکنی؟ جابر گفت: اگر فضل، مقام و مناقب این دو بزرگوار را میدانستی، نه تنها بر من خرده نمیگرفتی، نمیکردی، بلکه خاک زیر پایشان را میبوسیدی. سپس جابر به انس بن مالک گفت: رسول اکرم«ص» در باره این سروران اهل بهشت از مطالبی خبرداد که درباره هیچ بشری نداده است.(۱۸)
به گفته شیخ طوسی و نیز آشوب سروی مازندرانی، جابر از اصحاب امام حسن مجتبی«ع» نیز بوده و روایاتی را از آن حضرت نقل کرده است.(۱۹)
جابر در مواقعی از وجود مقدس امام حسین«ع» نیز کسب فیض کرد و در زمره اصحاب آن حضرت به حساب میآمد.(۲۰)
در روز عاشورا، امام در مقابل سپاه دشمن و به معرفی خویش پرداخت و افزود: اگر میخواهید مرا تکذیب کنید، از صحابه پیامبر همچون جابر بن عبدالله انصاری بپرسید که فرموده پیامبر را در باره من و برادرم از زبان خود ایشان شنیدهاند.(۲۱)
جابر نخستین فرد از اصحاب معصومین«ع» است که با وجود کهولت سن و نابینایی و فشار و اختناق سیاسی آن ایام، در بیستم ماه صفر سال ۶۱ هجری از مدینه به کربلا آمد و قبر امام حسین«ع» را زیارت کرد. (۲۲) این مطلب را بسیاری از علمای شیعه چون شیخ طوسی، علامه حلی، شیخ کفعمی، محدث نوری و محدث قمی گزارش کردهاند.
عطیه کوفی نقل کرده است: همراه جابر به قصد زیارت قبر حسین بن علی«ع» بیرون آمدیم. چون به نینوا رسیدیم، جابر در رود فرات غسل کرد. چون به مرقد مطهر رسید، خود را روی قبر انداخت و بیهوش شد. قدری آب بر او پاشیدم، چون به هوش آمد، سه بار گفت یا حسین! آیا دوست پاسخ دوستش را نمیدهد؟
سپس گفت: هر کس افرادی را دوست بدارد با آنان محشور گردد و هر کس تلاش اشخاصی را دوست بدارد، در اعمالشان شریک میشود. قسم به خدا که نیت من و یارانم با انگیزهها و مقاصد امام حسین«ع» و اصحابش یکی است.(۲۳)
ملاقاتی با برکت و نویدی نورانی
شیخ طوسی در رجال خود تصریح کرده که جابر بن عبدالله انصاری با امام سجاد«ع» مصاحب (۲۴) و در زمره راویان آن حضرت بوده است.
حضرت امام محمدباقر«ع» فرمودند: وقتی فاطمه دختر علی«ع» پایداری برادرزادهاش را در عبادت مشاهده کرد نزد جابر رفت و به اوی گفت: تو از اصحاب رسول خدایی و ما اهلبیت بر تو حق بسیار داریم از جمله آنکه وقتی میبینی یکی از ما خاندان خود را به رنج و محنت مبتلا کرده است، باید به خاطر خدا از او بخواهی در این باره مراقب باشد، اینک علی فرزند برادرم امام حسین«ع» از شدت عبادت پیشانی، زانوان و کف دستهای پینهبستهای دارد.
