ما مزرعه خودمانیم، و تمام افعال، احوال، اقوال ما، نیّات ما، همه تخمهایی است که در این مزرعه دلمان میافشانیم. هر چه که شنیدی در تو اثر میگذارد، هر چه که دیدی در تو اثر میگذارد، هر چه میخوانی، غذا میخوری، غذایی که با بسماللّه الرحمنالرحیم است، یک اثر دارد. بی بسماللّه آن اثر را ندارد. شیر دادن مادر به فرزند، با بسماللّه الرحمنالرحیم یک نورانیت و معنویت و حقیقتی دارد که اگر این ذکر شریف، بر آن شیر، بر وقت شیر دادن، نباشد، دمیده نشود، آن اثر را ندارد. آن روحانیت و آن معنویت را ندارد. حتی داری میخوابی، خوابیدن با بسماللّه الرحمنالرحیم، یک روحانیت و معنویتی دارد که بی بسماللّه، نه آن صفا را ندارد.
حیوانات هم میخوابند، آنها هم خسته میشوند. بله. روی اقتضای طبیعت حیوانی، آنها هم میخوابند، در این جهت، حیوانها با ما شریکاند، ما با آنها شریکیم اما ما انسانیم. به هر سوی بخوابیم، به هر جهت بخوابیم، خوابیدن هم آدابی دارد. دستور و ادب ندارد؟ کدام ذره هست در دار وجود که دین ندارد؟ از ستارهها بگیر، از درختها بگیر. همه رُستنیها، حیوانات، پرندهها، دریاها، کوهها، گردش این همه موجودات که میبینید. چشم سر، باز میکنی همه را میبینی در آمد و شدند، اینها همه دین دارند. همه برنامه دارند. همه روی برنامه خود دارند رفتار میکنند.
نظامی احسن، دلنشین، شیرین، فتبارکاللّه احسنالخالقین. خوب دیده بگشا ببین کوچکترین خلل و نقصان در خلقت خود، در دار وجود، در نظام احسن عالم، در این جمالاللّه، در این جلالاللّه،میبینی؟ همه، مظاهر اسما و صفات الهی، عالم، یکپارچه نور، اللّه نور السّماوات و الارض، چرا ما این قدر دل مردهایم؟ این همه موجودات و این همه زیباییها، این همه شگفتیها، این همه شکفتهها، چطور این قدر بیخبر شدیم؟ از این همه لذت نمیبریم؟ چطور دنبال فحشا میروی؟ اماکن فساد را آباد میکنی؟ آنها تیرهات میکند. آنها چرک میشود. زنگ میشود. دود میشود. روی جانت، آیینه جانت مینشیند. آن وقت آن روحت از عالم ملکوت عکس برنمیدارد. آن دود میرود در چشم جان، و چشم جان خدابین نمیشود. حقیقتبین نمیشود. باطن و سرّ این عالم را نمیبیند. همان چشم حیوانی دارد، همین است.
پنج حسی هست جز این پنج حس
آن چو زر سرخ و این حسها چو مس
اندر آن بازار کاهل محشرند
حس مس را چون حس زر کی خرند(۱)
این حس حیوانی است. حیوانات هم میبینند. به این اندازه دیدن بوده باشد که انسان تکانی نخورده، رشدی نکرده. سرمایهای به چنگ نیاورده.
بیدار باش. در خویشتن مطالعه کن. در آمدنت مطالعه کن. در رفتنت تأمل بفرما. در خلوتهایت، تنهاییهایت، سَحرهایت، یک مقدار به فکر خود بیفت. بگو که من کیستم؟ یک مقداری به محاسبه بنشین حساب کن. حساب بورز. اگر موفق به محاسبه بشوی که رهی به سعادت جنابعالی. رهی به سعادت بنده. که خود رو نباشیم.
واردات هر چه شد، شد؟ صادرات هر چه شد، شد؟ نقد، هر چه شد، شد؟ نسیه، هر چه شد، شد؟ نخیر. بیا به حساب.
