معاد
قسمت دوم
آية الله حسين نوري
نخستين موضوعي كه در مباحث اصول دين مورد بحث و توجه قرار
ميگيرد و سرآغاز همه مباحث محسوب ميشود، موضوع «توحيد» و اثبات صانع اينجهان است.
يعني در مباحث اصول عقايد اسلامي لازم است در ابتداء- در
برابر ماترياليستها- با دلائل متقن وجود آفريدگار جهان، آفريدگاري كه داراي صفات
كمال از قبيل حكمت و علم و قدرت حياة بوده و از تمام نواقص و عيوب منزّه و مبرّا
ميباشد، اثبات گردد و ضمناً پاسخ شبهاتي كه مورد استناد مادّيين ميباشد داده شود
از آن پس موضوع «نبّوت» و «معاد» مورد بحث و توجه قرار بگيرد و روي همين جهت است
كه اصول سه گانه دين اسلام يعني توحيد و نبوّت و معاد در يك مرتبه نيستند و
«توحيد» اصل سائر اصول و ريشه و پايه همه مباحث نبوّت و معاد ميباشد.
و بحث ما نيز كه هم اكنون در «معاد» است بر پايه مباحث
توحيد استوار است و همانطور كه در مقاله قبل گفتيم در اين شماره به ذكر دلائل
«معاد» بايد بپردازيم و اكنون يكي از آنها را كه به «برهان حكمت» مشهور است ذكر ميكنيم
و بقيّه را با توفيق خداوند متعال براي شمارههاي بعد ميگذاريم:
برهان حكمت
اين برهان از دو مقدّمه تشكيل گرديده است:
مقدّمه اوّل- اينكه در مباحث توحيد با براهين قطعي ثابت شده
است كه حضرت باري تعالي، حكيم است يعني تمام افعال او بر اساس مصلحت و حكمت انجام
ميگيرد و هرگز كار عبث و بيهوده از او صادر نميشود و يكي از معاني عدل خداوند نيز
همين است كه افعال او از عيوب و نقايص منزّه است و بر پايه همين موضوع كارهاي
خداوند بر پايه هدف و حكمت و مصلحت انجام ميگيرد.
اين مطلب علاوه بر اينكه در علم توحيد با براهين قطعي به
اثبات رسيده است قرآن مجيد نيز بار تكرار و تاكيد به آن تصريح نموده است كه ما
براي نمونه به ذكر اين دو آيه اكتفا ميكنيم: و ما خلقنا السّموات و الأرض و ما
بينهم لاعبين و ما خلقنا هما اِلاّ بالحق ولكنّ اكثرهم لايعلمون[1] يعني:
«ما آسمانها و زمين و آنچه را كه آنها دربر گرفتهاند هرگز به بازيچه نيافريدهايم
و آنها را بر اساس حق و از روي حكمت و مصلحت خلق كردهايم ولي بيشتر مردم از آن
آگاه نيستند».
اين مطلب كه خلقت آسمانها و زمين و آنچه را كه اين دو تا در
بر گرفتهاند بر اساس حق صورت گرفته است در 12 جاي قرآن مورد تذكر قرار گرفته است
و منظور از آن اين است كه اين آفرينش بر اين اساس نيست كه اين موجودات در اين جهان
پهناور بوجود بيايند و از آن پس از ميان بروند و هدفي در بين نباشد بلكه يك هدف
اساسي بر اين آفرينش حكمفرما است.
مقدّمه دوّم
اگر خلقت انسانها براي زندگي چند روز اين دنيا كه با انواع
ناراحتيها و مصيبتها و محروميّتها و بيماريها توأم است صورت گرفته باشد و پس از
مرگ نشأء ديگري در بين نباشد و مرگ پايان زندگي باشد اين خلقت عَبَث و بيهوده
خواهد بود.
هيچ فردي در اين مطلب كه زندگي دنيا با انواع مشكلات و
تلخيها و مصيبتها همراه است هرگز نميتواند ترديد كند و اين موضوع در كلمات
اولياءِ اسلام نيز بطور مؤكّد مورد تذكر قرار گرفته است:
حضرت اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: «ايّها الناس انما انتم في
هذه الدّنيا غَرَصٌ تنتضل فيه المنايا مع كل جُرْعَةٍ شَرَقَ و في كل اكْلَةٍ
غَصَصَ»[2] اي
مردم شما در اين دنيا نشانه و هدف انواع مرگها- از قبيل كشته شدن سوختن- غرق
شدن… هستيد با هر جرعه آبي خطر گرفتاري و با هر لقمه ناني گلوگير شدن همراه است.
