درسهایی منتشر نشده از:
شهید حجۀ الاسلام و المسلمین دکتر باهنر
در مقالۀ پیش، جامعه شناسی دانشگاه را مورد بررسی قرار دادیم. اکنون قبل از آن که به موضوع دیگری بپردازیم، مختصری پیرامون واژۀ «جامعه» و «اصطلاح» «جامعه شناسی» بحث و گفتگو می کنیم:
جامعه چیست و جامعه شناسی کدام است؟
جامعه عبارت است از: مجموعۀ انسانهائی که برای هدف مشترک، با تقسیم مسئولیت و ایجاد روابط خاص دور هم جمع می شوند. بنابراین هر گروه و جمعیتی جامعه نامیده نمیشود. مثلا به عده ای از مردم که در پارک قدم می زنند، جامعه گفته نمی شود، زیرا آنان برای هدف مشترک و روابط خاص، با تقسیم مسئولیتهای جمعی به پارک نرفته اند و دور هم جمع نشده اند، ولی یک ملت و افراد یک کشور جامعه نامیده می شوند، زیرا آنان مردمی هستند که روابطی در میانشان وجود دارد و هر گروه و فردی هم مسئولیتی را پذیرفته، و در مجموع کشور را اداره می کنند و به حیات اجتماعی خود ادامه می دهند.
با توجه به تعریف بالا، جامعه شناسی نیز روشن می شود که عبارت است از: شناخت بافت روابط، تکوین، رشد و هدفهای یک مجتمع انسانی.
همچنانکه یک فرد تولد، رشد، بیماری، سلامت، بیداری، خواب، شکست، پیروزی و مرگ….. دارد، جامعه نیز عینا چنین است. و همانطورکه پیکریک فرد را سلولهای گوناگون و متعدد تشکیل می دهند، و درعین اینکه هر کدام، مسئولیت خاص و روابط ویژه ای دارند، و خود رشد و زندگی می کنند و نوعی حیات مخصوص به خود دارند، جمعا یک هدف را تعقیب می کنند و آن عبارت است از: ادامۀ حیات یک پیکر، جامعه نیز چنین است، یعنی افراد انسانها حکم سلولها، گلبولها و اعضاء و جوارح یک پیکر را دارند که هر کدام با داشتن حیا ت و روابط ویژه و ….. برای نجات و ادامه حیات جامعه می کوشند، پس جامعه حکم یک فرد را دارد.
کدام اصل است، فرد یا جامعه؟
با توجه به مطالب بالا، در جامعه شناسی این بحث مطرح است که: آیا اصالت با فرد است، یا با جامعه؟ به تعبیر دیگر آیا باید اصالت را به فرد بدهیم و بگوئیم: این فرد است که: خواسته هایش و اراده اش و استقلال و رشدش در جامعه اثر دارد، و این افراد رشید هستند که یک جامعۀ رشید بوجود می آوردند و …… یا اینکه بگوئیم: اصل جامعه است و فرد، حکم مهره را در درون جامعه دارد و جامعه است که فرد را بهر سوئی که خواست هدایت می کند فرد با رشد جامعه رشد می یابد، و با ضعف جامعه تضعیف می شود. این کارخانه جامعه است که کار می کند. و اگر این کارخانه نباشد، یک فرد، یک پیچ و مهرۀ دور افتاده ای خواهد بود. بر اساس این دو نظریه، دو نوع فلسفه بوجود آمده است:
اصالت فرد و اصالت جامعه، سوسیالیسم و ایده آلیسم، سوسیالیته و ایدوآلیته.
در مکتوبهای گوناگون تربیتی، سیاسی، فلسفی نیز این بحث پیش می آید و هر کدام طرفدارانی دارد. مثلا «ژان ژاک روسو» در کتاب «امیل» اصالت را به فرد می دهد و روانشناسی تربیتی را بر این اصل آغاز می کند، ولی در همین رشته افرادی هستند که اصالت را به جامعه داده اند.
در مارکسیسم و در جامعۀ سوسیالیسم اصالت مربوط به جامعه است و فرد همانند مهره ای معرفی می شود، بر خلاف مکتبهای غربی که آزادیهای نامحدود بفرد می دهند تا آنجا که بر سرمایه داری وسیع کشیده می شود.
از توضیحات بالا روشن شد که برخی به «فرد» و برخی به «جامعه» اصالت داده اند، ولی اسلام طبق روال روانشناسی و جامعه شناسی مخصوص به خود که بر اساس تعادل و شناخت درست استوار است در اینجا نیز اصالت را به یکی از اینها نداده، بلکه «اصالت فرد آویختۀ با جامعه» را اعلام می کند: از یک سو به فرد رشد می دهد، آزادی می دهد، شخصیت می دهد، استعدادش را به شکوفائی می رساند به او نقش احساس مسئولیت میدهد و در بسیاری از روابط اجتماعی، اختیار کامل و حق انتخاب بوی می دهد. مانند معاملات که باید با رضایت خود فرد باشد، و گرنه معامله باطل است، یا ازداوج که با انتخاب و آزادی کامل طرفین، عقد ازدواج اجراء می شود. در انتخاب شغل و رشته و…. نیز همین طور است.
