اشاره:
روزی که در ساختمان جامعه مدرسین حوزه علمیه قم با آیتالله محمد یزدی«حفظهالله» قرار ملاقات داشتیم؛ همراه با مدیر مسئول مجله در حالی وارد راهرو ساختمان جامعه شدیم که یک چرخ ویلچر نگاه هر تازه واردی را به خود جلب میکرد. در نگاه نخست به نظر میرسید که صاحب آن توان یک مصاحبه معمولی را هم ندارد، اما سخنان نزدیک به یک ساعت و نیم این عالم انقلابی، آن هم پس از چندین ملاقات و گفتوگو با مدرسین و مراجعه کنندگان با تکیه بر حافظهای قوی و تحلیلهای نو و دقت در استخدام واژگان بهخوبی نشان داد که چرا رهبری معظم انقلاب، این پیر روشنضمیر و هشیار را در عین جایگاه مدیریتی در جامعه مدرسین، بار دیگر به عضویت در شورای نگهبان قانون اساسی منصوب کردهاند و چرا هرازگاهی طلاب و فضلای انقلابی در مواقع حساس به سراغ این مدرس برجسته و شجاع حوزه علمیه میروند تا از ایشان رهنمودهای لازم را بگیرند.
در این پیش از ظهر گرم تابستانیِ شهر مقدس قم، دیدن آیتالله یزدی مانند دیدن دیگر یاران و شاگردان امام، ما را بر بال خاطرهها نشاند و به سالهای ۵۶ و ۵۷، یعنی زمانی برد که در تحولات ایران بیشترین توجه روی حوادث قم و تهران به عنوان دو شهر پیشبرنده انقلاب بود.
کانون مبارزه در قم منزل آیتالله محمد یزدی بود. از منزل همین شاگرد انقلابی امام و با محوریت ایشان بود که راهپیماییها و تعطیلی بازار با حضور انقلابیون و بازاریان و جوانان انقلابی سازماندهی میشد و بعد از پیروزی انقلاب در فقدان نیروهای انتظامی در همین منزل برای برقراری امنیت شهر کمیتههای انتظامی محلهها تشکیل میشدند. از همین منزل، جوانانی انقلابی پا به عرصه گذاشتند که بعدها جزو فرماندهان دفاع مقدس شدند و در حلقه نخست تیم حفاظت از امام و بیت امام در جماران قرار گرفتند.
با ورود امام خمینی(ره) به شهر مقدس قم بعد از پیروزی انقلاب، باز منزل این شاگرد برجسته و انقلابی امام، به محل دیدارهای تاریخی ایشان با مردم و شخصیتهای جهانی تبدیل شد و باز ما بودیم و نامی که همواره از آن به بزرگی یاد میشد.
آیتالله محمد یزدی برای نسل ما و نسلهای بعد از ما تنها یک مبارز زندان رفته، تبعید شده و انقلابی نبودهاند. ایشان استاد مسلم و مسلط بر مبانی فقه و اصول و فلسفه، محقق برجسته و صاحب دهها کتاب به زبان عربی و فارسی در رشتههای گوناگون هم به شمار میروند. در میان آن همه گفتارها و نوشتارهای مفید ایشان، نگاه نو و نافذشان به مباحث سیاسی و اجتماعی که از متن قرآن و حدیث برآمده، جلوه دیگری دارد.
جایگاه علمی و نفوذ اجتماعی ایشان در قم و مسئولیتهای کلیدی و مهم در دوران حضرت امام، همواره پشتوانه محکمی برای انقلاب و بهویژه طلاب انقلابی در حوزه علمیه بوده است. آیتالله یزدی پس از رحلت امام یار و یاوری خستگیناپذیری برای خلف صالح ایشان بوده و حتی در جایگاه ریاست یکی از قوای سهگانه کشور و در مسند ریاست قوه قضائیه، هرگز از زی طلبگی دور نبوده و از همین روی همواره در دل طلبهها از محبوبیت و جایگاه رفیعی برخوردار بودهاند.
مواضع شجاعانه آیتالله یزدی در برابر فتنههای دو دهه اخیر، بهویژه فتنه سال ۸۸ و پس از آن در برابر برخی از حرکتها در جهت عادیسازی ارتباط با سران فتنه، جدای از دمیدن روح حماسه به بدنه حوزه، دستاوردهای دیگری را نیز در پی داشته و آن آشکار شدن چهره واقعی برخی از جریانها و پدیدهها در حوزه علمیه زیر عناوین مختلف بوده است. بیشک همین بصیرت و بصیرتافزایی، هزینههایی چون هجمه به ایشان از سوی سکولارهای حوزه را در پی داشته است که برگ دیگری بر دفتر افتخارات ایشان در دفاع از نظام اسلامی و اصل ولایت فقیه و شخص ولیفقیه افزوده است.
حضور در محضر این عالم انقلابی، آرامشی از جنس آرامش محضر امام و رهبری به همراه داشت. ایشان در اثنای این مصاحبه خود را مدیون امام و رهبری خواند و از حقی که این دو امام انقلاب بر ایشان داشتهاند، سخن گفت و آنگاه که سادگی زندگی رهبر انقلاب را توصیف کرد، بار دیگر خاطره امام برایش زنده شد.
*بسمالله الرحمن الرحیم. خداوند را برای توفیق زیارت مجدد حضرتعالی شاکریم و از اینکه وقتی را برای انجام مصاحبه با “پاسدار اسلام” اختصاص دادید سپاسگزاریم. حضرت آیتالله یزدی، همانگونه که مستحضرید انقلاب اسلامی ایران در حالی به دهه پنجم خود وارد میشود که این انقلاب به یُمن پیوند ناگسستنی امت با امامت و رهبری پیامبرگونه ده ساله حضرت امام و سی ساله حضرت آقا، امروز با همپای این خلف صالح امام میرود میوههای این درخت تنومند انقلاب را در داخل و منطقه و جهان بچشد.
