به قلم یکی از دانشمندان
مارکسیسم مکتب تناقض
در مقاله گذشته، در رابطه با برخی نظریات و اعلام مواضع مارکسیست ها و پوچی مکتب مارکسیسم بحث شد و درباره نظریه این مکتب درباره انسان مطالبی نوشته شد که برای مقایسه با مکتب اسلام، تصمیم بر این شد که آیاتی از متن قرآن برای نشان دادن نظر اسلام درباره انسان و آثاری که بایستی بر آن مترتب شود، فهرست وار نقل شود، که در این مقاله پی می گیریم.
ادعای آنان اینست که دگم های مذهبی انسان را از خلاقیت و نشاط و حرکت به طرف تکامل می اندازد و شخصیت انسان را از او می گیرد. ولی قرآن کریم انسان را موجودی مسئول، خلاق متحرک، و در حال کمال و رشد و آن هم به سوی هدفی بی نهایت عظیم و مطلق و با استعدادی بی پایان معرفی کرده است:
« » سوره اسراء آیه ۷۰
« • • • • » سوره انسان آیات ۲ و ۳
« • » سوره انشقاق ـ آیه ۶
می گویند دین و متافیزیسم، انسان را بی اعتماد به خود بار می آورد، چون که خود را تحت اداره نیروی غیبی و بی اختیار می داند! چنین سخنی از کسی که فلسفه و جهان بینی او انسان را بنده ابزار تولید و مجبور در مقابل جاذبه طبقه می داند نسبت به مکتبی که انسان را مسئول سرنوشت خویش و سازنده آینده خود و مالک و صاحب نیروهای خود و مسلط بر طبیعت و دارای قدرتی پایان ناپذیر معرفی کرده مضحک نیست؟ قرآن می فرماید:
« » سوره رعد آیه ۱۱
« » سوره نجم آیه ۳۹
« • • ….» سوره لقمان آیه ۲۰
« • • » سوره جاثیه ـ آیه ۱۳
« » سوره هود آیه ۶۱
و صدها آیه دیگر که بالصراحه انسان را حاکم بر عوامل طبیعی و نیروهای عظیم زمینی و آسمانی معرفی کرده و مسئول ایجاد تمدن و درک و فهم حقایق جهان و حرکت و تکامل و بهتر کردن وضع زندگی و دارای اختیار و اراده می داند.
آقایان ادعا دارند که دین، انسان را به خاطر تهدید از عواقب سوء گناه و عصیان،ترسو و با دلهره نگران کیفر اعمال خود در جهان دیگر بار می آورد. این آقایان مدعی اسلام شناسی، نخواسته اند به روی خود بیاورند که این تهدیدهای دین راجع به چه کسانیست. و بر اساس همان اصل مارکسیستی نفی اخلاق و آزادی و بی بند و بار معتقدند که باید سند به دست انسان داد که از عواقب تمام اعمال خویش خیالش راحت باشد و هر خیانت و جرمی که مرتکب شود در عکس العمل و کیفر آن در امان.
و لابد به نظر آن ها تمام قوانینی کیفری سراسر تاریخ بشر از این جهت غلط است. چرا که ممکن است انسان ها را بترساند و به همین دلیل خود کشورهای کمونیستی هم باید هر چه زودتر اوراق کتب قوانین کیفری را بشویند.
قرآن در مورد طاغوت ها و ظلمه و ستمگران و متجاوزان و سدهای راه سعادت و کمال بشر سخت ترین تهدیدها را دارد:
« • • » سوره نبأ ـ آیات ۲۱ و ۲۲
« •• » سوره شوری آیه ۴۲
« » سوره فرقان آیه ۱۹
« » سوره انفال آیه ۵۴
« • » سوره ابراهیم آیه ۲۲
« » سوره اسراء آیه ۸۲
« » سوره غافر آیه ۵۲
و همین قرآن برای افراد صالح و عادل و قانع به حق خود و عامل به قانون حق و عدالت امنیت کامل و آسایش مطلق خاطر با نوید آینده ای تضمین شده و سعادتی قطعی و آسیب ناپذیر تامین می کند:
« • » سوره بقره، آیه ۸۲
« • » سوره اعراف آیه ۳۵، (نظیر این آیه با تعبیر «لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» در ۱۲ مورد در قرآن کریم آمده است).