میخواهی مغازهات را، حجرهات را ببندی، بفرمایی برای منزلت، تا آن دینار را، ده شاهی را، یک شاهی را حساب میکنی. چطور شده که راجع به اعمال خود، افعال خود، دین خود، شب و روزی که میگذرانی، هیچ حساب نمیکنی؟
دین، دین حساب است و دار، دار حساب. هیچ بیحسابی در عالم میبینید؟ اگر شیعه هستی و هستی البته، مسلمانی، البته هستی، عاقلی، بیداری، باید که اهل حساب باشی. همه روی مقدار است. همه روی حد است. روی میزان است. نظمی است حیرتآور. ترتیبی است حیرتآور.
به سقراط گفتند آقا شما کتابی تألیف بفرمایید بنویسید. گفت که من علم خودم را تحویل پوست گوسفند نمیدهم. پوست گوسفند. دباغی میکردند روی آن مینوشتند. نخیر. من علمم را، حقیقتم را، دانشم را روی پوست گوسفند؟ نخیر. علم باید در دلهای فرزانگان جا کند. در جان مردمِ بیدار جا کند. علم است. علم، یوسفِ مصر است. حیف است که این زندانی باشد. این باید در آن کاخ ربوبی جان، این یوسفِ علم را باید در این نهانخانه جانت بسپاری. علم را. خیلی باید قدرش را بدانی.
جناب کلینی در کافی نقل میکند از امام هفتم(ع). چه خوش فرمود. آقا فرمود «لیس منّا مَن لَم یُحاسِب نفسه فی کُلّ یوم؛ از ما نیست کسی که هر روز به حساب نفس خود نرسد» آن کسی که خویشتن را به حساب نمیکشد، کلاهش را قاضی نمیکند که من کیستم؟ دارم چه میکنم؟ چرا این قدر حرف میزنم؟ چرا دنبال هر کار میروم؟ چرا این قدر میخورم؟ چرا این قدر بیبرنامهام؟. جمادات خارج از ذات توست، خارج از گوهر تو و جوهرتوست.
خیلی عجب است از این مردم، برای علم که روح است و آب حیات جانشان است، تکان نمیخورند. سبحاناللّه. میبینی جان میدهد برای یک بیجان. جان میدهد برای جماد، جان نمیدهد برای آب حیات خودش!. برای سرمایه سعادتش. حالا ببین چقدر مردم دور افتادهاند. چقدر گرفتارند. چقدر پرتاند. کِی باید بیدار بشوند؟ خدا رحمتتان کند.
امام هفتم میفرماید. به بنده میفرماید، به جنابعالی میفرماید. «لَیسَ منّا ؛از ما نیست». برای این که ما اهل حسابیم. امام اهل حساب است. بیحسابی ندارد که. آن که کارش هرج و مرج نیست که. لَیسَ منّا از ما نیست. از سلسله انبیا، از سلسله مردان خدا. در این رشته نیست آنکه اهل حساب نیست. ما اهل حسابیم. لیس منّا مَن لم یحاسب نفسه فی کل یوم. شب و روز خودش را به حساب نکشد؟ یک بار به حساب ننشیند؟ کارها روی توجه و بینش نباشد؟ فإِن عمل حسناً استزاد منهُ و ان عمل سیئاً استغفر اللَّه منه و تاب الیه.(۲) آن که هر روز به حساب خود نرسد، از ما نیست؛ تا اگر نیکى کرده بیفزاید، و اگر بد کرده از خدا آمرزش خواهد و بهسوی او توبه کند. به حساب بنشیند. کار خیر کرد، امروز روز خوشی برایش بوده؟، روز بیداریاش بوده؟، شب خوشی داشت، الحمدللهربالعالمین، خدایا برکتش بده، بهتر شود، بیشتر شود و اشتباهی داشت و لغزشی داشت، دیگر بس است. نخیر، دیگر نمیبایستی آن لغزش تکرار شود.