و نيز ميفرمايد: دارٌ بالبلاءِ محفوفة و بالغدر معروفة
لاتدوم احوالها و لا تسلم نُزّالُها احوال مختلفة و تارات متصرّفة العيش فيها
مذموم و الأمان منها معدوم و انّما اهلها فيها اغراض مستهدفة ترميهم بسهامها و
تفنيهم بحمامها[3]
يعني: «دنيا سرائي است بلاء و گرفتاري آنرا فرا گرفته و به
بيوفائي شهرت يافته همواره بر يك حال باقي نيست و ساكنان آن هرگز سالم نميمانند
حالات آن گوناگون و نوبت هايشان در تغيير و عوض شدن است خوشي در آن نكوهيده شده و
آسودگي در آن يافت نميشود و اهلِ آن هدفهاي تير بلا هستند و دنيا تيرهاي خود را به
سوي ايشان ميافكند و به مرگ نابودشان ميگرداند»
بطورخلاصه: اين موضوع يعني هدف خلقت انسانها، زندگي چند روز
دنيا بودن، مانند آنست كه شخصي سفرهاي را پهن كرده و در آن انواع غذاها فراهم
نموده و افرادي را براي استفاده از آن غذاها دعوت نمايد ولي در ضمن انواع جانوران
درنده و گزنده و تعدادي جلّاد را نيز در آن مجمع حاضر بسازد كه اين جانوران و
جلّادهاي خطرناك آمادهاند در هر لحظهاي با چنگ و نيش و دندان و خنجر، دمار از
روزگار اين مهمانان برآورند آيا شخص كريم چنين كاري را انجام ميدهد؟ و اگر انجام بدهدا
نقض غرض نيست، آيا چنين دعوت و مهماني كردن كار عبث و بيهوده نيست؟ مسلماً چنين
كاري كه نقض غرض و كار عبث و بيهوده ميباشد از شخص كريم و حكيم صادر نميشود.
بلي، در صورتي كه منظور از بوجود آوردن مشكلات و شدائد و
مصائب تربيت انسانها و آزمايش آنها- كه آن هم نوعي تربيت است- باشد تا آنها در
نتيجه تحمّل آن و مقاومت در برابر آن ورزيده و آبديده شوند و راه تكامل را طي كنند
تا هنگامي كه وارد جهان ديگر و صحنه ديگر ميگردند با روح تكامل يافته و نفس تهذيب
شده و استعدادهاي شكوفا شده و بفعليّت رسيده وارد آن جهان شوند و پاداش و نتايج
تحمّل اين شدائد و كسب اين شايستگيها را بدست بياورند، اين نه تنها غرض و كار
عَبَث نيست بلكه كاري است اساسي و شايسته تمجيد و تحسين است.
نتيجه«
نتيجه اين دو مقدّمه اين است كه حكمت خداوند ايجاب ميكند
كه زندگي انسانها محدود باين دنيا نباشد و منظور از «معاد» كه مورد بحث ما است نيز
همين است كه زندگي انسانها در اين دنيا محصور و خلاصه نميشود و انسان داراي زندگي
جاويد است و پس از اينجهان، جهاني و صحنه ديگري وجود دارد كه نتايج افعال خود در
اين دنيا را در آن جهان بدست خواهد آورد.
هم آهنگي عقل و نقل
اين برهان، چنانكه ملاحظه نموديد يك برهان عقلي است و درعين
حال از قرآن نيز بطور روشن استفاده ميشود و در رابطه با اين برهان 3 دسته آيات در
اين كتاب الهي وجود دارد:
1- آياتي كه ميگويند خلقت خداوند از بيهودگي و عبث بودن منزّه
است و بر اساس هدف و حكمت استوار ميباشد كه به ذكر نمونهاي از آن قبلا پرداختيم.
2- آيات بسياري كه با تكرار و تأكيد فراوان ميگويند زندگي
انسانها منحصر باين جهان نيست، و پس از اين جهان صحنه و جهان ديگري كه در آن حساب
اعمال و پاداش و كيفر و بهشت و جهنم وجود دارد تشكيل خواهد شد.
3- آياتي كه عبث و بيهوده نبودن خلقت را با موضوع «معاد» مربوط
ميسازد و با كمال صراحت ميگويد اگر «معاد» در بين نباشد خلقت انسانها بلكه كلّ
جهان، بيهوده و عبث خواهد بود و ما در اينجا بمناسبت بحث خود، به ذكر نمونههائي
از دسته سوّم مبادرت ميورزيم:
الف- افحسبتم انّما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون
فتعالي الله الملك الحق لا اله الّا هو ربّ العرش الكريم[4] آيا
گمان ميكنيد ما شما را بيهوده آفريدهايم و بسوي ما بازگشت نميكنيد كه: اگر
بازگشت بسوي خدا و «معاد» در بين نباشد آفرينش انسانها بيهوده خواهد بود. از آن پس
خود را به اين چهار صفت توصيف ميكند تا اين موضوع كاملاً تثبيت شود:
1- مَلِك بودن يعني سلطان جهان هستي بودن كه فرمان و اختيار
آفرينش و آغاز و انجام و فراهم شدن روزي و زندگي و مرگ و بازگشت همه و همه بدست
قدرت او است.
