یادداشتها و خاطراتی از زندگی امام خمینی «قدّس سرّه»

یادداشتها و
خاطراتی از

زندگی امام خمینی
«قدّس سرّه»

قسمت سیزدهم

حجه الاسلام
رحیمیان

پاسدار اسلام در
خدمت امام

معمولاً هر یک از
ناشرین مجلات چند نسخه از مجله‌شان را برای دفتر می‌فرستادند و ما هم از هر یک از
آنها نسخه‌ای را خدمت امام می‌بردیم. یک روز حضرت امام فرمودند: من که مجال مطالعۀ
این همه مجله را ندارم اینها را (اشاره به مجلات) برای من نیاورید. اینجانب موقع
را مناسب دیده و اجازه گرفتم که مجلۀ پاسدار اسلام برای تبرک به محضرشان تقدیم شود
و بدین ترتیب تا شمارۀ اردیبهشت ماه سال جاری (1368) یعنی آخرین شماره‌ای که حضرت
امام در قید حیات بودند بطور مرتب تقدیم محضرشان می‌شد و معمولاً مجله را تورّق و
عناوین مطالب را مرور می‌کردند. توجه امام به پاسدار اسلام تا همین حدّ هم برای
اینجانب و دیگر برادران دست‌اندرکار مجله باعث کمال خوشوقتی بود و این اطمینان قلب
را به ما عطا می‌کرد که اگر خدای ناکرده اعوجاجی در مجله وجود داشته باشد امام با
بینش الهی‌شان آنرا خواهند یافت و به اینجانب گوشزد خواهند کرد. بهمین دلیل به طور
معمول یک نسخه از اوّلین شماره‌های مجله که از صحّافی خارج می‌شد را در اوّلین
فرصت به محضر امام تقدیم می‌کردم که در اثناء تشرّف ما ضمن سایر کارهایشان به
تورّق و مشاهدۀ رو و پشت جلد مجله می‌پرداختند. به یاد دارم پشت جلد شماره‌هایی که
شامل یک تابلوی رنگی از سخنان معصومین علیهم السلام بود برای ایشان جلب توجه
بیشتری می‌کرد و سپس آن را با سایر گزارشها که برای بررسی و مطالعه بیشتر به
اندرونی می‌بردند، با خودشان برمی‌داشتند.

یک بار که بر اثر
غفلت اینجانب یکی از شماره‌های پاسدار اسلام تا چند روز بعد از انتشار به دست امام
نرسیده بود، حاج احمد آقا متذکر شدند که حضرت امام از شمارۀ جدید مجله سراغ گرفته‌اند
و فرموده‌اند شمارۀ جدید را نیاورده‌اند عذرخواهی کردم و بلافاصله آن را به دستشان
رساندم. لازم به ذکر است که در آن شماره بخش سوم یا چهارم زندگی حضرت امام از آیت
الله پسندیده چاپ شده بود و حاج احمد آقا نقل کرد که حضرت امام از قدرت حافظۀ
ایشان که علی رغم سن نود و چند سال و گذشت زمان نکات بسیار ریز و ظریفی بیادشان
مانده است اظهار تعجب فرموده بودند.

با توجه به مطلب
فوق متوجه شدم که اوّلاً حضرت امام مجموعۀ تاریخچه مزبور را مطالعه کرده و پیگیر
بوده‌اند و ثانیاً با عدم تعریض‌شان، بر مطالب صحّۀ گذاشته‌اند.

مورد دیگر اینکه
در زمانی که مسأله توطئه آیات شیطانی و سلمان رشدی نویسندۀ مرتد آن مطرح بود مجلۀ
پاسدار اسلام از برخورد نامناسب بعضی از وزارتخانه‌ها در قبال این توطئه و مرکز آن
یعنی انگلیس به طور نسبتاً شدیدی انتقاد کرده بود که متعاقب آن از سوی وزیر محترم
و عزیز مربوطه به محضر امام از اینجانب شکوه و گلایه شده بود.

از آن روز و آن
شکایت روزها و هفته‌ها گذشت و تا آخر هم حضرت امام علی رغم اینکه هر روز به حضور
ایشان می‌رسیدم هیچگونه عکس‌العملی در ارتباط با آن انتقاد و این شکایت نشان
ندادند و این نمونه‌ای بود از جمع بین حمایت شدید از مسئولین نظام اسلامی و اجازۀ
انتقاد سازنده در مورد عملکرد آنها به نشریات حامی انقلاب و نظام.