«ذلِک الجَنَّه الّتی نُورِثُ مِن عِبادِنَا مَن کانَ تقیّا» سوره مریم آیه ۶۳
« • » سوره غافر، آیه ۴۰
«• • • • » سوره نازعات، آیه ۴۱
« » سوره توبه، آیه ۲۰
بنابراین، هراس و وحشت در قرآن برای انسان های طغیانگر و متجاوز و … و امنیت و آسایش خاطر و اطمینان به آینده ای سعادت بار برای انسان های صحیح العمل و درستکار و مسئول و قانع به حقوق خویش در نظر گرفته شده و اگر این گونه وعده ها و وعیدها انسان را ترسو و معیوب بار می آورد به طور کلی باید فاتحه همه مقررات جزائی و نظام تشویق خادم و تهدید خائن را خواند که لابد در بهشت موعود کمونیسم، به آن خواهیم رسید!
آن جا که انسان و جامعه و فکر و ایدئولوژی و فرهنگ و قانون و اخلاق و … در سایه تحولات ابزار تولید خود به خود روند تکاملی را می پیماید و بالاخره انسان را در مقام مناسب خودش مستقر می کند که نمونه اش را امروز در کشورهای اروپای شرقی و در اردوگاه های کار و زندان ها و تیمارستان های کشور شوراها و مهد و قطب دنیای کمونیست می بینیم.
رهروان مکتبی که انسان را محکوم بی اراده حرکت بدون هدف و کور ماده می داند و همه ابعاد وجود انسان را تابعی از حرکت جبری ابزار تولید و جاذبه طبقه می شناسد، با چه روئی چنین اظهار نظری در باره اسلام می کنند؟
با کمی فکر و دقت می توانید حدس بزنید که ضربه این گونه اظهار نظرها در محیطی بیمار و آماده پذیرش این گونه نفی ها و تخطئه ها همراه با شعارهائی که از متن احتیاجات و نیازها و آرزوهای انسان های بلا دیده و ستم کشیده گرفته شده تا چه اندازه مخرب و ویرانگر است.
انقلاب بر این اساس، رسم خوبی است ولی با مفهومی کاملا متغایر و متضاد با آن چه که خودشان اراده کرده اند. همه چیز را زیر و رو می کنند ولی به طرف تباهی و سقوط. قدرت ریشه کنی دارد ولی ریشه فضائل و ارزش های انسانی.
در خاتمه این فراز لازم است گفته یکی از روشنفکران غربی شرق شناس و به خصوص شیعه شناس را که در زادگاه مارکسیسم رشد کرده و مطالعات فراوانی هم در مکتب شیعه و فلسفه و عرفان شرق دارد بیاورم. پروفسور «هانری کربن» استاد کرسی دانشگاه «سوربن» فرانسه ضمن تجلیل فراوان از معارف مکتب شیعه و عرفان شرق درباره مارکسیسم چنین می گوید:
«مارکسیسم تیفوئید و طاعون غرب بدبخت است. کسی که از جنگ طبقاتی سخن می گوید مشکل می تواند احساس کسی چون هانری کربن را درک کند. من با مارکسیست ها زبان مشترک ندارم، برای آن ها فقط دنیای «آمپریک» مطرح است. چگونه می توانند ملکوت ملاصدرا را با معیارهای مارکسیستی ارزیابی کنند؟ آیا در نگاه مارکسیست ها ملکوت چیزی بیش از یک روبنا است؟ اگر یک مارکسیست به من بگوید اندیشه های ملا صدرا و … ناشی از شرایط اقتصادی است، من چه پاسخی به این داوری مسخره بدهم … فلسفه مارکس یک فاجعه و طاعون است… و در جامعه ایرانی که این همه سنت غنی و سرشار متافیزیک دارد محال است فلسفه مارکسیست بتواند ریشه دوانی کند. در چنین فضائل که آکنده از سنت های عرفانی و روحانی است نمی توان معنویت را به کمک معیارهای سیاسی و اقتصادی فلسفه مادی توزین کرد. این دنیا را ماهیتاً نمی توان با اشتراکی کردن وسائل تولید تغییر داد… مارکسیسم یک عامل مایوس کننده و یک پدیده تولید کننده جهان ماده زده غرب است…
در این بررسی کوتاه و زودگذر به چند نقطه ضعف اساسی مارکسیسم اشاره¬ای می کنیم.