پس کی برادر؟ پس کی باید به فکر خودمان بیفتیم؟ خب کی باید خودمان را دریابیم؟ کی باید بگوییم خدایا آمدیم؟ کی باید از شجره وجودمان بهره ببریم؟ این اوقات نازنین را مفت از دست دادیم. حیف حیف.پیر شدیم، گذشته، بعد هم مشکل است. کاش از آن ابتدای تکلیفمان یک مربی قوی، یک معلم دلسوز، یک مرد بزرگوار روحانی داشتیم.
شب و روز باید بالا سر نفس بود. پشت هم باید کشیک نفس را کشید، پشت هم، در تمام حالات. باید مراقب خود باشیم، مواظب خود باشیم.
اصلاً نفس انسانی، خوپذیر است. روح انسانی، خوپذیر است. او را که به یک سو وادار کردی، خب آن جانبی شدی یواش یواش دست برمیدارد. از این طرف قوی میشود. یعنی دست برمیدارد که به کلی ترک نمیکند، این طرف قوی میشود. نفس، نفس مطمئنه میشود. جان، آرمیده میشود. مخاطب به «یا ایّتها النفس المطمئنه إرجعی الی ربّک» میشود. و به طوری با ملکوت عالم خو میکند که خدای متعال میفرماید مِثل من میشود. مَثَل من میشود. متصّف به اسما و صفات من میشود. کار خدایی میکنی. در همین لباس فقرت کار پادشاهی میکنی، سلطنت میکنی، آن قابلیت و استعداد و پذیرش در بنده و جنابعالی هست و به هر رنگی او را دربیاوریم او به آن رنگ در میآید، میپذیرد، خوپذیر است نفس انسانی.
حیف نیست در این عالم به این زیبایی و به این قشنگی، یکپارچه پاکی و خوبی و نزاهت و نظافت و نزاکت، جمال، جلال؟ عالمی به این زیبایی، به این قشنگی، چرا دروغ بگوییم؟ چرا خلاف بگوییم؟ چرا خیانت داشته باشیم؟ چرا عُجب داشته باشیم؟ چرا تکبر داشته باشیم؟ چه کسی بر چه کسی تکبر داشته باشد؟ من تکبرم بر شما چیست؟ همهمان که اولمان معلوم و آخرمان معلوم، درست است؟ چه نخوتی دچار من شده؟ که چه بشود؟ چقدر میخواهد خودش را زحمت بدهد؟ عیب است این تکبر. زشت است این تکبر، این خودبینی، این خودخواهی. که چه بشود؟
اهل حساب باید بود. کشت و زرعتان را بپایید. مواظب باشید. ببینید چه چیزی میکارید؟ چه خوب فرمود امیرالمومنین(ع): ألا إنّ کلّ حارث، حارث یعنی برزگر، یعنی زارع. «الا ان کل حارث مبتلی فی حرثه و عاقبه عمله غیر حرثه القرآن، ای انسان ها بدانید هر انسانی امروز در عاقبت و پایان کار، گرفتار و مبتلا به آثار و نتایج و محصول کِشتِه خویش است» چقدر شیرین است این سخن. هر برزگری، یعنی هر عملکنندهای، هر یک از ما، بنده و جنابعالی، ألا انّ کلّ حارث. عمل و افعالمان همه بذرهاست که در خودمان میافشانیم. عرض نکردیم خودتان را دریابید؟ سرانجامِ خودتان را بپایید؟ ای وای، دو صد گفته چو نیم کردار نیست.
میشود آقایان چنین توفیقی پیدا کنید. چرا نمیشود؟ جناب خدا! بله. دست ما را بگیر. میفرماید، کی تو دست دراز کردی ما نگرفتیم؟. کی تو گفتی خدا من دست رد به سینهات زدم؟.
خودمان را داریم یک جوری گول میزنیم. خدا خدا میکنیم جواب ما را نمیدهد چیست؟ به حقیقت نگفتهای الله. کی جنابعالی گفتی خدا و جواب نداده؟ به حقیقت بگو، خدا جوابت را میدهد.
