آیت الله جوادی آملی
مجاری ادراک
انسان موجود متفکری است که عملش بر اساس فکر و علم است . او متحرک بالعلم و متحرک بالاراده است و هدایت او جزاز راه عام و ادراک نخواهد بود . ولی باید دید که این علم را چگونه و از چه راهی باید فراهم کند ؟ اگر راهی نیست چگونه قرآن انسان را به تفکر دعوت کرده است و اگیر راهی هست آن راه را قرآن بیان کرده یا راهی را که عقلا به فطرت خودشان طی می کنند ؟ قرآن کریم که با انسان سخن می گوید و احتجاح می کند برچه اساسی احتجاج می کند ؟ با چه روشی سخن می گوید ؟
سمع و بصر درونی
آیاتی که در قرآن کریم هست راجع به علمهایی که از راه سمع و بصر و تفکر و اندیشه نصیب انسان می شود آن را دعوت کرد و تایید کرد . می فرماید :مابه انسان سمع و بصر دادیم تا بیندیشد . آیاتی که در قرآن راجع به سمع و بصر انسان نظر دارد دو دسته است :
یک دسته آیاتی است که سمع و بصر درونی و باطنی را مطرح میکند ،می فرماید :اینهاکه شمامی بینید تبهکار ومجرمند . اینها شنوا نیستند ،بااینکه حرف میزنند ،ولی حرف صحیح نمی زنند . اینکه قرآن می گوید :ماانسان رابیان آموختیم ، آئین حرف زدن آموختیم ، انسان را گویا کردیم « الم نجعل له عینین و لسانا و شفتین » یا بیان رابه انسان آموخت:
« الرحمن عام القرآن خلق الانسان »
« علمه البیان»
معذلک به کفار و منافقین می گوید: اینها گوش ندارند ،سمیع و بصیر نیستند ،کر و کور و لالند :
« صم بکم عمی فهم لایعقلون »
آیاتی به این مضمون هست که ناظربه سمع و بصر بیان درونی است. اینکه می فرماید: « ختم الله علی قلوبهم و علی »
« سنعهم و علی ابصارهم غشاوه»
معلوم می شود که سمع و بصر درونی مراد است نه سمع و بصر بیرونی.
مجاری ادراک
درقبال این آیات ، آیات دیگری است که همین سمع بصر رامجاری درک میداند اگر انسان از این سمع و بصر که مجاری درکند بهره صحیح برد سمیع و بصیر می شود و اگر از این مجاری ادراک ،بهره صحیح نبرد « صم بکم عمی » می شود . در قرآن کریم برای اینکه روشن شود منظور از نابینا آن کسی نیست که چشم ندارد بلکه آن کسی است که درک ندارد ، درسوره حج تصریح کرده است.
« لا تعمی الا بصار و لکن تعمی القلوب »
« التی فی الصدور»
اینها چشم ظاهریشان نابینا نیست اما آن دلی که در سینه آنها است ،ان دل که باید بینا باشد ، نمی بیند .
اینگونه آیات نشان می دهد که منظور از سمع و بصر همان بینش درونی است . قرآن ، اندیشه صحیح را بینش می داند . آنهایی که از این مجاری ادراک استفاده کردند ، به حیات تازه و جدید نرسیدند و چو ن آن حیات را پیدا نکرده اند ، قهرا سمیع بصیر و عاقل هم نیستند . درسوره نحل ( آیه ۹۷ ) این وعده را داده است :
« من عمل صالحا من ذکر او انثی »
« وهو مومن فلنحیینه حیاه طیبه»
کسی که داری این دورکن بود یعنی هم مومن و معتقد بود ( حسن فاعلی ) وهم عمل صالح داشت ( حسن فعلی ) او رابه حیات طیب می رسانیم . اگر این حیات طیت حاصل شد این شخص زنده است و مصداق :
« افمن کان میتا فاحییناه و جعلنا له »
« نورا یمشی به فی الناس »
خواهد شد و اگر به این حد از حیات طیب نرسید ، چون این حیات راندارد قهرا مرده است وقتی که مرده شد سمیع و بصیر عاقل نیست لذا درسوره فاطر آیه ۲۲ فرمود :« ان الله یسمع من یشاء و ما انت »
« بمسع من فی القبور »
خدا هر که را بخواهد اسماع می کند و تو نمی توانی اسماع کنی آنان را که در قبرها دفن شده اند .