تناقضات مارکسیسم
تناقض گوئی در محتوای مارکسیسم آن قدر به چشم می خورد که برای نمایاندن آن تعبیری رساتر از «مکتب تناقض» به نظر نمی رسد.
گوبا مبتکران این مکتب، خودشان به این نکته توجه کرده اند که در تعلیمات خود روی امکان اجتماع «نقیضین» و «ضدین» که استحاله اجتماع آن ها از بدیهیات فکری انسان است تکیه کرده اند و خواسته اند مثل بسیاری دیگر از اراجیف، آن مطلب بدیهی البطلان را نیز بخوردخلق الله بدهند.
۱- تناقض در پیدایش مارکسیسم
قبل از این که مواردی از تناقضات مارکسیسم را بیاورم، بد نیست که توجه خواننده را به این نکته جلب نمایم که اصولا کیفیت پیدایش مارکسیسم خودش یک نوع تناقض را نشان می دهد. زیرا بر اساس مهمترین پایه این مکتب همه چیز تدریجا و با تحول ماده و تغییرات کمی و تدریجی و سرانجام کیفی به وجود می آید و محتویات فکر و اندیشه و نوآوری های انسان هم از این کلی مستثنی نیست چرا که فکر هم با همه پیچیدگی هایش در این مکتب صد در صد مادی است.
با حفظ این اصل قطعی استثناء ناپذیر، چطور شد که مارکس و انگلس یک باره موفق شده¬اند در درک و فهم روی دست همه دانشمندان و مکتب داران سراسر تاریخ بشر بزنند و اسرار جهان را بر اساس دیالکتیک خاص خود درک و عرضه نمایند و تمام اوراق فلسفی و علمی گذشته را بشویند!! جوابش با خود آن ها ست. این ادعا را اگر پیغمبری یا عارفی بنماید با اصول و متعتقدات و جهان بینی آن ها تضادی ندارد ولی رد مکتب مادی چنین ادعائی مناقض با اصول تعلیمات خود مکتب است که راه کشف را بر انسان می بندد.
۲- مادیگری و توقعات غیر مادی
مارکسیسم در فلسفه و جهان بینی خود، انسان را موجودی مادی و مجبور و تحت هدایت ابزار تولید و جاذبه «طبقه» معرفی می کند و همه فعل و انفعالات و حرکات و سکنات انسان را از همین دریچه تنگ و در همان محیط محدود، تفسیر و تبیین می نماید. و زندگی و سعادت و شقاوت انسان را هم محدود به همین چند روز زندگی معرفی می کند و از سوی دیگر در آن جا که مبارزه علیه امپریالیسم مطرح می شود از ا ین موجود مجبور بی اراده و بی اختیار دعوت می کند که اسلحه بر دارد و جان شیرین خود را بر کف بگیرد و به پیکار دیو آدم خوار امپریالیسم برود. و در میدان اقتصاد شعار «از هر کس به اندازه قدرت و به هر کس به اندازه نیاز» را مطرح می کند که معنای آن فداکاری و گذشت انسان های نیرومند و پر کار از مقداری از محصول کار خود به نفع افراد ضعیف و کم نیرو که نیازشان بر محصول کارشان می چربند می باشد.
باید از مارکس پرسید که توقع این گذشت و آن فداکاری از یک موجود مجبور و نکره که اراده اش و تصمیمش هم در سایه تحولات جبری ماده شکل می گیرد چه معنی دارد؟ اگر اراده و تصمیم و فداکاری از آثار جبری تحول ماده است، دیگر پیشنهاد و دعوت چه اثری دارد؟ و اگر انسان در انتخاب این راه اجباری ندارد و جبر ماده و جاذبه و کشش طبقه، انسان را تا سر حد اجبار پیش نمی برد و چیز دیگری می تواند در این تصمیم و انتخاب مؤثر باشد پس باید قبول کنند که ابزار تولید و طبقه تعدادی از حوزه قدرت خود را به چیز دیگری واگذار می کنند.
