مبانی رهبری در اسلام

قسمت پنجم

مبانی رهبری در
اسلام

حجه الاسلام
والمسلمین محمّدی ری شهری

در قسمتهای گذشته
فلسفۀ مطلق رهبری از نظر اسلام و نیز فلسفۀ ولایت فقیه توضیح داده شد در این مقاله
فلسفۀ رهبری معصوم که پنجمین مرتبه از مراتب امامت و رهبری است از نظر خوانندگان
گرامی خواهد گذشت.

فلسفۀ رهبری
معصوم

اصلی‌ترین مباحث
در باب فلسفۀ امامت و رهبری، فلسفۀ ولایت و امامت معصوم است. مسأله این است که به
اعتقاد شیعه جامعۀ بشر برای طی کردن راه تکامل خود به امامت امام معصوم نیازمند
است و بدون رهبری معصوم انسان نمی‌تواند فلسفۀ آفرینش خود را درک کند.

برای اثبات این
مدّعا ابتدا باید عصمت را تعریف کنیم و بعد توضیح دهیم که چرا جامعه برای نیل به
تکامل، نیاز به رهبری معصوم دارد.

معصوم کیست؟

عصمت از ریشۀ
«عصم» و در لغت به معنای «منع» و «حفظ» و جلوگیری و پیشگیری از ناملایمات است. و
در مباحث عقیدتی هنگامی که در رابطه با شرایط نبوّت و امامت به عنوان شرط پیامبر و
یا امام مطرح می‌شود به معنای مصونیّت از گناه و اشتباه است، بدین معنا که
پیامبران الهی و اوصیاء آنها نه تنها گناه نمی‌کنند و در عقاید و آراء و اعمال
مرتکب خطا و اشتباه نمی‌گردند بلکه مصونیّت از گناه و اشتباه دارند.

بنابراین معصوم
کسی است که از ابتلاء به بیماری گناه و اشتباه مصونیت دارد و اما اینکه چگونه
انسان به این مصونیت می‌رسد و در چه شرایطی خداوند متعال انسان را علیه این دو
بیماری مایه کوبی می‌کند در صحبت نبوّت عامه گذشت. [1]

عصمت و رهبری

ما معتقدیم که
پیامبران الهی و نیز افرادی که پس از آنها به طور مستقیم از جانب خداوند متعال
مسئولیّت امامت و رهبری جامعه را برعهده دارند باید معصوم باشند. این اعتقاد از
مختصّات پیروان مکتب تشیّع است.

در این زمینه در
بخش سوّم از مباحث مبانی رهبری در اسلام، تحت عنوان شرایط امامت به طور مشروح سخن
خواهیم گفت، آنچه اکنون در تبیین فلسفۀ پنجمین مرتبه از مراتب امامت مورد بحث است،
بیان این مسأله است که چرا جامعه نیاز به رهبری معصوم دارد، و چرا غیرمعصوم نمی‌تواند
امام جامعه باشد؟ [2]

پاسخ این است که
فلسفۀ رهبری معصوم را در دو جمله زیر می‌توان خلاصه کرد:

1-   
تنها معصوم می‌تواند
وظایف رهبری را به طور صحیح و کامل انجام دهد.

2-   
تنها معصوم می‌تواند
در مسایل نظری رافع اختلاف باشد.

معصوم و وظایف
رهبری

برای اثبات نیاز
جامعه به امام معصوم، کافی است علّت نیاز به رهبر و وظایف امام مشخّص شود.

قبلاً توضیح
دادیم که رهبر سه وظیفه اصلی دارد:

1-   
حفظ نظام اسلامی.

2-   
اجراء قانون
الهی.

3-   
پیشگیری از تحریف
قوانین الهی.

تردیدی نیست که
تنها کسی می‌تواند این وظایف را دقیق و کامل و خالی از هرگونه نقص و خطا انجام دهد
که در تشخیص کلیه احکام الهی مصون از اشتباه باشد، در غیر این صورت، تحقق خطا فی
الجمله قطعی است زیرا در بسیاری از مسائل، مدارک و مبانی استنباط احکام به گونه‌ای
روشن نیست که فقیه بتواند واقع را آنگونه که هست، تشخیص دهد و اختلاف نظر فقها در
آراء، از همینجا ناشی می‌گردد و بر همین مبنا ما معتقدیم که پیاده شدن احکام واقعی
اسلام به تمام معنا جز در عصر حکومت امام معصوم امکان‌پذیر نیست.