از حضرتعالی اجازه میخواهم با بیان این نکته که حضرت امام، هم نسبت به اصل ولایت فقیه تأکید داشتند و هم روی مصداق آن، پرسش نخست خود را اینگونه مطرح کنم که وجه تأکید حضرت امام بر اصل ولایت فقیه و دلائل تشخیص ایشان در مصداقی که گاه با اشاراتشان و گاه، صریح نام رهبری انقلاب را پس از خود به زبان آوردند چه بود؟
بسمالله الرحمن الرحیم. من بهطور خلاصه و اجمال عرض میکنم که نظام حاکمیت اسلامی بر اساس ولایت فقیه است. به این معنا که هیچکس بر هیچکس حق حاکمیت ندارد، جز خداوند متعال که حاکم بر مخلوقات خود است، از جمله بر انسان. هم حاکمیت تکوینی و هم حاکمیت تشریعی. حاکمیت تکوینی در فلسفه بحث شده است و حاکمیت تشریعی در فقه. خداوند متعال این حاکمیت را طبق متن آیات شریفه به پیامبر«ص» که آخرین فرستاده الهی هستند، واگذار کرده است. در این زمینه آیات متعددی وجود دارند، از جمله «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤمِنِینَ مِن أَنفُسِهِم»(۱) یعنی پیامبر«ص» در تمام امور مؤمنین بیش از خود آنها اختیار و اولویت دارند. این معنی ولایت پیامبر اسلام«ص» برای حاکمتیشان بر مسلمین است. یا مثلاً آیه شریفه «مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِجَالِکُم وَلَٰکِن رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ»(۲) که نبوّت حضرت را بیان میکند و سپس میگوید، «وَ مَا کَانَ لِمُؤمِنٍ وَلَا مُؤمِنَهٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»(۳). مضمون آیه این است که هیچ مرد و زن مؤمنی بعد از اینکه دستوری و مطلبی را فرمودند، حق ندارد روی دستور ایشان انتخابی داشته باشد. و دهها آیه دیگری که «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ» حداقل در هشت آیه آمده و «وَ أُولِی الْأَمرِ مِنکُم»(۴) را هم در یک آیه آورده است.
بههر حال در عمل و سیره هم پیامبر اسلام«ص» حکومتی را تأسیس کردند. بحثی هست که آیا مبدأ حاکمیت و آغاز حکومت اسلام در مکه قرار گرفت یا بعد از هجرت در مدینه قرار گرفت. هیچ تردیدی نیست که حضرت بعد از هجرت و آمدن به مدینه، حکومت اسلامی را برقرار کردند، بنای مسجد و تأسیس حکومت و عزل و نصب و کمکم سرایا و جنگ و جدال و در حقیقت حکومت اسلامی به دست خود پیامبر اسلام«ص» در مدینه شروع شد. ولی من شخصاً معتقدم که این حاکمیت از مکه شروع شد، چون حضرت در مکه دستورات حکومتی دادند، مثل دستور هجرت به حبشه. وقتی که مسلمانان تحت فشار مشرکین قرار گرفتند، حضرت دستور فرمودند تعدادی از مسلمانها به حبشه بروند و سرچشمه اسلام مردم حبشه امروز از همان هجرت شروع شد و هجرت یک دستور حکومتی است. بنابراین حاکمیت از همانروز شروع شده است. و یا مسئله شعب ابیطالب و چیزهای دیگری که دلیل حکومت است.
خدا حاکمتیش را طبق ادله قرآن کریم و طبق سیره پیامبر اکرم«ص» به پیامبر«ص» واگذار کرد. پیامبر اکرم«ص» هم این حاکمیت را براساس ادله متعدد ولایت، به امیرالمؤمنین«ع» واگذار کردند. حدیث اطعام اولین حدیثی است که بیان میدارد که مسئله ولایت را پیامبراکرم«ص» شروع کردند که وقتی آیه، «وَأَنذِر عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ»(۵) نازل شد، حضرت اطعام کردند و فرمودند، «هرکس از من اطاعت کند جانشین و وصی من خواهد بود.» در آن مجلس همه بزرگان نشسته بودند و حتی ابوطالب هم حضور داشت. هر بار که پیامبر«ص» یاری خواستند، امیرالمؤمنین«ع» برخاست و حضرت فرمودند، «بنشین» حضرت سه بار درخواست خود را تکرار کردند و هر سه بار کس دیگری از جا بلند نشد و امیرالمؤمنین«ع» از جا برخاست و فرمود، «من در خدمتتان هستم.» حتی یک نفر خطاب به ابوطالب که بزرگ قریش محسوب میشد، گفت، «از این به بعد شما باید پیرو دستورات فرزندت باشی.»
حدیث اطعام، حدیث طیر، حدیث منزلت که درباره علی«ع» است، حدیث بابالعلم، حدیث عبا، حدیث کسا همه دلالت بر ولایت دارند تا روشنترین آنها که حدیث غدیر است که در آخرین سفر حضرت، بهطور صریح در حضور مردم، نزول آیه شریفه، «بَلِّغ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّم تَفعَل فَمَا بَلَّغتَ رِسَالَتَه»(۶) و دستور اینکه ملاحظه مردم را نکن و حکم خدا را اجرا کن و از هیچ کسی هم نترس، «و الله یعصمک من الناس…» اگر دیگران هم مخالفت کنند خدا حفظ میکند. پس خدا حاکم است و حکومتش را به دست پیامبر«ص» داده و ایشان بعد از خود به علی«ع» سپرده و پس از علی«ع»، فرزند بزرگوارشان امام حسن«ع». بعد از ایشان امام حسین«ع» تا امام دوازدهم ما، ائمه اثنی عشر که در باب تک تک آنان روایت کثیرهای وارد شده و ادله متعددی هستند که در باب خودشان ذکر شدهاند. حتی در روایت معروف جابر، پیامبر اسلام«ص»، تک تک نام ائمه«ع» را بردند و فرمودند که اینها جانشینان من هستند.
بنابراین مسئله امامت به امام دوازدهم«عج» رسید که ایشان از طرف خدا منصوب بودند و پیامبر خدا«ص» از طرف خدا منصوب بود. بعد حضرت در زمان غیبت صغری، با وکلائی که داشتند از مدت کوتاهی، از طریق آنان ارتباط امامتشان را با مردم حفظ کردند و پس از غیبت صغری به فقهای جامعالشرایط واگذار کردند و به وکیل آخرشان فرمودند از این به بعد، «وأمّا الحوادث الواقعه فارجعوا فیها إلى رواه حدیثنا» یا تعابیر خاصی که، «لاینطبق الا علی فقهاء جامع الشرایط» یا «من کان منکم ممن قد روا حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا» یعنی حلال و حرامی که از خاندان عصمت و طهارت«ع» است، نه حلال و حرامی که هر کس به عنوان فقیه بگوید که فقهای اهل سنت را هم شامل شود.