و هم آن جا که رهبران و رهوران امپریالیسم غارتگر و مرتجعین و دشمنان طبقه رنجبر را از زیر رگبار اهانت و انتقاد و ناسزا می گیرند. این خو عملی مناقض با پایه و اساس فلسفه و جهان بینی مادی آن هاست.
راستی اگر امپریالیست ها تحت تأثیر خواست ابزار تولید و جاذبه طبقه، خودشان به این یغماگری و چپاول افتاده اند بیچاره های مجبور چه تقصیری دارند؟!
یا بگو ابزار تولید و جاذبه طبقه ستمگر است که عامل اصلی است و به این امپریالیست های مجبور و بی اراده که مثل مرده روی سنگ غسالخانه تحت اختیار و اراده غسال این طرف و آن طرف می غلطند رحم کن و این همه انتقاد و ناسزا نثارشان نکن. و یا قبول کن همه تقصیرها به گردن ابزار تولید نیست، اراده و تصمیم و انتخاب انسان آن اندازه هم جبری وغیر اختیاری نیست که ماتریالیسم تاریخی می گوید. یعنی یا فلسفه را پس بگیر و یا شعار را و بهتر است که فلسفه را پس بگیری. این توقع و انتظار و فداکاری و آن انتقاد و سرزنش در صلاحیت مکتب هایی است که انسان را موجودی مختار و صاحب تصمیم و دارای حق انتخاب می دانند و او را نوکر حلقه به گوش ابزار تولید و هیچ عامل دیگری نمی دانند و در مقابل این فدارکاری و جان بازی و از دست دادن حیات و زندگی چیز دیگری بهتر از این زندگی و این جهان و این پول و این محصول کار در نظر گرفته اند. و ارزش های مافوق مادی را در مکتب خود تعبیه کرده اند که به خاطر آن ها بشر از ارزش های کوچکتر جدا بشود.
۳- تناقض در برداشت انسان
مارکسیسم آن جا که به «اومانیسم» می پردازد به حمایت از انسان بر می خیزد و آن جا که به شعار می پردازد و می خواهد خلق را بدور خود جمع کند و نفرت آن ها را علیه رقبای سیاسی و اجتماعی خود بر انگیزد و در این خصوص مثل مکتب انبیاء از انسان، تصویری عالی و خلاق و دارای عظمت و اعتبار ارائه می دهد و گویا همه تلاش هایش برای این است که این موجود «از خود بیگانه» شده را دوباره به خود آورد و او را با واقعیت خود آشنا سازد.
ولی آن جا که می خواهد ماتریالیسم تاریخی را تبیین کند و در جامعه شناسی و تحلیل تاریخ آن را به کار بندد مجبور می شود که تمام آن چه را که برای مقام انسانیت قائل شده منکر شود و انسان را هم «شیئ» مثل دیگر اشیاء بشناسد.
«مارکس» در بحث «اومانیسم» و در میدان «شعار» را اگر با «مارکس» بر کرسی تفسیر و تبیین تاریخ و جامعه شناسی در کنار هم بگذاریم، دو استاد و معلم متضاد و مخالف و متناقض را در مقابل خود می بینیم.
راستی این تناقض برای رهروان مارکسیسم چگونه قابل حل است؟ اگر انسان در تحولات تاریخ مستقلا سهمی ندارد و تابع عمل کرد ابزار تولید است، تاریخ ساز نیست بلکه خود ساخته شده تاریخی صد در صد مادی است، هدایت کننده نیست بلکه تحت هدایت سیر تکاملی ابزار تولید است، اقتصاد ساز نیست بلکه بنده حلقه به گوش و غلام خانه زاد اقتصاد است، پس چه توقعی و چه انتظاری از او دارید؟ از خود بیگانگی او دیگر چه معنائی دارد؟ چه چیزی داشته که از دست داده؟ کدام امتیاز و حق و سرمایه اش مورد دست برد قرار گرفته؟
اگر از «خود بیگانگی» نجات یافت و به خود آمد چه می شود؟ و چه مقامی به دست می آورد؟ مثلاً در این صورت از اسارت ابزار تولید نجات می یابد و حاکم بر سرنوشت خود می شود و دیگر مجبور و مضطر نیست و خودش تصمیم می گیرد و جاذبه طبقه را خنثی می کند، سرنوشت ساز می شود و هدایت ابزار تولید و اقتصاد و طبقه را در دست خود می گیرد.