استفتاءات در
پاسدار اسلام

* همانگونه که
خوانندگان محترم اطلاع دارند مجلۀ پاسدار اسلام مفتخر بود که بیشتر شماره‌هایش را
با چاپ استفتاءاتی جدید از حضرت امام زینت بخشد. بعد از چند شماره در اوائل این
اقدام، بدلیل استقبال زیاد مردم، برخی از مطبوعات دیگر نیز بدون هماهنگی با دفتر
استفتاء یا دفتر امام به این کار مبادرت ورزیدند که به خاطر پیشگیری از هرج و مرج
در چاپ استفتاءات حضرت امام با مهر معظم له، از این کار جلوگیری به عمل آمد. گرچه
این امر باعث ایجاد وقفه‌ای کوتاه مدّت در مجلّۀ پاسدار اسلام شد ولی در عوض چاپ
استفتاءات حضرت امام در مجلّه با وضعیت مستحکمتری یعنی با اجازۀ ویژۀ حضرت امام
برای پاسدار اسلام، ادامه یافت و با توجّه به اینکه در سالهای اخیر پاسخ استفتاءات
با مهر دفتر استفتاء مهمور می‌شد، اینجانب بعد از آن که جوابها را از دفتر استفتاء
می‌گرفتم، آنها را پاکنویس و هر ماه خدمت حضرت امام تقدیم می‌کردم و با تذکر این
که قرار است در مجلّه پاسدار اسلام چاپ شود حضرت امام یکایک آنها را مطالعه می‌فرمودند
و مهر می‌شد و بدین ترتیب عمدتاً استفتاءاتی که در این سالها به مهر حضرت امام
رسید همانهایی بود که در این مجلّه تقدیم امت پاسدار اسلام شد.

حفظ مراتب در
برخورد با افراد

حضرت امام ضمن آن
که به طور شگفت‌انگیزی افراد را شناسائی و ارزیابی دقیق می‌کردند، با هر کس که با
معظم له به نوعی ارتباط داشت برخوردی متناسب با شأن او را داشتند و همیشه در حفظ
شئون و رعایت مراتب افراد بر اساس معیارهای الهی خویش مقیّد و پایبند بودند که
البته در بعضی موارد رمز و راز برخورد آنحضرت اثباتاً یا نفیاً با بعضی افراد،
نامأنوس و غیرمنتظره بود و بعضاً با سالها گذشت زمان معمّاً حلّ می‌شد ولی معمّای
روح بلند امام پیچیده‌تر و شگفت‌انگیزتر می‌نمود.

زمانی یک چهره
انقلابی و افسانه‌ای دیرین قرار بود برای اوّلین بار در کربلا به محضر امام مشرف
شود جمعی از دوستان نیز در ساعت موعود در منزل امام گرد آمدند و در قیاس با خود که
دلباخته آن شخصیت بودند انتظار ملاقات پرهیجانی را بین امام و او داشتند اما وقتی
که ایشان وارد شد با کمال تعجب دیدیم در حالی که آن شخص با کمال احترام و تواضع در
برابر امام زانو زد و دست مبارکشان را بوسید حضرت امام در حد یک فرد معمولی با
ایشان برخورد نمودند و در حالی که تمام جمعیت حاضر در اطاق با ورود مشارالیه به
اصطلاح از جا کنده شدند حضرت امام حتی کمترین حرکتی هم نکردند! دیدن این صحنه همه
را در شگفتی توأم با ابهام و نگرانی فرو برد امّا بعد از مدتی که اطلاع پیدا کردیم
فرد مذکور با اختیار خود راهی ایران و آزاد شده! تازه متوجه ژرف‌نگری امام شدیم و
آنها که آن روز در ذهنشان سؤال به وجود آمد بعد از چند ماه پاسخ مناسب را یافتند و
مثل بسیاری از موارد دیگر با گذشت زمان معمائی حل شد اما معمای بینش عجیب
دوراندیشی امام دست نایافتنی‌تر گردید.

***

از سوی دیگر حضرت
امام گاهی نسبت به افرادی که به نظر دیگران نمی‌آمدند، نظری ویژه و محبت‌آمیز
داشتند از جمله مرحوم شیخ مسیّب که از علاقمندان امام در نجف اشرف بود و مدت کمی
قبل از رحلت امام در اثر بیماری سرطان فوت نمود حضرت امام فوق آنچه در مورد مثل
ایشان متصور و متوقع بود تا آخرین روزهای حیات او نسبت به او اظهار علاقه می‌فرمودند
تا جائی که یک بار که در محضرشان نامی از ایشان مطرح شد، حضرت امام در مقام سؤال
فرمودند: شیخ مسیب خودمان؟

