ازدواج با خديجه

درس هايي
از تاريخ تحليلي

قسمت اول

حجة
الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي

بخش دوم

خديجه
دختر خويلدبن اسدبن عبدالعزي بن قصي بن كلاب بود كه نسب وي با رسول خدا «ص» در قصي
بن كلاب متحد مي شود، و عموما نوشته اند كه وي قبل از ازدواج با رسول خدا «ص» دو
شوهر كرده بود:

اول- ابي
هاله هندبن زراره تميمي- كه خديجه از او پسري پيدا كرد و نامش را همانند نام خودش
«هند» گذارد، و از اين «هند» رواياتي نيز در كتابهاي حديثي نقل شده، مانند روايات
معروفي كه درباره ي اوصاف رسول خدا «ص» و شمائل آن حضرت از وي نقل شده و اهل حديث
آنها را در كتابهاي خود نقل كرده اند نظير روايت صدوق «ره» درعيون الاخبار و معاني
الاخبار و روايت مكارم الاخلاق، و غيره و حضرت مجتبي «ع» به اين عنوان از وي حديث
نقل فرموده و مي- فرمايد: «حدثني خالي»…1

و گويند
او مردي فصيح و سخنور بوده و بعثت رسول خدا «ص» و اسلام را درك كرده و جزء مهاجران
در جنگ بدر و احد نيز شركت داشته، و او كسي است كه مي گفت:

«انا
اكرم الناس ابا واما واخا واختا، ابي رسول الله صلي الله عليه و آله واخي القاسم،
واختي فاطمه، وامي خديجه…2»

و گويند:
وي در جنگ جمل در ركاب اميرمومنان بشهادت رسيد.

و نيز
گويند: او فرزندي نيز داشته كه نام او نيز هند بوده و گفته اند او نيز در لشكريان
مصعب بن زبير بود و در جنگ او با مختار به قتل رسيد… كه او را   هندبن هند همان فرزند خديجه بوده نه فرزند
فرزند او3.

و برخي
گفته اند: خديجه از ابي هاله پسر ديگري هم داشته بنام هاله كه بهمين جهت او را ابي
هاله گفته اند، ولي برخي ديگر هاله را فرزند خواهر خديجه دانسته و چنين فرزندي
براي خديجه ذكر نكرده اند.

دوم-
شوهر دوم خديجه عتيق بن عائد مخزومي است كه پس از مرگ ابوهاله بهمسري وي درآمد و
در برخي از تواريخ دختري بنام «هند» نيز از عتيق بن عائد براي خديجه ذكر كرده اند،
و گفته اند: وي مادر محمد بن صيفي مخزومي است كه از رسول خدا «ص» حديث نقل كرده و
به فرزندان او «بني طاهره» مي- گفتند4».

خديجه پس
از اينكه شوهر دوم خود را نيز از دست داد بخاطر ثروت بسيار5 و كمالات
ديگري كه داشت خواستگاران زيادي پيدا كرد چنانچه در برخي از روايات آمده كه عقبة
بن ابي معيط و صلت بن ابي اهاب و ابوجهل و ابوسفيان از او خواستگاري كرده و او همه
را رد كرد6 ولي از آنجا كه خداي تعالي افتخار همسري رسول خدا «ص» و
خدمات بعدي او را به اسلام و رهبر گرانقدر آن براي وي مقدر كرده بود بهمسري آن
حضرت درآمد، و اما انگيزه ي اين ازدواج چه بوده و داستان از كجا شروع شده، در
روايات مختلف ذكر شده كه ذيلا مي- خوانيد.

انگيزه ي
اين ازدواج فرخنده:

عموما
نوشته اند ماجراي اين ازدواج ميمون و مبارك از اينجا شروع شد كه بنا به پيشنهاد
جناب ابوطالب، يا در خواست خديجه، رسول خدا «ص» بصورت اجير يا بعنوان مضاربه براي
خديجه سفري تجارتي اقدام كرد، و بخاطر سود فراواني كه در اثر تدبير و درايت آن
حضرت از اين سفر نصيب خديجه شد آن بانوي مكرمه علاقمند به اين وصلت گرديد و مقدمات
اين ازدواج فراهم شد… كه البته اصل داستان و پاره اي از خصوصياتي كه در آن ذكر
شده مورد نقد و بررسي است كه بعدا خواهيم گفت.

و از
پاره اي روايات ديگر نيز استفاده مي شود كه اين علاقه و اشتياق پيش از آن سفر
تجارتي در دل خديجه پيدا شده بود و جريان سفر مزبور، بر فرض صحت، به اين عشق و
علاقه كمك كرد.

