«و آن شب دست پلید نفاق ازنیام اهریمن خنجری آهیخت و بر قلب اوستادی نشانید که علم و عشق درسوگ او بر صحیفه ی جانها تصویر غصه نگاشتند.»
زبان مرثیه ها
چو از گلوی قلم، شعر ناله میریزد گلاب سرخ زچشمان لاله می ریزد
زکهکشان افق میدمد ستاره اشک به باغ آینه، الماس ژاله می ریزد
میان حجله سبز چمن، فرشته گل زسوز فاجعه، خون از کلاله می ریزد
به تیر حادثه خستند قلب پیرمغان که لخته لخته خون از پیاله می ریزد
مگر به شط شفق ، نقش مرتضی پیداست که ماه، خرمن گلرنگ هاله میریزد
کنار تربت استاد عشق،شمع سحر سرشک نور به دامان لاله می ریزد
زبان مرثیه ها بی تو صد سخن دارد چکامه های فراق ازرساله می ریزد
خوشا معامله روح، باقباله ی عشق که عطرگلشن حق،زین قباله میریزد
وضوی اشک شقایق
در باغ خون به اشک شقایق وضو گرفت آن شیر دل که با هنر عشق خو گرفت
گلرنگ گشت خانه عشق از حضور یار دریای جان زگوهر او آبرو گرفت
جسم از نشان نگشت زگلزخم تیغ عشق نتوان به حشر، دامن امید او گرفت
شرح حدیث درد کند عندلیب عشق بالاله ای که از خم خون رنگ و بو گرفت
در کوچه های شهر شهادت قدم نهاد آن سرخوشی که دست بدست سبو گرفت
سیمرغ قاف نور،پی آشیان فجر با بال آفتاب، ره جستجو گرفت
برنعش آن جوان کفن عشق خوشتراست کز آبشار تیغ شهادت وضو گرفت
حوزه علمیه یزد- زکریا اخلاقی
سرباز
فروغ حمله تو جلوه گر شده سرباز شب گرفته یاران سحرشده سرباز
چوبرق رزم تو سرزد چه باک از شب مرگ دگر تهاجم ظلمت بسرشده سرباز
یزید تا بن دندان مسلح است بتاز اگربه کرب وبلایت نظرشده سرباز
بتاز سنگر ابلیس را به آتش کش کنون که خصم چنین خیره سرشده سرباز
سلاح گیر و شبیخون به قلب دشمن زن که بر حریم وطن حمله ور شده سرباز
یلان به ماریه یکسرزره به تن پوشید ترا قبای شهادت به بر شده سرباز
الا قبیله خون قبله همیشه ی عشق شهامت تو به دوران سمر شده سرباز
سپاه سفله دون را توان ماندن نیست چنین که ضربه ی تو کارگر شده سرباز
یلا: چکامه ی تکبیر بر کش از رگ جان که مکر وکید خسان بی اثر شده سرباز
غلامرضا رحمدل