اینها رامردگان مقبوری می داند که سمیع و بصیر نیستند . معلوم میشود که رد این آمال و اوهام و علائق باطلشان دفن شده اند . آری ! این همان کسی است که :
« قد خاب من دساها »
خود را در اینجا دفن کرده است و الا رسول الله (ص) که به قبرستانها نمی رفت که آنها را موعظه کند که خدا می فرماید : تو اسماع نمی کنی آنها که در قبرند ! نه ، این کسی که مرده است خود برای خود قبری کنده و خود را در آن دفن کرده چون نه گوش دارد ، نه چشم دارد ونه دل بیدار دارد . بنابراین ،مقصود چشم و گوش درونی است که هم با اندیشه ها سازگار است هم با مشاهدات و اما آنچه که در سوره نحل بیان شده به عنوان نعم الهی ، به همین مجاری ادراک اشاره کرده است . در سوره نحل آنه ۷۸ وقتی که نعم الهی را می شمارد ،می فرماید :
« و الله اخرجکم من بطون امهاتکم »
«لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و »
اینها مجاری ادراکند .
بنابراین سمع و بصری که در قرآن کریم است دو قسمت است :
یکی درونی ، یکی بیرونی . بیرونی به عنوان مجاری درک و نعم الهی ذکر شده و درونی هم به عنوان بهره برداری صحیح از این مجاری درک ، اگر از این مجاری درک بهره برداری بشود انسان حیات طیب دارد . حیات طیب لازمه سمع بصر و فکر جدید است واگر از این مجاری درک ، بهره صحیح نبرد مرده است و درهمان عمق خیالات باطل دفن می شود .
اگر کسی مرده است ، دیگر سمع وبصری و فوادی نداد . چیزی که فعلا مورد بحث است ،این است ، که :
با آن سرمایه های اولیه در کمان چیست ؟ آیا بشر سرمایه اولیه ادراکی دارد یا ندارد ؟ اگر بخواهد تفکر کند با چه تفکر کند و بیندیشد ؟ آیا چیزهایی را به عنوان زیر بنا دارد که از آنها استفاده روبنایی بکند یا نه ؟ اگر بشر هیچ چیزی را نمی داند درکش محال است چگونه بیندیشد ؟ اگر چیزهایی را به عنوان سرمایه اولیه می داند چگونه از آن سرمایه ها بهره برداری کند و آنها را ترتیب بدهد و نتیجه بگیرد ؟ این راه چه راهی است ؟ آیا راه عرفان است ؟ راه حکمت است ؟ چه راهی است در جهان بینی ؟ ما الان می خواهیم ببینیم که در جهان کی هست و کی نیست ؟ چه هست و چه نیست ؟ و بالاخره ببینیم که قرآن ما را چگونه هدایت می کند ؟ اینکه فرمود: انسان را هدایت می کنیم ، انسان هم یک موجود متفکری است و به راه اندیشه و علم و آگاهی کار می کند ،چگونه انسان را شناخت می دهد ؟ از طرفی متکلم می گوند ، تنها راه ، کلام است ، از طرفی دیگر حکیم می گوید راه کلام کافی نیست !راهی را که انسان با پیمودن آن به مقدار امکان می تواند جهانی را ببیند بشناسد و به این واقعیتها بگرود چیست ؟ آیا قرآن بیان کرد ه یا نه و اگر بیان کرده آن راه چیست ؟ درسوره مبارکه اسرا فرمود :
« ان هذا القرآن یهدی للتی هی »
« اقوم »
نه تنها انسان را هدایت می کند بلکه قویم ترین و مستقیم ترین راه را به انسان نشان می دهد ، طوری هدایت می کند که اگر پیروان این راه ،آن را طی کنند هرگز به خطر نمی افتند . پس طرز و روش هدایت قرآن چگونه است ؟ آیا تنها از راه تزکیه و عمل صالح است یا نه اعم از تزکیه و عمل صالح است یا نه اعم از تزکیه و عمل صالح و تعلیم و تربیتهای اصولی است ؟ و اگر کسی معصوم نبود در اثر تزکیه و عمل صالح به جایی رسید که مشاهداتی داشت از کجا اطمینان پیدا کند که مشاهداتش حق است ، حالا خواه در عالم رویا چیزی را مشاهده کرده یا در بیداری ؟ آن معیار مستقیمی که بتواند معیا صحیح شناخت او باشد که از آن ،حق را از باطل تشخیص دهد چیست؟ که با همان معیار ما بتوانیم اصل وجود مبدأ را و وجود معاد و ضرورت وحی را و فرق وحی و دیگر علوم را و فرق معجزه و دیگر علوم غریبه را و رابطه اعجاز با رسالت وحی را تشخیص بدهیم ؟ انسان اگر بگوند مطابق با کتاب و سنت عمل می کنیم این از بین راه سخن گفتن است ، اما از اول راه انسان بخواهد سخن بگوید که این راه است و لا غیر ، این راه را ما این چنین شناختیم ،او را باچه بیانی باید تبیین کند ؟ بالاخره ما یک ترازوی مستقیم و قسطاس مستقیم باید داشته باشیم که همه افکار را با آن تطبیق کنیم و همه مشاهدات را هم باآن بتوانیم بسنجیم یا نه ؟
مابه عنوان یک بشر می توانیم د رخودمان جستجو کنیم . ببینیم که ما چگونه حرکت می کنیم ؟ آیا ماکه بشریم به هیچ امر آگاهی نداریم یا چیزهایی رامی دانیم وچگونه می رسیم به آن چیزهایی که نمی دانیم ؟ آن کسی که خود صراط مستقیم است وخود عین طریقت است که همان معصوم می باشد.
