يادداشتهاي و خاطراتي از زندگی امام خمینی (قدس سره)

يادداشتهاي
و خاطراتي از زندگی امام خمینی (قدس سره)

قسمت
هشتم

حجه
الاسلام رحیمیان

حضرت
امام برای اطلاع از اوضاع و احوال جاری در داخل و خارج از تمام راهها و کانالهای
موجود و ممکن استفاده می کردند بگونه ای که اولا در حد ممکن از همه مسائل مهم مطلع
شوند و ثانیا اطلاعاتشان نه فقط از یک کانال بلکه از کانالهای متعدد و گوناگون بود
که می توان آنها را به محرمانه، غیرمحرمانه، داخلی، خارجی، دوست و دشمن تقسیم کرد.

گذشته
از اطلاعاتی که از طریق ملاقاتهای حضوری و نامه هائی که به طور باز و از همه
جناحها و حتی ضد انقلاب و غیر انقلابیها به امام می رسید تمام بولتنهای محرمانه
نهادهای جمهوری اسلامی مورد استفاده حضرتشان قرار میگرفت و در این میان بولتن ویژه
خبرگزاری جمهوری اسلامی از بولتنهائی بود که روزانه به محضرشان تقدیم می شد. ولی
ارسال آن همراه با بولتن روز شنبه بود که حضرت امام با سراغ گرفتن از آن در روزی
که واصل نمی شد ما را متوجه فرمودند که نباید تاخیر شود و با تماس با خبرگزاری
مقرر شد روزهای جمعه نیز طبق روزهای دیگر بولتن ارسال شود.

روزنامه
های صبح و عصر نیز در اولین فرصت ممکن به دست حضرت امام می رسید. و در میان
بولتنها، بولتنی که هرچند روز یک یک بار تهیه می شد و حاوی ترجمه مهمترین مقالات و
تحلیلها از روزنامه ها و مجلات خارجی بود، مورد توجه حضرت امام بود بگونه ای که
گاهی که چند روز فاصله می شد، سراغ آن را می گرفتند.

حضرت
امام گذشته از استماع مستمر اخبار از صدا و سیمای جمهوری اسلامی در نوبتهای متعدد
آن بسیاری از رادیوهای بیگانه را به طور مرتب گوش می دادند به طوری که اگر تغییری
در ساعت پخش یا فرکانس هر یک از آنها پیش می آمد اولین کسی بودند که متذکر می
شدند. یک روز اینجانب را احضار و فرمودند فلان ایستگاه دریافت نمیشود بلافاصله با مسئولین
فرکانس یکی از نهادهای خبری تماس گرفتم و موضوع را پرسیدم ولی او که مسئول و متخصص
این مساله بود، هنوز متوجه این تغییر نگردیده بود! و بالاخره بعد از کنکاش تماس
گرفت و گفت: ساعت جلو افتاده و حقیر ساعت اعلام شده را به عرض امام رساندم ولی چند
دقیقه بعد از ساعت اعلام شده مجددا حضرت امام بنده را احضار و فرمودند: «دریافت
نمیشود!» عرض کردم شاید اشتباه گفته اند ممکن است راس ساعت … و نیم باشد. در
حالی که مشغول قرائت قرآن بودند فرمودند: «پس شما بنشینید اینجا تا …» ساعت را
جلوی خود گذاردم و به انتظار موعد به نظاره جمال جمیل و منور او نشستم و در آخر
شاهد نکته عجیبی شدم. در اثناء قرائت قرآن مجید حضرت امام سرشان را بلند کردند و
فرمودند: ساعت … و نیم شده! نه ساعت را از جیبشان در آوردند و نه ساعتی جلوی
چشمشان بود بلکه همانگونه که گفتم غرق در قرائت قرآن بودند! به ساعت خودم نگاه
انداختم دیدم با محاسبه ثانیه دقیقا همان است که امام می گویند. بلافاصله صدای
رادیو را باز کردم ولی باز هم خبری نبود. به عرض رساندم حتما اشتباه دیگری در کار
است و مرخص شدم و بعد از پی گیری معلوم شد غیر از تغییر زمان، فرکانس هم تغییر
یافته و فردا صبح به عرض حضرتشان رساندم و سپس فرکانس را نیز اصلاح کردم.