***

یکی از صحنه‌هائی
که مراتب احترام و درجات برخوردهای حضرت امام نسبت به افراد گوناگون، مشهود و
آشکار بود، در جلسات بیرونی حضرت امام در نجف اشرف بود در این جلسات که هر شب ساعت
5/2 الی 3 بعد از مغرب برقرار می‌شد معمولا مرحوم حاج آقا مصطفی کنار در ورودی می‌نشست
و حضرت امام در ضلع مقابل و در کنار در دیگری که به طرف اندرونی بود می‌نشستند. در
این جلسات معمولاً طلاب، فضلا و علماء نجف و احیاناً افراد متفرقه برای زیارت حضرت
امام حضور می‌یافتند با ورود هر فردی تقریباً بدون استثناء مرحوم حاج آقا مصطفی
تمام قامت بر‌می‌خاستند اما حضرت امام بگونه‌ای دیگر بود برای بعضی افراد فقط جواب
سلام می‌دادند برای بعضی دیگر مساکم الله بالخیر نیز می‌گفتند و برای عده‌ای مقدار
کمی به همان حالت نشسته خم می‌شدند و برای برخی دست مبارکشان را به علامت این که
می‌خواهند بلند شوند روی زمین اهرم می‌کردند و برای افرادی مقدار کمی هم نیم‌خیز
می‌شدند و برای بعضی تا نیم‌خیز بلند می‌شدند و در مواردی تمام قامت می‌ایستادند و
در این بین فقط برای دو نفر بود- در حدی که من شاهد بودم- که غیر از بلند شدن تمام
قامت در هنگام مراجعت و مرخص شدن نیز تا آستانه در آنها را بدرقه می‌فرمودند یکی
مرحوم آیه الله بحرالعلوم و دیگری مرحوم آیه الله شیخ محمدحسین دهقانانی که هر دو
از علمای معمّر و محترم نجف اشرف بودند.

نکته قابل توجه
این که در عین این که برخوردهای حضرت امام نسبت به افراد از جهت طولی برحسب مراتب
و شئون افراد کاملاً گوناگون و متفاوت بود اما نسبت به فرد واحد تقریباً از ثبات و
یکنواختی محسوسی برخوردار بود ولی نکته جالب‌تر این که گاهی برای یک فرد در صورتی
که دارای دو شأن و دو جایگاه بود برای هر یک از دو شأن او برخوردی متفاوت و متناسب
با هر شأن داشتند.

در مقام معاشرت و
همدمی با دوستان

امام را در چهره‌ای
می‌یافتی که محبت و لطافت و انعطاف در آن موج می‌زد و انسان را در خود محو می‌کرد
خورشیدی بود که دریای منجمد دلها را ذوب می‌کرد و دریائی بود که افواج دلها را در
امواج خود غرق می‌کرد.

و اما در مقام
انجام وظیفه و در محیط کارشان کوهی استوار بود با بنیانی مرصوص و پابرجا که طوفان
حوادث و عواطف در برابر صلابت و عظمتش به نسیمی نوازشگر تبدیل می‌شد و قله رفیع
معنویتش فقط در برابر ملکوت اعلی سر تسلیم فرود می‌آورد در این مقام از تمام
پیوندها و روابط و عواطفش در برابر حق منقطع می‌شد و دیگر هیچ کس و هیچ چیز را جز
خدا و رضایت او نمی‌شناخت.

مجموعاً حضرت
امام در برخورد با افراد مراتب طولی و عرضی آنان را به طور ثابت و دقیق مراعات می‌کردند
و به طور کلی در مقام انجام وظیفه و کار بسیار جدی و قاطع بودند در جایگاه معاشرت
با دوستان تا سرحد شوخی و مزاح و لطافتها و ظرافتهای ادیبانه پیش می‌‌رفتند و در
خانه و جمع خانوادگی نمونه بهترین همسر، پدر و پدربزرگ دوست داشتنی بودند.

بارها و بارها
شاهد احترام بیش از حد حضرت امام نسبت به آیه الله پسندیده بودیم آقای پسندیده به
عنوان برادر بزرگتر امام، و استاد امام در دوران کودکی و نوجوانی در حد یک استاد و
شبیه یک پدر مورد احترام امام قرار می‌گرفت در مجلس انس امام با برادر بزرگترشان
به دور از مسائل سیاسی و رهبری جهان اسلام، احوالپرسی بود و تفحّص از مشکلات
احتمالی برادر و در این حال شنیدن مسائل عادی زندگی و چکه کردن شیر آب و خرابی
دستشوئی منزل ایشان برای امام کاملاً قابل تحمل بود.

