هدایت در قرآن

(آیت الله جوادی آملی)
قسمت چهارم
روش منطقی و فطری در روایات
در مقالات گذشته بحث کردیم که اگر یک سلسله معلومات اولی و بدیهی نباشد و اگر راهی روشن برای انتقال از بدیهی به نظری نباشد، تعلیم و تعلم ممکن نیست، و اینکه قرآن کریم ما را دعوت به تفکر می کند و می گوید اگر در درونتان بیندیشید حق برای شما روشن می شود، یا برای این است که راه مشخصی را جلوی پای انسان نصب می کند و یا برای این است که اصل راه را به عنوان دلیلی فطری در نهاد انسان متفکر می پذیرد.
در سوره روم آیه ۸ می فرماید:
«اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمی و ان کثیراً من الناس بلقاء ربهم لکافرون» آیا در درون های خودشان نمی اندیشند که خدا آسمان ها و زمین و آن چه میان آن هاست همه را جز به حق و به وقت معین نیافریده ولی بسیاری از مردم به دیدار خدای خود کافرند (قیامت را قبول ندارند). آری! اگر درونتان بیاندیشید و تفکر کنید هم مسأله مبدأ و هم مسأله معاد برای شما حل می شود.
در بحث گذشته اشاره شد که از سه راه می توانیم این روش فطری را صحیح بدانیم:
راه اول: قرآن به ما دستور می دهد که بیندیشیم ولی نمی گوید: چگونه بیندیشید؟ پس معلوم می شود این راه فطری عقلا را امضا کرده است.
راه دوم: سبک خود قرآن کریم است که می بینیم بر اسلوب عقلا ـ که از بدیهی به نظری می رسند ـ با روش منطقی سخن می گوید.
راه سوم: تصریح کردن معصومین (ع) به آن مبادی اولیه است، نظیر: «بطلان جمع بین نقیضین» «بطلان رفع نقیضین» و «ثبوت یکی از دو نقیض با زوال نقیض دیگر» که در توحید مرحوم صدوق به آن اشاره شده است.
اینک به عنوان نمونه هنگامی که به آیه گذشته می نگریم، می بینیم درباره اثبات معاد از همین راه ها و روش های فطری و عقلی که اسلوبی منطقی است، استفاده شده است.
در کتاب شریف احتجاج (جلد اول، صفحه ۱۴) آن چه که از رسول الله (ص) به عنوان احتجاج نقل شده می بینیم حضرت برای اثبات معاد چگونه استدلال می فرماید و چگونه از آیه سوره روم استفاده می کند و روش تفکر را ـ که بدیهی را پلی برای رسیدن به نظری می داند ـ امضا می نماید.
و اینک اصل حدیث:
«قال ابو محمد الحسن بن علی العسکری (علیهما السلام): ذکر عند الصادق ع الجدال فی الدین و ان رسول الله صلی الله علیه و آله و الائمه علیهم السلام قد نهوا عنه». در محضر امام ششم سلام الله علیه این بحث طرح شد که معصومین علیهم السلام از جدال نهی کردند، فقال الصادق علیه السلام «لم ینه عنه مطلقا و لکنه نهی عن الجدال بغیر التی هی احسن» امام صادق (ع) فرمود: از جدال ـ به خوبی خود ـ نهی نشده، بلکه از جدال به غیر احسن نهی شده است.