قیدی که فقهای امامیه را در طول ازمنه گوناگونی از دوران غیبت تا به امروز مکلف کرد تا ضمن تکیه زدن بر جایگاه افتاء در امهات امور سیاسی و اجتماعی، خطمشی حرکت جامعه را نیز در مقاطع حساس تاریخی تعیین کنند.پس فقها در زمان غیبت از طرف خداوند متعال بهوسیله امام عصر «عج» برای حاکمیت بر مسلمین منصوب هستند. این حاکمیت در هر عصری بر فقها واجب است که باید اعلام بکنند. اگر مردم حمایت کردند، حکومت مثل زمان امیرالمؤمنین«ع» منعقد میشود که مردم بعد از ۲۴ سال آمدند و از ایشان حمایت کردند و حکومت منعقد شد و اگر مردم حمایت نکردند، گناه با مردم است و فقیه وظیفهاش را انجام داده است و لذا در طول هزار و اندی سال غیبت کبری، فقهای عظام ما هرکدامشان در هر نقطهای که بودند، در حد توانشان اعلام حاکمیت کردند. حتی در نجف چند بار، جنگهایی را که یک کار حکومتی است دستور دادند، مثل آزادسازی عراق از چنگ انگلستان یا فرمانهای دیگری که داده شد یا فرمان حرمت تنباکو که مال مرحوم میرزای شیرازی است. تاریخ تشییع و علمای تشییع نشان میدهد در طول این هزار سال که ما از آن به دوران انقباض یا بستگی دست فقها تعبیر میکنیم، مردم همراهی نکردند، ولی فقها به قدر توانشان حاکمتیشان را اعمال کردند. مثل مرحوم میرزای شیرازی یا سید شفتی در اصفهان که حتی حد اجرا کرد و کسی را که شراب خورده بود، دستور داد که در ملاء عام حد بزنند. ظلالسلطان که جانشین ناصرالدین شاه در اصفهان بود گفت: «من به پدرم میگویم که شما در کارهای حکومتی دخالت کردهای.» ایشان فرمودند، «من به آن کسی که پدرت را اینجا گذاشتند میگویم.» یعنی این فضولیها به تو مربوط نیست. قدرت مرحوم سید شفتی در میان مردم چنان بود که اینگونه حکم میداد. امروز هم مسجد سید اصفهان بزرگترین یادگار ایشان و قبر شریفشان هم در همان جاست. تاریخ علما نشان میدهد که فقیه در هر عصری ولی امر است. و واجب است که اعلام کند. اگر مردم حمایت کردند، حکومت برقرار میشود و اگر حمایت نکردند، بهقدری که میتواند باید به حاکمیت عمل کند و گناه بقیهاش با مردم است. خوشبختانه امام راحل در زمان ما تقریباً در طول ۴۰ سال فکر مردم را عوض و در حقیقت، مردم را آماده کرد و آنها را ساخت و به آنها فهماند که متدین و عالم دینی کسی است که برای حکومت کار کند، نه کسی که عبایش را به سرش بکشد و آهسته بیاید و آهسته برود. امام راحل فرمودند دشمن آنقدر تبلیغ کرده بود که حتی بعضی از روحانیون هم باورشان شده بود که بهترین روحانی کسی است که کار به کار کسی نداشته باشد. در حالی که بهترین روحانی کسی است که کار به کار مردم داشته باشد و به کارهای مردم برسد. چنانچه خود پیامبر«ص» و ائمه«ع» میرسیدند. اگر ائمه«ع» ما در امر حکومت دخالت نمیکردند، چرا زندان رفتند و چرا شهید شدند و چرا آن همه مصائب را تحمل کردند؟ بهخاطر دخالت در حکومت بود، نه بهخاطر مسئلهگوئی.
* اشارهای به رابطه بسطیه فقیه جامعالشرایط با اقبال و حمایت مردم از فقیه زمانه داشتید، اتفاقی که در انقلاب اسلامی ایران در اقبال و اطاعتپذیری مردم از ولی فقیه به وقوع پیوست از دوران غیبت تا به امروز بینظیر بود. هر چند که به تعبیر حضرتعالی رویآوری و یا رویگردانی مردم از فقیه زمانه ثبوتا به جایگاه فقیه لطمهای نمیزند.
خوشبختانه مردم با امام همکاری کردند و امام توانست این اصل را عملی کند. نه اینکه رأی مردم به امام ولایت داد. ولایت را خدا به پیغمبر و ایشان به امام و امام به فقیه داده است و وقتی مردم همکاری کنند، آن ولایت قابل اجرا و عمل میشود. در حقیقت آرای مردمی پشتوانه عمل فقیه است و قدرت اجرائی به عمل فقیه میدهد، و الا امیرالمؤمنین«ع» از همان روز درگذشت پیامبر«ص» به دلیل غدیر و ادلهای که اشاره کردم، امام بودند، اما ۲۴ سال تحمل کردند، چون مردم با ایشان همراهی نکردند. بعد از جریان قتل عثمان مردم آمدند و حضرت امیر«ع» هم فرمودند من هستم، ولی طبق رفتار پیامبر اسلام«ص» عمل میکنم. بنابراین در این موضوع هیچ تردیدی نیست که ولی فقیه، ولی امر است و خوشبختانه امروز، امام این ولایت را عملاً در این سرزمین پیاده کردند. ده سال هم خودشان رهبری کردند. برخلاف آنچه که اهل تسنن میگویند، هرکسی معمولاً کم و بیش به فکر پس از خودش هست.
درباره این بحث باید در جای خودش به تفصیل صحبت کرد که چطور آقای ابن خطاب برای پس از خودش به فکر بود که چه باید بکنند و آن شورا را درست کرد، اما پیغمبر خدا«ص» به فکر نبودند و در طول ۲۳ سال رسالتشان دربارۀ پس از خودشان هیچ حرفی نزدند. پس این احادیثی که من به بعضی از آنها اشاره کردم چه هستند؟ در کتابهای خود اهل سنت هست.
امام ده سال این حاکمیت را اداره کردند و خود به خود برای پس از خودشان هم هر وقت کسانی میرفتند و اظهار نگرانی میکردند که بعد از شما جریان چه خواهد شد؟ با کنایات و اشارات و در اواخر به جملهای صریح فرمودند که «همین سید هم میتواند، نگرانی ندارد.»
* همانطور که مستحضرید، حضرت امام شاگردان بسیاری داشتند که از نظر علمی و اخلاقی و پیشینه انقلابی دارای جایگاه بودند و دارای مقبولیت هم بودند و تجربههای مدیریتی را هم در طی گذشت یک دهه از انقلاب کسب کرده بودند، حضرت امام به جز این ویژگیها چه ویژگی خاصی را در حضرت آقا مشاهده کردند که ایشان را شایسته رهبری دیدند آن هم در حالی که در آن مقطع یکی از شروط رهبری در قانون اساسی مرجعیت بود.
عرض خواهم کرد. آقای هاشمی «رحمت الله علیه» و آقای خامنهای «حفظه الله» نزد امام رفتند و موضوع را مطرح کردند و امام فرمودند، «هیچ نگرانی نداشته باشید.» هم به مجلس خبرگان اشاره کردند که برای همیشه برای این انتخابات وجود دارد و هم نسبت به مصداق و فرد، اشاره کردند که حتی همین آقای خامنهای هم میتواند اداره کند و نگران نباشید و من شرط مرجعیت را از اول هم قبول نداشتم و لذا در بازنگری شرط مرجعیت که در قانون اساسی اول آمده بود حذف شد.