البته همان‌طور
که قبلاً توضیح داده شد در صورتی که بهر دلیل مردم دسترسی به رهبر معصوم نداشته
باشند رأی و فتوای فقیه جامع‌الشرایط برای مردم حجّت است، و وظیفه آنها تبعیت از
فقیه جامع شرایط رهبری است ولی اکنون سخن دربارۀ فلسفۀ رهبری معصوم و نیاز جامعه
به امام معصوم است، نه اینکه در عصر غیبت امام معصوم وظیفه مردم چیست؟

مصونیّت از قانون‌شکنی
نیز مانند مصونیّت از خطا در تشخیص، برای انجام کامل وظایف امامت، برای رهبر ضروری
است. کسی که خود در معرض شکستن حدود الهی و ابتلاء به بیماری هوسرانی و گناه قرار
دارد، نمی‌تواند متولی اجراء قوانین الهی و حافظ نظام ارزشی اسلام و مسئول پیشگیری
از تحریف احکام الهی باشد.

امام و رهبر هر
قدر که خود به قانون احترام بگذارد بهتر می‌تواند مجری و حافظ قانون و مدافع نظام
قانونی باشد ولذا لایقترین فرد برای امامت کسی است که از قانون‌شکنی مصونیّت دارد.

معصوم و کشف
حقایق احکام اسلام

علاوه بر اینکه
پیاده شدن اسلام واقعی به تمام معنا و در همۀ ابعاد متوقّف بر رهبری معصوم است،
کشف احکام واقعی الهی و رفع اختلاف‌نظر در استنباط از قرآن و سنّت نیز بدون امام
معصوم ممکن نیست.

پیش از این اشاره
کردیم که مبانی استنباط احکام اسلام در پاره‌ای موارد به گونه‌ای است که در یک
مسأله ممکن است چند نظر وجود داشته باشد و از آنجا که استدلال کارشناسان مسایل
اسلامی بر مبنای استنباط شخصی آنها است، دلیل هیچ یک برای دیگری قابل قبول نیست.

امیرالمؤمنین علی
علیه السلام هنگامی که عبدالله بن عباس را برای مناظره و احتیاج با خوارج نهروان
مأموریّت داد به وی فرمود:

«لاتخاصمهم
بالقرآن فإن القرآن حمّال ذووجوه تقول و یقولون ولکن حاججهم بالسنّه فانهم لن
یجدوا عنها محیصا.» [3]

با آنها به قرآن
استدلال مکن زیرا آیات قرآن تاب احتمالات و وجوه مختلفی را دارد، تو به یک احتمال
استناد می‌کنی و آنها به احتمالی دیگر و لذا بحث به جایی نمی‌رسد، ولی به سنّت بر
آنها احتجاج کن که راهی برای گریز نخواهند یافت.

ظاهراً مقصود
امام استدلال به آیاتی است که مربوط به امر ولایت و رهبری می‌شود، در این رابطه
احادیثی که از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده خیلی روشن مسأله را مطرح
کرده ولی قرآن در این زمینه قابل تفسیر و تأویلهای مختلف است و هر کس ممکن است
استنباط خاصی داشته باشد، در سایر موارد، آیات و همچنین روایاتی که می‌توانند
مبنای استنباطها و استدلالهای مختلف و آراء گوناگون باشند، کم نیستند.

از همین جا می‌توانیم
به این نتیجه برسیم که حکمت بالغه الهی اقتضا داشته که خلأ نیاز جامعه به بخشی از
احکام خصوصاً در رابطه با مسایل مستحدثه را، با وجود امام معصوم پر کند، تا بحکم
اضطرار مردم برای حل مشکلات علمی و شناخت احکام واقعی اسلام به رهبر معصوم مراجعه
کنند و مرجعیّت علمی امام به طور طبیعی زمینۀ رهبری سیاسی معصوم را فراهم سازد.