(25/5/67)

رادیوهای
کوچک و خراب

مدتی
است که حضرت امام تنظیم رادیوی شان را به حقیر محول می نمایند. معظم له دو سه
رادیوی کوچک دارند که حسن آنها برای حضرت امام کوچک بودن و قابل حمل بودن آنها است
ولی بدی آنها این است که مرتب خراب می شوند و با مرور زمان ضعیف نیز       شده اند. در هفته های اخیر به طور مکرر
این رادیوها خراب شد و تقریبا یک روز در میان، حضرت امام یکی از آنها را می آوردند
و می فرمودند خراب است و این گذشته از مشکل دریافت روی این نوع رادیوها بود حقیر
به ذهنم آمد که کجای دنیا یک رهبر و حتی یک رئیس و پائین تر از آنها وجود دارد که
علیرغم تقید به رادیو و استفاده از آن تا این اندازه دردسر رادیو داشته باشد و
بالاخره به این نتیجه رسیدم که ابتداء و بدون اطلاع حضرت امام یک رادیوی مناسب و
قوی تهیه کنم و بهر طوری شده اجازه بگیرم و به خدمتشان ببرم. رادیو را تهیه کردم و
بعد از تنظیم و تسلط بر شیوه استفاده از آن، وقتی صبح به خدمتشان شرفیاب شدیم، بعد
از انجام کارها مجددا به خدمتشان برگشتم و عرض کردم این رادیوهای کوچکی که خدمتتان
هست هم ضعیف است و هم زود خراب می شود. اجازه فرمایید یک رادیوی بزرگ و قوی و با
آنتن خدمتتان بیاوریم. فرمودند: «بزرگ اینجا بوده به درد من نمی خورد، رادیوی کوچک
بهتر است». چون حضرت امام در بسیاری از حالات و حتی در حال قدم زدن و در اطاق
ملاقات و کار و اطاق زندگی شان از رادیو استفاده می- کردند لذا کوچک و سبک و قابل
انتقال بودن رادیو برایشان مطلوب بود و در حالی که در اطاق و هال قدم می زدند به
طرف اطاق خوابشان رفتند و دو رادیوی کوچک دیگر را برداشته و به من دادند و
فرمودند: «اینها هم خراب است ببرید». پرروئی کردم و مجددا عرض کردم حالا اجازه فرمایید
رادیوئی که آماده است بیاورم به طور آزمایشی یکی دو روز خدمتتان باشد اگر پسندیدید
باشد و الا بر می گردانم که با اصرار حقیر موافقت فرمودند: قبل از ظهر فردای آن
روز با آن که برف می بارید با کمک برادران آنتن را بالای درختهای چنار نصب کردیم.

(27/10/67)

جائی
باشد که دست علی نرسد!

حدود
ساعت 12 و بیست و پنج دقیقه ظهر به تصور این که حضرت امام از نماز فارغ     شده اند، دق الباب کردم و معظم له طبق معمول
و سنت همیشگی شان به جای بفرمایید فرمودند: «بسم الله» شرفیاب شدم ولی متوجه شدم
هنوز از نماز فارغ نشده اند و سر سجاده نشسته اند. عرض کردم: اگر اجازه بفرمایید
میخواهم این رادیو را راه بیندازم و مشغول شدم بعد از چند لحظه حضرت امام از سر
سجاده که در هال بود صدا زدند: آقای رحیمیان! جلو رفتم فرمودند: کجا می گذارید؟
عرض کردم … روی میز کنار دستتان. فرمودند: «نه. باید جائی باشد که دست علی نرسد»
آن بالا بگذارید و اشاره کردند به طاقچه نقابی بالای تخت شان و ادامه دادند:
«اشکالی ندارد. کتابهای روی آن را پائین بگذارید».