من بعد از رحلت مرحوم آیتالله گلپایگانی و رحلت آیتالله اراکی در نماز جمعه تهران اعلام کردم که مرجعیت شرط نیست، اما مانع هم نیست، بلکه کمک هم هست. برای اینکه وقتی که مرجعیت باشد، مردم بیشتر اطاعت خواهند کرد تا وقتی که مرجعیت نیست. ومرجعیت آقای خامنهای را مطرح کردم به خاطر اینکه بعد از درگذشت آن دو بزرگوار، در بین بقیه، در حدی که من ایشان را میشناختم، اگر بیشتر از بسیاری نبودند، کمتر از بقیه نبودند.
یادم نمیرود بعد از رحلت آقای گلپایگانی و آقای اراکی که مرحوم آقای فاضل لنکرانی دبیر جامعه مدرسین بودند، صحبت از تعیین مرجعیت بود. من با یک نفی و یک اثبات، گفتم براساس وظیفه شرعیای که به عهده دارم و از آقای خامنهای شناخت دقیق داشتهام، به من ثابت شده که کمتر از دیگرانی که میخواهید معرفی کنید نیستند. بعد از دو جلسه و بحثهای خیلی زیاد هم درباره آقای خامنهای و هم در مورد دیگران، بالاخره جامعه مدرسین، آقای خامنهای و چند نفر دیگر را برای مرجعیت معرفی کردند، که مدارک و امضاهای آن جلسه موجود است و در کتابی که درباره جامعه مدرسین چاپ شده، آمده است.
* حضرتعالی از کجا و از کی با حضرت آقا آشنا شدید و از چه زمانی به قدرت علمی و تسلط ایشان بر فقه و سایر علوم پی بردید؟
آشنائی من با ایشان «ادام الله ظله الشریف» به سالها قبل از انقلاب باز میگردد. در سفری که به مشهد مقدس مشرف شده بودم به من گفتند که انقلابیون معمولاً در مسجد کرامت جمع میشوند و سید محترمی هست که در آنجا منبر میرود. من پای منبر ایشان رفتم و دیدم آقای خامنهای هستند. از همانجا متوجه شدم که ایشان برجستگی خاصی دارد. این مرحله اول بود، ولی گفتوگویی با ایشان نداشتم. در مرحله بعد که تبعیدها پیش آمد و اشخاص، مخصوصاً اعضای جامعه مدرسین شناسایی و تبعید شدند، ایشان به ایرانشهر در سیستان و بلوچستان تبعید شدند. آقائی با کمک آیتالله بروجردی در ایرانشهر مسجدی ساخته بود، ولی چندان با انقلاب همراه نبود، اما با ما رفیق بود. وقتی شنیدم که آقای خامنهای به ایرانشهر تبعید شدهاند، به آن رفیقم نامه نوشتم که شخصیت وارستهای از بین علما به آنجا تبعید شده است، شما مراقب ایشان باش. هم حفاظت ایشان را به عهده بگیر و هم مسجد را در اختیارشان قرار بده. وقتی رفته بود، دیده بود که خود مردم ایشان را به مسجد بردهاند و موقعیت خیلی خوبی دارند.
دوستان اخبار و اوضاع و احوال افرادی را که به جاهای مختلف تبعید شده بودند میآورند، از جمله در مورد ایشان اخباری را برای من و امثال من که در شهرهای دیگر تبعید بودیم میآوردند و بالعکس اخبار ما را برای ایشان میبردند و نوعی ارتباط بین تبعیدیها برقرار بود و از روحیات و اقدامات یکدیگر مطلع بودند.
اقدامات ایشان در ایرانشهر جوری شده بود که عموم اهل سنت مرید ایشان شده بودند، بهخصوص وقتی که سیلی در آنجا آمد و کمک کردند. اینها دوستیهایی بود که ما از دور با هم داشتیم. انقلاب پیروز شد و امام دستور بازنگری در قانون اساسی را دادند. ایشان رئیسجمهور بودند. من، هم نماینده مجلس بودم، و هم جزو هیئت بازنگری قانون اساسی، ایشان رئیس آن هیئت، آقای هاشمی نایب رئیس، من و آقای دکتر حبیبی هم به عنوان منشی انتخاب شدیم.
حال امام بهتدریج رو به وخامت گذاشت هم آیتالله خامنهای و هم آقای هاشمی برای دیدار امام میرفتند و جلسه بازنگری را من اداره میکردم و گزارش جلسه را به دفتر ایشان میبردم و دربارهاش صحبت میکردیم. بهتدریج متوجه شدم که ایشان از جهات مختلف اخلاقی و علمی خصوصیات فوقالعادهای دارند. آئیننامه داخلی آنجا را هم من و آقای حبیبی به عنوان منشی تهیه کرده بودیم. بعد هم آقایان امضا کردند و تا آخر جلسات بازنگری که امام هم اصرار داشتند که زودتر تمام شوند- که البته تمام نشد و کمی از جلسات برای بعد از رحلت امام ماند- براساس همان آئیننامه پیش رفتیم. آقای خامنهای غیر از اینکه رئیس هیئت بازنگری بودند، رئیس جمهور هم بودند و امام به ایشان خطاب کرده بودند که این جلسات تشکیل شوند. ایشان به من فرمودند فلانی! من میخواهم یک جلسه طلبگی راه بیندازم و تعدادی از فقهـا باشند که بحثهای فقهی داشته باشیم. به نظر تو چه کسانی مناسب هستند؟ من منشی آن جلسات بودم و بهطور خصوصی چندین بار به دفتر ایشان رفتم و صحبت کردیم. وقتی ایشان این سؤال را پرسیدند، گفتم، «ارتجالا به نظر من اعضای شورای نگهبان بر بقیه مقدم هستند، برای اینکه منصوب امام هستند.» گفتند، «خیلی خوب است.» و جلسه تشکیل شد.
من در دوره سوم مجلس رأی نیاوردم. آیتالله صافی هم از شورای نگهبان استعفا کردند، امام هم دستور دادند که من به جای آقای صافی به شورای نگهبان بروم. طبعاً من هم به عنوان عضو شورای نگهبان باید در جلسهای که اشاره کردم شرکت میکردم. بنابراین هر هفته، شبهای پنجشنبه و جمعه این جلسات برقرار شدند. بسیار جلسات مهم و مفیدی بودند و بحثهای جدید و حساس فقهی و علمی در آن مطرح میشدند. من در این جلسات بنیه علمی ایشان را بیش از آنچه که قبلاً اعلام کرده بودم، در عمل و در بحثهای فقهیای که پیش میآمد، دیدم.