مرجعیّت علمی
معصوم در حلّ اختلافات ناشی از اختلاف در استنباط، از مسایلی است که امامان معصوم
و اصحاب آنها برای اثبات ضرورت رهبری معصوم، در احتجاجات خود با مخالفین به آن
استناد کرده‌اند.

نخستین کسی که به
این برهان تمسّک نمود امام علی علیه السّلام بود، او گروهی از دانشمندان مذهبی
معاصر خود را در ارتباط با اختلاف‌نظرهایی که در احکام الهی دارند سخت مورد انتقاد
قرار داده که چرا نمی‌خواهند این واقعیّت را بپذیرند که خداوند برای حل اختلاف در
استنباط احکام مرجعی قرار داده است، متن کلام امام علی علیه السلام طبق نقل نهج‌البلاغه
این است:

«ترد علی احدهم
القضیه فی حکم من الأحکام فیحکم فیها برأیه، ثمّ ترد تلک القضیه بعینها علی غیره
فیحکم فیها بخلافه، ثمّ یجتمع القضاه بذلک عند الأمام الّذی استقضاهم فیصوّب
آرائهم جمیعاً، وإلههم واحد، ونبیّهم واحد، وکتابهم واحد!».

مردم برای
نظرخواهی در حکمی از احکام الهی به یکی از آنها (علماء مذهبی معاصر امام که در
مسند فتوا و قضاء قرار داشتند) مراجعه می‌کنند، او در آن قضیه بر اساس نظر خود حکم
می‌کند، در عین همان ماجرا وقتی به قاضی دیگر رجوع می‌کنند، حکمی برخلاف قاضی اوّل
صادر می‌کند «و عجیب اینکه»، وقتی همه قضات با آراء متناقض نزد رهبری که آنها را
به قضاوت منصوب کرده جمع می‌شوند، او همۀ آراء را تأیید و تصویب می‌کند! در حالی
که خدای آنها یکی است و پیامبرشان یکی است، و کتاب آسمانی آنها یکی است!!

امام علیه
السّلام در ادامۀ سخن سؤالهایی در رابطه با اینکه علّت اختلاف کارشناسان احکام
الهی در تشخیص حکم واقعی اسلام چه می‌تواند باشد را مطرح کرده و پاسخ آنرا به عهدۀ
مخاطب خود گذاشته است تا خود به طور طبیعی به این نتیجه برسد که برای رفع اختلاف
در استنباط احکام راهی جز مراجعۀ به معصوم نیست و هیچ فقیه و عالمی نمی‌تواند خلأ
وجود رهبر معصوم را پر کند:

آیا خداوند به
آنها دستور داده که اینگونه در احکام او اختلاف نظر داشته باشند و آنها برای
امتثال فرمان خدا، آراء متناقض صادر می‌کنند؟! یا از اختلاف آنها را نهی کرده و
آنها خدا را نافرمانی می‌نمایند؟! یا خداوند سبحان، دین ناقصی فرستاده و از آنها
برای تکمیل آن، کمک خواسته؟! یا اینکه آیا شریک خدا هستند و لذا این حق را دارند
که هر چه می‌خواهند بگویند و بر خداوند است که به گفتۀ آنها رضایت دهد؟! یا خدا
دین کاملی فرستاده ولی فرستاده‌اش از رساندن و ابلاغ آن به مردم کوتاهی کرده؟! و
حال آن که خداوند سبحانه می‌گوید: «هیچ چیز را در قرآن فروگذار نکردیم» و فرموده:
«در آن همه چیز بیان شده» و یادآور شده که در قرآن هر قسمت، قسمت دیگر را تصدیق می‌کند
و اختلافی در آن نیست…. [4]

بنابراین، اگر
ممکن نیست که خداوند دستورالعملهای متناقضی داشته باشد، که ممکن نیست. و اگر دین
خدا ناقص نیست، که نیست. و اگر خداوند برای تکمیل دینش از کسی کمک نخواسته، که
نخواسته. و اگر خداوند همتائی ندارد تا حق قانونگذاری داشته باشد، که ندارد. و اگر
پیامبر خدا در ابلاغ دین کامل الهی کوتاهی نکرده، که نکرده. و اگر همه چیز را
خداوند در قرآن بیان کرده، که کرده. نتیجه این است که پس از پیامبر خدا صلی الله
علیه و آله باید فردی که قدرت استنباط کلیّه احکام الهی را از قرآن دارد و در
تشخیص مصون از خطا است، پناهگاه فکری و مرجع علمی امّت اسلامی باشد.