جدال:
جدال دو قسم است: ۱- جدال به احسن ۲- جدال به غیر احسن. احسن در عبارت بالا احسن تفضیلی در مقابل حسن نیست، بلکه به معنای حسن است در برابر قبیح، جدال به احسن، حَسَن است و روا، و جدال به غیر احسن قبیح است و ناروا. آن گاه حضرت استدلال می کند و می فرماید:
«اما تسمعون الله یقول: «و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی احسن» و قوله: «ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن» فالجدال بالتی هی احسن قد قرنه العلماء بالدین و الجدال بغیر التی هی احسن محرم حرمه الله علی شیعتنا و کیف یحرم الله الجدال جمله و هو یقول: «لن یدخل الجنه الا من کان هودا او نصاری» و قال الله تعالی: «تلک امانیهم قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین»
آیا نمی شنوید خداوند (در قرآن) می فرماید: با اهل کتاب بحث و مجادله نکنید مگر به نیکوترین روش بحث. و همچنین می فرماید: با حکمت و پند نیکو (مردم را) به راه پروردگارت دعوت کن و (با کافران) بحث و جدال مکن مگر با بهترین روش. پس مجادله با بهترین روش را علما همراه دین و جزء دین دانسته اند. و اما جدال به غیر التی هی احسن (مجادله با روشی غیر از روش نیکو و پسندیده ای که خداوند دستور دادها ست) حرام است، خداوند آن را بر شیعیان ما حرام دانسته ولی چگونه ممکن است که خدا هر گونه جدالی را حرام بداند و خود می فرماید:
یهودیان گفتند، بهشت مخصوص یهود است و نصاری گفتند: بهشت مخصوص نصاری است، پس از آن می فرماید: این آروزهای آن ها است، بگو (ای پیامبر) دلیل های خود را بیاورید اگر راست می گوئید.
«فجعل الله علم الصدق و الایمان بالبرهان و هل یؤتی بالبرهان الا فی الجدال بالتی هی احسن»
برهان بدون مجادله بالتی هی احسن میسر نیست. آن گاه تشریح می فرماید:
«قیل یا ابن رسول الله فما الجدال بالتی هی احسن و بالتی لیست بأحسن؟
حدال به احسن کدام است و جدال به غیر احسن کدام؟
«قال: اما الجدال بغیر التی هی احسن فان تجادل به مبطلا فیورد علیک باطلا فلا ترده بحجه قد نصبها الله و لکن تحجد قوله او تحجد حقا یرید بذلک المبطل ان یعین به باطله».
جدال ناروا و غیر احسن آن است که شما با یک انسان باطل گوئی طرف بحث بشوید و در حالی که او دلیلی را اقامه می کند که شما توان دفع آن را ندارید، اگر در لا به لای سخن او حقی است یا از حقی به عنوان اثبات باطلش خواست بهره برداری کند، شما آن را انکار کنید یا از باطلی کمک بگیرید که باطل را با باطل و مانند آن دفع کنید و نتوانید باطل او را با حجتی که خدا نصب کرده و حجت صحیح است، از بین ببرد.
«فتجحد ذلک الحق مخافه ان یکون له علیک فیه حجه، لانک لا تدری کیف المخلص منه فذلک حرام علی شعیتنا ان یصیروا فتنه علی ضعفاء اخوانهم و علی المبطلبین. اما المبطلون فیجعلون ضعف الضعیف منکم إذا تعاطی مجادلته و ضعف فی یده حجه له علی باطله.
شما چون راه فرار از جدال دشمن را نمی دانید حقش را انکار می کنید که مبادا باطل او تثبیت شود و این جدال به غیر احسن است و بر شیعیان ما حرام است، زیرا دشمن از برخورد ضعیف شما سوء استفاده می کند و این را دلیل حقانیت خود قرار می دهد.
«و اما الضعفاء منکم فتغم قلوبهم لما یرون من ضعف المحق فی ید المبطل»
و اما افرادی از شما که عقلشان ضعیف است از شکست شما غمگین می شوند که چگونه حقی و محقی توسط باطل و مبطلی شکست خورد و این جدال به غیر احسن است.
جدال پسندیده و احسن:
«و اما الجدال بالتی هی احسن فهو ما امر الله تعالی به نبیه ان یجادل به من جحد البعث بعد الموت و احیاءه له»
اما جدال به احسن جدالی است که خداوند، رسولش را امر فرمود که آن گونه با کسانی که منکر بعث و حیات پس از مرگ هستند، جدال کند.
«فقال الله له حاکیا عنه: و ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه قال من یحیی العظام و هی رمیم» فقال الله تعالی فی الرد علیه: «قل (یا محمد) یحییها الذی انشأها اول مره و هو بکل خلق علیم، الذی جعل لکم من الشجر الا خضر نارا فاذا انتم منه توقدون، الی آخرس السوره»
آن جا که فرمود: بگو (ای پیامبر) خدائی که از اول آن را آفرید، می تواند آن را زنده کند، با این سخن خداوند از پیامبرش می خواهد که با آن آدم مبطل مجادله کند.
