کربلای ایران و الهام از پیامهای سیدالشهدا (ع)

کربلای ایران و الهام از پیامهای سیدالشهدا (ع)

سید محمد جواد مهری

حسین (ع)وارث تمام فضیلت ها، عظمت ها، شهامت ها، شجاعت ها و حماسه ها از جدش و
پدرش و سرور انقلابیون تاریخ، نخستین کسی است که شعار انقلاب را سرداد: «انی لااری
الموت الاسعاده والحیاه مع الظالمین الاّ برما ً»- اکنون که حکومت اسلامی بازیچۀ
دست پلیدترین و تبهکارترین سفّاکان روزگار (یزید) قرار گرفته است و او در همان حال
که لب به شراب می‌زند و قمار بازی می‌کند و دستش را به خون اولیای خدا می‌آلاید،
بر فراز منبر برترین انسان روی زمین، صاحب دعوت و سرور پیامبران الهی (حضرت محمد
صلی الله علیه و آله) می‌رود و لباس خلافتی که منصبی است الهی و به خاندان پاک
پیامبر اسلام (ص) سپرده شده است، غاصبانه در بر می‌کند و این شخصی که جانشین تمام
پلیدها و پلیدیها و وارث معاویه و ابوسفیان است، ادّعای خلافت اسلامی را کرده است؛
اکنون دیگر جای درنگ نیست و باید قیام کرد گرچه به نثار جان و فرزندان بیانجامد.

آغاز قیام

آغاز قیام علنی امام حسین در برابر طاغوت زمان آنگاه بود که یزید برای تثبیت
موقعیت خویش، به استاندار مدینه نامه نوشت و از او خواست که امام حسین (ع)را به
بیعت وا دارد و در صورت امتناع ورزیدن، بدون معطّلی او را بقتل برساند.

ولیدبن عتبه، استاندار مدینه، پس از رسیدن نامۀ یزید، امام حسین (ع)را به منزل
خود دعوت کرد. امام که می‌دانست ولید چه در سر می‌پروراند، عدّه ای از یاران خود
را بهمراه برد و از آنان خواست پشت در بمانند و در صورت لزوم وارد میدان شوند.
حضرت از مرگ هراسی نداشت ولی هرگز نمی‌خواست اینچنین بدون سروصدا و بدون رساندن
پیام الهی به مسلمانان و اتمام حجّت بر مردم، کارش تمام شود. حسین می‌خواست مردم
بدانند که چرا او با یزید بیعت نمی‌کند و یزید که امروز بر مسند خلافت تکیه زده
است، چه کسی است؟

آن زمان که وسائل ارتباط جمعی نبود و شاید مردم کمتر از برنامه های آن جرثومۀ
فساد و تباهی اطلاعی داشتند و شاید می‌پنداشتند که او هم مانند پدر پلیدش معاویه،
ظواهر اسلام را لااقل حفظ می‌کند و صلاح در این است که امام با او صلح کند همانگونه
که بردارش امام مجتبی (ع)با معاویه صلح کرد و لذا امام حسین برای اینکه پرده دری و
فسق و فجور یزید را به مردم برساند و قیام خود را بر علیه ظلم و جور علنی سازد تا
برای تمام مظلومین تاریخ الگو و نمونه باشد، و از این رو با کمال احتیاط برخورد می‌کند.

وانگهی حسین (ع)قصد دارد به کمک یاران خود که چندین بار اعلام وفاداری کرده
اند، حکومت اسلامی را تشکیل دهد، گرچه می‌داند که آنها یاران سست عنصری هستند که
با برادر و پدر بزرگوارش نیز وفا نداشتند ولی برای اینکه خوب از بد جدا شود «لیمیز
الخبیث من الطیب» و اصحاب وفادار و با تعهّد از لاف زنان بی‌ایمان مشخّص شوند،
پیامها و نامه های آنان را جواب مثبت داد و به سوی آنان شتافت.

در هر صورت، در اولین برخورد انقلابی امام حسین با استاندار مدینه، دست رد به
سینۀ ظالمان کوبید و نفرت خود را نسبت به یزید و خاندانش اعلام داشت.

در آن مجلس چه گذشت؟

ولید- اطلاع دارید که معاویه از دنیا رفته است.

امام- همه از خدائیم و به سوی او باز می‌گردیم.