امانتی که بعد از
رحلت…

در موارد زیادی
اتفاق می‌افتاد که حضرت امام به مناسبت و حتی بی‌مناسبت و ابتداء به ساکن از
افرادی سراغ می‌گرفتند که با توجه به تراکم کارها و گرفتاریها و مسئولیتهای سنگین
آنحضرت به ویژه در اوج بحرانها و فشارهای روحی و ضعف جسمانی این سراغ گرفتنها
وضعیتی غیرمنتظره و غیرعادی به خود می‌گرفت به ویژه اگر مورد فردی فراموش شده و
مغفول عنه در سطح جامعه بود.

از باب نمونه،
چندی قبل از رحلت جانکاه‌شان، یک روز سراغ یکی از شخصیتهای علمی حوزه علمیه قم را
گرفتند- که هرچند در سطح خواص از چهره‌های علمی و اخلاقی و معنوی بزرگ به شمار می‌رود
ولی در سطح عموم ناشناخته و فراموش شده است- سپس دستور فرمودند برای ایشان مبلغی
پول ارسال شود!

قرار شد حقیر در
قم خدمت ایشان برسم و وجه را تقدیم کنم. ماه رمضان و مشکل سفر برای قصد اقامت موجب
تأخیر شد، بیماری امام شدت گرفت و به بیمارستان منتقل شدند و در پی آن به ملکوت
اعلی پیوستند و باز هم توفیق رساندن امانت دست نداد برای صفر کردن حسابها و تحویل
وجوه به مدیریت حوزه علمیه قم- بر حسب وصیت حضرت امام- حوالۀ مزبور را تبدیل به یک
چک بانکی کردیم و بالاخره به قم مشرف شدم ولی ایشان در قم نبود بار دوم و بار سوم
تا بالاخره بعد از چند ماه ایشان را یافتم. نخست تلفن زدم گفتم فلانی‌ام. به لحاظ
لطف دیرینه ایشان به حقیر و ارادتم از سال 42 به ایشان خوشحال شد. وقتی گفتم
امانتی از امام برای شما دارم! انگار که احساس کرد اشتباه شنیده است متوجه شدم
ایشان مطلب را نگرفت، دوباره تکرار کردم که امانتی از امام برای شما دارم و
عذرخواهی کردم که تأخیر شده است با آن که ایشان زبانی طلق و بیانی فصیح دارد با
تکلف و لکنت گفت از امام؟ امام… چه امانتی!… بغض گلویش را گرفت و گریه مجال
سخن نداد. طبق قرار با مقداری تأخیر به طرف خانه ایشان حرکت کردم وقتی رسیدم دیدم
در کوچه به انتظار ایستاده و نگران به خانه محقر ایشان وارد و در اطاقک پذیرائی
مستقر شدیم ساعت حدود 3 بعد از ظهر بود و تابستان گرم قم و پنکه دستی خراب و کوچک
ایشان نمی‌توانست از گرمای سوزان هوا و گرمی صمیمیت آن فضا بکاهد. او هنوز
نتوانسته بود باور کند که من از طرف امام نزدشان رفته‌ام هنوز باور نکرده بود که
بعد از سه ماه از رحلت امام باید امانتی از امام به دستش برسد و هنوز نمی‌دانست
امانت چیست. گریه جای احوالپرسی را گرفته بود. بهر ترتیبی بود شکسته بسته ماجرا را
تعریف کردم و او به شدت می‌گریست احساس کردم این گریه غیرعادی است و باید نکته
خاصی هم در آن باشد، ایشان کم کم توانست صحبت کند. معلوم شد که ایشان بیمار است و
تابستان را در مشهد بوده و تازه از گرد راه رسیده است. از این که امام بدون این که
ظاهراً دلیلی داشته باشد به فکر ایشان افتاده است، شدیداً تحت تأثیر قرار گرفته و
داغ دلش در فقدان امام تازه شده بود. لطف امام یک طرف قضیه بود و این که دستور
داده بودند فلان مبلغ برای ایشان ارسال شود و تأخیر آن تا بعد از رحلت و نبودن
ایشان در قم و بالاخره وصول امانت در آن روز که اواخر ماه بود و در آن ساعت طرف
دیگر قضیه بود بگونه‌ای ظریف معلوم شد که در آن لحظه ایشان هیچ پولی برای مخارج
زندگی نداشتند به تعبیر روشن‌تر در آن روز نان شب را نداشتند و گوئی دستور امام
همراه با زنجیره علل و اسباب بعدی آن روز و آن لحظه را و تأمین نیاز این مرد الهی
را هدف قرار داده بود و گوئی هیچ چیز اتفاقی نبوده و این مشیت الهی بوده که بوسیله
بنده شایسته‌اش به کرسی عمل نشسته است.