ابن شهر
آشوب «ره» در كتاب مناقب خود روايت كرده كه در روز عيدي زنان قريش در مسجد گردهم
جمع شده بودند كه مردي يهودي در برابر آنها آمده و گفت:

«ليوشك
ان يبعث فيكن نبي فايكن استطاعت ان تكون له ارضا يطاها فلتفعل».

– نزديك
است در ميان شما پيامبري برانگيخته شود پس هر يك از شما زنان كه بتواند زمين خوبي
براي گام زدن او باشد حتما اينكار را بكند…

زنان
قريش در برابر اين گستاخي و جسارتي كه به آنها كرده بود او را با مشتهاي سنگريزه
از نزد خود راندند ولي اين گفتار مرد يهودي بارقه اي در دل خديجه كه در جمع آن
زنان حضور داشت ايجاد كرد و محبتي از پيامبر گرامي اسلام در قلب او جايگير ساخت…7

البته
بايد براي توضيح بيشتر اين مطلب را به اين حديث اضافه كرد كه طبق روايات پسر عموي
خديجه يعني ورقة بن نوفل نيز كه از اديان آسماني و انبياء- الهي اطلاعاتي داشت و
كتابهائي را در اين زمينه خوانده بود خبرهائي از ظهور آن حضرت داده بود، و در پاره
اي از اوقات آن روايات را بر آن حضرت منطبق مي- دانست…

بشرحي كه
در داستان سفر تجارتي رسول خدا «ص» خواهد آمد و همچنين روايات و خبرها و
پيشگوئيهاي ديگري كه در اثر آن خبرها خديجه درحد زيادي اميدوار شده بود كه آن
پيامبر مبعوث محمد «ص» خواهد بود، و البته جريان آن مسافرت نيز كه نقل شده ممكن
است به اين علاقه و اميد كمك كرده باشد…

و اما
داستان سفر تجارتي رسول خدا «ص» براي خديجه به اجمال و تفصيل نقل شده و در كتابهاي
شيعه و اهل سنت روايت شده، و ما تفصيل آن را در كتاب زندگاني رسول خدا «ص» ذكر
كرده ايم كه ذيلا از نظر شما مي گذرد، و سپس به تجزيه و تحليل و نقد و بررسي آن مي
پردازيم:

سفر
تجارتي رسول خدا «ص» براي خديجه:

اينان
نوشته اند روزي كه رسول خدا «ص» عازم سفر شام و تجارت براي خديجه گرديد، و هنگامي
كه مي خواستند حركت كنند خديجه غلام خود «ميسرة» را نيز همراه آن حضرت روانه كرد و
بدو دستور داد همه جا از محمد «ص» فرمانبرداري كند و خلاف دستور او رفتاري نكند.

عموهاي
رسول خدا «ص» و بخصوص ابوطالب نيز در وقت حركت بنزد كاروانيان آمده و سفارش آن
حضرت را به اهل كاروان كردند و بدين ترتيب كاروان بقصد شام حركت كرد و مردمي كه
براي بدرقه رفته بودند بخانه هاي خود بازگشتند.

وجود
ميمون و با بركت رسول خدا «ص» كه بهر كجا قدم مي گذارد بركت و فراخي نعمت را با
خود بدانجا ارمغان مي برد موجب شد كه اينبار نيز كاروان مكه مانند چند سال قبل، از
آسايش و سود بيشتري برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهاي سفرهاي پيش را نبيند،
و از اينرو زودتر از معمول بحدود شام رسيدند.

مورخين
عموما نوشته اند: هنگامي كه رسول خدا «ص» بنزديكي شام -يا همان شهر بصري- رسيد از
كنار صومعه اي عبور كرد و در زير درختي كه در آن نزديكي بود فرود آمده و نشست.

صومعه ي
مزبور از راهبي بود كه «نسطورا» نام داشت، و با «ميسرة» كه در سفرهاي قبل از آنجا
عبور مي كرد آشنائي پيدا كرده بود.

«نسطورا»
از بالاي صومعه ي خود قطعه ابري را مشاهده كرده بود كه بالاي سر كاروانيان سايه افكنده
و هم چنان پيش رفت تا بالاي سر آندرختي كه محمد «ص» پاي آن منزل كرد ايستاد.

ميسرة كه
بدستور بانوي خود همه جا همراه رسول خدا «ص» بود، و از آن حضرت جدا نمي شد ناگهان
صداي نسطورا را شنيد كه او رابنام صدا مي زند!