جابر به محضر امام چهارم شرفیاب گردید. وقتی چشم امام به جابر افتاد به استقبالش رفت و او را در کنار خود نشانید و احوالش را پرسید. جابر عرض کرد: یابن رسولالله! چرا در عبادت خود را این گونه زحمت میدهید؟ امام فرمود: آیا نمیدانی که رسول اکرم از اهتمام در عبادت فروگذار نبود تا آنجا که ساق مبارکش متورم گردید؟
جابر که دید نمیتواند از این طریق امام را قانع نماید، عرض کرد: پس حداقل به جامعه اسلامی رحم کنید که خداوند به برکت وجود شما خاندان، بلاها را از آنان دور میکند و عذابها را برطرف میسازد و از آسمان باران فرو میفرستد. امام به آرامی پاسخ داد: همواره راه و شیوه نیاکان خود را ادامه میدهم تا آنان را ملاقات کنم. (۲۴)
محمدبن سلم میگوید در کنار جابر نشسته بودم که امام سجاد«ع» همراه با فرزند خردسالش محمد وارد گردید. امام چهارم به فرزندش فرمود: سر عمویت را ببوس، محمد به طرف جابر آمد و سر او را بوسید. جابر که در آن ایام بینایی خود را از دست داده بود، پرسید این کودک کیست؟ امام زینالعابدین فرمود: فرزندم محمد است. جابر آن طفل یعنی امام محمدباقر را در آغوش کشید و عرض کرد: ای محمد! رسول خدا«ص» به تو سلام میرساند. بدان که پس از این دیدار، تو به فرجام زندگی نزدیک گردیدهای.(۲۵)
ابان بن تغلب هم روایت کرده است که جابر در مسجد رسولالله در مدینه میگفت: از رسول خدا«ص» شنیدم که فرمود تو فردی از خاندان مرا ملاقات میکنی که نامش نام من و سیمایی چون سیمای من دارد و به گونهای شگفت حقایق علمی را میشکافد.(۲۶)
از افتخارات مهم جابر این است که حدیث لوح را روایت کرده است. ابوبصیر از امام صادق«ع» نقل کرده است که پدرم امام باقر«ع» از جابر خواست مرا از لوحی که نزد مادرم حضرت فاطمه زهرا«س» دیدهای خبر بده. جابر عرض کرد خدا را گواه میگیرم که برای تبریک و تهنیت به مناسبت ولادت امام حسین«ع»، به خانه زهرای مرضیه رفتم. لوح سبزی را در دستان مبارکش دیدم. فرمودند این لوحی است که خداوند متعال برای پدرم رسول اکرم«ص» فرستاده است و، در آن نام پدرم، همسرم علی«ع»، دو فرزندم امام حسن و امام حسین«ع» و نیز اسامی پیشوایان و جانشینان فرزندانم آمده است. من آن لوح را از ایشان گرفتم و از روی آن نسخهای را تهیه کردم. جابر سپس همراه امام به خانه خودش رفت و پوست نازکی را که نوشتهای روی آن بود آورد و تقدیم کرد. در این لوح اسامی و مشخصات ائمه هدی ذکر شده بود.(۲۷)
روایات متعددی در ستایش جابر آمده که مهمترین آنها حدیثی است که سول اکرم«ص» طول عمر او را پیشبینی کرده و از او خواسته بودند تا سلام آن حضرت را به امام باقر برساند. شناخته شدن جابر به عنوان راوی اصلی حدیث لوح در باب امامان دوازدهگانه در فرهنگ شیعه موقعیت ممتازی را در میان اصحاب برای جابر رقم زده است، اما دشمنان این امتیازات را برنمیتابیدند.(۲۸)
در واقعه اسفناک حرّه که بعد از قیام عاشورا و به سال ۶۳ هجری و زمان خلافت یزید اتفاق افتاد و طی آن عده زیادی از مردم مدینه به قتل رسیدند و ناموس مسلمانان هتک گردید، جابر که نابینا بود در کوچههای مدینه راه میرفت و میگفت نابود شود کسی که خدا و رسول او را بترساند. مردی پرسید: چه کسی خدا و رسولش را ترسانده است؟ جابر پاسخ داد: از پیامبر شنیدم هر کسی که اهل مدینه را بترساند، گویا آنچه را نزد من است بیم داده است. مردی شامی با شمشیر خود به جابر یورش برد تا او را بکشد، اما عدهای آن مرد را دور کردند و جابر را به داخل منزلش بردند. یکی از مکانهایی که در آن غائله، مورد تهاجم و غارت سپاه سفاک اموی قرار گرفت، خانه جابر بود که تمام وسایل و امکانات او به یغما رفت.(۲۹)
یکی از سیاهترین ادوار حکمرانی در تاریخ جامعه اسلامی حکومت عبدالملک مروان است. او عمال ستمگری را در نواحی گوناگون جهان اسلام گماشت تا فضای آمیخته به هراس و وحشت بر مردم حاکم نمایند. بدترین والیان زمان او حجاج بن یوسف ثقفی است که به مدت دو سال استاندار حجاز بود.(۳۰)
