رویدادی که «بهمن» را پُر آوازه کرد، یک «ٱمدن» بود. روزها بود که مردم ایران، چشم به راه بودند؛ چشم به راه انسانی دوست داشتنی. مردم میخواستند فریادگر روشنایی را از نزدیک ببینند. بسیاری از آنها تنها صدای گرم،متین و امیدوار کننده او را از «نوار» شنیده بودند. آنها میخواستند گرمی دستهای پُر مهر «خمینی» را در دستهای خود احساس کنند. آنها آهنگ گرم سخنان امام و پیامهای آگاهیبخش او را بارها در خاطر، مرور کرده بودند. آنها در راهپیمایی، تظاهرات و درگیری خیابانی و زندان و در سختترین شرایط مبارزه، در رنجها و هنگام به جان خریدن درد هر «تازیانه»، نام «خمینی» را بر زبان آورده بودند. آنها میخواستند اکنون همه هستی خود را بر گامهای استوار امام خمینی نثار کنند.
پرسشی که بر صفحات تاریخ مانده است و پژوهشگران ایرانی و بسی افزونتر ، «خارجی» را در شگفتی وانهاده است، از چیستی و چرایی اینگونه «دوستیها» و «ارادتهای» مردمی است؛ دوستیهایی که شالوده داد و ستد و انگیزههای سود و زیان سیاسی یا اقتصادی ندارد. مفسّران سیاسی و تحلیلگران تاریخی، هر یک به شیوهای اینگونه دوستیها را باور و توجیه کردهاند؛ امّّا آنچه در«کلام وحی» آمده است، برای «دین باوران» دلنشینتر است . پروردگار عالمیان در جایگه این دوستی،«باور و کردار درست» را سبب خواست خداوند در «نهادن» آن «دوستیویژه» در دلها برشمرده است:«کسانی که به باور رسیدهاند و کارهای شایسته کردند، به زودی، خداوند مهر گستر،«دوستی ویژهای » در دلها برایشان مینشاند»(سوره مریم، آیه ۹۶) جایگاه این دوستیها خیابانهای تهران و روزهای بهمن بود. شر و شور روزهای بهمن، مردان و زنان، پیران و جوانان از همه گروهها و دستههای مردم ، حال و هوایی در کوچه و خیابانهای تهران و دیگر شهرها ساخته بود که چند و چون آن، ناگفتنی مینماید. تنها باید خودت آن فضا را احساس میکردی؛ باید در آن فضا نفس میکشیدی تا روزهای بهمن را احساس کنی! آن روزها خستگی و گرسنگی و دوری از شهر و دیار، برای کسی معنا نداشت. نگاه همه ایران به تهران و خیابان آزادی بود؛ خیابانی که همهجای آن، بوی انتظار داشت، گذرگاهی که چون جویباری پُرتلاطم از جمعیّت موج میزد و نگران و دلواپس لحظههای ورود و آمدن امام بودند. صفحه اوّل روزنامهها هر روز، خبر تازهای داشت.