ميسرة
برگشت و پاسخ داده گفت: «بله»!

نسطورا-
اين مردي كه پاي درخت فرود آمده كيست؟

ميسرة-
مردي از قريش و از اهل مكه است!

نسطورا
بميسرة گفت: بخدا سوگند زير اين درخت بجز پيغمبر فرود نيايد، و سپس سفارش آن حضرت
را به ميسرة و كاروانيان كرد و از نبوت آن حضرت در آينده خبرهائي داد.

كار خريد
و فروش و مبادله ي اجناس كاروانيان بپايان رسيد و آماده ي مراجعت بمكه شدند، ميسرة
در راه كه بسوي مكه مي آمدند حساب كرد و ديد سود بسياري در اين سفر عائد خديجه شده
از اينرو بنزد رسول خدا «ص» آمده گفت: ما سالها است براي خديجه تجارت مي كنيم و در
هيچ سفري اين اندازه سود نبرده ايم، و از اينرو بسيار خوشحال بود و انتظار مي كشيد
هر چه زودتر بمكه برسند و خود را بخديجه رسانده و اين مژده را به او بدهد.

و چون به
پشت مكه و وادي «مرالظهران» رسيدند بنزد رسول خدا آمده گفت: خوب است شما جلوتر از
كاروان بمكه برويد و جريان مسافرت و سود بسيار اين تجارت را به اطلاع خديجه
برسانيد!

نزديك
ظهر بود و خديجة در آن ساعت در غرفه اي كه مشرف بر كوچه هاي مكه بود نشسته بود
ناگاه سواري را ديد كه از دور بسمت خانه ي او مي آيد و      لكه ي ابري بالاي سر او است و چنان است كه
پيوسته بدنبال او حركت مي- كند و او را سايباني مي نمايد.

سوار
نزديك شد و چون بدرخانه ي خديجه رسيد و پياده شد ديد محمد «ص» است كه از سفر تجارت
باز مي گردد.

خديجه
مشتاقانه او را بخانه درآورد و حضرت با بيان شيرين و سخنان دلنشين خود جريان
مسافرت و سود بسياري را كه عائد خديجه شده بود شرح داد و خديجه محو گفتار آن حضرت
شده بود و پيوسته در فكر آن لكه ي ابر بود و چون سخنان رسول خدا «ص» تمام شد
پرسيد:

– مسيرة
كجاست؟

– فرمود:
بدنبال ما او هم خواهد آمد.

خديجه:
كه مي خواست به بيند آيا آن ابر براي سايباني او دوباره ميآيد يا نه. گفت: خوبست
بنزد او بروي و با هم باز گرديد!

و چون
حضرت از خانه بيرون رفت خديجه بهمان غرفه رفت و بتماشا ايستاد و با كمال تعجب
مشاهده كرد كه همان ابر آمد و بالاي سر آن حضرت سايه افكند تا از نظر پنهان گرديد.

بدنبال
اين ماجرا ميسرة هم از راه رسيد و جريان مسافرت و آنچه را ديده و از نسطوراي راهب
شنيده بود براي خديجه شرح داد و با مشاهدات قبلي خديجه و چيزهائي كه از مرد يهودي
شنيده بود او را مشتاق ازدواج با رسول خدا «ص» كرد و شوق همسري آن حضرت را به سر
او انداخت.

خديجه به
عنوان اجرت چهار شتر به رسول خدا داد ميسره را نيز بخاطر مژده اي كه به او داده
بود آزاد كرد و آنگاه بنزد ورقة بن نوفل كه پسر عموي خديجه بود و بدين مسيح زندگي
مي كرد و مطالعات زيادي در كتابهاي ديني داشت رفت و داستان مسافرت محمد «ص» را
بشام و آنچه را ديده و شنيده بود همه را براي او تعريف كرد.

سخنان
خديجه كه تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت: اي خديجه اگر آنچه را گفتي راست باشد
بدانكه محمد پيامبر اين امت خواهد بود، و من هم از روي اطلاعاتي كه بدست آورده ام
منتظر ظهور چنين پيغمبري هستم و ميدانم كه اين امت را پيامبري است كه اكنون زمان
ظهور و آمدن او است.