مناظرۀ عمربن
اذینه و قاضی کوفه

بر پایۀ همین
برهان یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام بنام عمربن اذینه با عبدالرحمن بن ابی
لیلی، قاضی کوفه مناظرۀ جالبی دربارۀ مرجعیّت علمی معصوم در احکام الهی دارد:

او می‌گوید که در
عنفوان جوانی روزی بر عبدالرّحمن وارد شدم و از او اجازه خواستم که مسایلی را از
او به‌پرسم؟

ا و می‌گوید که
در عنفوان جوانی روزی بر عبدالرّحمن وارد شدم و از او اجازه خواستم که مسایلی را
از او به‌پرسم؟

پاسخ داد: هر چه
می‌خواهی بپرس!

گفتم: می‌خواهم
بدانم که چرا وقتی دعوایی در رابطه با مال و هتک ناموس و یا قتل نفس به شما جماعت
قضات مراجعه می‌شود با اینکه موضوح حکم یکی است، شما یک نظر می‌دهی، قاضی مکّه
نظری دیگر می‌دهد، قاضی بصره و قضات یمن و قاضی مدینه به گونه‌ای دیگر قضاوت می‌کنند؟
و شگفت‌آورتر اینکه وقتی همۀ شما پیش خلیفۀ خود که از شما خواسته قضاوت کنید می‌روید
و او را از اختلاف نظر خود مطلع می‌سازید او تمام آراء متناقض و متهافت شما را
تأیید و تصویب می‌کند! در حالی که خدای شما یکی، پیامبرتان یکی و دینتان یکی است؟!

آیا خدا به شما
دستور داده در احکام او اختلاف داشته باشید که از او اطاعت می‌کنید؟! یا از اختلاف
نهی کرده که نافرمانی او می‌نمائید؟! یا شما شریک خدا در حکم هستید که باید شما
بگوئید و او قبول کند؟! یا دین ناقصی خدا فرستاده که برای کامل کردن آن از شما
استمداد نموده؟! یا دین کاملی خدا فرستاده ولی پیامبرش در ابلاغ آن کوتاهی کرده؟!
بالآخره شما تناقض‌گویی خود را در احکام الهی چگونه توجیه می‌کنید؟!

عبدالرحمن قاضی
کوفه- که این سؤالها برای او کاملاً تازگی داشت برای اینکه بفهمد طرف بحث او کیست-
گفت: جوان! از کجا هستی؟

گفتم: از خاندان
بنی اذینه.

گفت: با
عبدالرحمن بن اذینه چه نسبتی داری؟

گفتم: او جدّ من
است.

پس از اینکه مرا
شناخت خوش آمد گفت و مرا نزدیک خود نشاند و گفت: با جسارت جدّاً مسأله مشکلی را
مطرح کردی و من ان‌شاءالله پاسخ آن را برایت می‌گویم:

امّا آنچه در
رابطه با اختلاف احکام گفتی، باید بگویم که در قضایایی که به ما رجوع می‌شود، اگر
در کتاب خدا و یا سنّت پیامبر او، حکم آن بیان شده باشد ما حق نداریم از کتاب و
سنّت تجاوز کنیم، ولی اگر در آن زمینه چیزی در قرآن و سنّت نباشد ما به رأی خود
عمل می‌کنیم.

گفتم: به سؤال من
پاسخ ندادی!، چون خداوند عزّوجّل می‌فرماید: «ما هیچ چیز را در کتاب فروگذار
نکردیم» و فرمود: «در قرآن همه چیز بیان شده»…

گفت: شما معتقدی
که همه چیز در کتاب خدا هست؟

گفتم: من نمی‌گویم،
خدا فرموده است!، هیچ حلال و حرام و امر و نهیی نیست مگر اینکه در کتاب خدا هست،
می‌داند آنرا آنکه می‌داند و نمی‌داند آنکه نمی‌داند، خداوند عزّوجّل در قرآن از
چیزهایی که ما نیاز به آن نداریم خبر داده، چگونه می‌شود نیازمندیهای ما در قرآن
نباشد؟!