علی
نوه سه ساله حضرت امام و فرزند حاج احمد آقا است و انس فوق العاده ای با   معظم له داشت و بسیاری از اوقات را با حضرت
امام به سر می برد و بدینجهت       حضرت
امام برای آن که هم رادیو محفوظ باشد و هم مجبور نباشند مجال ترک کودکانه علی را
که هنوز معنای امر و نهی را درک نمی کند، محدود و سلب و او را آزرده خاطر کنند و
به تعبیر دیگر به منظور پیشگیری از رنجاندن طفل، به جای محدود کردن و دعوا نمودن
آن، امر فرمودند که رادیو دور از دسترس او باشد و این خود درس حکیمانه ای است برای
همه پدر و مادرها که روش پیشگیری در همه موارد به ویژه در کودکی که هنوز خوب و بد
و خیر و شر را درک نمی کند و از طرفی از دعوا کردن و کتک زدن هم چیزی نمی فهمد،
بهتر از درمان است!

5/1
ساعت نماز ظهر

بهرحال
حضرت امام همچنان مشغول نماز و دعا بودند و حقیر هم به کار خودم پرداختم و حضرت
امام در اثناء از سر سجاده برخاستند و جلو آمدند و فرمودند: «من راضی به این همه
زحمت شما نبودم. شما به زحمت افتادید. دو روز است که دارید زحمت می- کشید!».

حدود
نیم ساعت بعد دوباره جلو آمدند و با آهنگی دلنشین و تفقدآمیزتر شبیه همان جملات را
تکرار کردند. حقیر که از این همه مهر و بزرگواری ذوب شده و بر خود می لرزیدم، با
اظهار شرمساری تشکر کردم.

ساعت
نزدیک به 5/1 بعد از ظهر بود که کارم تمام و حضرت امام با آنکه طبق معمول از اول
وقت ظهر به نماز ایستاده بودند، علیرغم نقاهت و ضعفی که داشتند هنوز مشغول عبادت
بودن که خداحافظی کردم و مرخص شدم.

نوازش
کریمانه

دو
شب بعد در حالی که برف سنگین می بارید زنگ در خانه به صدا درآمد. یکی از برادران
بود که افتخار خدمتگزاری حضرتشان را دارند. پاکتی را داد و رفت روی پاکت نوشته شده
بود … مربوط به خودتان است! مبهوت از این همه بزرگواری و عظمت، میخواست قلبم از
جا کنده شود زانوهایم سست شد و اشک شوقم فرو ریخت …

بیش
از یک هفته گذشت و هر روز صبح هنگام تشرف می خواستم به عنوان سپاس سخنی بگویم ولی
احساس عجز می کردم و سرانجام مرقوم ذیل را همراه با گزارشها تقدیم محضرشان نمودم:

بسم
الله الرحمن الرحیم

سلام
الله علیک و روحی لک الفداءِ چون حیا و مهابتت زبانم را از سخن باز میدارد، ناچار
به قام شکسته ام متوسل شدم تا سپاس و شرمندگی خود را در برابر تفضل و کرامتت ابراز
دارم. بخدا قسم که لحظه ای در خدمت تو بودن را بر همه دنیا ترجیح میدهم و نثار
هستی ام را در پیش یایت که براه اوست کمترین وظیفه میدانم و چکنم که با این حال
رحمت در خدمتت بودن را زحمت می نامی و همراه لبخند زندگی بخشت با قری الضیف نوازشم
دهی و وای بر من بیچاره که خارم بر شاخه گل و شوره زارم در کنار چشمه هدایت و در
عینم گرچه پیش توام و اگر مفتخرم که خادم ناچیزم در بیت بنده ی پاکیاخته او، ولی
میترسم که شرالناس باشم. پس ترا قسم میدهم بر جده ات زهرای اطهر علیها السلام
دعایم کن و دستم گیر تا همراهت شوم که سخت وامانده و نیازمندم و بر تصددیم ببخش.