« نحن الموازین القسط ، نحن میزان »
« الاحوال ،نحن الصراط المستقیم »
که اهل بیت عصمت و طهارت هستند ، آنها احتمال خلاف نمی دهند چون به جایی رسیده اند که باطل در آنجانیست ، اما اگر کسی معصوم نبود ، آیا باید یک قسطاس مستقیم از شناخت جهان داشته باشد تا هر چه به آن رسید یا هر چه را مطالعه کرد با آن میزان بسنجد یا نه ؟ آیا برای بشر چنین حقی هست که برای خود میزان انتخاب کند و حسن انتخاب داشته باشد یانه ؟
اگر بخواهیم یک جهان بینی کافی و کامل داشته باشیم ،یک راه شناخت اساسی داشته باشیم ، قرآن به مانشان داده است یا نه ؟ قرآن چگونه استدلال می کند در سوره انبیا می فرماید :
« لوکان فیهما الهه الا الله لفسدتا»
این روش قیاس استثنایی است اگر در آسمان و زمین به جز خدای یکتا ، پروردگاری بود جهان تناه می شد و لی در جهان فساد نیست ، به دلیل آیات :
« تبارک الذی بیده الملک »
که در آنجا فرمود : فسادی در عالم نیست ،شما هرچه بیشتر در جهان فحص کنید هیچ نشانه ای از بی نطمی و فطور و شکاف نمی بینید ، آیه ۳و۴ سوره ملک:
« الذی خلق سبع سماوات طباقا »
: ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت »
در آفرینش ناهماهنگی نیست . اگر یک سلسله ای حلقاتش موزون و درجای خود بود هماهنگ است و لی اگر بعضی از حلقات نبود
« فات بعض عن بعض »
تفاوت یعنی در میان حلقات حقله ای فوت شده و ازبین رفته است اگر یک امر مرتبطی یکسان و هماهنگ نبود می گویند این رشته دارای تفاوت همت ولی ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت ، آنگاه ارجاع می دهد که شما از راه بصر و احساس و کم کم از راه اندیشه ببینید آیا شکافی در این سلسله و حلقه هست یا نه ؟
« فارجع البصر هل تری من فطور »
« الیک البصر خاسئا هو حسیر »
آنچه در سوره ملک آمده به منزله استثناء تالی است از آنچه در سوره انبیا آمده است و آن قضیه شرطیه است:
« لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا »
ولی فساد نیست پس الهه ای غیر از الله نیست . این چه روشی است که قرآن باما سخن می گوید و احتجاج می کند جز روش منطقی . این طرز استدلال برای اثبات مبدا و توحید مبرا همان روشی است که عقلا دارندکه بدیهی را اول ونظری را به استناد این بدیهی حل می کنند و آن را منطق می نامند . در جای دیگر می فرماید :
« و لو کاکن من عند غیر الله لوجدوا »
« فیه اختلافا کثیرا »
این یک قضیه شرطیه است برای اثبات اینکه قرآن وحی است می فرماید اگر این قرآن افترائی بود که معاذ الله رسول الله (ص) بسته بود ومن عند غیر الله بود ، حتما اختلاف می شد چون یک بشر عادی در طی این بیست و چند سال حالات گوناگون و حوادث مختلف ، جنگ وصلح ، فقر و غنا وصدها حالات دیگر بخواهد درباره احکام سخن بگوید اشتباهی ، جهلی ، ومانند آن راه پیدا می کند:
«لو کان من عند غیر الله »(مقدم )
«لو جدو ا فیه اختلافا کثیرا » ( تالی )
ولی این تالی محال است برای اینکه الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی ، سراسر قرآن همسان و شبیه هم است هیچ اختلافی بین اینها نیست « یصدق بعضه بعضا »و ینطق بعضه یبعض ، سراسر قرآن متشابه است ،نه متشابه در مقابل محکم بلکه متشابه به معنای نظیر هم یعنی این ۶ هزار و اندی آیه هنظیر ۶ هزار ستون نیست که عمودی چیده شده باشد بلکه نظیر ۶ هزار هلالی است که به هم بسته اند که اگر یکی را آدم ازبین ببرد همه فرو می ریزد باید به همه معتقد باشد همه این آیان انعطاف دارند و مثانی هستند مثنی مثنی هستند ،به هم بسته و مرتبطند پس تالی باطل است فالمقدم مثله پس من غیر عند الله نیست آیا این جز استفاده از یک ارزش عقلایی است که بدیهی را ترتیت می دهند و از او نتیجه نظری می گیرند یک اسلوب منطقی که با شکل قیاس اقترانی است یا قیاس استثنایی .
ادامه دارد