* پس از رحلت حضرت امام و تمرکز یافتن قوه قضائیه، حضرتعالی از سوی رهبری انقلاب به ریاست قوه قضائیه منصوب شدید. در آن مقطع به غیر از حضرتعالی گزینه دیگری هم مطرح بود؟
بعد از اینکه امام رحلت کردند، ایشان به رهبری انتخاب شدند. در بازنگری شورای عالی قضائی به یک نفر تبدیل شد. اینها اصطلاحاتی بودند که امام در آن نامه تصریح کرده بودند که تمرکز در قوه مجریه و قوه قضائیه. ایشان در آن نامه که از اسناد مهم تاریخی است به اصولی که نباید به آنها دست زده شود اشاره کرده بودند.
از من پرسیدند «به نظر تو برای قوه قضائیه چه کسی مناسب است؟ گفتم، «الان نمیدانم، ولی اگر اجازه بدهید فهرستی تهیه کنم.» رفتم و یک هفته طول کشید و فهرستی را تهیه و ۵-۶ نفر را پیشنهاد کردم. حالا من عضو شورای نگهبان هستم و ایشان هم رهبر هستند و میخواهند قانون اساسی را پیاده کنند. شورای عالی قضائی باید کنار برود و یک نفر رئیس قوه قضائیه بشود. گفتم به نظر من این ۵-۶ نفر خوبند و اولویتهایشان را هم گفتم. همان جا پرسیدند درباره خودت چطور؟ گفتم بنا نبوده که من درباره خودم فکر کنم، ولی این را خدمت شما میگویم که از هیچ چیزی واهمه ندارم. گفتند همین یک نکته برای من کافی است. برو و خودت را آماده کن. من هم حکم را مینویسم و من با حکم ایشان رئیس قوه قضائیه شدم بهجای شورا. من از قضات داخلی و حقوقدانهای بیرونی کمک میگرفتم و جلسات بسیار دقیقی تشکیل میشدند و صحبتهای طولانی برای اداره قوه قضائیه توسط یک رئیس داشتیم. معلوم است که دادگستری را نمیشد تعطیل کرد، چون داشت کار خودش را میکرد. یک روز آقای ناطق آمد و از من پرسید که تو چرا به خانه آقا رفت و آمد نمیکنی؟ گفتم من با آقا کاری ندارم. ایشان مرا رئیس قوه قضائیه کردهاند و دارم کارم را میکنم. بروم چه بگویم؟ گفت: اینطوری که نمیشود. باید گاهی خدمت ایشان بروی. گفتم باید کاری داشته باشم که بروم. همینطوری بروم بگویم سلام و احوال شما چطور است؟ گفت: بله. همینطوری برو و احوال ایشان را بپـرس. گفتم چشم. اواخر تهیه برنامه اداره قوه بود که رفتم خدمت ایشان و سلام و احوالپرسی کردیم. بعد ایشان فرمودند اول بگذار از شما سؤالی بپرسم و بعد شما برنامهات را توضیح بده. سؤال کردند که شنیدهام قوه قضائیه را آخوندی اداره میکنی و برنامهای چیزی نداری. گفتم کاملاً درست شنیدهاید. دارم آخوندی اداره میکنم، اما در طول این مدت در دادگستری را که نمیشد بست و مردم کار داشتند. اما یک نکته در این برنامه هست که دوستان میگویند باید معاونت سیاسی ایجاد شود و من معتقدم رئیس قوه قضائیه نباید معاونت سیاسی داشته باشد و دستگاه قضا نباید در سیاست وارد بشود. مشاور سیاسی میتواند داشته باشد، ولی معاون سیاسی نباید داشته باشد. دو سه روز است که روی این موضوع بحث داریم و معطل این هستیم، و الا برنامه من آماده است و در مراحل آخر آن هستم و ما سر معاون و مشاور گیر کردهایم. ایشان از حرف من بسیار خوشحال شدند و فرمودند: پس در این مدت دنبال این بودهای که برنامه اداره قوه قضائیه را تهیه کنی. گفتم بله. تمام که شد خدمت شما میآورم، چون برای اجرای آن امضای شما لازم است. این کار هم شد و ایشان هم امضا کردند و بالاخره معاون سیاسی را قبول نکردم ولی مشاور را قبول کردم. اسم آن آقایی را هم که اصرار میکرد نمیبرم. دنبال چه بودند و منظورشان چه بود؟ کاری ندارم.
در این مدت هر عصر پنجشنبه و شب جمعه جلسهای برگزار میشد و هر بحث و گره جدیدی که از نظر فقهی در قوه قضائیه پیش میآمد، چون در قانون آمده که اگر مسئلهای پیش آمد که در متن قانون مدون نیست، باید مطابق فتوای فقیه عمل شود. ایشان میفرمودند این نوع مسائل را بیاور همینجا بحث کنیم. من بهخصوص مسائلی را که در هیچ رساله و کتب روایی ما نیست، ولی باید براساس قواعد و اصول علمیه به آنها پاسخ داده میشد، میبردم. بسیاری از مسائل هستند که در موردشان روایتی یا آیهای در کار نیست، اما مسائل مورد ابتلاء هستند. از قوه قضائیه گاهی از این مسائل پیش میآمد. بعد من در قم تشکیلاتی درست و ۲۰ مسئله را فهرست کردم که اینها مسائلی هستند که مراجع باید جواب بدهند و قضات براساس فتوای مراجع عمل کنند. نظر شخصی من این بوده که نظر مرجع حاکم بر نظر مرجع غیر حاکم ارجح است.
* ادله تفاوت و ارجحیت ولی فقیه با سایر مراجع عظام را هم بیان میفرمودید؟
مرجع غیرحاکم، مفتی است، ولی مرجع حاکم، مجری حکومت است و بیشتر مسئولیت با اوست. لذا در مواردی که قانون مدون وجود ندارد، فتوای مرجع حاکم تقدم دارد و عملاً و حقوقاً و شرعاً باید نظر ایشان اعمال شود. در این مراتب، من کمکم شخصیت ایشان را بیشتر شناختم و دانستم که ایشان شایستگی مرجعیت را هم دارند و لذا در برابر امثال آقای کنی مقاومت کردم و بالاخره روزی رسید که مرحوم آقای کنی به خود من گفتند که مشکلی دارم. گفتم ببرید پیش آقا که حل کنند، چون شرعاً کسی غیر از ولی امر نمیتواند این کار را بکند. بعد که مراجعه و صحبت کرده بود روزی به من گفتند برای من هم معلوم شد که حق با تو بوده و بحثهایی که با تو کردیم بیخود بوده. آیتالله کنی از جمله کسانی بودند که با من در این مورد بحث میکردند. ولی بعد، با شناخت بیشتری که پیدا کردند گفتند: که حق با تو بوده و بهتر از ما ایشان را میشناسی و بسیار کار خوبی کردی و حق با تو بوده و ما شناخت نداشتیم، چون تماس زیادی با ایشان نداشتیم.