در دل شب، الله الله از ته دل، به حقیقت الله الله. خب ما خدا خدا نکنیم چه کنیم؟ چه حالی بهتر از این حال؟ چه حالی بهتر از حال خدا خدا کردن؟ چه حالی بهتر از حال نماز گزاردن؟ چقدر شکر کنیم خدا را به ما اجازه داد، ما را پذیرفت، ما را دعوت کرد، خواست که ما در حضورش بایستیم با او حرف بزنیم. اذن داد، اجازه فرموده رفتی جلو، بله ایستادی، چقدر خوشمزه، چقدر شیرین، انّ المُصلّی یُناجی ربّه.نمازگزار مشغول مناجات با خداست. ای بهبه.
این همه به شما گفتند که. شما زارع خودتان، مزرعه خودتان، اعمال و افعال و نیاتتان، بذرها و تخمهایی هست که در خودتان میافشانید. نگفتند؟ این همه آیات بر شما خوانده نشد؟ این منبرها برای شما نبود؟ این همه انبیا برای شما نیامدند؟ این همه کتابها برای شما نبود؟ شما نشستید گوش کردید، نرفتید دنبالش؟ گوش میکردید این درخت وجود شما میوه میداد. منتها این نهال وجودی شما را کرم خورده. سمپاشی نکردید. پیش طبیب نرفتید با این امراض، گرفتار شدید. چشم بسته، گوش بسته. این کرمها چیست؟ هوا و هوسها، علاقه به دنیا، حرام خوردنها، خلاف کردنها، از خدا بیخبر بودن، سر به سوی عالم ماده حیات پست دنیا داشتن، به لهو و لعب سرگرم بودن، دنبال زرق و برق دنیا بودن، قدر خود را نشناختن، بچگی کردن. برای جماد جان میدهند. به فکر آب حیات جان خودشان نیستند. ای خوشا به حال بیداران، خوشا به حال سبکباران.
امام نهم فرمود: الدُّنیا سُوقٌ ربح فیها قوم و خسرالآخرون.(۳) دنیا بازار است. عدهای سود و منفعت میبرند و عدهای دچار خسارت میشوند». تجارتخانه خوبی است. بازار خوبی است. اصلاً این نشئه، نشئه قرار نیست. اینجا جای ماندن نیست. اینجا کارخانه آدمسازی است برای عالم دیگر. نباید بمانی، به کمال نمیرسی. هسته بماند درخت نمیشود. نطفه بماند آدم نمیشود. و آنها که تمام این اوقات را مراقب و مواظب بودند نتیجه گرفتند. این نهال را کرم خورده. آب نداده. پژمرده و افسرده شده. خدا رحمتت کند. بیشتر به فکر خود باش. اهل محاسبه باش. واردات و صادراتت را حساب کن. نقد و نسیهات را حساب کن.
فرمایش حضرت امیر علیهالسلام: الا ان کل حارث مبتلی فی حرثه و عاقبه عمله. هر کس هر چه کاشته، کلّ حارثٍ. هر که، هر کس هر چه که کاشته، گرفتار آن کاشته خودش است. رنج میبرد. در ابتلا، با زحمت، آن کاشتههایش. مگر یک صنف. غیر حرثَهِ القرآن. مگر کسانی که قرآن را، آیات قرآن را، معارف قرآن را، حقایق قرآن را، اسرار قرآن را در دل کاشتهاند. اینها مردمی هستند سعادتمند، عاقبت به خیر. اینها خوشبختاند. اینها صاحب مقامات و درجاتاند. اینها پلههایی را پیمودند. آن عملت را، آن فعلت را، آن قولت را، آن خوراکت را، کسب و کارت را، قرآن امضا فرمود. مطابق قرآن در دل کاشتی، سرمشق داری، مطابق این سرمشق است، خوشا به حال تو. وگرنه یک روزی فریادت بلند میشود. ای وای من چرا این طور بودم، من چرا آن طور کسب کردم، آن طور غذا خوردم، آنجا رفتم، همه و همه و همه موجب حرمان و گرفتاری ماست مگر کسانی که قرآن در دل کاشتند. مگر کسانی که به آیات قرآنی نزدیک شدند. اینها مردمی هستند خیلی گرانقدر، ارزنده، وزین، با ارزش. اینها انسان. التفات نمیفرمایید؟ اینها خیلی قدر و قیمت دارند، خیلی سنگین. این کشتی وجودشان بار دارد. فمن ثقُلت موازینه، میزان او، متاع و کالای او سنگین است، گرانقدر است، ارزنده است، ثقل است. من خفّت موازینه، سبک است، فأمّه هاویه، چون دنبال هوا بود، این هوای توخالی او را میبرد به هاویه. باری نداشت کشتی وجودش، چیزی کسب نکرده. نمیبینی دنیا او را چه جوری به بازی میگیرد؟ مثل یک پر کاه؟ گردباد چه جوری پر کاه را به بازی میگیرد؟ این طرف آن طرف میکند. سنگینی، متاع علم، بینش، معرفت که ندارد.