اگر چنین شد که اساس فلسفه مارکسیسم به هم می ریزد، دیگر ماتریالیسم تاریخی اعتبار ندارد، و ابزار تولید از مقام خدائی و رهبری تاریخ عزل می شود و بالاخره شما ناچارید اصالت را به انسان و فکر و اراده او در تفسیر تاریخ بدهید و در این صورت است که می توانید با «اومانیست ها» هم صدا باشید و می توانید به آن شعارهائی که برای حفظ حقوق و ارزش انسان دارید وفادار باشید، و یا اینکه اصالت را مثل گذشته به همان ابزار تولید و اقتصاد بدهید و در این صورت منصفانه قبول کنید که انسان «این شیئ بی اختیار و مجبور و ملزم»، از نظر شما، دیگر اعتبار و امتیازی ندارد که سزاوار این همه شعار و هیاهو باشد. و شاید هم برای شما راه سومی وجود داشته باشد: «تناقض گوئی»، و مثل گذشته ابائی نداشته باشید که تناقض گوئی کنید!!
۴- حرکت و جمود
از تناقضات دیگر مارکسیسم ادعای حرکت تکاملی وقفه ناپذیر سیر تاریخ تحت هدایت ابزارتولید از یک طرف و ادعای صلاحیت و ثبات برای نظام کمونیستی برای جامعه بشریت پس از گذشت از مرحله امپریالیسم سوسیالیسم است.
مارکس پس از آن که دیالکتیک هگل را که در حرکت پدیده های مادی در طبیعت گفته بود، به جامعه انسانی در تاریخ بشریت سرایت می دهد و با تصویری خالی از «تز و آنتی تز و سنتز» تحولات تاریخ را تبیین و تحلیل می کند، و دوره های کمون اولیه و برده داری و کشاورزی و فئودالیسم و امپریالیسم معرفی می کند که جبر تاریخ و حرکت تکاملی آن خواه ناخواه آن را بر بشر تحمیل می کند. بهشت موعود و جامعه ایده آل!!
این جا که می رسد یکباره چرخ های عظیم ماشین تاریخ از حرکت می ماند و نظام فعال تز و آنتی تز و سنتز دست از فعالیت بر می دارد و آن چه که به نظر مارکس حقیقتش حرکت و تغییر بود یک باره جامد و ثابت می شود. ابزار تولید دیگر آن انرژی سابق را در راه خلق و اعلام و ایجاد و محو تحولات تاریخ به کار نمی گیرد و همه چیز آرام و ساکن به وجود خود ادامه می دهد. زیرا اگر ابزار تولید دست از فعالیت بر ندارد و ترکیب تز و آنتی تز باز هم بخواهد تکرار شود و سنتز تحویل دهد پس از کمونیسم، سنتز چه خواهد بود؟
مگر نظامی بهتر از کمونیسم هم پیدا می شود؟ اگر می شود چرا همان نظام بهتر، هدف نباشد؟ و چرا مردم را دعوت به کمونیست شدن باید کرد؟ و اگر هم با رسیدن به جامعه بی طبقه و بهشت موعود کمونیسم، حرکت تاریخ متوقف شود و تکامل به پله آخر برسد، دیگر آن فلسفه و آن بنیاد اصلی فکر ـ که همه چیز را در حال حرکت و تغییر باید دید و در «آن» نمی شود یک چیز به یک حالت باشد ـ چه می شود؟
بی جهت نیست که مائوتسه تونگ آن جا که می خواهد «اتحاد جماهیر شوروی» را بکوبد می گوید: جامعه شوروی با تبدیل شدن به «سوسیال امپریالیسم» نقض تکامل تاریخ شد، که پس از کمال به ارتجاع می رود.
