ماشین را نزدیک خیابان پارک کردیم و راه کوچه پسکوچههای محله باغپنبه قم را در پیش گرفتیم. بعد از چندینبار پیچیدن در کوچههای باریک و قدیمی این محله قدیمی قم، خود را در مقابل منزلی قدیمی با نمایی بسیار ساده و قدیمی یافتیم.
از پلههای باریک کنار حیاط بالا رفتیم و از یک ایوان کوچک، وارد اتاقی ساده و قدیمی شدیم. اتاقی که به گفته خودش، آن را به پیشنهاد مرحوم ربانی املشی، برای مطالعه و درس و بحث، ساخته بود؛ اما با ورود ایشان به شورای نگهبان و مسائل حکومتی و لزوم حفاظت از ایشان، تبدیل به محل استراحت پاسدارهای ایشان شده بود. چند پشتی ساده، یک گوشی تلفن قدیمی، انبوهی از کتابها و قاب عکس بزرگی از امام خمینی و رهبر انقلاب، تمام چیزهایی بود که در اتاق دیده میشد؛ از خانه یک فقیه کهنهکار و استاد پرکار حوزه، انتظاری جز این هم نمیرفت.
پس از چند دقیقه، به جمعمان پیوست. به گرمی از ما استقبال کرد و خوش آمد گفت. از ایشان تشکر کردیم که وقتشان را در اختیار ما قرار دادهاند. گفت که با وجود سن بالا و بیماری، هنوز هم تقریباً تمام وقتش پر است و به درس و بحث و مسائل کاری میگذرد. گفت تنها روزهای پنجشنبه وقت خالی دارم که آنهم گاهی به بحثهای علمی و فقهی بر روی برخی از پروندههایی که مشکل قضایی دارد میگذرد. از اینهمه پرکاری در این سن و سال، هم تعجب کردم.
نام امام چهرهاش را برافروخت و با شعف از مراد خود به بزرگی و عظمت یاد کرد؛ گفت که دیگر مثل امام نخواهد آمد و امام، شخصیتی یگانه بود. از او پرسیدیم که مهمترین ویژگی امام چه بود؟ گفت: کار برای خدا. امام به چیزی جز خدا فکر نمیکرد.
از اولین روزهایی گفت که در سال ۱۳۳۶، پای درس امام در مسجد سلماسی قم شرکت کرده بود که امام، روزهای اول، روی زمین و بعدها که جمعیت بیشتر شده بود، روی یک صندلی ساده مینشست و درس میداد و بعدها هم که درسش به مسجد اعظم منتقل شد، حاضر نشد روی منبر بنشیند و همان چهارپایه ساده مسجد سلماسی را آوردند و امام روی آن نشست و درس گفت.
گفت که همین ویژگیهای امام بود که ما را شیفته خود کرد. از روزی گفت که در همان سالها، امام را به تنهایی، نزدیک مدرسه فیضیه دیده بود و خواسته بود به امام سلام کند که امام زودتر به او – که طلبه سادهای بود – سلام کرده بود و گفت: ذرهای حب نفس در امام نبود و او همۀ وجود خود را وقف اسلام کرده بود و حتی تشکیل حکومت و نظام را هم برای پیاده کردن اسلام میخواست.
از ورودش به شورای نگهبان گفت که به هیچ وجه تمایلی به آن نداشته و بیشتر دوست داشته در حوزه به کار علمی ادامه دهد و بعد، امام از طریق فرزندش حاج احمدآقا، به او پیام داده بود که: «میخواهید درس بخوانید که چه بشود؟ که به اسلام خدمت کنید؟ خوب الان این سفره پهن است و میتوانید به اسلام خدمت کنید» و همین حرف، حجت را بر او تمام کرده بود که این مسئولیت را بپذیرد و قبول کرده بود که فقط یک دوره در شورای نگهبان بماند؛ اما همان یک دوره، تبدیل به حضور چهلساله او در شورای نگهبان شده بود. حتی بعد از رهبر شدن حضرت آقا، وقتی از ایشان خواسته بود که او را از این مسئولیت معاف کند، حضرت آقا فرموده بود: «من مسلّم گرفته بودم که شما هستید».
از رهبر انقلاب گفت که مثل شیر ایستاده و همه زحمات انقلاب و نظام، بر روی دوش ایشان است و گفت که ما دقیقاً همانطور که از امام، تبعیت و او را یاری میکردیم، نسبت به ایشان هم همین حالت را داریم. گفت که ایشان هم دقیقاً مانند امام، تنها به تکلیف شرعی خود، فکر و عمل میکند و در این مسئله، همچون امام، به هیچکس باج نداده و نمیدهد و ما هم از ایشان یاد گرفتهایم که به کسی باج ندهیم. عشق ما به رهبر انقلاب هم به همین خاطر است که مثل امام، فقط میگوید حکم خدا باید اجرا شود.
هنوز گرم صحبت و گفتوگو با حضرت آیتالله مؤمن بودیم که بلند شدن صدای اذان، پایان زمان دیدارمان را اعلام کرد. در زمان خداحافظی، به گرمی از ما استقبال و تا نزدیک در، بدرقهمان کرد و همان پلههای باریک و ساده، ما را به سمت خروجی منزل محقر ایشان هدایت کرد؛ اما خاطره آن روز زیبا، همواره در یاد و ذهن ما باقی ماند.
این گفتگوی خواندنی و جذاب، در پاسدار اسلام منتشر شد و جذبه آن مصاحبه، بسیاری از مشتاقان انقلاب را مشعوف ساخت.
افسوس که او را در میان خود نداریم و در فقدان آن فقیه پارسا سوگواریم؛ آن عالم ربانی که رهبر انقلاب ضمن اشاره به تقوا واخلاص او، از وفاداری و تعهد انقلابی و اجتماعیاش یاد کردند؛ ویژگیهایی که «شخصیت جامعی از ایشان ساخته بود».
امیدمان به حوزۀ پرافتخاری است که عَلم برافراشتۀ یاران صدیق امام ور هبری را بر دوش کشند و بر مجد و عظمت نظام بیفزایند.