هنگامی که حجاج بر مدینه استیلا یافت، به تهدید و کشتار و حبس محبان اهلبیت«ع» اقدام کرد و جابر، نیز مصون نماند. حجاج، جابر را به جرم ارادت به خاندان طهارت و اهانت به او، با آهن گداختهای داغ کرد.(۳۱)
رحلت، مدفن و احفاد
جابربن عبدالله انصاری بهجز سفرهایی کوتاه به مصر و شام و نیز مدتی مجاورت در مکه، عمدتاً در زادگاه خود مدینه زندگی کرد. او در سالهای آخر عمر نابینا بود، ولی خداوند به او معرفت و بصیرتی را اعطا کرده بود که فتنهها را بهآسانی تشخیص میداد و همواره موضعگیریهای دقیق، روشن و افشاگرانه داشت. او در سال ۷۴ هجری در مدینه و در جوار بارگاه رسول اکرم«ص» رحلت کرد و در قبرستان بنیسلیم یا قبرستان بقیع دفن شد.(۳۲)
از جابر سه فرزند به اسامی عبدالرحمن، عقیل و محمد بر جای ماند. عقبه بن عبدالرحمن از راویان حدیث، نواده اوست. ابوالفضل بکربن محمد بن علیبن الفضل الانصاری ساکن در بخارا، حفید اوست،(۳۳) برخی دانشمندان، عرفا و مشاهیر شیعه به وی نسب میبرند، مثل فقیه فرزانه و عالم زاهد شیخ اعظم، مرتضی انصاری (۱۲۱۴ـ۱۲۸۱ق)، عارف شهیر آیتالله ملاحسینقلی همدانی (۱۲۳۹ ـ ۱۳۱۱ق)، شیخ زکریا انصاری ملقب به نصیرالاسلام (۱۲۷۹ـ۱۳۳۱ق) جد حکیم وارسته و فقیه مبارز آیتالله شیخ یحیی انصاری شیرازی، شیخ جابر کاظمی مشهور به جابری انصاری که نیای او شیخ جلالالدین قبل از قرن هفتم هجری به ایران هجرت کرد و اولادش در اصفهان اقامت گزیدند. از علمای این خاندان میتوان از شیخ حسن بن علی بن محمود جابری انصاری متوفی به سال ۱۳۷۶ ق نام برد.(۳۴)
پینوشتها
۱ـ الاستعیاب، ابن عبدالله، ج ۱، ص ۲۱۹، الاصابه فی تمییز الصحابه، ابن حجر عسقلانی، ج ۱، ص ۲۱۳.
۲ـ سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۱۰۶ـ۱۰۵ف رجالکشی، ص ۴۱، طبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۵۶۱، شرح نهجالبلاغه، ابن ابیاحدید، ج ۱۴، ص ۲۳۰.
۳ـ الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۵۶۱، جابربن عبدالله انصاری حیاته و مسنده، حسین واثقی، ص ۲۹ـ۲۸.
۴ـ اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ابن اثیر، ج ۱، ص ۳۰۷، سیره ابنهشام، ج ۱، ص ۲۲۲ـ۲۲۱، جابربن عبدالله انصاری حیاته و مسنده، ص ۳۶.
۵ـ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، یوسف مزی، ج ۴، ص ۴۴۳، سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج ۴، ص ۳۳۶.
۶ـ بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۳۱، پیغمبر و یاران،محمدعلی عالمی، ج ۲، ص ۱۱۸ـ۱۱۷.
۷ـ سیره حلبیه، ج ۲، ص ۳۵۲، بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۲۳.
۸ـ مغازی، واقدی، ص ۲۴۷، شرح نهجالبلاغه، ج ۱۵، ص ۵۷ـ۵۶، فروغ ابدیت، ح ۲، ص ۷۹.
۹ـ سنن ترمذی، به کوشش محمد شاکر و دیگران، ج ۵، ص ۶۹۱، مغازی، واقدی، ص ۲۹۷، بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۳۳.
۱۰ـ دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۷، ص ۱۵۱ـ۱۵۰.
۱۱ـ الاختصاص، شیخ مفید، ص ۶۳، الجمل، همو، ص ۵۱، دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۷، ص ۱۵۱.
۱۲ـ جابربن عبدالله انصاری حیاته و مسنده، ص ۶۶ـ۶۵.
۱۳ـ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۲۰، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج ۱، ص ۳۰۸.
۱۴ـ جابربن عبدالله الانصاری حیاته و مسنده، ص ۶۷.
۱۵ـ قاموس الرجال، ج ۲، ص ۲۱۷، مروجالذهب مسعودی، ج ۳، ص ۱۱۶ـ۱۱۵، دائرهالمعارف تشیع، ج ۵، ص ۲۴۷.
۱۶ـ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۹۸ـ۱۹۷، تاریخ طبری، ج ۵، ص ۱۳۹.
۱۷ـ الفتوح، ابن اکثم کوفی، ص ۷۲۲.
۱۸ـ بحارالانوار، ج ۳۷، ص ۴۲، امالی، شیخ طوسی، ص ۵۰۱ـ۵۰۰.
۱۹ـ رجال شیخ طوسی، ص ۶۶، مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۴۰.