ولید- طبق وصیت معاویه، یزید به خلافت رسیده است، و از من طیّ نامه ای خواسته
است که پیشنهاد بیعت را با شما در میان بگذارم!

امام- شخصی مانند من هرگز در پنهانی بیعت نمی‌کند. از آن گذشته برای شما چه
فایده ای دارد که من در مجلس خصوصی با یزید بیعت کنم! همان بهتر که مردم را در یک
ملأعام دعوت کنی و در آنجا پیشنهاد بیعت را با من در میان بگذاری!

ولید که ترس از عواقب امر داشت، سخن امام را پذیرا می‌شود ولی مروان که کینۀ
این خانواده را به ارث برده است، از جا می‌پرد و با پرخاش به ولید می‌گوید: نگذار
حسین از در بیرون برود. کار را تمام کن!

امام سر را بر می‌گرداند و با شهامت و شجاعت رو به مروان کرده می‌فرماید: یا
ابن الزرقاء!

تو مرا می‌کشی یا او! ای پست فطرت دروغگو!

مروان عقب نشینی می‌کند و دم فرو می‌بندد.

مجلس به اینجا خاتمه می‌یابد ولی در مجلس دیگر، بازهم استاندار مدینه، مطلب را
با امام در میان می‌گذارد، گویا منتظر است امام جوابی قاطع- چه منفی و چه مثبت- به
او بدهد اینجا است که حضرت با کمال قاطعیت راه را بر او و اربابش تا ابد می‌بندد و
خود را برای مبارزه ای بی‌امان آماده می‌سازد:

«ما تبار نبوت و سرچشمه رسالت، منزل و مأوای ما محل رفت و آمد ملائکه و
فرودگاه رحمت الهی است، و یزید مردی می‌خوار، خونخوار و فاسقی بی‌پروا است و مانند
من هرگز با کسی مانند او بیعت نخواهد کرد».

جا دارد از سیاستمداران سازشکار و صلح طلبان صلاح اندیش! بپرسیم امام حسین (ع)که
خود را در برابر قدرتی بزرگ می‌دید و یاران و اعوان زیادی نداشت، چطور بی‌باکانه
اعلام جنگ می‌کند و با همان چند نفر یار وفادار که بدون شک پیروزی ظاهری را نمی‌توانند
کسب کنند، به جبهۀ جنگی گسترده می‌رود و تا آخرین لحظه، کوچکترین کلمه ای که دلالت
بر عقب نشینی از جنگ داشته باشد، بر زبان نمی‌راند و هرگز تسلیم دشمن نمی‌شود!!
آیا سیاست سازشکارانه یا گام به گام اقتضای صلح یا قدم به قدم پیش رفتن را نمی‌کند؟
پس چرا حسین بی‌پروا اعلام قیام کرد و به جنگ پرداخت؟!

چارچوب قیام

اما قیام را از همان لحظه آغاز می‌کند و با فریادی رسا چارچوب آن را نیز مشخص
می‌سازد تا برای آیندگان نیز هدف و آرمان معلوم و مشخص باشد:

«قیام من نه از روی خودبینی، جاه طلبی، فساد و ستمگری است بلکه به انگیزه
خیرخواهی و اصلاح در امت جدّم (ص)می‌باشد. من می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر
کنم و به روش و سیرۀ جدّم (ص) و پدرم علی بن ابی طالب (ع)گام بردارم. پس هرکه از
روی حق خواهی مرا پذیرفت و از روی حق و راستی، دعوت مرا قبول کرد، همانا خداوند
سزاواتر است به حق و هرکه مرا رد نمود و از دعوتم سرباز زد، صبر می‌کنم تا خداوند
بین من و این گروه داوری کند که خدا بهترین داوران است».

امام در این پیام انقلابی هم انگیزۀ قیام خود را اعلام می‌دارد و هم از مردم
می‌خواهد که او را در این قیام همراهی کنند و دعوتش را بپذیرند و هم ثابت می‌کند
که خواهان انقلاب بر علیه نظام فاسد می‌باشد و می‌خواهد حکومتی را تشکیل دهد که
طبق روش پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین (ع)احکام اسلام، موبمو اجرا شود.