و از سوی دیگر جامعه و امت را مورد اهمیت قرار می دهد، و آنجا که رشد جامعه مطرح است همه چیز را مربوط به جامعه می داند به فرد می گوید: تو منافعت رافدای جامعه کن، با آگاهی و آزادی حرکت را طوری قرار بده که منافع و مصالح جامعه محفوظ بماند، حق نداری هیچ کاری انجام دهی که به زیان جامعه باشد. ولذا قرآن خطابهای دسته جمعی دارد و قوانین کلی جامعه شناسی در قرآن به این صورت است:
«tygsß ß$|¡xÿø۹$# Îû Îhy9ø۹$# Ìóst7ø۹$#ur $yJÎ/ ôMt6|¡x. Ï÷r& Ĩ$¨Z9$#»[۱]
یا:
«öqs9ur ¨br& @÷dr& #tà)ø۹$# (#qãZtB#uä (#öqs)¨?$#ur $uZóstGxÿs9 NÍkön=tã ;M»x.tt/ z`ÏiB Ïä!$yJ¡¡۹$# ÇÚöF{$#ur »[۲]
همچنین مسائل مربوط به امربمعروف و نهی از منکر و جهاد و سایر مسئولیت های اجتماعی، عموما ناظر به عظمت و اصالت جامعه است.
پس از نظر اسلام «اصالت متقابل» در میان فرد و جامعه مطرح است و هر دو اصلند. اسلام در حالی که به فرد مسئول می گوید منافع شخصیت را فدای جامعه ات کن، در عین حال می گوید این کار باید با آزادی و آگاهی و اختیار فرد صورت گیرد و خود فرد حرکتش را باید بگونه ای ترتیب دهد که مصلحت جامعه رعایت شود.
این یک نوع روانشناسی است. اسلام در حالی که جامعه را یک واحد کل می داند و برای آن مرگ و زندگی قائل است و می گوید:
«ôs)s9ur $uZõ۳n=÷dr& tbrãà)ø۹$# `ÏB ôMä۳Î=ö۶s% »[۳]
در نظر اسلام فرد و جامعه نسبت به یکدیگر تأثیر متقابل دارند.
«ö@è% (#rçÅ Îû ÇÚöF{$# (#rãÝàR$$sù y#øx. tb%x. èpt7É)»tã tûïÏ%©!$# `ÏB ã@ö۶s% »[۴]
در همان حال فرد را دارای نقش و مسئولیت می داند و می گوید:
«@ä. ¤§øÿtR $yJÎ/ ôMt6|¡x. îpoYÏdu »[۵]
«`yJsù ö@yJ÷èt tA$s)÷WÏB >o§s #\øyz ¼çntt »[۶]
خلاصه آنکه از نظر اسلام نقش و حرکت فرد و جامعه نسبت به یکدیگر تاثیر متقابل دارند، همچنانکه تاریخ می تواند فرد را در مسیر خود قرار دهد، فرد نیز تاریخ ساز میشود، مانند انبیاء و رهبران الهی و آسمانی.
ضرورت حاکمیت قوانین
همچنانکه برای ادامۀ زندگی یک فرد از جهت «فیزیولوژیکی» نوعی قانون طبیعی لازم و حاکم است، برای رشد و تداوم حیات یک جامعۀ بشر نیز به قوانین احتیاج است که حاکم بر جامعه باشد. چه می شود که یک جامعه می تواند باقی بماند، یا بمیرد؟! اینجا طرح این فلسفه پیش می آید که: جامعه با حفظ هویت اجتماعیش چه قوانینی بر آن حاکم است؟ و علت رشد و یار کودش چیست؟
[۱] – بواسطۀ اعمال مردم فساد در خشکی و دریا پدیدار گشت (سوره روم آیه ۴۱).
[۲] – اگر مردم شهرها (روی زمین) ایمان آورده و پرهیزگار می شدند ، ما درهای برکات آسمانها و زمین را بر وی آنها می گشودیم (سورۀ اعراف آیه ۹۶).
[۳] – ما، اقوام و مللی را پیش از شما به کیفر ظلمشان بدست نابودی سپردیم. (سورۀ یونس آیه ۱۳). با این آیات، بهترین قواعد جامعه شناسی ارائه شده است که در پرتو آنها سبب شکستها و پیروزیها بدست می آید و انسانها نتیجه می گیرند.
[۴] – (ای پیامبر) بگو (بمردم) که در زمین سیر کنید پس بنگرید چگونه بوده است سرانجام پیشینیان (روم آیه ۴۲).
[۵] – هر کس در گرو آن چیزی است که بدست آورد (سوره مدثر آیه ۳۸).
[۶] – هر کس به وزن ذره ای نیکی کند، آنرا می بیند (سورۀ زلزله آیه ۷).