نکته سوم که باعث شناخت دقیقتر من در مورد ایشان شد، در ارتباط با دانشگاه امام صادق(ع) بود. محل این دانشگاه قبل از انقلاب دست امریکاییها بود و از جهات عدیده پیشرفتهترین و مجهزترین دانشگاه بود. پس از پیروزی انقلاب اسمش را دانشگاه امام صادق(ع) گذاشتند و مدیران و هیئت امنائی را برای آنجا تعیین کردند که حضرت آیتالله خامنهای یکی از اعضای هیئت امنای دانشگاه امام صادق(ع) شدند. آقای منتظری، آقای خامنهای، آقای ابراهیم امینی و سه نفر دیگر هم غیر روحانی بودند که دو نفرشان بازاری بودند و انصافاً خیلی هم سرمایه برای این برنامه گذاشتند. در اساسنامهای که برای این دانشگاه نوشته بودند، هر یک از اعضای هیئت امنا میبایست یک علیالبدل برای خودشان بگذارند که در جلساتی که نمیتواند شرکت کند، علیالبدل شرکت کند. آیتالله خامنهای مرا علیالبدل خودشان در هیئت امنای جامعه الصادق(ع) قرار دادند. بنابراین من میبایست در تمام جلساتی که تشکیل میشـد شرکت میکردم. جلسات اوایل و تا زمانی که آقای منتظری قائم مقام بود در منزل ایشان برگزار میشدند و بحثهای خیلی داغی هم داشتیم. من هم علیالبدل آقای خامنهای بودم و بعد از جلسات گزارش کار را میبردم و به ایشان میدادم.
بعد از اینکه آقای منتظری بحمدالله عزل شد و نامه ۶/۱/۶۸ امام صادر شد جلسات در دفتر آیتالله کنی در خود جامعهالصادق(ع) تشکیل میشد. بنابراین من هم در جلسات هیئت امنا شرکت میکردم و هم چون علیالبدل آقای خامنهای در هیئت امنا بودم، میرفتم و به ایشان گزارش میدادم و مشکلات جامعهالصادق(ع) و بحثهای هیئت را بیان میکردم و خود به خود ارتباط بنده با ایشان خیلی نزدیکتر شد، چون ارتباط مضاعف برقرار بود. یکی بخاطر ریاست قوه قضائیه که مکرر خدمت ایشان میرفتم و غیر از این جلسات فقهی بود، و دیگر مسئله قائممقامی ایشان در جامعهالصادق(ع) بود.
* به نظر میرسد که حاکم دانستن حکم ولیفقیه بر فتوای مجتهد، بازتابهایی هم در پی داشته چرا که این نظریه حدود و اختیارات ولی فقیه را حتی تا برخی از امور مرسوم و متداول در حوزه هم گسترش میدهد.
یک روز به ذهن من رسید که وجوهات را مجتهد نمیتواند بگیرد، چون مجتهد مفتی است، امام نیست ولی سهم امام، سهم امام است. مجتهد به چه دلیلی باید سهم امام را بگیرد؟ امام یعنی کسی که امام القوم است. یعنی کسی که قوم را اداره میکند. یعنی مجتهدی که بهطور کلی از طرف امام معصوم«ع» نصب شده و تعیین مصداقش هم توسط خبرگان انجام شده و در حال حاضر آقای خامنهای هستند. گفتم من رساالهای را تهیه کردهام و میخواهم در جلسه پنجشنبهها بیاورم و روی آن بحث شود. وقتی موضوع را مطرح کردم، گفتند برای خودت دردسر درست میکنی و در حوزه علمیه سروصدا میشود. گفتم بحث طلبگی که این حرفها را ندارد. سروصدا میشود که بشود. من دلیل دارم که وجوهات شرعیه را هیچکس نمیتواند بگیرد، مگر امام. امام کسی است که مسئولیت جنگ و صلح و همه امور امت در دست اوست. رساله را بردم و شاید ۷، ۸، ۱۰ هفته درباره آن بحث شد. خیلی بحثهای جالبی بود. آن رساله چاپ شده است، البته خیلی محدود. اواخر بحث، یادم هست آقای آسید جعفر کریمی [عضو اصلی دفتر استفتای حضرت امام خمینی] گفت فلانی این نظریه شما که استدلال کردی و جز یکی دو نفر که زیر بار نرفتند، بقیه قبول کردند، امام هم این نظریه را دارد و معتقد است که به هرکسی نمیشود وجوهات را داد و باید به کسی داد که مسئولیت امت را به دست دارد. منتهی قبل از پیروزی انقلاب، مجتهدین در حدی اختیار گرفتن وجوهات داشتند و در همان حد هم وجوهات میگرفتند، ولی بعد از پیروزی انقلاب اگر وجوهات شرعیه میگیرند، امام به آنها اجازه میداد و در حقیقت دیگران با اجازه امام است که وجوهات میگیرند، و الا از لحاظ فتوای ایشان نمیتوانند بگیرند. درست هم هست و یک بحث فقهی خیلی بیّـن است که من گاهی مکرر در جاهای دیگر هم بحث کردهام. فرض کنید بنده مجتهد و مرجع و معروف هستم و مثلاً شش تا مدرسه هم ساختهام و مرجع درجه اول هم هستم. فتوای من برای خود و مقلدینم حجت است، اما سهم امام برای چه میگیرم؟ فتوا حجت است که دلیل بر این نیست که سهم امام بگیرند. اینجاست که رهبری اگر مصلحت بداند، برای اداره حوزه و کارهای مفید به یک مرجعی اجازه میدهد که شما چون فقیه واجد شرایط هستید میتوانید از وجوهات استفاده کنید. از نظر من همه مراجع و مجتهدین با اجازه شرعی ولیّامر میتوانند وجوهات بگیرند، وگرنه نمیتوانند. این یک بحث دقیق فقهی است.
*از شناختتان درباره ویژگی های رهبرمعظم انقلاب میفرمودید…
بله شناخت من از رهبر معظم انقلاب، از این سه چهار طریق بود که هرچه بیشتر رفتیم و من به ایشان نزدیکتر شدم، واقعاً فهمیدم که وارستگی عجیبی در ایشان هست. یک بار با ایشان کار داشتم و ناچار شدم به خانه شخصیشان بروم. دیدم که فرش رنگ و رو رفته و نخنما شدهای در اتاقشان پهن است، یک میز کوچک هم مثل میزهای کوچک طلبگی دارند و یک ساعت کوچک هم گذاشتهاند. خیلی به یاد امام افتادم. چند دقیقهای خدمتشان نشستم و مطلبم را گفتم و بلند شدم و آمدم. زندگی شخصی ایشان زندگی بسیار سادهای است، ولی زندگی ولائیشان، ولائی است. یعنی چه؟ یعنی آبروی حکومت اسلامی و رهبری حکومت اسلامی را باید حفظ کنند. وقتی شخصیتهای برجستهای از سراسر دنیا میآیند، باید آبروی کشور حفظ شود.