امام در این پیام ضمن اینکه از مردم درخواست همراهی می‌کند به آنان می‌فهماند
که هرکس جویای حق است، باید همگام با او قیام کند و بر علیه ظلم بشورد و اگر مردم
از قیام سرباز زنند برای او مهم نیست، به تنهائی قیام می‌کند. او هرگز از قلّت عدد
و عُدّه هراسی ندارد چرا که وظیفه شرعی او اقتضا کرده است که در برابر ظلم قیام و
مبارزه کند و اینجا دیگر پیروزی مطرح نیست، گرچه اگر بدست آید بهتر است ولی حال که
دین خدا در معرض خطر است نباید درنگ کرد و منتظر فرصت شد، شاید آن فرصت هرگز بدست
نیامد، پس چاره ای جز مبارزه نیست.

امام به ما و به تمام آیندگان می‌فهماند که هرگاه دین را در معرض خطر جدّی
دیدید، نباید منتظر بمانید، قیام کنید چه با هم و چه به تنهائی «قل انما اعظکم
بواحده ان تقوموا لله مثنی و افرادی» و هدف فقط باید یاری رساندن به دین خدا و
نصرت کردن قرآن باشد که در آن صورت چه به شهادت برسید و چه پیروزی ظاهری کسب کنید،
پیروزید «ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم».

پیامی دیگر

امام حسین (ع)در روز دوم محرم، پیام خود را با صراحتی بیشتر چنین آغاز می‌کند:

«الا ترون الی الحق لایعمل به والی الباطل لایتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء
ربّه فانی لااری الموت الاسعاده والحیاه مع الظالمین الابرما ً».

آیا نمی‌نگرید چگونه حق پایمال شده و از باطل نهی نمی‌گردد. پس روا است در
چنین وضعیتی مؤمن به دیدار خدایش بشتابد. و همانا من مرگ را جز سعادت و خوشبختی و
زندگی را در پرتو ستمگران جز ننگ و نفرت نمی‌شناسم.

حسین (ع)با ما سخن می‌گوید

گویا سیدالشهدا ما را مخاطب قرار داده است و می‌فرماید: حال که می‌بینید، به
حق عمل نمی‌شود و از هر باطل و فسادی نهی نمی‌شود، دیگر چه جای درنگ است، باید
بجنگید و باید بخروشید و باید با گامهای استوار و مصمّم، با جنگ افروزان و فاسدان
و ستمگران، کارزار کنید و در این راه از کشته شدن نهراسید که لقای محبوب شیرین
است. امروز زندگی با ذلت و ننگ، در پرتو ستمگران و در زیر سایۀ استعمارگران، چقدر
نفرت برانگیز است، پس مرگ با عزّت را ترجیح دهید و از روی آوردن به جبهه های نبرد
نهراسید «حتی لاتکون فتنه و یکون الدین کله الله» تا فتنه و آشوب از میان برود و
دین از آن خدا باشد. این پیام وحی است که باید با مشرکان و از خدا بی‌خبران جنگید.
تا اینکه فساد و فتنه را ریشه کن ساخت.

پس شما ای رزمندگان عزیز اسلام که خود را پیرو قرآن و پیرو سالار شهیدان می‌دانید:
در راه خدا و برای رسیدن به پیروزی اسلام بر کفر، با دشمنانتان بی‌محابا کارزار
کنید و هرگز ضعف و سستی از خود نشان ندهید که امروز هر ضعفی از سوی فرزندان قرآن،
تضعیف قرآن است.

و مگر امام حسین (ع)راه را برای ما مشخص نکرده است که خدای نکرده گوش به یاوه
سرایان و صلح طلبانی بدهیم که تنها انگیزه های مادّی را در نظر می‌گیرند و هرگز به
فکر مکتب نیستند! آنها که امروز ندای صلح با صدام جنایتکار را سر می‌دهند، همانها
هستند که اگر در عاشورا حضور داشتند، امام حسین (ع)را جنگ طلب و مخالف صلح معرّفی
می‌کردند و هرگز با آن بزرگوار همراهی نمی‌کردند. ولی شما مردان و زنان با ایمان
ایران که در تمام جبهه ها و تمام صحنه ها صداقت و وفای خود را نسبت به امام حسین (ع)و
فرزند راستینش خمینی سازش ناپذیر، هزاران بار به اثبات رساندید، قطعا ً در برابر
سختی ها و مشکلات صبر و تحمل می‌کنید و هرگز مسائل مادّی شما را از دنبال کردن راه
اباعبدالله (ع)باز نمی‌دارد. و مطمئن باشید که پیروزید چرا که اگر آن روز
سیدالشهدا با 72 تن به میدان آمد، امروز با سی میلیون رزمنده جان برکف به میدان
آمده و قطعا ً پیروزی با شما یاران حسین، همراه است.