اين
جريانات كه بفاصله ي كمي براي خديجه پيش آمده بود او را بيش از پيش مشتاق همسري با
محمد «ص» كرد و با اينكه بزرگان قريش آرزوي همسري او را داشتند و بخواستگاراني كه
فرستاده بودند پاسخ منفي داده و همه را رد كرده بود درصدد برآمد تا بوسيله اي
علاقه ي خود را به ازدواج با محمد «ص» باطلاع آن حضرت برساند، و از اين رو بدنبال
«نفيسه» -دختر «منية» كه يكي از زنان قريش و دوستان خديجه بود- فرستاد و بطور
خصوصي درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزد محمد «ص» برود و هر گونه كه
خود صلاح مي داند موضوع را بآنحضرت بگويد.

نفيسه
بنزد محمد «ص» آمد و به آن حضرت عرض كرد:

– اي
محمد چرا زن نمي گيري؟

حضرت
پاسخ داد:

– چيزي
ندارم كه به كمك آن زن بگيرم!

نفيسه
گفت:

اگر من
اشكال كار را بر طرف كنم و زني مال دار و زيبا از خانواده اي شريف و اصيل براي تو
پيدا كنم حاضر به ازدواج هستي؟

فرمود:
از كجا چنين زني مي توانم پيدا كنم؟

گفت: من
اينكار را خواهم كرد و خديجه را براي اينكار آماده مي كنم سپس بنزد خديجه آمد و
جريان را گفت و قرار شد ترتيب كار را بدهند.

موضوع از
صورت خصوصي بيرون آمد و به اطلاع عموهاي رسول خدا «ص» و عموي خديجه عمروبن اسد و
ديگر نزديكان رسيد و ترتيب مجلس خواستگاري و عقد داده شد.

و در
پاره اي از نقل ها مانند روايت ابن اسحاق در سيره نامي از «نفيسه» و وساطت او در
اينباره ذكر نشده، و پيشنهاد آن پس از اين سفر، از طرف خود خديجه و بدون واسطه نقل
گرديده، و عبارت سيره اينگونه است:

«…وكانت
خديجه امراة حازمة شريفة لبيبة، مع ما ارادالله بها من كرامته، فلما اخبرها ميسرة
بما اخبرها به بعثت الي رسول الله صلي الله عليه وسلم، فقالت له -فيما يزعمون-
يابن عم: اني قد رغبت فيك لقرابتك، وسطتك في قومك، و امانتك و حسن خلقك و صدق
حديثك، ثم عرضت عليه نفسها، و كانت خديجه يومئذ اوسط نساء قريش نسبا واعظمهن شرفا،
واكثرهن مالا، كل قومها كان حريصا علي ذلك منها لو يقدر عليه8»

يعني:
خديجه زني دورانديش و شريف و خردمند بود، گذشته از آنكه خداي سبحان نيز اراده ي
بزرگواري آنزن را فرموده بود، و بدين جهت بود كه چون ميسرة آن گزارش بدو داد بنزد
رسول خدا «ص» فرستاد و چنانچه گفته اند پيغام داد كه الي عموزاده: من بخاطر
خويشاوندي و شرافت خانوادگي شما و امانت و حسن خلق و راستگوئي كه در شخص شما وجود
دارد به ازدواج با شما علاقمند شده ام… و بدين ترتيب خود را بر آن حضرت عرضه
درآغاز براي استمزاج و نظر خواهي نفيسه را نزد آن حضرت فرستاده، و پس از جلب رضايت
رسول خدا «ص» خود او مستقيما پيشنهاد ازدواج را داده باشد، چنانچه برخي      گفته اند.

داشت، و
خديجه در آنروز از نظر نسب در ميان زنان قريش از ديگران برتر و شرافتمندتر و از
نظر ثروت ثروتمندتر بود، و همه ي مردان مكه علاقمند به ازدواج با او بودند…

كه البته
اين روايت با نقلهاي ديگر قابل جمع است كه واين بود اصل داستان و دنباله ي آن تا
مراسم مجلس عقد، ولي تذكر چند مطلب بعنوان نقد و بررسي در اين داستان لازم است:

نقد و
بررسي اين داستان:

1-
نخستين مطلبي كه مورد بحث واقع شده، صحت و سقم صل اين داستان و اثبات وقوع آن از
نظر تاريخي است، زيرا اين داستان نيز همانند داستان قبلي رسول خدا «ص» بهمراه
ابوطالب مورد خدشه و ترديد است و روايت متقن و مسندي در اينباره بدست ما نرسيده جز
همان رواياتي كه يا بدون سند و يا بصورت مرفوع از ابن اسحاق و جابر و خزيمه نقل
شده كه از نظر حديث شناسان چندان اعتباري ندارد، چنانچه بر اهل فن پوشيده نيست، و
همان خدشه هائي كه در حديث بحيراي راهب و سفر قبلي رسول خدا «ص» بود در اينجا نيز
وجود دارد، و خلاصه اين داستان در حديث معتبري نقل نشده…