شما قطعاً بهتر از من میدانید که ساختمانی در بالای شهر برای ایشان ساختند و ایشان فرمودند مردم با من سروکار دارند و میخواهند به من مراجعه کنند، علما میخواهند بیایند و با من نشست و برخاست داشته باشند، من به آنجا نمیروم. همینجا را یک حسینیه ساختند و مجهز کردند.
* انتخاب مجدد حضرتعالی برای یک دورۀ دیگر به عضویت شورای نگهبان قانون اساسی از سوی حضرت آقا نشان از اعتماد ایشان به شما و دیدن توانایی لازم در این امر خطیر دارد. تلقی حضرتعالی در برابر این انتخاب چه بود؟
من به آقای جنتی گفته بودم که چه به لحاظ سنی و چه از نظر شرایط جسمی و کاری، نمیتوانم به شورای نگهبان برسم و شما این مطلب را به ایشان منتقل کنید، مخصوصاً هم که شنیدهام ایشان دارند سیاست جوانگرایی را پیگیری میکنند و یکی دو فقیه برای شورای نگهبان کافی است، ولی دیدم که باز حکم مرا تمدید کردند و لازم میدانستم که خدمتشان بروم و هم با ایشان ملاقاتی داشته باشم و هم تشکر کنم که مجدداً اعتمادشان را به بنده از این طریق اعلام کردند.
جلسه استفتائی که گفتم بعدها به یک جلسه (چهارشنبهها) تقلیل پیدا کرد و هنوز هم ادامه دارد و اعضای شورای نگهبان هم شرکت میکنند. منتهی من از روزی که باید با ویلچر رفت و آمد کنم، نرفتم. یکی دو بار با ویلچر رفتهام که فقط برای زیارت ایشان بوده است. هفته گذشته هم برای تمدید حکم و تشکر از ایشان رفتم. بعد از جلسه کمی صحبت و احوالپرسی کردند.
من به ایشان خیلی علاقه و ارادت دارم و بعد از امام هیچکس به اندازه ایشان به گردن من حق ندارد. هم امام و هم ایشان خیلی به من لطف کردند. یک نکته از امام میگویم و یک نکته هم از ایشان میگویم و بحثم را ختم میکنم.
من این را مکرر نقل کردهام و ایشان هم میدانند. من در دوران طلبگی سفری برای روضهخوانی رفته بودم. میزبان ما یک تاجر بازاری بود و اتاقی را هم در اختیار من گذاشته بود و به مسجد آن شهر میرفتیم. آن شهر هم هیچ چیزی نداشت جز یک مسجد و سیّـد محترمی که آدم بسیار خوبی بود، ولی سواد مختصری داشت. خدا رحمتشان کند. بسیار مرد شریفی بود. یک شب یکی از تجار شهر افطاری داده و تجار شهر، از جمله میزبان، ما را دعوت کرده بود. ایشان به من گفت که میزبان افطاری امشب، از شما هم دعوت کرده است. رفتیم و افطاری تمام شد. همه که رفتند میزبان به من گفت: شما بمانید. کارتان دارم. به میزبانمان گفتم: شما بروید و من بعداً میآیم. بگذارید ببینیم چهکار دارند. خلاصه میکنم. من میدانستم که ایشان حجرهای در بازار دارد و یکی از ملاکین آن شهر است. آدم معروف و متدینی بود و وضعیت مالی خیلی خوبی داشت. گفت: این شهر هیچ کسی را ندارد. فقط همین سیـّد روحانی را میبینی که وضعیتش معلوم است و منبر میرود. من نصف ثروتم را به تو میدهم که بمانی در این شهر و رونقی به این مسجد بدهی.
حالا من طلبهای هستم که مثل همۀ طلبهها در آن شرایط برای خرج روزانهام ماندهام و برای روضهخوانی به آنجا رفته بودم. گفتم: من طلبه و محصل هستم و باید بروم. آن زمان من تازه به درس خارج امام در مسجد سلماسی رفته بودم. درس اصول امام، هشت سال طول کشید و شاید من ۵-۶ ماهی بود که رفته بودم. من یک دوره کامل درس ایشان را رفتم. بالاخره گفت: من روز قیامت از شما نزد خدا شکایت خواهم کرد که قبول نکردی برای اسلام بمانی و کمک کنی. وقتی صحبت از قیامت پیش آورد گفتم: پس لااقل اجازه بده بروم و از استادم بپرسم. اگر استادم اجازه داد، میآیم و میمانم. پرسید: استادت کیست؟ گفتم: آقای خمینی
* حاج آقا روح الله
بله، حاج آقا روح الله. گفت: من ایشان را قبول دارم. خدا را شکر کردم. آمدم و رفتم خدمت امام و جریان را به عرض ایشان رساندم و گفتم چه باید بکنم؟ هر چه شما بفرمایید من همان کار را میکنم. خلاصه پاسخ امام این مضمون بود: «برای شما و امثال شما خیلی از وجوهات شرعیه و سهم امام هزینه شده است تا به اینجا رسیدهاید و میتوانید با مردم تماس بگیرید و صحبت کنید. از نظر من در ایام تعطیل واجب است که بین مردم بروید و صحبت و تبلیغ کنید و در حوزه نمانید ولی ایام تحصیلی هم واجب است در حوزه باشید و حق ندارید برای تبلیغ در بین مردم بروید. شما و امثال شما همینطوری که به اینجا نرسیدهاید» خیلی خوشحال شدم و به آن آقا گفتم که جریان از این قرار است. من چند سال اسیر آن آقا بودم تا اینکه مسجد و مدرسه و کتابخانه و یک مجتمع فرهنگی در آن شهر ساخته شد و من هر سال در تعطیلیهای ماه رمضان و محرم و صفر به آنجا میرفتم و همکاری میکردم تا این مجموعه ساخته شد.
این حقی است که امام به گردن من دارند. الحمدالله به مرکز حوزه آمدم و توانستم در حد خودم با انقلاب همکاری کنم و همراه انقلاب باشم. تا امروز که خدمت شما هستم خیلی راضی هستم که هر توفیقی دارم، در سایه راهنمائی امام هست، والا من این توفیق را نداشتم.