رحیمیان
26/10/67

درسی
حکیمانه

روز
پنجشنبه 20/11/67 برای تقدیم گزارشها مشرف شدم حضرت امام هدیه دیگری به من لطف
فرمودند، عرض کردم: مرا شرمنده میفرمایید فرمودند: مال خودتان است بعد فرمودند: این
رادیو -اشاره به همان رادیوی سابق الذکر- خیلی خوب است آنها بدرد     نمی خورند این خیلی رادیوی خوبی است. گفتم
الحمدلله انگار خدا دنیا را به من داد، خوشحالی سرتاپای وجودم را گرفت توانسته
بودم خدمتی ناچیز انجام دهم. یک قرآن امضاء شده و دو استخاره که برای مومنین
میخواستم انجام دادند. و هنگامی که خواستم مرخص شوم، دوباره اشاره کردند و فرمودند
آن را بردارید.

در
اینجا تذکر دو نکته را لازم میدانم: اول آنکه گرچه ما در دفتر حضرت امام خدمتگزار
بودیم ولی از آنجا که گوئی این نوع کارها از چهارچوب وظیفه محوله خارج بود و گوئی
این کار از جهتی جنبه شخصی برای معظم له میتوانست داشته باشد، علیرغم آن که یقین
دارم حضرت امام می دانستند که نثار جانمان را در پیش قدم مبارکشان افتخار می
دانیم، باز هم آنحضرت از مال شخصی خودشان آنهم متناسب با کرامت و شخصیت والایشان
حقیر را پاداش نیکو دادند و این باز درسی حکیمانه بود که هرگز هیچ کس نباید از زیر
دستانش گرچه او را به جان دوست داشته باشند بهره کشی کند و توقع کار شخصی و خارج
از محدوده وظیفه داشته باشد.

ثانیا-
باتوجه به این که تفقد معنوی و مادی حضرتشان بیش از حد انتظار و معمول بود و از
طرفی تا آنجا که اطلاع پیدا کردم، در طی یک سال اخیر از تمام کسانی که به نوعی
افتخار خدمتگزاری معظم له را داشتند به اشکال مختلف تفقدها و نوازش های فوق انتظار
و کم سابقه و حتی بی سابقه معمول داشتند. این همه می توانست بیانگر نکته ای عمیق و
زمزمه ای از سرود آزادی از قفس دنیا و پیوستن ایشان به لقاءالله باشد و این ما
بودیم که کور و کر در کنار سرچشمه آب حیات سالها سر کردیم و خواب آلوده و غافل از
دریای معرفت او قطره ای نچشیدیم.

اجازه
ی استخاره

یکی
از علمای مبارز و انقلابی فلسطینی که اخیرا به جمهوری اسلامی سفر کرده بود و همراه
با هیئتی به دفتر آمده بود -زمانی که ملاقاتهای امام تعطیل بود- یک جلد کلام الله
مجید را به منظور امضای حضرت امام به اینجانب داد و ضمنا به طور موکد درخواست نمود
که از حضرت امام برای ایشان اجازه استخاره بگیریم. در مورد امضاء مشکلی نبود ولی
در مورد اجازه، عذر خواستم و گفتم نمی شود. روحانی برجسته فلسطینی در حالی که به
کنایه و محترمانه سعی داشته به ما بگوید که شما هنوز امام را نشناخته اید و به
عظمت آنحضرت پی نبرده اید، گفت: شما به چه دلیل می گویید نمیشود؟ چون تا بحال چنین
مطلبی را خدمت امام طرح نکرده اید؟ یا آن که مطرح شده و معظم له نفی کرده اند؟
گفتم: تا به حال در این مورد چیزی از امام نشنیده ایم. گفت پس شما اطلاع ندارید؛
خواهش من این است که شما سلام مرا به امام برسانید و این درخواست را به عرض آنحضرت
تقدیم کنید، امام خود می دانند و می فهمند که چه خواسته ام و چه جواب بدهند.

