امثال در قرآن

هدايت در
قرآن

تفسير سوره
رعد

امثال در
قرآن

آيت الله
جوادي آملي

قسمت سي و
دوم

«أنزل من
السماء ماء فسالت أودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه في
النار ابتغاء حلية أو متاع زبد مثله، کذلک يضرب الله الحق و الباطل فأما الزد
فيذهب جفاء و أما ما ينفع الاس فيمکث في الأرض، کذلک يضرب الله الأمثال».

(سوره رعد ـ
آيه 17)

خاصيت مثل

قرآن کريم
از آن نظر که نور است و هدايت براي مردم است نه براي گروهي خاص«هدي للناس» لذا
بايدب شر زبان آن را بفهمد و بگونه‌اي نباشد که گروهي ويژه آن را درک کنند و
ديگران محروم باشند. اگر تمام بشر زبان وحي را نفهمند، نمي‌تواند«هدي للناس» و
«نور» باشد. زبان وحي بايد در هر شرائط و اوصافي، قابل درک براي مردمب اشد.

بنابراين،
سخن قرآن نه آنطور پيچيده و دشوار است که مخصوص خواص باشد و نه آنطور مبتذل است که
جائي براي نقد ناقدان باشد. هر کسي که«انسان بودن» ر او صدق مي‌کند، مي‌تواند آن
را بفهمد، در عين حال که هيچ کس توان انتقاد آن را هم ندارد. لذا براي اينکه آن
معارف بلند را در دسترس همه قرار بدهد، آن مطالب بصورت«مثل» تنزل پيدا مي‌کند.

خاصيت مثل
اين است که سطح مطلب را پائين مي‌آورد تا هم سطح فکر شنونده شود، آن وقت است که
دست شنونده به دامن آن مطالب بلند و عالي مي‌رسد و مي‌تواند آن‌ها را بفهمد، و حجت
خدا بر او تمام شود؛

«ليهلک من
هلک عن بينة و حييي من حي عن بينة»[1].

قرآن کريم
در تمام امور حق و باطل، برهان اقامه کرده است. راجع به توحيد و شرک که حق و باطل‌اند
برهان اقامه کرده، و همچنين در رابطه با صدق و کذب، طهارت و آلودگي نفس و خلاصه
تمام مسائل علمي و اخلاقي و احکام و حکم، برهان اقامه کرده است. و براي همه اينها
يا بسياري از اينها، مثل ذکر کرده که هم افراد عادي بتوانند درک کنند و همعلما،
انچه را که درک کرده‌اند، بهتر روشن شود و لذا مي‌فرمايد: و لقد صرفنا للناس في
هذا القرآن من کل مثل»[2]ـ
و ما براي مردم در اين قرآن، از هر مطلبي، مثلي ذکر کرده‌ايم.

«و تلک
الأمثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون»[3]
ـ و ما اين مثلها را براي مردمب يان کرديم، و عمق اين مثلها را افراد عالم و دانا
مي‌فهمند.

مثل براي
توضيح مطالب عميق

بنابراين،
هر مطلب بلندي را که قرآن کريم به عنوان يک برهان، اقامه کرده، همان را در حد يک
مثل ذکر مي‌کند که هم مردم آن را بدانند و هم علما به عمق آن پي ببرند.

به عنوان
نمونه، در جريان توحيد، در سوره مبارکه انبيا، براي توحيد خداي سبحان، آن دليل
سنگين برهان«تمانع» را به صورت يک«قياس استثنائي» اقامه مي‌کند که درک آن باي
اوحدي از محققين، دشوار است: «لو کان فيهما آلهة الا الله لفسدتا»[4]ـ
اگر در اين آسمان و زمين(نظام موجود) دو خدا بود و دو خدا اين نظام را اداره مي‌کردند،
اين نظام از بين مي‌رفت. اين قضيه شرطيه است. و التالي باطل و المقدم مثله. بطلان
تالي را در سوره«تبارک» بيان مي‌کند، مي‌فرمايد:

«ماتري في
خلق الرحمن من تفاوت»[5]
ـ هرگز در نظام خداوند، ناهماهنگي نمي‌بينيد.

تفاوت چيست؟

تفاوت در
آنجائي است که رشته‌اي در کار باشد، بعضي از حلقه‌هاي رشته از رشته بيرون رود و
حلقه‌هاي ديگر به انتظار حلقه قبلي که بيرون رفته است، بمانند و نظم به هم بريزند
و رشته گسيخته شود.

تفاوت
الامر: اضافات بعض الاشياء عن بعضها الآخر. يک امري گسيخته است يعني بعضي از
اجزاءش از اجزاي ديگرش فوت شده است. اگر در يک امر ذي اجزائي، بعضي از اجزايش فوت
شد، مي‌گويند: در آن امر، تفاوت پيدا شده است و چون تفاوت پيدا شود، بمقصد نمي‌رسد.

خداوند در
اين آيه سوره ملک مي‌فرمايد که: در عالم هيچ ذره‌اي فوت نمي‌شود و خلاصه هر چه
بيشتر بنگريد. ملاحظه خواهيد کرد که هيچ فتور، شکاف، خلل و نابساماني در عالم وجود
ندارد. آن آيه بمنزله قضيه حمليه‌اي است که در حکم بطلان تالي است، آن وقت قياس
استثنائي به اين صورت مي‌شود که: لو کان فيهما آلهة الا الله لفسدتا لکن لم تفسدا.
چرا؟ براي اينکه: ما تري في خلق الرحمن من تفاوت. پس«فالتالي باطل و المقدم مثله».
اين برهان، برهان تمام تمانع است که محققين اهل کلام در آن مانده‌اند، لذا تحليل
اين بهران تمانع براي بسياري از علماء دشوار است و آن را به برهان«توارد علتينن
برمي‌گردانند.

خداوند همين
معني را به عنوان«برهان توحيد» در آياتي ديگر در حد يک مثال ذکر مي‌کند، مي‌فرمايد:

«ضرب الله
مثلا رجلا فيه شرکاء متشاکسون و رجلا سلما لرجل هل يستويان مثلا»[6]
اگر يک بنده‌اي باشد که در تحت تدبير و فرمان چند مولاي مخالف يکديگر و بداخلاق
باشد، با يک بنده‌اي که در تحت تدبير يک مولاي سالم، باشد، ايا اين دو با هم
برابرند؟! يقينا يکسان نيستند. آنگاه مي‌فرمايد: شما اين عالم را«بنده» فرض کنيد.
الهه بمنزله خدايان و مولاهائي هستند که اين بنده را اداره مي‌کنند. اگر
اينعالمچند خدا و مولا داشته باشد، هرگز منظم نخواهد بود، همچنان که يک بنده را
چند مولاي متشاکس نساز بد اخلاق بخواهند اداره کنند. و چون اين عالم منظم است مثل
آن بنده‌اي است که تحت تدبير يک مولاي سالم است، پس معلوم مي‌شود که رب و پروردگار
آسمان و زمين يکي است و شريک بردار نيست.

آن معناي
بلند آيه سوره انبياء را که به عنوان«برهان تمانع» معروف است و مورد بحث محققين
اهل کلام است، در حد يک مثل براي کسي که قياس استثنائي و برهان تمانع و بطلان تالي
و بطلان مقدم و امثال ذلک، به گوشش نخورده، به اين صورت بيان مي‌کند. آنطور نيست
که توحد را تنها به صورت يک قياس استثنائي بيان کند که خواص بفهمند و عوام محروم
باشند. پس در قرآن هيچ مطلبي نيست که مخصوص حکما و علما باشد و همان را در حد مثل
براي توده مردم بيان نکرده باشد زيرا قرآن«هدي للناس» و «ذکري للبشر» است، پس بايد
با زبان بشر سخن بگويد و همه کس از آن بهره ببرد. البته ممکناست بسياري از مردم،
آن معارف عميق را درک نکنند ولي خداوند همان معارف را بصورت مثل، قصه و صورتهاي
ديگر بيان کرده است که حجت بر آنها نيز تمام شود.

کتاب مکنون

ناگفته
نماند که معارف عميقي در قرآن وجود دارد که درشک مقدور احدي جز معصومين(ع) نيست
زيرا براي قرآن، يک کتاب ديگري است که اين قرآن در آن کتاب است. در سوره واقعه مي‌خوانيم:
«ان لقرآن کريم في کتاب مکنون»[7]
اين قرآن کريمي است که در کتابي ديگر نهفته است. «لا يمسه الا المطهرون» و قیآن را
مس نمي‌کند مگر کسي که طاهر باشد. آن کتاب مکنون را نيز کسي مس نمي‌کند مگر آنکه
مطهر باشد. پس اگر کسي بخواهد با ظاهر اين قرآن برخورد کند، بايد داراي طهارت
ظاهري باشد و اگر بخواهد با باطن قرآن که«کتاب مکنون» است، تماس بگيرد، بايد مطهر
از هر گناه باشد. و در سوره احزاب«مطهرين» معرفي شده‌اند که همانا اهل بيت عصمت و
طهارت(ع) مي‌باشند:

«انما يريد
الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا»[8]
ـ همانا خداوند مي‌خواهد که تنها شما اهل بيت را از هر پليدي دور سازد و مطهرتان
نمايد.

پس اهل بيت
هستند که مطهرند و تنها اينهايند که به«کتاب مکنون» دسترسي دارند، لذا حقايقي را
اهل بيت عصمت و طهارت مي‌فهمند که به ذهن احدي نمي‌آيد و هر کس از طهارت ضميبر
برخوردار شد، بمقدار خودف از معارف قرآن استفاده مي‌کند، اما آنها درجات زائد بر
اصل ايمان است. و اصل ايمان و ظواهر قرآن کريم را خداوند بطوري تنظيم کرده است که
همه بشر بفهمند و حجت بر آنها تمام شود.

بنابراين،
اصل مثل ذکر کردن براي آن است که سطح مطالب را مقداري پائين بياورد تا در دسترس
همگان قرار يگرد و در بسياري از معارف قرآني، سخن از مثل آمده است.

يکي از آن
آيات پر برکت قرآن کريم ـ که همه‌اش برکت و نور است ـ آيه 17 از سوره رعد است. و
از اين آيه اصول و قواعدي کلي بدست مي‌آيد که آيات ديگر را مي‌شود با آن حل کرد.

آيات کليدي

تفسير قرآن
به قرآن، اين نيست ما ببينيم کلمه‌اي در آيه‌اي به کار رفته، بعد در آيات ديگر
نگاه کنيم تا از جمع آياتي که اين کلمه در آنها بکار رفته، مطلبي را استفاده کنيم.
تفسير قرآن به قرآن اين است که«آيات کليدي» را بشناسيم و با استفاده از آنها، آيات
يدگر را حل کنيم.

اگر قیآن
کريم بيش از شش هزار آيه دارد، پنج يا شش کليد دارد که بايد آن آيات کليدي را
شناخت تا آيات ديگر را به آنها حل کرد. اين آيات«قواعد قرآنيه» است. همانطور که
براي فقه، قواعدي وجود دارد و اصول داراي«امهاتي» است و ادبيات قواعدي دارد، براي
قرآن کريم نيز قواعدي است که اگر کسي آن قواعد و آيات کليدي را بفهمد، مي‌تواند
بسياري از آيات را با آنها حل کند.

به عنوان
مثال:

در سوره
فاتحة الکتاب مي‌خوانيم: «اهدنا الصراط المستقيم، صراط الذين انعمت عليهم» يعني
راه کساني که تو بر آنها«انعام» روا داشتي و به آنها نعمت دادي، به ما بنمايان و
ما را به آن راه راست هدايت فرما.

مقصود از
«انعمت عليهم» چيست و اينها کيانند؟

در سوره
نساء، آنها را بيان کرده است، مي‌فرمايد: «و من يطمع الله و الرسول فاولئک مع
الذين أنعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن أولئک
رفيقا»[9]
ـ اگر کسي مطيع خدا و رسولش باشد، خداوند او را با کساني که منعم عليه‌اند و خدا
به آنها نعمت داده است، محشور مي‌کند. آنها کيانند؟

1- نبيين،
2- صديقين ، 3- شهدا، 4- صالحين و اينها دوستان و رفقهاي خوي براي مؤمن هستند.

بنابراين ما
در نماز همواره، در هر رکعت از خدا مي‌خواهيم که با انبيا و صديقين و شهدا و
صالحين محشورمان کند و راه آنها را به ما نشان دهد.

پس اگر ما
توانستيم به آن آيات کليدي پي ببريم، آنگاه رموز تفسير و بسياري از معارف قرآن
براي ما حل مي‌شود. و اين از ابتکارات صاحب الميزان، است.

سيدنا
الاستاد(علامه طباطبائي) رضوان الله عليه در مورد اين آيه از سوره رعد مي‌فرمود:

«هذه من غر
الآيات القرآنية» ـ اين آيه از تابان‌ترين آيات قرآن کريم است و خيلي از معارف را
مي‌شود با آن حل کرد، يا لااقل انسان را از ابهام درمي‌آورد.

ماندني‌ها و
رفتني‌ها

مي‌فرمايد:
خداي سبحان از آسمان ـ از جهت بالا ـ آب را فرو فرستاد که دره‌ها و واديهائي که در
دامنه کوه‌ها هستند، هر کدام به اندازه خود از اين آب استفاده کنند.

آنگاه سيل
در آن حرکتش، يک کف برجسته‌اي را روي دست گرفته(يا روي دوش گرفته) مانند يک تپه
بلند و برجسته‌اي، مي‌ماند يا مانند کف گداخته روي کوره‌اي است که نگام آب کردن
فلزات پديد مي‌آيد حال اين فلز يا براي زينت است ـ مانند طلا و نقره ـ يا براي
ساختن مصالح مختلف فلزي (جنگي، ساختمان و غيره) بالاخره اين آهن‌ها و فلزات را آب
مي‌کنند يا براي زينت مانند ساختن انگشتر و گوشواره و يا براي ساختن شمشير، تر آهن
و متاعي يگر، در هر صورت وقتي اين فلزات را گداخته و آب مي‌کنند، کفي روي آن مي‌ايستد
و روي آن کوره، کفي پيدا مي‌شود، حال چه اين کف صنعتي و چه آن کف طبيعي که در اثر
سيل و باران پديد آمده بودف هر دو ناپديد مي‌شوند و از بين مي‌روند ولي آنچه مي‌ماند،
چيي است که براي مردم نافع و فايده‌دار است. در مثال طبيعت با آن آب مي‌شود
کشاورزي و دامداري را تأمين کرد و عطش تشنگان را برطرف ساخت و در مثال صنعت مي‌شود
زيور و زينت‌هائي را ساخت يا سلاح‌ها و مصالح ساختماني درست کرد.

حق و باطل
نيز چنين است. هر يک از عقيده و خلق و عمل(اخلاق، رفتار و کردار) يا حق‌اند و يا
باطل. حق مثل آن آبي است که مي ماند و باطل مانند آن کفي است که مي‌رود و نابود مي‌شود.
پس آنچه در اين جهان مي‌ماند توحيد است و آنچه نابود مي‌شود و رفتني است، شرک است
و باطل.

پس اگر کسي
گوشه‌اي از اين درياي خروشان را ديد، نبايد بگويد: اين کف‌ها چيست؟ صبر کنيد، اگر
اين سيل به دريا نشست، آنجا هم کف و زبد بود، آن وقت اشکال کنيد. شما از راه رسيده‌ايد،
يک گوشه‌اي را مي‌بينيدف مي‌گوئيد اين کفها چيست؟ اين کف‌ها لازمه جوش و خروش است.
اگر اين کف ماندني بود آن وقت مي‌توانيد اعتراض کنيد ولي مطمئن باشيد که تمام اين
کف‌ها و باطل‌ها رفتني هستند ولي آرام آرام از بين مي‌روند و بايد صبر و تحمل
داشت. و آنچه مي‌ماند همان آب زلالي است که رفع عطش مي‌کند و همانط لا و نقره‌اي
است که زيور و زينت است يا همان آهن و فلزي است که براي سلاح و بنا و ديگر مسائل
زندگي به کار مي‌رود.

استفاده از
آيه مورد نظر

اولين نکته‌اي
که اين آيه به ما مي‌فهماند اين است که: آنچه از طرف خداي سبحان مي‌آيد خير است،
او آب رحمت مي‌فرستد و اگر آلوده شد، در اينجا آلوده شده است زيرا هيچ بدي و باطلي
را خداوند نازل نمي‌کند و هيچ نقص و شر و باطلي هم به خداي سبحان، استناد ندارد،
هيچ معصيت و هيچ کمبود و شري به خدا برنمي‌گردد. هر چه را که قرآن باطل ناميده
است، کفي است که از اين طبيعت برخاسته و هر چه را قرآن حق ناميده است، آب گوارائي
اس که از سوي خداي سبحان تنزل کرده است.

پس هم مسئله
قضا و قدر، و هم مسئله جبر و اختيار و هم مسئله حکومت طغات با اين آيه حل مي‌شود.
اين يک آيه کليدي است که به ما مي‌فهماند چيزي جز آب رحمت از سوي خداوند نمي‌آيد
ولي در حال جوش و خروش و حرکت، کفهائي همراهش پيدا مي‌شود پس نبايد گفت: چرا اين
شرور و بديها را خدا آفريده است؟ او آب رحمت را نازل کرده و هر کس به مقدار خود از
آن رحمت استفاده کرده است. در خلال جوش و خروش ممکن است چند باطل پيدا شود که از
همين جوش و خروش آب، برمي‌خيزند ولي فورا سرکوب مي‌شوند و از بين مي‌روند. اين
باطل‌ها نه ماندني هستند و نه از خداي سبحان تنزل کرده‌اند. اينها از همين طبيعت
برخاسته‌اند و همين جا هم دفن مي‌شوند و از بين مي‌روند.

آنچه که به
نام«فيض» است از خداي سبحان تنزل کرده و براي هميشه خواهد ماند وآنچه که«باطل» است
از همين خروش سيل نشأت گرفته و در لابلاي نهر دفن مي‌شود.

اينجا است
که بايد ما ميزان را در جاويدان بودن هر چه حق است و نابودي هر چه باطل است،
بدانيم و آنگاه آيات حق را از آيات باطل بشناسانيم و درباره آنها به بحث بپردازيم.
و الحمد لله رب العالمين.

ادامه دارد

 



[1]– سوره انفال ـ آيه 42.