بعد از امام هم آقای خامنهای واقعاً خیلی به گردن من حق دارند. داستانهای مختلفی با ایشان داریم و برای من خیلی چیزها را گفتهاند. برای مسولیت قوه قضائیه از من کمک خواستند و من دیگران را معرفی کرده بودم. بعد که رفتم خدمتشان، نمیدانم از کجا به این نتیجه رسیده بودند که من میتوانم این کار را به عهده بگیرم. فرمودند همین که میگویی من از چیزی نمیترسم، یک امتیاز بزرگ است. بعد هم هر مشکلی پیش میآمد، میفرمودند در جلسه فقهـا بیاور و مطرح کن. جلسات بسیار پرباری بود. شبیه جلسات استفتای آقایان مراجع که چند تن از فضلا را جمع میکنند.
*در دوران زعامت ایشان، علیرغم انبوه اشکالات ومشکلات ناشی از تحریمها و انواع توطئههای دشمنان خارجی و عوامل داخلی، جمهوری اسلامی در بسیاری از ابعاد به پیشرفتهای چشمگیری دست یافته. چه از جهت پیشرفتهای علمی و دفاعی و چه از جهت اقتدار و عزتی که انقلاب اسلامی و جبهه مقاومت در دنیا پیدا کرده. از آنطرف ابهت پوشالی قدرتهای استکباری امریکا و اسرائیل و غرب در جهان فرو ریخته. شکستهای امریکا در صحنههای مختلف، در عراق، سوریه، لبنان، افغانستان و در همین قضایای اخیر و اسقاط پهباد امریکائی و توقیف کشتی انگلیسی، نمونههایی از اقتدار جمهوری اسلامی است. حتی بعضی از سلطنتطلبهای خارجنشین میگویند کسی که از اقتدار امروز ایران احساس غرور نکند، ایرانی نیست دیدگاه شما نسبت به عملکرد ایشان در جایگاه رهبری جمهوری اسلامی چیست؟
قبل از پاسخ به پرسش شما دو نکته را عرض کنم. حضرتعالی خودتان ارزیابی و قضاوت بفرمایید. یکی از شاخصههای برجسته مدیریت ایشان برای نظام انقلاب اسلامی، سعه صدر و نگهداشتن برخی اشخاص خاص بود. یعنی رهبرمعظم انقلاب اگر رها کرده بودند، آن شخص تکیهگاهی برای جبهه مخالف میشد. و در حقیقت بزرگترین مشکل برای نظام درست میشد، ولی ایشان با نهایت درایت، در فراز و نشیبهای متعدد، این شخص را نگه داشتند. حتی این شخص قهر کرد و در جلسات رسمی نیامد، ولی ایشان به روی خودشان نیاوردند. نکته دیگر این که تنها ایشان بود که توانست انقلاب و نظام را در مقابل فتنه ۸۸ حفظ کند.
اما سؤال که فرمودید، واقعاً خدا را شاکر هستیم که امام، در زمان حیات خودشان آقای منتظری را عزل کردند و بحمدالله ذخیرهای که خداوند برای نظام قرار داده بود توسط خبرگان معرفی شدند و امروز در نقطهای هستیم که همانطورکه حضرتعالی اشاره فرمودید، عزت، عظمت و بزرگی و نفوذ حاکمیت اسلام و توان اداره کردن بشریت بر اساس احکام اسلام اثبات شده است. امام و ایشان چهل سال امریکا را پشت در نگه داشتند و هر دولتی هرقدر سعی کرد حرفش را تحمیل کند، فرمودند: «غیرممکن است و اینها تا وقتی که آدم نشوند و مثل آدمها رفتار نکنند مذاکره با آنها غیرممکن است». جریان برجام را هم که وارد هستید. تا برسد به روزی که نخستوزیر ژاپن به تهران آمد و از ترامپ پیام آورد و آقا صریحاً فرمودند: «من ایشان را شایسته گرفتن پیام و پاسخگوئی پیام نمیدانم،» اما برای شما میگویم. ترامپ اگر جرئت میکرد و عرضه داشت، برای براندازی جمهوری اسلامی ایران حتی یک لحظه هم درنگ نمیکرد. اما میداند که اگر یکی بزند، ده تا میخورد و اگر آتشی را در منطقه روشن کند، شروع کننده هست، ولی ختم کننده نخواهد بود. رهبری توانست قدرت نظامی و دفاعی ما را با تشویق و حمایت و پشتیبانی به جائی برساند که الان ما چیزهایی را داریم که من و شما هم نمیدانیم و این قدرت اسلام برای دفاع از حاکمیت اسلام است و این در سایه مدیریت رهبر معظم انقلاب حاصل شده است. خدا را شکر میکنیم که در سایه چنین رهبری زندگی میکنیم.
* آینده را با توجه به روندی که داشتهایم چگونه میبینید؟
من فرمایش خود ایشان را نقل میکنم. زمانی من خدمت ایشان رفتم و نسبت به آینده اظهار نگرانی کردم. چون ریاست دوره پایانی خبرگان را داشتم و باید گزارش خاصی را خدمت ایشان میبردم که فرمودند: این را در کاغذهای من نگذارید و به دبیرخانه خبرگان ببرید. وقتی اظهار نگرانی کردم، ایشان فرمودند: «ما هم خدمت امام رفتیم و اظهار نگرانی کردیم. امام فرمودند: نگران نباشید. من هم به شما میگویم هر کسی را که مجلس خبرگان پس از من معرفی کند، مردم از او حمایت خواهند کرد و او با حمایت مردم میتواند کشور را اداره کند انشاءالله تعالی. شما نگران نباشید.» من واقعاً نگرانم، اما ایشان چنین فرمودند. این که خودم چگونه هستم، مثل شما هستم، چون از اوضاع و احوال افراد مطلع هستم و از بعضیها هم سخت گله دارم.
* البته منظور مسئله کلیت و آینده انقلاب بود.
جریان انقلاب انشاءالله به دست حضرت بقیهالله(عج) میرسد. ما چنین امیدی داریم. این جوانانی که من میبینم، این اساتید جوانی که من میبینم. در حوزۀ صد هزار نفری قم، هفت هزار استاد داریم که حداقل چهار پنج هزارتای آنها انقلابیهای درجه یک هستند که بسیار اسباب امیدواری هستند. آینده انشاءالله آینده روشنی خواهد بود. همانطور که خود رهبری هم مکرر فرمودهاند که افق آینده را روشن میبینم. انشاءالله که به دست حضرت مهدی (عج) میرسد.
من هم طلبهای هستم که در همین حوزه بزرگ شدهام و افتخار میکنم که طلبه حوزه باشم و امیدوار هستم چند صباح دیگری را هم که زنده هستم، در خدمت انقلاب و امام و رهبری باشم. دعا بفرمائید خدا عاقبت ما را ختم به خیر کند.
*بسیار از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید سپاسگزاریم. از خداوند متعال صحت و سلامتی حضرتعالی را خواستاریم.
پینوشتها:
- احزاب / ۶
- احزب/۴۰
- احزاب / ۳۶
- نساء / ۵۹
- شعراء/۲۱۴
- مائده / ۶۷