محال است آقا آدمی که یافته، رسیده، بیدار شده سرش کلاه بگذارند. محال است. دنیا شکارش کند.
از این کوههای سخت، میشود چیزی گرفت و کاست، کلنگ بزنی سر این کوهها هر چقدر هم سفت و سخت باشد این نیش کلنگ که آمد به سرش بالاخره از او چیزی گرفته میشود. امام صادق(ع) فرمود: ایمان مؤمن از آن سنگهای سخت، سفتتر و محکمتر است. از ایمان مؤمن چیزی نمیشود کاست. اینهایی را که میبینی دنیا بازی میگیرد، گاهی به این سو گاهی به آن سو، اینها جان ندارند، اینها وزن ندارند، اینها کشتی وجودشان خالی است. اما این قرآن، معرفت جان است، بینش است. به اسرار عالم، به حقیقت عالم انس پیدا کردن است. به قدری سنگین میشوی که فرمودند و چه خوش فرمودند این جنابعالی میشوی جهان منتهی جهان عقلی نه جهان علمی خارجی. جهان عقلی، میشوی آسمان، میشوی زمین، میشوی ملائکه، میشوی خدا، مِثل او، مَثَل او، نماینده او، خلیفه او. نامه برایت میآید من الحیّ القیوم الی الحیّ القیوم. یک چنین بزرگواری هستی جنابعالی. التفات میفرمایید؟ این قدر قدر و وزن و قیمت دارید حالا نایست نگو من هفتاد کیلو شدم، شصت کیلو شدم. این تو نیستی. آن گوسفند است که باید این جور کشید. آن لاشه گاو است باید آن جور کشید. این انسان یک میزان دیگر دارد. حیف جنابعالی نیست که ترازوی پیمانه شما را بکشد؟ مگر اینها میکشد انسان را؟ ترازوی پیمانه مال کاه است. مال اجسام است. گندم، جو اینها را باید با آن کشید. انسان را میخواهی وزن کنی برو پیش امام صادق(ع). انسان ترازوی خاص خودش را دارد. برو پیش امیرالمؤمنین. برو پیش پیغمبر، برو پیش قرآن. اینها ترازوی جنابعالی هستند. اینها سنگ حقاند. ترازوی عدل الهیاند. انسان را باید این ترازوها بکشد. حالا ببین اینها چقدر به تو وزن دادند. این ترازوها مال بنده و جنابعالی نیست آقا. ترازوی انسان ترازویی است دیگر. آن ترازویی که باید آب را کشید پیمانه است. آن که نخودچی کشمش میکشی آن ترازو است. آن که کاه میکشی آن ترازو است. آن که انسان را میکشد اینها نیست که. آن که انسان را وزن میکند امام صادق است. امیرالمؤمنین است. پیغمبر است. قرآن است. موازین قسط هستند. حالا برو خودت را وزن کن. ببین امیرالمؤمنین چقدر قد و وزن به تو میدهد؟ به هر اندازه که با او نزدیک هستی، این شفاعت توست. همان اندازه از قرآن بهره داری و به آن قدر آنجا تو را به سوی خود میکشاند.