گفت: چه چیزی است
که ما نیاز به آن نداریم و در قرآن است؟

گفتم: این مطلب
که در سورۀ کهف در بیان گفتگوی یک مرد ثروتمند بی‌دین با فرد مؤمن آمده که پس از
نابود شدن باغ ثروتمند در قرآن می‌خوانیم «او دستهای خود را بخاطر هزینه‌هایی که
در آن صرف کرده بهم می‌مالید». [5]

گفت: دانش آنچه
در قرآن است نزد کیست؟

گفتم: نزد آنکه
تو او را می‌شناسی!

گفت: دوست دارم
او را بشناسم تا پایش را بشویم و خدمتش کنم و از او بیاموزم!

گفتم: ترا به خدا
سوگند می‌دهم می‌شناسی مردی را که وقتی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سؤال می‌کرد،
به او پاسخ می‌داد و اگر ساکت می‌شد پیامبر ابتداءً او را از دانش خود بهره‌مند می‌نمود؟

گفت: آری، او علی‌بن‌ابیطالب
علیه السّلام است.

گفتم: آیا شنیده‌ای
که علی پس از رسولخدا از کسی دربارۀ حلال و حرام سؤال کرده باشد؟

گفت: نه.

گفتم: آیا میدانی
که آنها (اصحاب پیامبر) به او احتیاج داشتند و از دانش او پرتو می‌گرفتند؟

گفت: آری.

گفتم: او همان
کسی است که علم قرآن نزد اوست.

گفت: او درگذشت
چگونه می‌توانیم از او استفاده کنیم؟!

گفتم: از
فرزندانش می‌توانی به مطلوب خود برسی که آن دانش نزد آنها است.

گفت: چگونه می‌توانیم
به آنها دسترسی پیدا کنیم؟

گفتم: چه می‌گوئی
دربارۀ جمعیتی که در بیابان با راهنمایان خود درگیر شوند برخی را بکشند و برخی را
فراری دهند، و مابقی هم از ترس مخفی شوند و در نتیجه بی‌راهنما در بیابان سرگردان
بمانند تا هلاک شوند؟!.

گفت: به سوی آتش
دوزخ می‌روند!

عمربن اذینه گوید
که در اینجا رنگ عبدالرحمن قاضی کوفه زرد شد و دانۀ بهی که در دست داشت را چنان بر
زمین زد که خرد شد و دستها را بهم کوفت و گفت: «إنّا لله وإنّا إلیه راجعون». [6]

مناظرۀ هشام‌بن
حکم و عمروبن عبید

جالب‌ترین مناظره
در زمینۀ ضرورت مرجعیّت علمی و رهبری امام معصوم، مناظره هشام‌بن حکم با عمروبن
عبید رهبر فرقۀ معتزله است. هشام، جوانی نورس، از شاگردان برجستۀ امام صادق علیه
السّلام، حریف خود، دانشمندی معروف و پیشوای مردم بصره را در مناظره سخت شکست داده
بود، خبر این مناظره در محافل علمی آنروز دهان به دهان می‌گردد، و امام صادق علیه
السّلام مایل است که این مباحثۀ شیرین را از زبان شاگرد جوان خود بشنود.

روزی هشام همراه
با عدّه‌ای از بزرگان اصحاب امام، خدمت آنحضرت بودند. امام رو به هشام کرد و
فرمود: هشام برای ما تعریف نمی‌کنی که با عمروبن عبید چه کردی؟!

هشام گفت در حضور
شما شرم می‌کنم بگویم! زبانم قادر به تکلّم نیست!

امام: وقتی به
شما دستوری می‌دهم انجام دهید.

هشام: شنیدم
عمروبن عبید موقعیّتی میان مردم پیدا کرده و مجلس درسی در مسجد بصره ترتیب داده،
این موضوع بر من گران آمد، برای ملاقات او به بصره رفتم، روزی که وارد بصره شدم
روز جمعه بود، وارد مسجد بصره شدم دیدم انجمن بزرگی تشکیل شده و عمروبن عبید در
حالی که جامۀ سیاه پشمینی به کمر بسته و جامۀ دیگری بر دوش انداخته به سؤالهای
مردم پاسخ می‌دهد.