جز جنگ چاره ای نیست

ای یاوران قرآن! باز هم سخنان امام حسین (ع)را بشنوید که چه روشن و واضح
انگیزۀ قیام خود را بیان می‌کند و از همۀ مردان آزاده در طول تاریخ می‌خواهد که در
برابر ظالمان سرتسلیم فرود نیاورند و با آنان به مبارزه برخیزند، چه رسد به ظالمی
که تاکنون هزاران شهید و معلول و مفقودالاثر و اسیر، از ملّت بزرگ ما گرفته و صدها
هزار خانه و کاشانه را ویران ساخته و چه ظلم و جنایتهای دردناک و چندش آوری که
مرتکب نشده است. آیا باز هم انسان آزاده ای پیدا می‌شود که از ما بخواهد با صدّام
بر میز مذاکره بنشینیم و دست صلح و دوستی به او بدهیم؟! مگر صلح با صدّام لکه دار
کردن انقلاب و بی‌ارزش جلوه دادن خون شهیدان و پشت پا زدن به تمام آرمانهای انسانی
نیست؟ پس بهتر است نابخردانی که هنوز آوای صلح را سر می‌دهند، یا به خودآیند و یا
خفه شوند و بیش از این دم از انسان دوستی نزنند.

این حسین (ع)است که راه را برای ما مشخص کرده و بی‌هیچ ابهامی ما را به قیام
علیه صدام و صدامیان تاریخ وا می‌دارد:

«ای مردم! رسول خدا (ص) فرمود: هرکس زمامدار ستمگری را دید که حرام خدا را
حلال کرده، پیمان او را شکسته، با سنّت رسول خدا مخالفت نموده و در بین بندگان خدا
با ظلم و حق کشی، حکومت می‌کند، و علیه او با عمل و بیان قیام نکرد، سزاوار است
خداوند او را با همان ستمگر ظالم محشور فرماید.

آگاه باشید! این یزیدیان طاعت خدا را ترک کرده و به فرمان شیطان گردن نهادند و
فسق و تباهی را برملا نمودند و حدود خدا را رها کردند و بیت المال مسلمین را به
خود اختصاص دادند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نمودند (پس باید با اینها
جنگید، چه با زبان و قلم و چه با سلاح در میدان رزم).»

هرگز تن به ذلّت نمی‌دهم

و آن هنگام که قیس بن اشعث پلید به حسین بن علی (ع)اظهار داشت: حال که مرگ را
روبروی خود می‌بینی، چه بهتر که با عموزاده هایت کنار بیائی چرا که در این صورت
هیچ گزندی از آنان به تو نخواهد رسید و تو سالم خواهی ماند!!

حضرت در پاسخ به او و به تمام کسانی که جان خود را بر جان قرآن ترجیح می‌دادند
و از او می‌خواستند صلح را پیشه خود سازد تا از کشته شدن رهائی یابد، فرمود:

«لاوالله لاأعطیکم بیدی اعطاء الذلیل ولا افرّ فرار العبید»

نه به خدا قسم! هرگز دست ذلّت و خواری بدست شما نخواهم داد و هرگز مانند
بردگان فرار نخواهم کرد.

حماسه سازان باوفا

و اینچنین مصمّم و بی‌باک با یاورانی اندک، بر دشمنان شتافت و با ثبات قدم به
میدان مبارزه گام نهاد درخت اسلام و قرآن را با خون پاک خود و یاران باوفایش چنان
آبیاری کرد که برای همیشه، جاودان بماند.

و چه یاران باوفائی از امام و پیشوای خود دفاع کردند که در تاریخ مانند آنها
دیده نشده است، تا جائی که خود حضرت می‌فرماید: به خدا قسم یارانی با وفاتر و
مهربانتر از یاران خود نیافتم. و براستی آنقدر در همان ساعتهای قبل از شهادت از
خود حماسه و شهامت نشان دادند که برای همگان تا قیام قیامت، الگو و نمونه شدند.