ذره ذره کاندرین ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست
اینجا را دریاب. مواظب اینجا باش. و زود آقا به مزرعهات برس، هر چه زودتر، نگذار صبح شود. ای بسا صبح نشده. این توفیق را پیدا کنیم. اهل حساب باش. الان آقا اگر آن صفات درونی ما برای ما بروز کند، ظاهر شود، عکسهایش را ببینیم، فرار. آه اینها چهاند؟
آن آقا مثلاً بیماری جزام گرفته، این بیچاره که نمیداند این میکروبهایی که در این گوشه عضو بدنش جمع شدند دارند میخورند اینها چه میکروبی هستند که بعد آمدند از او عکس گرفتند و نشانش دادند و بزرگش کردند میبیند اوه این گوشه بدنش یک جنگل حیوان درنده به نام شیر، یکی و دو تا و ده تا و صد تا و هزار تا نبود. این همه شیرها گوشه این عضو بدن جمع شدند و چه جور او را میبلعیدند. آن میکروبها به شکل شیر. و شرع ما و روایات ما یکی دو تا نه، ده تا بیست تا نه، پنجاه تا صد تا نه، از شیعه تنها نه، از سنی هم دارد، آنها هم در کتابهایشان آوردند، به طرق گوناگون فرمودند که ای بسا افراد الان به شکل انسانی ما را نگاه میکنید، حیواناتی در نهادشان هستند و یک روز میبیند که این حیوانات به او حمله میکنند. حالا میخواهد از دست اینها فرار کند کجا؟ از خودش که انسان نمیتواند فرار کند. کجا میخواهد فرار کند؟ انسان از خودش میخواهد کجا فرار کند؟ اینها کجا بودند؟
یک عالِم در یک قبیله، یک عالم در یک شهر، یک عالم در یک کشور، در یک قرن، در چندین قرن مطابق سعه وجودیاش میشود شفیع مردم. آخر چطور عالم میشود شفیع تو؟ این حرفها که میشنوی، این تخمهایی که میپاشاند، این بذرافشانیهایی که دارد، اینها حرفهای خدا و پیغمبر است که به این دلها پاشیده میشود. بگذارید دلها بگیرد. وقتی کاشتید مواظب باشید مورچه نبرد، پرندگان نبرند، کرمها نخورند. باید شب پایی کرد، روز پایی کرد. باید مواظبت و مراقبت کرد. باید مزرعه را حفظ کرد. بکاریم و در رویم و مواظبت نکنیم آقا درمیرود، میبرد، دزدها میبرند. هوا و هوسها میبرند.
خدا رحمتت کند. هر چه زودتر به فکر خود باش. هر چه زودتر. امروز و فردا نکن بردار که:
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنان چه در آیینه تصور ماست
چقدر آقا ما دلباخته به دنیا هستیم. چقدر آرزو داریم. التفات نمیفرمایید؟ چقدر آرزو؟
حال که این است العمل العمل ثمّ النّهایه النّهایه و الاستقامه الاستقامه ثمّ الصبر الصبر و الورع الورع…(۴) مبادرت کنید بر عمل و بشتابید بر کردار باقی (ثم النهایه النهایه) بعد از آن… (و الاستقامه الاستقامه) و سرعت نمایید بر راست شدن و راست ایستادن در کردار و… این حقایق را بکارید. که انّ لکم نهایه فانتهوا الی نهایتکم. سرانجامیدارید، دارید به سوی آن سرانجام میروید. و آنچه اینجا کاشتید دارید به سوی کاشته خود میروید. مرحوم مجلسی در یکی از مجلدات بحار آن حدیث را از امام صادق(ع) نقل میکند. آقا این حرفها قدر و قیمت ندارد. به حساب قیمت نمیآید. از امام سوال میکنند که آقا ما کجا میرویم؟ امام فرمود: ما به سوی عمل خود میرویم.
ای خدا رحمتت کند آقا. گوش کن حرف امام را، الان را دریاب. مواظب خود باش. دنیا به دنبال تو میدود. آنهایی که نمیخواهند دنیا را. آن که به دنبال دنیا رفته هی میدوند هی میدوند. رسولالله(ص) فرمود: من اصبح و کان همه الدنیا فلیس من الله فی شیء(۵)؛ کسی که همیشه فکرش دنیا باشد، خدا به این انسان اعتنا نمیکند.