در این گفته کوتاه و نیشدار گر چه به منظور کوبیدن حریف مطرح شده به طور ضمنی به واقعیتی اعتراف شده که: انسان ها آن طور که ماتریالیسم تاریخی مدعی است چشم و گوش بسته در اختیار جبر تاریخ نیستند و خود، تاریخ ساز و حادثه آفرینند.
مائو می خواهد بگوید: رهبران شوروی با دخالت های خودپرستانه خویش، ملت شوروی را از راه کمال به طرف ارتجاع و از سوسیالیسم به امپریالیسم می کشانند، و ضمناً اعتراف می کند که ابزار تولید و جاذبه طبقه در مقابل اراده و خواست انسان نمی تواند حالت خدائی و جبارانه خود را همیشه حفظ کند.
۵- جبر و اختیار
ماتریالیسیم تاریخی که از اصول اساسی و از ارکان بسیار مهم مارکسیسم است می گوید: انسان ساخته و شکل گرفته ابزار تولید است. فکر انسان، روحیات و فضلیت ها و اخلاق و مذهب و جهت گیری های انسان تحت تأثیر جاذبه طبقاتی او شکل می گیرند که خود این طبقه و جاذبه اش محصول تحولات ابزار تولید است.
و بر این اساس،تلاش خستگی ناپذیر ـ و در عین حال بیهوده ـ کرده و می کند که تمام حرکات و سکنات انسان ها را توجیه و تفسیر و تبیین می کند.
ما در جای مناسب این کتاب، پوچی و بی مایگی این ادعاها را آفتابی خواهیم کرد ولی در این جا که فقط می خواهیم اشاره ای به متناقضات اصولی مارکسیسم بنمایم، می گوئیم: اگر راستی همه انسان ها تحت تأثیر عامل فوق الذکر اجبارا به میدان عمل کشیده می شوند و هر چه استاد ازل گفت بگو می گویند، در این صورت آن نظامات وسیع و پیچیده قوانین جزائی و آن تشکیلات خیره کننده اجرائی جوامع کمونیستی برای چیست؟ و این همه تشویق و تبلیغ و شعار و مونتاژ ارقام و آمار خدمات مارکسیست ها چه هدفی را تعقیب می کند؟ و آن همه به رخ کشیدن جنایات امپریالیسم و سرمایه داران جهانخوار چه دردی را دوا می کند؟
شما که با تکیه به ماتریالیسم تاریخی مجبورید انسان را مجبور و ساخته و پرداخته ابزار تولید و جاذبه طبقاتی بدانید از این همه کارهای فرعی و به قول خودمان خرده کاری، چه طرفی می توانید ببندید؟
اگر این اقدامات در جهت سیر و تحول مطلوب ابزار تولید است که کار لغو و بی ثمری است ـ کاری که خودش می شود، شما می خواهید با صرف این همه نیرو و فدا کردن این همه انسان و ایجاد زحمت برای نسل بشر و تلخ کردن کام انسان ها ـ انجام بدهید.
و اگر در خلاف جهت خواست ابزار تولید (خدای قدرتمند شما) است که اصولا عبث و غلط است، زیرا به گفته خودتان چرخ زمان به عقب بر نمی گردد و لابد شما هم نمی خواهید به عقب برگردانید.
راستی این همه اردوهای کار اجباری و این همه زندان ها و سیاه چال های قرون وسطائی و آن سازمان مخوف «کا . گ. ب» و آن دادگاه های فرمایشی ضد بشر و آن همه شکنجه ها و درنده خوئی ها و آن همه اعدام ها و کشتارها (که به قول سولژنتسین: %۱۱۰ میلیون انسان در ظرف ۵۰ سال در روسیه کشته شده اند) و آن همه مقررات که هنوز هم در حال تورم است و … برای چیست؟!