2- در
عموم اين روايات اين جمله به چشم مي خورد كه خديجه رسول خدا «ص» را اجير كرد… و
همين ماجرا سبب اين ازدواج گرديد در صورتي كه در حديث ديگري كه از عماربن ياسر نقل
شده و يعقوبي در تاريخ خود آنرا روايت نموده، عماربن ياسر گويد: داستان ازدواج
ربطي به سفر رسول خدا «ص» و اجير شدن آن حضرت براي خديجه نداشته، و اساسا رسول خدا
«ص» در طول زندگي خود نه اجير خديجه و نه اجير احدي از مردم ديگر نشد…

و روايت
عماربن ياسر اينگونه است كه مي گويد:

«انا
اعلم بتزويج رسول الله «ص» خديجه بنت خويلد،كنت صديقا له فانا لنمشي يوما بين
الصفا والمروه اذبخديجه بنت خويلد واختها هاله، فلما رات رسول الله «ص» جائتني
هاله اختها، فقالت: يا عمار ما لصاحبك حاجه في خديجة؟ قلت: والله ماادري! فرجعت
فذكرت ذلك له، فقال: ارجع فواضعها وعدها يوما تاتيها…»

يعني- من
از داستان ازدواج رسول خدا «ص» با خديجه دختر خويلد آگاه ترم من كه با آن حضرت
دوست نزديك بودم روزي بهمراه رسول خدا ميان صفا و مروه مي رفتيم كه ناگهان خديجه و
خواهرش هاله پديدار شدند، و چون خديجه رسول خدا «ص» را ديدار كرد خواهرش هاله بنزد
من آمد و گفت:

اي عمار
دوست تو را در خديجه نيازي نيست؟ (وعلاقه به ازدواج با او ندارد؟)

گفتم:
بخدار سوگند اطلاعي ندارم. و پس از اين گفتگو بازگشته و مطلب را براي آن حضرت باز
گفتم، رسول خدا «ص» فرمود: برگرد و (براي گفتگو در اينباره) با او وعده ي ديداري
را در روزي قرار بگذار تا نزد او برويم…

و در
پايان اين روايت اينگونه است كه مي گويد:

«…وانه
ما كان مما يقول الناس انها استاجرته بشيء ولا كان اجيرا لاحد قط9»

يعني:
جريان اينگونه كه مردم مي گويند نبود و خديجه رسول خدا «ص» را براي كاري اجير
نكرد، و آن حضرت هيچگاه اجير كسي نشد.

و البته
اين روايت هم در بي اعتباري همانند روايات قبلي است، و يعقوبي نيز آن را به اين
صورت نقل كرده كه «روي بعضهم عن عماربن ياسر…»

و در متن
روايت هم جمله اي هست كه قابل خدشه است ولي مي تواند آن روايات كم اعتبار قبلي را
نيز كم اعتبارتر كند و موجب ترديد بيشتري در صحت آنها گردد…

مگر آنكه
كسي پاسخ دهد كه كارگري رسول خدا «ص» براي خديجه بصورت مضاربه و شركت در سود حاصله
بوده نه اجاره ي اصطلاحي، چنانچه در برخي از روايات نيز بدان تصريح شده مانند
روايت كشف الغمه كه در بحارالانوار نقل شده و عبارت آن چنين است:

«…كانت
خديجه بنت خويلد امراة تاجرة ذات شرف و مال تستا جر الرجال في مالها، وتضاربهم
اياه بشيء تجعله لهم منه…10»

و عبارت
سيره ي ابن هشام نيز بدون كم و زياد همين گونه است11 كه از اين عبارت مي
توان استفاده كرد كه تعبير به «اجير» و «استيجار» نيز در روايات ديگر ممكن است
بهمين معناي مضاربه باشد و به اصطلاح تسامحي از اين نظر در عبارت شده باشد…

3-
چنانچه از روايات قبلي و همين روايت عماربن ياسر استفاده شد بر فرض صحت اصل
داستان، ارتباط آن با ازدواج خديجه و آن حضرت نيز ثابت نشده، و از اين جهت نيز اين
روايات قابل بحث و بررسي است و خالي از خدشه نخواهد بود.

ادامه
دارد