«فاراد الله من نبیه ان یجادل المبطل الذی قال: کیف یجوز ان یبعث هذه العظام و هی رمیم؟ فقال الله تعالی: قل یحییها الذی انشاها اول مره».
آن باطل گو می گوید: این پوسیده ها و استخوان های فرسوده چگونه دوباره زنده می شوند؟
بگو (ای پیامبر) آن مبدأی که این استخوان ها را از عدم به وجود آورد، آن قدرت را هم دارد که بعد از پوسیدن دوباره اینها را احیاء کند.
«افیعجز من ابتدأ به لا من شیء أن یعیده بعد ان یبلی بل ابتداؤه اصعب عندکم من اعادته».
آیا آن خدائی که این استخوان ها را (لامن شیء) نه از چیزی آفرید عاجز است پس از آن که فرسوده شدند دوباره آن ها را زنده کند؟ این را به عنوان یک اصل مسلم بین متکلم و مخاطب قرار داده است، این اصل یا بدیهی است و بین یا مبین بالبین است، یعنی هر کسی از اول کاری را کرد و از عدم چیزی را به وجود آورد، لا من شیء را شیء کرد بدون شک قادر است که دوباره آن را احیا کند. این دیگر نه آیه است و نه روایت، بلکه این عقل است و مورد قبول مخاطب و متکلم، این یک امر بدیهی است و حضرت به روال منطقی استدلال کرده و می فرماید: این کار (دشوارتر بودن احیا از اعاده لا شیء را شیء کردن) سخت تر از آن است که دوباره همان را به حال اول برگرداند.
اگر درختی اصلا موجود نبود ومبدأی، آن درخت را از عدم به وجود آورد، آیا این کار سنگین تر از آن نیست که که درخت بخشکد و دوباره آن را سبز کند؟
بدون شک کسی که چیزی را از عدم به وجود آورد، اگر حال آن عوض شود و بپوسد، احیا و اعاده مجدد آن آسانتر از ایجاد نخستین آن است. این اصلی است کلی که خدای متعال موجودات و انسان را نه از چیزی ایجاد کرد و آفرید «هل أتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا» آیا روزگارانی بر انسان نگذشته است که چیز قابل ذکری نبود، اکنون که خداوند این انسان را آفرید، پس از مرگ او، آسان تر است زنده کردنش از ایجاد ابتدائیش؟ این یک کبرای کلی است که هر فاعلی اگر توانست کاری را ابتدائا انجام دهد،ایجاد دوباره آن برای او آسانتر است. مگر این روش را که حضرت دارد به آن استدلال می کند، با عقل انطباق ندارد؟ روش، روشی است منطقی و مبدأ هم از مبادی تصدیقیه است و این مطابق است با فطرت انسانی که هم آن مبادی تصدیقیه را و هم آن روش استدلالی را می پذیرد. حضرت دارد به دستور وحی الهی با کسی که منکر معاد است ـ نظیر آن چه خدا به حضرت ابراهیم آموخت ـ استدلال می کند.
«و تلک حجتنا آتیناها ابراهیم علی قومه»
این روش احتجاجی بود که ما به ابراهیم آموختیم تا با قوم خود احتجاج کند. و همین روش را هم به رسول الله می آموزیم.
در این جا که می فرماید: «اصعب عندکم» این جدال است نه برهان ولی جمله «افیعجز من ابتدأه…» برهان است، البته برای خدا سبک و سنگین فرقی ندارد ولی چون با ما سخن می گوید آن را در قالب جدال به احسن می آورد و می گوید که کار اول (پیدایش نخستین) مشکل تر است از کار دوم که احیا و زنده گرداندن آن است. ولی برای توضیح بیشتر، در ذیل بحث می فرماید: او قدرت مطلقه دارد و اینطور نیست که برای خدا چیزی آسان باشد و چیزی آسانتر، چون در برابر قدرت نامحدود، آسان و آسانتر، معنی ندارد، شما الان اراده می¬کنید که در ذهنتان یک قطره آب تصور کنید و اراده می کنید که در دهنتان اقیانوس اطلس تصور کنید، هیچکدام شما را خسته نمی کند. مگر اینچنین نیست؟ اصولاً در برابر نامحدود همه کارها علی السوا است و آن فاعلی که با حرکت کار می کند خسته می شود اما آن که فاعل لا بالحرکه است (طبق بیان حضرت امیر (ع) در خطبه توحید) خستگی ندارد، لذا قرآن می فرماید سبکترین و سنگین ترین کارها پیش خدا آسان است نه اینکه یکی آسان باشد یکی آسانتر.