از مردم خواستم
راه را باز کنند، به من راه دادند رفتم در حلقه عمروبن عبید در دنبال آن جمع دو
زانو نشستم، سپس گفتم:

ای مرد دانشمند!
من مردی غریبم اجازه می‌فرمائید از شما پرسشی کنم؟

–       
آری بپرس.

هشام: آیا شما
چشم دارید؟

–       
پسرجان این چه
سؤالی است؟ چیزی که خود می‌بینی سؤال ندارد!

هشام: پرسش من
همین است.

–       
پسرجانم بپرس
هرچند پرسش تو احمقانه است.

هشام: مایلم پاسخ
همان سؤال را بدهید!

–       
بپرس تا جواب
دهم.

هشام: شما چشم
دارید؟

–       
آری.

هشام: با چشم خود
چه می‌کنید؟

–       
با آن رنگها و
اشخاص را می‌بینم.

هشام: بینی هم
داری؟

–       
آری.

هشام: با آن چه
می‌کنی؟

–       
با آن بو استشمام
می‌کنم.

هشام: دهان داری.

–       
آری.

هشام: با آن چه
می‌کنی؟

–       
مزه‌ها را با آن
می‌چشم.

هشام: گوش داری؟

–       
آری.

هشام: با آن چه
می‌کنی؟

–       
آواز را با آن می‌شنوم.

هشام: آیا قلب [7] هم
دارید؟

–       
آری.

هشام: با آن چه
می‌کنید؟

–       
به وسیله قلب
آنچه به این اعضاء و حواس وارد می‌شود را تمیز می‌دهم.

هشام: مگر سایر
حواس شما را از قلب بی‌نیاز نمی‌کند؟

–       
نه.

هشام: چطور بی‌نیاز
نمی‌کنند با اینکه همه درست و بی‌عیب‌اند.

–       
پسرجان! وقتی این
حواس در ادراک خود نسبت به آنچه می‌بویند یا می‌بینند یا می‌چشند و یا می‌شنوند
تردید کنند و احتمال خطا بدهند، به قلب رجوع می‌کنند تا تردید زایل شود و به شناخت
واقعی برسند.

هشام: بنابراین
خداوند قلب را برای رفع خطای حواس آفریده؟

–       
آری.

هشام: باید قلب
باشد وگرنه حواس به شناخت حقیقی نمی‌رسند؟

–       
آری.

هشام: خداوند
تبارک و تعالی که حواس تو را بی امام رها نکرده و برای آنها امامی قرار داده تا
ادراک آنها را تصحیح کند و تردید را زایل و شک را تبدیل به یقین نماید- با این وصف
می‌شود باور کرد که- همۀ این خلق را در سرگردانی و اختلاف بگذارد و امامی برای
آنها معیّن نکند تا آنها را از شک و حیرت نجات دهد ولی برای حواس تو امامی معیّن
می‌کند تا شک و حیرت تو را علاج کند؟

در اینجا عمروبن
عبید دیگر ساکت شد و چیزی به من نگفت. اندکی گذشت نگاهی به من کرد و گفت:

تو هشام بن حکم
هستی؟

گفتم: نه

گفت: آیا از
همنشین‌های او هستی؟

گفتم: نه

گفت: پس اهل
کجایی؟

گفتم: اهل کوفه.

گفت: بنابراین
حتماً تو همانی! در اینجا مرا به سینۀ چسبانید و در جای خود نشاند و از جای خود
کنار رفت و دیگر چیزی نگفت تا من برخاستم!

سخن هشام که به
اینجا رسید امام صادق علیه السّلام خندید و به او فرمود: هشام! کی این مطالب را به
تو آموخت؟

هشام: این‌ها
مطالبی بود که از شما آموختم و خود آنرا تنظیم کردم، امام صادق علیه السّلام
فرمود: به خدا این حقیقتی است که در صحف ابراهیم و موسی مکتوب است. [8]

ادامه دارد



[1]
مراجعه کنید به کتاب فلسفۀ وحی نوشته اینجانب، بخش پنجم «تحلیلی از عصمت انبیاء».