2- او حقّ است كار باطل و عبث و بيهوده هرگز از او صادر نميگردد.
3- لا اله الّه هو يعني جز او خدائي و مصدر حكمي وجود ندارد تا
جلو فرمان و خواسته او را بگيرد و بنابراين فرمان و تقدير او هميشه نافذ است و
جاري خواهد شد.
4- او فرمانرواي عرش عالم هستي است.
بنابراين تنها فرمانروائي كه همه چيز به اراده و فرمان او
بوجود ميآيد و جز بحث حكم نميكند او است و در نتيجه او چون حق است كار او از
بيهودگي و عبث و باطل بودن منزّه است و اگر «معاد» در بين نباشد كار خلقت، عبث و
باطل خواهد بود.
ب- و ما خلقنا السّموات و الأرض و ما بينهما الاّ بالحقّ و
ان الساعة لآتِيَةٌ[5]
«ما آسمانها و زمين و آنچه را كه آنها در بر گرفتهاند جز
به حق نيافريدهايم و قيامت حتماً خواهد آمد» كه مفاد آن، مانند آيه قبل اين است
كه اگر قيامتي در بين نباشد خلقت آسمانها و زمين با حق توأم نخواهد بود و روشن است
هنگامي كه با حق توأم نباشد، عبث خواهد بود[6] (و
خداوند از انجام كار عبث و بيهوده منزّه است).
ج- و خلق الله السّموات و الأرض بالحق و لتجزي كلّ نفس بما
كسبت و هم لايظلمون[7]
خداوند آسمانها و زمين را به حق و براي اينكه هر فردي به
جزاي اعمالي كه انجام داده است برسد آفريده است و بر هيچكس ظلم نخواهد شد. چرا
گروهي دچار سرگشتگي و حيرت شدند؟
در اينجا ذكر «برهان حكمت» كه ما آنرا نخستين برهان از
براهين معاد بحساب آورديم پايان يافت و بيان براهين ديگري كه براي «معاد» اقامه
شده است را با توفيق خداوند براي شمارههاي بعد ميگذاريم ولي تذّكر يك نكته را در
رابطه با «برهان حكمت» كه مذكور گرديد لازم ميدانيم و آن اين است كه علّت احساس
بيهودگي در خلقت كه گروهي را دچار سرگشتگي و حيرت ساخته است از همين جا سرچشمه ميگيرد
كه آنان به رمز و هدف خلقت- بر اساس برهان حكمت كه ذكر گرديد- توجه نكردند و دنيا
را مجزّا و منها از آخرت مورد توجّه قرار دادند يعني آخرت را ناديده گرفتند و
زندگي انسانها را منحصر بزندگي همين چند روز دنيا دانستند و با خود چنين ميانديشيدند
اكنون كه ما با مردن فاني ميشويم و مردن پايان زندگي است اين خلقت براي چيست؟ و
اين خلقت عبث است و چه نتيجهاي دارد؟
از اينها كلماتي كه نماينگر سرگشتگي و تحيّر آنها است بطور
فراوان بجا مانده است از اين قبيل:
تركيب پيالهاي كه درهم
پيوست بشكستن آن را روا
نميداد مست
چندين قد سرو نازنين و
سر و دست از بهر چه ساخت
وزبراي چه شكست؟
جامي است كه عقل آفرين
ميزَنَدَ صد بوسه زمهر بر
جبين ميزَندش
اين كوزه گرد هر چنين
جام لطيف ميسازد و باز
برزمين ميزَندش
از آمدنم نبود گردون را
سود وزرفتن من جاه
و جلالش نفزود
از هيچ كسي نيز دوگوشم
نشنود اين آمدن و رفتنم از
بهر چه بود
يك روز بكودكي به استاد
شديم يكروز زاستادي خود
شاد شديم
پايان سخن شنو چه آمد بر
ما از خاك برآمديم و
بر باد شديم
گر آمدَنم بخود بدي
نامدَمي ور نيز شدن
بمن بدي نا شدمي
به آن نَّبدي كه اندرين
دير خراب نه آمدمي نه
شِدمي نه بدمي
آري، كساني كه به حقايق
توجّه نميكنند و مطالبي را كه براهين قطعي عقلي و نقلي ثابت كرده است ناديده ميگيرند
سرنوشتشان جز اين نميتواند باشد كه گرفتار رنج سرگشتگي و تحيّر باشند و با اين
قبيل كلمات رنج دروني خود را آشكار نمايند.
ادامه دارد