همه این ها برای یک مشت انسان مجبور و بی اراده و بی اختیار به راه افتاده است؟ شما باید ابزار تولید را محاکمه و شکنجه و محکوم کنید که عامل اصلی است، نه این انسان ها را که به قول شما تحت تأثیر خصلت های طبقاتی زائیده شده تحول ابزار تولید، دست به عمل زده یا از عمل شانه خالی کرده اند.
شما به جای این همه تبلیغ و شعار و افشاگری و روشنگری، اگر بخواهید به اصول فلسفی و جهان بینی خود وفادار باشید باید قدرت را برای تغییر ابزار تولید ـ که او همه چیز را عوض می کند ـ به کار ببرید (که این خود تناقض دیگری است که چگونه شما که ساخته و پرداخته و بنده و تابع ابزار تولید هستید می توانید آن را تغییر بدهید؟!).
آیا همین اقدامات شما و همین مقررات کیفری و تبلیغات و تلاش های به قول خودتان «دنیائی» شما دلیل این نیست که در درک فطری و فهم طبیعی شما واقعیت «انسان مختار» وجود دارد؟و این که خودتان هم به آن بافته ها و مونتاژهای ـ به اصطلاح ـ فلسفی خودتان ایمان و عقیده ندارید؟
و اگر فکر می کنید چنین نیست، پس منصفانه قبول کنید که انسان مجبور و بی اختیار به هیچ منطق و دلیلی نباید مسئول شناخته شود؟! اصولا مسئولیت با سلب اختیار و اراده، قابل جمع نیست و کیفر دادن به موجود مجبور و توقع انجام وظیفه از شخص بی اختیار، جلوه ای از حماقت است.
با فرض کلیت و شمول ماتریالیسم تاریخی، کشتار یک صد و ده میلیون انسان (طبق گفته سولژنیسین در مصاحبه ها و نوشته های مکرر) در طول پنجاه سال عمر کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی، به منظور بارور کردن انقلاب چگونه قابل توجیه است؟!
اگر راستی مادیت تاریخ، عامل قاطع و بی بر و برگرد است، انقلاب فرهنگی مائوتسه تونگ که در ظرف دهه (۶۰ الی ۷۰) کشور پهناور چین را دچار آن همه رنج و زحمت و سرگردانی و اتلاف نیروها کرد و آن همه تلفات به جا گذاشت، چه ارزش و چه معنائی می تواند داشته باشد؟!
اگر شما خدائی ابزار تولید را قبول دارید، اینهمه تلاش پی گیر برای اسلحه سازی و کشاندن دسترنج کارگران زحمتکش اسیر بلوک کمونیستی به کارخانه های اسلحه سازی و ایجاد ارتش چند میلیون نفری و پلیس مخفی بی سابقه ک . گ. ب و … برای چیست؟
در بین سال های ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۸ در جریان تصفیه های خونین مردم روسیه شوروی صرفاً تعداد اعضای حزب کمونیست که فعالین حزب نیز بودند تا ۹/۱ میلیون نفر کاهش یافت و ۹۸ نفر از ۱۳۹ نفر از اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی که در کنگره هفدهم در سال ۱۹۳۴ شرکت داشتند از سردمداران شمرده می شدند، اعدام شدند. البته تعداد کمونیست های قربانی استالینیسم از مرز میلیون ها نفر تجاوز می کند که آمار دقیق آن ها هرگز منتشر نشد.
بعد از سپتامبر ۱۹۱۸ که فرمان معروف «ترور سرخ» صادر شد، سازمان چگا (پلیس مخفی آن زمان شوروی) و در سال های بعد «ک. گ. پ. او» (اداره سیاسی دولتی)، «او. گ. ب. او» (اداره سیاسی دولت متحده) «ان. ک. و. د. ی» (کمیسیون خلق برای امور داخلی) و بالاخره «کا. گ. ب»، با خشونت تمام و با به راه انداختن حمام خون ها، مردم را قتل عام کردند و نیز در اردگاه های وحشتناک کار اجباری و زندان های بیشتری تا دم مرگ، مردم شوروی و مخالفان سیاسی دولت کمونیستی را به بند کشیدند و از جامعه حذف کردند.
ادامه دارد