روز
بعد 17/11/67 که مشرف شدیم ضمن انجام کارها با دوستان به طور نجوی مشورت کردیم
آنها هم نظر منفی داشتند ولی بالاخره درخواست مذکور به عرض حضرت امام رسید و
آنحضرت فرمودند: «مجازند». و ما از آنچه تا آن روز اطلاع نداشتیم و برای اولین بار
متوجه شدیم، متعجب گردیدیم.

عدم
تاخیر در انجام کارها

حضرت
امام هیچگاه کار امروز را به فردا موکول نمی کنند. کارها و زندگی و همه شئون و
امور ایشان منظم و شسته و رفته است در زندگی حضرتش هر چیز سرجای خود قرار دارد و
هر کاری دور از شتابزدگی و عجله و بدون دل بزرگی و تاخیر در موعد مقرر آن انجام
می- گیرد. با کثرت کارها و تعدد امور و گزارشها و چیزهای دیگر، هیچ نشانه ای از
شلوغی و تراکم و کارهای بجا مانده در زندگی حضرتش مشاهده نمی شود هیچ چیز در آنجا
گم شدنی نیست. لباس، کتاب، قلم، رادیو و سایر وسائل شخصی هر کدام جای معینی دارد و
در این میان اگر امانتی وجود داشته باشد و یا چیزی که باید به مسئول آن تحویل شود
در اولین فرصت و بدون فوت وقت و سریع به اداء و انجام آن مبادرت می ورزند.

بسیار
اتفاق افتاده است که حضرت امام که یک کتاب فقهی و غیر آن مورد نیاز معظم له قرار
گرفته و ما آن را فراهم و تقدیم می کردیم، فردا صبح انگار که مهمترین کار و اولین
کارشان این بود که کتاب را به آورنده باز گردانند با آن که صاحب کتاب اگر ما بودیم
یا هر کس دیگر افتخار داشت که یک کتابش به آن حضرت تقدیم شده باشد.

و
بسیار اتفاق افتاده که افرادی مانند آقای لواسانی که زود به زود به محضرشان تشرف
می یابند و وجوه شرعیه را طی چک بانکی مستقیما تقدیم می کنند حضرت امام آن را
بلافاصله در این فرصت جهت واریز به صندوق و حساب به ما تحویل می دهند و حتی گاهی
شده که هنگام تشرف ما، در اثر تعدد و کثرت کارهای دفتر فراموش کردند چک را به ما
بدهند و چند لحظه بعد از آن که مرخص شدیم مجددا با زنگ ما را احضار فرموده و چک را
تحویل داده اند و با آن که اطاق کار معظم له جای منظم و محفوظی است و امکان گم شدن
چیزی در آن وجود ندارد با این حال هیچوقت حضرت امام حتی یک چک یا یک امانت را بدون
دلیل برای یک روز پیش خودشان معطل نگذاشته اند.

بیخود
اینجا فرستاده اند

نامه
ای از دادگاه کیفری یک یکی از شهرهای آذربایجان خدمت حضرت امام ارسال شده بود که
بدلیل نقص در پرونده، تقاضا کرده بود حکم اعدام را لغو فرمایند! فرمودند: شما در
جریان این نامه هستید؟ عرض کردم: بله فرمودند: این را باید به دیوانعالی کشور
بفرستید: و با لحنی تند ادامه دادند «بیخود اینجا فرستاده اند. من نمی دانم اینها
کی هستند».

(21/5/64)

اهتمام
بر نتیجه ی آراء و نمایندگان منتخب

از
موارد بسیار معدود و استثنائی که حضرت امام بعد از خلاصه اخبار ساعت 8 صبح و با
چند دقیقه تاخیر زنگ مخصوص احضار ما را به صدا درآوردند، در دو روز 27 و 28
فروردین ماه 63 بود که نتیجه ی رای گیری و انتخابات مجلس شورای اسلامی اعلام می
شد. حضرت امام در این دو روز دقیقا همزمان با اعلام آخرین نتائج آراء و اسامی
نمایندگان، زنگ را به صدا درآوردند که این استثناء نشان اهتمام موکد آنحضرت به
مساله انتخابات و نمایندگان منتخب بود.

(27/1/63)