سایه شاخص را قرآن چنین بیان می کند: وقتی آفتاب طلوع کرد برای این شاخص سایه ای پیدا می شود، آنگاه آن سایه را خدا قبض می کند. «ثم قبضناه الینا قبضا یسیراً» یعنی قبضنا سهلاً یعنی جمع کردن سایه این شاخص برای ما آسان است این استدلال در رابطه با آسانترین کارها است.
و همچنین در تبیین حشر اکبر می فرماید: «قل ان الاولین و الاخرین لمجموعون الی میقات یوم المعلوم» بگو (ای پیامبر) که (تمام بشر) از اولین و آخرین، برای روز معلوم، جمع می شوند. نسبت به این «حشر اکبر» هم می فرماید: «ذلک حشر علینا یسیر» این گردآوری (با آن عظمت) برای ما آسان است. کار به آن آسانی ـ که جمع کردن سایه بود ـ با این کار برگ که جمع آوری تمام نسل ها از اولین و آخرین در روز قیامت بود، برای خدا یکسان است، نه اینکه یکی آسان باشد و دیگری آسانتر. بنابراین، آن جا که می فرماید: «و هو اهون علیه» که احیاء چیزی از ایجاد ابتدائی آن آسانتر است، فورا استدراک می کند که مبادا کسی خیال کند بعضی از کارها برای خدا آسان و بعضی آسانتر است لذا می فرماید: «و له المثل الاعلی» برای خدا است مثل اعلی، پس اینجا که می فرماید، برای خدا آسانتر است، فقط برای تقریب اذهان مردم و با همان روش استدلالی خودشان، استدلال می کند، نه اینکه در حقیقت برای خدا فرقی داشته باشد. اصلا کاری که با مشیت انجام می شود نه با حرکت، این کار خستگی ندارد که آسان یا آسانتر بر آن صدق کند! و از این رو است که قرآن می فرماید: «افعیینا بالخلق الاول» مگر ما (که این نظام را آفریدیم) از آفرینش نخستین خسته شدیم؟ مگر این ها خستگی می آورد؟ این جدال به احسن است.
دنباله روایت:
«ثم قال: «الذی جعل لکم من الشجر الاخضر ناراً»، ای «اذا اکمن النار الحاره فی الشجر الاخضر الرطب ثم یستخرجها فعرفکم انه علی اعاده مابلی اقدر ثم قال: «اولیس الذی خلق السموات و الارض بقادر علی ان یخلق مثلهم، بلی و هو الخلاق العلیم» ای: اذا کان خلق السموات و الارض اعظم و ابعد فی اوهامکم و قدرکم ان تقدروا علیه من اعاده البالی فکیف جوزتم من الله خلق هذا الاعجب عندکم و الا صعب لدیکم و لم تجوزوا منه ما هو اسهل عندکم من اعاده البالی».
در همه جدال ها عندکم علیکم، لدیکم مطرح است (در نزد شما اینطور است و الا برا ی خداوند همه امور یکسان است).
آن گاه جدال به غیر احسن را چنین بیان می فرماید:
«و اما الجدال بغیر التی هی احسن فان تجحد حقا لا یمکنک ان تفرق بینه و بین باطل من تجادله و انما تدفعه عن باطله بان تجحد الحق فهذا هو المحرم لانک مثله، جحد هو حقا و جحدت انت حقا آخر».
مواد و مقدماتی را مسلم گرفتند و روش استدلالی را قبول کردند و با ان استدلال نمودند ولی این روش و این مواد در کلام قرآن نبود.
ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *