مباني رهبري در اسلام

قسمت دوم

مباني رهبري در اسلام

حجة الاسلام و المسلمين محمدي ري شهري

در قسمت گذشت سخن در مراتب رهبري بود، گفتيم مجموعا شش مرتبه براي رهبري
با گفتار و رهبري با گفتار و کردار باشد قبلا توضيح داده شد و اينک تبيين مرتبه
سوم:

رهبري سياسي بدون رهبري ديني

سومين مرتبه از مراتب امامت، رهبري سياسي امت است، در مراتب اول و دوم،
امام حاکميت سياسي بر امت ندارد، تنها با سخن و نحوه عمل، مردم را به سعادت و کمال
دعوت مي‌کند ولي در اين مرتبه، امام مسئول هدايت سياسي جامعه است بدون اينکه رهبري
ديني آنها را بعهده داشته باشد.

مهمترين مسأله در تبيين اين مرتبه از امامت اين است که از نظر اسلام آيا
اصول تفکيک رهبر سياسي باشد ولي رهبر ديني نباشد؟

عکس قضيه ايرادي ندارد يعني مي‌شود کسي رهبر ديني(در بعضي مراتب آن) باشد
ولي رهبر سياسي نباشد، توضيح اين نحوه از رهبري در تبيين مرتبه دوم از مراتب رهبري
گذشت، اما رهبري سياسي بدون رهبري ديني از نظر اسلام غير قابل قبول است، زيرا
اسلام برنامه تکان انسان است و رهبري سياسي در اين مکتب فلسفه‌اي جز پياده کردن
اين برنامه ندارد بنابراين تفکيک رهبري سياسي از رهبري ديني ممکن نيست و لذا احاطه
داشتن به مسايل ديني يکي از شرايط قطعي امامت از نظر اسلام است.[1]

تأکيد پيامبر اسلام(ص) در حديث متواتر ثقلين که قرآن از عترت تفکيک‌ناپذير
است بر همين مبنا استوار است که دين از سياست جدا نيست و رهبري سياسي را از رهبري
ديني نمي‌توان تفکيک کرد، جدا کردن رهبري سياسي از رهبري ديني از ديرباز توطئه‌اي
بسيار پيچيده و کارساز براي ضربه زدن به اسلام ناب و خارج ساختن قرآن از صحنه
اراده جامعه است، توضيح اين مطلب در مباحث آينده خواهد آمد.

رهبري سياسي مجتهد

چهارمين مرتبه از مراتب امامت، رهبر سياسي جامعه اسلامي توسط مجتهد واجد
شرايط رهبري است، در اين مرتبه از مراتب امامت، رهبري سياسي و ديني توأم هستند و
امام علاوه بر اينکه حاکم سياسي امت است، کارشناس ديني آنها نيز هست و هدايت ديني
آنها را در امور حکومتي بعهده دارد.

امامت امام در اين مرتبه، ولايت فقيه نيز ناميده مي‌شود، فقيه در اينجا
همان کارشناس ديني و مجتهد واجد شرايط رهبري است که مردم با او بيعت کرده‌اند.

ولي فقيه در صورتي که در مسايل فرعي صاحب فتوا بشاد و مردم از فتاواي او
در مسايل فرعي تبيعت کنند، مرجع تقليد نيز هست مانند امام خميني رضوان الله تعالي
عليه که به حق در اوج قله اين رتبه از امامت قرار داشت.

رهبري سياسي معصوم

پنجمين مرتبه از مراتب امامت، رهبري سياسي امت توسط امام معصوم است. فرق
امامت به معناي چهارم و امامت به معناي پنجم اين است که در امامت مجتهد واجد شرايط
رهبري، خطا و اشتباه راه دارد ولي در رهبري معصوم اشتباه ممکن نيست.

به عبارت ديگر مجتهد و معصوم هر دو کارشناس دين هستند ولي دو تفاوت اصولي
دارند که نمي‌توان آنها را با هم مقايسه نمود:

1- کارشناسي ديني مجتهد ريشه در مطالعه و تحقيق در منابع ديني که گفته‌هاي
معصومان است دارد ولي دين‌شناسي معصوم از جانب خداوند متعال است.

2- رهبر معصوم همانطور که از اين عنوان پيدا است مصونيت از اشتباه دارد،
بدين معنا که هر چه فرمان دهد حکم واقعي الهي است و همه موضعگيريهاي فردي،
اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي و نظامي او، همان است که در واقع خداوند متعال مي‌خواهد
ولي رهبر غير معصوم ممکن است در برخي از آراء و تصميمات خود اشتباه کند و بر اين
مبنا در زمان حضور رهبر معصوم، رهبري غير معصوم مشروع نيست.

رهبري باطني انسان کامل

بالاترين مراتب امامت، هدايت و رهبري باطني انسان کامل است، اين مرتبه از
امامت، رهبري يا گفتار و کردار و يا رهبري سياسي نيست، بلکه نوعي ارتباط معنوي
ميان انسان کامل و انسانهاي در راه کمال است که نقشي مؤثر و اساسي در شکوفائي
استعدادهاي انساني و وصول او به کمال مطلق دارد نظير نقش خورشيد در رشد و تکامل
موجودات زنده، بهمين جهت اين مرتبه از امامت، ولايت تکويني و يا ولايت معنوي
ناميده مي‌شود، چون رهبري و ولايت و هدايت امام و نقش او در تربيت و تکامل انسان
در اين مرحله تکويني است.

اين مرتبه از امامت و رهبري بالاتر از نبوت و پيغمبري است، يعني ممکن است
کسي به مقام نبوت برسدي ولي داراي مقام امامت انسان کامل نباشد و لذا حضرت
ابراهيم(ع) درمدت مديدي از عمرش پيغمبر هست ولي امام نيست، و پس از گذراندن چندين
آزمايش و طي کردن دورانهاي تکامل به مقام امامت مي‌رسد قرآن کريم در اين باره چنين
فرموده:

«و اذا بتلي إبراهيم ربه بکلمات فأتمهن قال اني جاعلک للناس اماما.»[2]

و هنگامي که خداوند ابراهيم را به شکلهاي مختلف آزمايش نمود و او بخوبي
ازعهده اين آزمايشها برآمد«خداوند فرمود» که من تو را امام بريا مردم قرار دادم.

امام باقر(ع) در تبيين اين مرتبه از امامت که حضرت ابراهي بدان نايل آمد
چنين مي‌فرمايد:

«إن الله اتخذ ابراهيم عبدا قبل أن يتخذه نبيا و اتخذه نبيا قبل أن يتخذه
رسولا و اتخذه رسولا قبل أن يتخذه خليلا واتخذه خليلا قبل أن يتخذه اماماً.

فلما جمع له هذه الأشياء ـ و قبض يده ـ قال له: يا ابراهيم«إني جاعلک
للناس اماما.»[3]

خداوند ابراهيم را بنده خود قرارداد پيش از آنکه او را مقام نبوت دهد. و
مقام نبوت داد پيش از آنکه او را به رسالت برگزيند. و مقام رسالت داد پيش از آنکه
او را به عنوان خليل انتخاب نمايد. و خليل خود گردانيد پيش از آنکه به او مقام
امامت عنايت نمايد.

پس از اينکه خداوند متعال همه اين مراتب کمال را براي ابراهيم فراهم نمود،
خطاب به او فرمود: «اي ابراهيم من تو را امام مردم قرار دادم».

بنابراين انسان در بالاترين مدارج کمال و نزديکترين مراتب صعود و وصول به
کمال مطلق، به مقام امامت مطلقه مي‌رسد و اين مرتبه از امامت که موقعيت انسان کامل
و ولايت کليه الهيه است از همه مقامات معنوي حتي نبوت و رسالت و خلت بالاتر است،
توضيح بيشتر اين مطلب و نيز مرتبه سوم و چهارم رهبري در تبيين فلسفه امامت خواهد
آمد.

فلسفه رهبري

فلسفه امامت اصلي‌ترين مباحث در بررسي مباني امامت و رهبري در اسلام است،
ساير مباحث يا از مقدمات و يا از فروع و شاخه‌هاي اين بحث است.

مسأله اين است که آيا اصولا جامعه انساني نياز به امامت و رهبي دارد يا
ندارد، و اگر دارد کدام يک از مراتب امامت نياز او را تأمين مي‌کند؟ فلسفه امامت
پاسخ به اين دو سئوال است.

نياز جامعه به رهبر

در نگاهي ابتدايي اين مسأله نياز به بررسي ندارد، چه اينکه نياز جامعه به
رهبر از نيازهاي طبيعي آنست و لذا همه امتها و اقوام در همه زمانها و مکانها داراي
امام و رهبر بوده‌اند. آنچه در مکاتب مختلف مورد اختلاف است اين که رهبر و رئيس يک
جامعه بايد داراي چه مشخصات و ويژگيهايي باشد ولي اصل نياز جامعه به رهبر قابل
انکار نيست.

ولي حقيقت اين است که برخي از فرق اسلام اين مسأله بديهي را انکار کرده‌اند.

«عموم فرق اسلامي بجز يک فرقه از خوارج و دو تن از رؤساي معتزله امامت را
واجب مي‌دانستند فرقه نجدات از خوارج مي‌گفتند اصلا امامت واجب نيست، مردم خود
بايد بر سبيل حق و بحکم قرآن با يکديگر معامله کنند، ابوبکر اصم از قدماي معتزله
مي‌گفت در مواقعي که عدل و انصاف بين مردم حاکم است بوجود امام احتياجي نيست فقط
وقتي که ظلم بروز مي‌شود.[4]»

ابن ابي الحديد معتزلي در اين باره مي‌گويد:

«متکلمين امامت را واجب مي‌دانند مگر آنچه از ابوبکر اصم از قدماء اصحاب
ما حکايت شده که وقتي عدل و انصاف ميان مردم حاکم باشد و آنها بيکديگر ظلم نکنند،
امامت واجب نيست، ولي متأخرين از اصحاب ما در صدد توجيه کلام او برامده‌اند و گفته‌اند
از آنجا که امور مردم عادة بدون رئيس که بر آنها فرمانروايي کند درست انجام نمي‌گيرد،
او معتقد است که در هر حال امامت واجب است، مگر اينکه ادعا کند که مي‌شود امور
مردم بدون رئيس درست انجام شود، و بعيد است چنين بگويد.[5]»

در جهان معاصر نيز مکتب ماترياليسم منکر نياز جامعه به هدايت و رهبري است،
براساس منطق ماترياليسم ديالکتيک حرکت جامعه جبري است و جامعه خودبخواه راه تکامل
خويش را طي مي‌کند، بنابراين نيازي به هدايت و رهبري و رهبر ندارد.

براساس اين منطق رسالت روشنفکر اين است که توده‌ها را آگاه کند و
ناهنجاريها تضادها و نابرابريها را بريا مردم توضيح دهد، وقتي مردم آگاه شدند حرکت
جبري جامعه به سوي تکامل محقق مي‌گردد.

«يکي از نتايج منطق ديالکتيک اين است که نياز جامعه را به هدايت و رهبري
نفي مي‌کند، حداکثر نياز جامعه به روشنفکر و رهبر طبق اين منطق اين است که توده را
واقف به ناهنجاريها و تضادها و نابرابريها کند و تضاد موجود در جامعه را وارد شعور
توده نمايد تا حرکت ديالکتيکي ايجاد شود و چون حرکت، جبري است و عبور از تز و آنتي
تز به سنتز لا يتخلف است جامعه خود به خود راه خود را طي مي‌کند و به تکامل منتهي
مي‌گردد.»[6]

ما اکنون در صدد نقد اين مبنا نيستيم، بحث ما درباره مباني رهبري بر مبناي
توحيد و نبوت است، اصولا در مقطع کنوني عقايد مارکسيسم نيازي به نقد ندارد که
تاريخ آنرا نقد و بطلان آنرا اثبات و موهومات اين مکتب را در موزه خود بايگاني
کرد، اين مبنا بيش از آنکه يک اعتقاد مکتبي باشد، در حقيقت يک سياست خطرناک و
پيچيده براي جذب ساده‌لوحان سياسي است و از آنجا که نياز به رهبري از نيازهاي فطري
و طبيعي جامعه است حتي معتقدين به منطق ديالکتيک هم جز در عالم خيال نتوانسته‌اند
عدم نياز به رهبري را اثبات نمايند و در عمل حتي يک لحظه به اين نظريه پاي‌بند
نبوده‌اند.

نکته مهم در اين رابطه اين است نظريه نفي نياز به رهبري که براساس منطق ديالکتيک
استوار است در قالب نظريه«تعميم امامت» و امثال آن به نوشتارهاي به ظاهر اسلامي
راه يافته است.

نقد نظريه تعميم امامت

اوايل پيروزي انقلاب اسلامي نوشته‌اي منتشر شد تحت عنوان«تعميم امامت»[7]
اين نوشتار در حقيقت تلاشي است که با گسترش دادن مهفوم رهبري و تعميم امامت به همه
مردم، نياز به رهبري را نفي کند.[8] 

از مطالعه مجموعه مطالبي که براي اثبات نظريه تعميم امامت در اين کتاب
آمده معلوم مي‌شود که نويسنده ادعا دارد که امامت و رهبري در همه پديده‌ها و به
طريق اولي در انسان وجود دارد و براي اثبات مدعاي خود به دو دليل استناد کرده:

دليل اول بخشي از آيه 12 از سوره يس:

«و کل شيء احصيناه في امام مبين»

با اين ترجمه رسا و عالمانه! که در تاريخ ترجمه و تفسير قرآن بي‌نظير است[9]:

«در هر شيء امام آشکاري وجود دارد»!!

دليل دوم عبارت است از اين برهان عقلي! که:

«هر کس رهبر است اگر رهبري وجود نمي‌داشت انسانها چگونه مي‌توانستند با
يکديگر ارتباط بگيرند، وقتي يکجا جمع مي‌شويم همه ما براي رهبري کردن جمع مي‌شويم.»[10]

و نتيجه‌اي که مؤلف از اين ادله عقلي و نقلي! مي‌گيرد اين است که:

وقتي رهبري در همه چيز و از جمله انسان وجود دارد، بي‌معنا است که بگوئيم
بايد آنرا ايجاد کرد، بلکه بايد در تصحيح رهبري کوشيد.

هر کس منطق ماترياليسم ديالکتيک را در ارتباط مباني رهبري بداند و کمترين
آشنايي با قرآن و مباني اسلام در اين زمينه داشته باشد با ملاحظه کتاب تعميم امامت
به سادگي به اين نتيجه مي‌رسد که مؤلف بسيار ناشيانه تلاش کرده که منطق ديالکتيک
را در زمينه مباني رهبري باق رآن تطبيق دهد و با اين ترتيب ساده‌لوحان سياسي را
جذب نظريه‌پردازي خود درباره مباني رهبري در اسلام نمايد.

براي اين منظور جمله«احصيناه» را از آيه 12 سوره يس: «کل شي احصيناه في
امام مبين» حذف مي‌کند!، و کلمه«في» را از سر«امام» بر مي‌دارد و بر سر«کل شيء» مي‌گذارد
و در نتيجه آيه را اين طور معنا مي‌نمايد که: «در هر شيء امام آشکاري وجود دارد»!
در صورتي که ترجمه صحيح آيه اين است: «همه چيز را در امامي مبين شماره نموديم.»[11]

و اما اين مطلب که«امامت در همه پديده‌ها و به طريق اولي در انسان وجود
دارد» به درستي معلوم نيست که مقصود از آن چيست؟

اگر مقصود هدايت و رهبري عام پديده‌ها توسط خداوند متعال باشد، مطلب صحيح
است[12]
ولي ربطي به امامت و رهبري انسان و نظريه تعميم امامت ندارد.

و اگر مقصود اين است که انسان خود راه تکامل خود را مي‌داند و با تبادل
نظر مي‌تواند اشتباهات خود را تصحيح کند، نظريه تعميم امامت به معناي انکار نياز
به وحي و در جهت پوشش اسلامي دادن به منطق ديالکتيک در ارتباط با مباني رهبري است،
زيرا اگر رهبري به اين معنا در متن جود انسان بود، مانند ساير پديده‌ها که رهبري و
پيام تکامل در متن آنها است، انسان نيز نياز به وحي و رهبري آسماني و پيام بروني
نداشت، و بديهي است اينکه انسانها مي‌توانند با يکديگر ارتباط برقرار کنند دليل
وجود اينکه همه راه تکامل خود را مي‌دانند و مي‌توانند خود را رهبري کنند.[13]

در زمينه نظريه تعميم امامت و نظر کساني که نياز به امامت و رهبري را نفي
مي‌کنند، اين جملات اميرالمؤمنين(ع) در نهج البلاغه جالب توجه است.

«مفزعهم في المعضلات الي انفسهم، و تعويلهم في المهمات علي آرائهم کأنّ کل
امريٍ منهم امام نفسه.»[14]

پناهگاه آنها در مشکلات خودشان هستند و تکيه‌گاهشان در امور مهم آراء و
نظريه‌هاي خويش است، گويا هر يک از آنان امام خود هستند!

ادامه دارد

زنده نگهداشتن عاشورا مسئله بسيار مهم سياسي عبادي است. و عزاداري کردن
براي شهيدي که همه چيزش را در راه اسلام داد، يک مسئله‌اي است که در پيشبرد انقلاب
اثر بسزا دارد.

مي‌گويند: ملت گريه!! ما ملت گريه سياسي هستيم. ما ملتي هستيم که با همين
اشکها، سيل جريان مي‌دهيم و خرد مي‌کنيم سدهائي را که در مقابل اسلام ايستاده
است… (14/8/59)

امام خميني(ره)

 



[1]– توضيح اين مطلب در مبحث
شرائط امامت خواهد آمد.