وگرچه این مقاله کوتاه، توان به تحریر درآوردن ذرّه ای از آن حماسه های بزرگ
را ندارد ولی برای اینکه از آن بزرگمردان الهام بگیریم و یادی از این حماسۀ بلند
بنمائیم، فرازهائی کوتاه از سخنان برخی دلیرمردان باوفای عاشورا را، اشاره وار یاد
می‌کنیم:

بلاذری گوید: هنگامی که آب را بر امام حسین (ع)بستند، حضرت، برادرش اباالفضل
را همراه با پنجاه نفر از یاران فرستاد آب بیاورند. عمربن حجّاج مأمور بود نگذارد
آب به خیمه گاه سیدالشهدا برسد. نافع بن هلال که با اباالفضل آمده بود، پیش رفت:
عمربن حجاج پرسید:

–       
کیستی؟

–       
نافع بن هلالم

–       
چه می‌خواهی؟

–       
آمده ایم آب بیاشامیم.

–       
بنوش، گوارایت باشد.

–       
عجب! آب بنوشم و حسین تشنه باشد! هرگز! هرگز!

اگر شبیه این داستان را از اباالفضل بشنویم، خیلی تعجب ندارد زیرا فرزند علی (ع)است
و برادرش را خوب می‌شناسد. ولی نافع بن هلال یکی از اصحاب امام است، درست همان
روشی را دارد که اباالفضل داشت. زهی سعادت و خوشبختی.

در شب عاشورا، هنگامی که امام، یاران خود را جمع کرد و فرمود: من به شما اجازه
دادم در پناه تاریکی شب، از میدان بیرون روید چرا که آنان هدفی جز شخص من
ندارند… هر یک از اصحاب و یاران حضرت سخنی گفته است که همه دلالت بر وفاداری بیش
از حدّ آنان دارد. از جمله مسلم بن عوسجه چنین گوید:

«به خدا قسم هرگز از تو جدا نمی‌شوم تا آنگاه که با نیزه ام سینۀ دشمنانت را
بدرّم و تا ساعتی که شمشیر در دستم هست، آنانرا به قتل برسانم، و اگر سلاحی در دست
نداشتم با سنگ به آنها حمله می‌کنم تا وقتی که در رکابت کشته شوم.»

و پس از او، سعیدبن عبدالله حنفی چنین گوید:

«به خدا قسم از تو دست برنمی‌داریم تا خداوند بداند که ما وصیت پیامبرش را در
مورد حضرتست به اجرا گذاشتیم. به خدا سوگند اگر بدانم که کشته می‌شوم، سپس زنده می‌گردم
و از آن پس مرا زنده زنده می‌سوزانند و تا هفتاد بار با من چنین رفتار می‌شود، از
تو جدا نمی‌شوم تا روح از بدنم مفارقت کند. پس اکنون چه باک که تنها یک بار کشته
خواهم شد و پس از آن عزّتی است جاودانه.»

و زهیر بن القین، چنین می‌گوید:

«به خدا سوگند، مایلم کشته شوم و آنگاه مرا قطعه قطعه کنند و تا هزار بار چنین
کشتنی را پذیرا هستم، شاید تو و جوانان اهل بیتت زنده بمانید.»

و پس از آنکه حضرت به آنان می‌فرماید، همۀ شما فردا کشته می‌شوید و من به قتل
می‌رسم، در پاسخ یکصدا می‌گویند: «خدای را سپاس می‌گوئیم که ما را گرامی داشت به
یاری رساندن به تو و به ما افتخار کشته شدن همراه تو را داد. و چگونه راضی نشویم
که با تو هستیم ای فرزند رسول خدا؟».

ای سرور و سالار شهیدان! امروز هم یاران باوفایت در کربلای ایران از جان و مال
و عزیزان خود می‌گذرند و برای زنده نگهداشتن دین جدّت (ص)ولبیک گفتن به ندای «هل
من ناصر ینصرنی»ات در عاشورای 63 هجری قمری، در عاشورائی دیگر و کربلائی دیگر که امتداد
همان زمان و مکان است، با دشمنان جدّت می‌جنگند و مانند حنظله شامی و سعید حنفی،
هنگامی که بر زمین می‌افتند، انتظار دارند در پاسخ به سؤال آنان که: آیا وفا کردیم
به عهدمان یا نه گوشۀ چشمی از راه لطف و مهربانی به سوی آنان کنی و بفرمائی: آری!
وفا کردید.

به امید استجابت