هواپرست، طالب حرام، طالب گناه، آدم بیبرنامه، نه نمازی دارد، نه مناجاتی دارد، نه خلوتی دارد، نه نماز شبی دارد، نه تلاوت قرآنی دارد، نه اشک روان، همیشه چشمش به شکمبه است، به سوی خیک است. به سوی هوا و هوس است. نمیبینی مگر اهل دنیا چه جور در دنیا دارند میمیرند؟ وقت ندارند که بخواهند برای دو رکعت نماز، مگر تازه آن نماز کاری برایش میرساند؟ حالا از این حرفها هم میزنند که خب حالا نمازت را بخوان هر غلط که کرده کرده. نماز را بخواند. این طوری است؟ نخیر. مگر این نماز قبول است؟ آخر نماز این است که تنهی عن الفحشاء و المنکر. نماز آن است که برادر رشد روحی بدهد. مگر ادای نمازگزار درآوردن است؟ این باشد که میشود یک میمون را هم همین جور تعلیم داد، تربیت کرد. اگر این باشد گربه را هم میشود این جور تعلیم داد. مگر این است؟ فویل للمصلّین الذین هم عن صلاتهم ساهون. رسولالله فرمود نمازی که در او حضور نباشد، نمازی که در او خدا نباشد، قُرب نیاورده بُعد میآورد. از این نماز کاری میرسد؟ یک چیزی شنیدند یک حرفی میزنند. نماز بخوان هر کاری بکن. آن که نماز است نمیآید هر کاری بکند. قربان آن کلام عرشی بلند. امام صادق(ع) که فرمود المؤمن ملجم (۶)مؤمن دهانش لجامزده است. مگر هر حرفی میزند؟ هر جا دهان وا میکند؟ در بند است. مومن لجام بر زبان دارد چه نماز بخواند آن نمازی که از فحشا و منکر باز ندارد بیخود مثل اینکه عروسکی را، بچهای را، یک مقوایی، یک مجسمهای را، این را به کار بندازی دولا و راست شود. این طوری است. نماز اگر قرب نیاورد بُعد میآورد. یک عمر نماز خوانده هیچی عایدش نشده. رسولالله فرمود قرب نیاورده بُعد میآورد، این اصلاً خداپرست نیست آقا که. آدمپرست، هواپرست. همین طور صبح تا شام چشمش به دست این و آن است، اگر هم دارد یک نماز ظاهری خودش را قانع میکند میخواند ایاک نعبد و ایاک نستعین که آن کاف ایاک، زید و عمرو و بکر و این و آن است. آن که نیست در آن خداست. یک چنین آدم بیچارهای است
فقط یک تکان بخورید. به فکر خود بیفتید. در عظمت خلقتتان فکر کنید. راجع به وجودتان. راجع به بینشتان، راجع به گرفتنتان، راجع به حواستان، راجع به رشدتان، اولتان، آخرتان، به قدری که تویی تو، تو را بگیرد. خلقت تو تو را بگیرد.
اما کسب حلال را کسی نگفت دنیاست. رجال لاتُلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکرالله(۷) تجارت وفروش، آنها را از یاد خدا باز نمی دارد را که کسی نگفت دنیاست. خدا رحمتت کند. مؤمن، تجارتش را هم دارد، عبادتش را هم دارد، بخشش هم دارد، لذت زندگی هم دارد، دنیا هم دارد، آخرت هم دارد. یک خرده آدم هوا و هوس را قیچی کند چه آسوده به سر میبرد. کیف میکند در دار وجود.
به فکر خود باش. امروز و فردا نکن. این ماه و آن ماه را بگذار کنار. این هفته، آن هفته نکن. امام صادق (ع) فرمود اگر پرده برداشته شود اکثر مردم که در ابتلا و گرفتاری هستند به تسویف مبتلا شدند. امروز، فردا، این ماه، آن ماه، انشاءالله پاییز بیاید، انشاءالله بهار بیاید، حالا که زمستان است هوا سرده، تابستان است هوا گرمه.