۲۰ـ رجال شیخ طوسی، ص ۷۲.
۲۱ـ الارشادف شیخ مفید، ج ۲، ص ۹۷، بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۶، مؤسوعه کلمات الامام الحسین«ع»، ص ۴۱۹.
۲۲ـ مسار الشیعه فی مختصر تواریخ الشریعه، شیخ مفید، ص ۴۶.
۲۳ـ بشاره المصطفی، محمدبن ابیالقاسم محمدبن علی طبری، ص ۷۵ـ۷۴، بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۱۹۶ـ۱۹۵، مستدرک الوسایل، ج ۱۲، ص ۱۰۸ و ۲۳۲ و نیز مصباح الزائر، سیدبن طاووس، ص ۲۸۸ـ۲۸۶.
۲۴ـ بشاره المصطفی، ص ۶۷ـ۶۶، مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۱۴۹، بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۱۸۷ـ۱۸۵، جابربن عبدالله انصاری حیاته و مسنده، ص ۸۵ـ۸۳، حیاه الامام محمدالباقر، باقر شریف قریشی، ص ۱۹۰، تحلیلی از زندگانی امام سجاد«ع»، همو، ترجمه محمدرضا عطایی، ج اول، ص ۳۰۵ـ۳۰۴.
۲۵ـ کشف الغمه، علیبن عیسی اربلی، ج ۲، ص ۳۲۱، تذکره الخواص، سبط بن جوزی، ص ۳۰۳، بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۴۲۷.
۲۶ـ اعلام الوری، طبرسی، صص ۲۶۳ـ۲۶۲، اصول کافی، ج ۲، ص ۳۷۲، اختیار معرفه الرجال، صص ۴۲ـ۴۱.
۲۷ـ اکمالالدین، صدوق، ص ۱۷۹، اصول کافی، ج ۲، ص ۶۰۲، اثباه الهداه، شیخ حر عاملی، ج ۲، ص ۲۸۵.
۲۸ـ دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۷، ص ۱۵۱.
۲۹ـ الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج ۱، ص ۲۱۴، سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۱۹۴.
۳۰ـ مروجالذهب، ج ۳، ص ۲۷ و ۲۹، الامامه و السیاسه، ج ۲، ص ۳۱، دائرهالمعارف تشیع، ج ۶، ص ۸۴.
۳۱ـ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص ۲۱۵، تاریخ طبری، ج ۵، ص ۳۵، الکامل، فی التاریخ، ج ۵، ص ۳۵۹.
۳۲ـ معرفه الصحابه، احمد ابونعیم اصفهانی، ج ۱، ص ۴۳۸، الاستعیاب، ج ۱، ص ۲۲۰، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج ۴، ص ۴۵۳، دائرهالمعارف تشیع، ج ۵، ص ۲۴۷، دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۷، ص ۱۵۲؛ آیینهداران آفتاب، ص ۷۱.
۳۳ـ تهذیب التهذیب، ج ۲، ص ۴۲، قاموس الرجال، ج ۲، ص ۵۲۶، تاریخ المدینه المندره ابن شبه، ج ۱، ص ۹۴،جابربن عبدالله انصاری حیاته و مسنده، ص ۳۰.
۳۴ـ زندگانی و شیخیت شیخ انصاری، ص ۶۳ـ۵۵، مستدرک الوسایل، ج ۳، ص ۳۸۲، نقباء البشر فی القرن الرابع عشر، ص ۶۷۴، اعلام اصفهان، ج ۲، ص ۵۱۱، زندگانی شیخ یحیی انصاری، سنا، همان حرم.
سوتیترها:
۱٫
جابر از بهترین یاران امیرمؤمنان، امام حسن، امام حسین، امام زینالعابدین و امام باقر«ع» به شمار میآید و مناقب و فضائلش را شیعیان و اهلسنت تأیید کردهاند. وی با پیروی از آئین محمدی و خدماتی با ارزش، پس از ملاقات با هفت تن از چهارده معصوم و نفرت و تبری از دشمنان آنان و تحمل حوادثی رنجآور درگذشت.
۲٫
روایات متعددی در ستایش جابر آمده که مهمترین آنها حدیثی است که سول اکرم«ص» طول عمر او را پیشبینی کرده و از او خواسته بودند تا سلام آن حضرت را به امام باقر برساند. شناخته شدن جابر به عنوان راوی اصلی حدیث لوح در باب امامان دوازدهگانه در فرهنگ شیعه موقعیت ممتازی را در میان اصحاب برای جابر رقم زده است، اما دشمنان این امتیازات را برنمیتابیدند.