آقا از این نعمتها، از این سفرهها، از این حرفها، از این مجلسها، از این منبرها، از این کلاسهای اکابر آقا بهره بگیریم، آقا بیدار شویم. بیدار شوید. آقا خودت را دریاب. پدر جان بس کن امروز و فردا را. آقا جان این که تو هستی نمیگویم به کلی غلط است اما خیلی بیچارهای. بنده هم همین جور. عرض نمیکنم فقط جنابعالی. عرض نمیکنم من ملک مقربم. دیگر من خودم خودم را نمیتوانم گول بزنم. حالا خودم شما را گول بزنم نباید خودم را گول بزنم.
آل محمّد. حق عظیمی به گردن ما دارند. اصلاً وجودشان، کلماتشان، بیاناتشان، کتابهایشان، حرکاتشان، اشاراتشان، بودشان برای ما آب حیات است. اسمشان، ذکرشان، به یادشان بودن، اینها همه برای ما آب حیات است. کوثر است. سلسبیل است. بهشت است. نور است. روح است، جان است.
از خدا، خدا بخواهید. حضور بخواهید. مراقبت بخواهید. معرفت بیشتر، بینش بیشتر، توجه بیشتر، بیداری بهتر، توفیق توبه، توفیق تقرب. این دنیایمان خواه ناخواه میبینید برای تمام جانداران میگذرد. آن که باید با تضرع و زاری خواست، آن که باید به گریه و آه و ناله خواست، آنها را بخواهید.
ای وای از این دهانهای ما، ای وای از این چهرههای ما، ای وای از این دستهای ما، ای وای از این خوراکهای ما. چرا یک عمر، هفتاد سال میگوییم آمین برآورده نمیشود؟ گناه از خودمان است. عیب از خودمان است برادر. تصمیم نگرفتی آقا.
هر چه زودتر بنشینید آقا مزرعه خودتان را، دلتان را، جانتان را وجین کنید. آن علفهای هرزه را ریشهکن کنید. آقایان باید به فکر خودتان بوده باشید. خودت را به طبیب نشان بده، دردها داری، میکروبها، شیرها، پلنگها الان همه در من و شما هستند. اینها را کجا میخواهی ببری؟ اینها را اینجا ولش کن. اینها را اینجا بریز. خودت را سم پاشی کن.
ما کشتۀ نفسیم و بس آوخ که برآید
از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم
افسوس برین عمر گرانمایه که بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم
پینوشت
۱٫مولوی
۲٫ الکافی، شیخ کلینی، ج ۲، ص ۵۱۶
۳٫ بحار الأنوار: ۷۵/۳۶۶، باب ۲۸؛ تحفالعقول: ۴۸۳
۴٫ نهجالبلاغه خطبه۱۷۶
۵٫ تفسیر نمونه ج ۱ ص۲۴۷
۶٫ کافی جلد۲
۷٫ سوره نور آیه ۲۴
سوتیتر:
۱٫
بیدار باش. در خویشتن مطالعه کن. در آمدنت مطالعه کن. در رفتنت تأمل بفرما. در خلوتهایت، تنهاییهایت، سَحرهایت، یک مقدار به فکر خود بیفت. بگو که من کیستم؟ یک مقداری به محاسبه بنشین حساب کن.
۲٫
پس کی برادر؟ پس کی باید به فکر خودمان بیفتیم؟ خب کی باید خودمان را دریابیم؟ کی باید بگوییم خدایا آمدیم؟ کی باید از شجره وجودمان بهره ببریم؟ این اوقات نازنین را مفت از دست دادیم. حیف حیف.پیر شدیم
۳٫
هواپرست، طالب حرام، طالب گناه، آدم بیبرنامه، نه نمازی دارد، نه مناجاتی دارد، نه خلوتی دارد، نه نماز شبی دارد، نه تلاوت قرآنی دارد، نه اشک روان، همیشه چشمش به شکمبه است، به سوی خیک است. به سوی هوا و هوس است. نمیبینی مگر اهل دنیا چه جور در دنیا دارند میمیرند؟ وقت ندارند که بخواهند برای دو رکعت نماز،