حسن حساب و سوء حساب

هدایت در قرآن

قسمت سی و هفتم

تفسیر سوره رعد

حسن حساب و سوء
حساب

آیه الله جوادی
آملی

«للّذین استجابوا
لربّهم الحسنی، والّذین لم یستجبیوا له لو أنّ لهم ما فی الأرض جمیعا ً ومثله معه
لافتدوا به، أولئک لهم سوء الحساب ومأویهم جهنّم و بئس المهاد. أفمن یعلم أنّما
أنزل الیک من ربّک الحق کمن هو أعمی، انّما یتذکّر أولوا الألباب».

(سوره رعد- آیه 18 و 19)

پایان کار آنان
که دعوت پروردگارشان را لبیک گفتند، نیک است، و آنها که اجابت نکردند (نه تنها آن
عاقبت حسن را بدارند) بلکه اگر همه امکانات زمین در اختیارشان بود، حاضر بودند دو
برابر آن را بپردازند (تا از آن سوء خاتمه رهائی یابند) و برای آنها پایانی سخت و
بد هست و سرنوشتشان دوزخ و جهنم است و چه بد آرامگاهی است. آیا آن کس که می‌داند
این قرآن به حق از سوی پروردگارت (ای پیامبر) بر تو نازل شده است، مقام و مرتبه‌اش
نزد خداوند مانند کسی است که کور و نابینا (کافر) است؛ آری! تنها عاقلان و
خردمندان این حقیقت را متذکّر و یادآور می‌شوند.

***

خطر پیروی از کف‌های
روی آب

پس از اینکه در
آیات گذشته، اصول دین (توحید و نبوت و معاد) با برهان به اثبات رسید و شبهات
منکرین این اصول را یادآور شده و سپس به رد آنها پرداخت؛ آنگاه حقیقت توحید و
معارف را به عنوان یک مثل و بصورت آب زلال تبیین و باطل را مانند کف روی آب دانست
که آن آب نافع است و می‌ماند و این کف روی آب، باطل است و می‌رود.

سپس آیات کریمه
به وجه مشترک بین ایمان و آب زلال با کفر و کف روی آب می‌پردازد و خطرات پیروی از
آن کف‌ها را هم ذکر می‌فرماید، سپس چنین نتیجه‌ای می‌گیرد که:

آنان که ندای
الهی را اجابت کردند و قلبی داشتند که این فیض الهی را پذیرا بوده، عاقبت نیک و
سرانجام خوب، از آن آنها است ولی آنان که اجابت نکردند، اگر دو برابر امکانات زمین
در اختیارشان باشد، حاضرند تمام آن را به عنوان فدیه بدهند تا از آن عذاب الهی
برهند، ولی سوء حساب مال آنها است.

سوء حساب چیست؟

گاهی خداوند با
حسن حساب، محاسبه می‌فرماید و گاهی با سوءحساب. حساب حسن آن است که بسیاری از
لغزشها را ندیده به حساب آورد و یک پوشش و ستری بر گناهان انسان بیافکند. و این
حسن حساب را چند مرحله است:

1-   
یکی از مراحلش،
ستر و پوشش است یعنی گناهان را نادیده گرفتن که قرآن آن را «تکفیر سیئات» نیز
معرّفی می‌کند.

2-   
مرحلۀ دیگر،
مرحلۀ تبدیل سیئات به حسنات است که گناهان را به حسنات بر می‌گرداند.

3-   
و مرحلۀ نهائی،
مرحلۀ غفران سیئات و آمرزش گناهان است.

امّا سوءحساب آن
است که تمام سیئات یک شخص را در حضور خلایق بحساب آورند بدون اینکه گناهانش را
بپوشانند.

عفو و صفح

اگر خداوند
بخواهد با کسی حساب حسن داشته باشد، همۀ اعمال او را در روز قیامت به او نشان می‌دهد-
همانگونه که در روایات ما آمده است- بطوری که نه می‌بیند و نه می‌شنود. خدای سبحان
از او اقرار می‌گیرد و می‌پرسد که این اعمال را انجام دادی یا نه؟ و او اعتراف می‌کند.
سپس خداوند گناهانش را می‌بخشد بدون اینکه اجازه بدهد کسی که در کنار متّهم قرار
گرفته، ببیند یا بشنود و بگونه‌ای با آنها به محاسبۀ حسن، رفتار می‌کند که هیچ
نشانی از تبهکاریشان نیست. پس نه تنها عفو می‌کند بلکه صفح نیز می‌نماید که صفح
بالاتر از عفو است.

توضیح بیشتر:

اگر کسی در دنیا
نسبت به دیگری گناهی مرتکب شد و حقّ او را ضایع کرد؛ آن صاحب حق تا اندازه‌ای می‌تواند
نسبت به مجرم، احسان داشته باشد و آن اینکه برای کسی نگوید که او نسبت به من ستم
کرده و به رخ او هم نکشد و از او درگذرد؛ بیش از این دیگر- در دنیا- برای کسی
مقدور نیست. پس اگر کسی بخواهد مجرمی را مشمول محبّت و احسان خود قرار دهد، بیش از
این مراحل یاد شده، توانائی ندارد که در حق او احسان نماید؛ امّا هرچه این صاحب حق
نسبت به مجرم، محبت و احسان کند، او شرمنده‌تر می‌شود. چرا؟ برای اینکه بیادش می‌آید
که بد کرده و الآن مشمول محبت صاحب حق قرار گرفته؛ پس اگر صاحب حق بخواهد این
انفعال و شرمندگی را از مجرم برطرف کند، قدرت ندارد، و همواره مجرم در این انفعال
و عذاب درونی می‌سوزد و از صاحب حق برنمی‌آید که این عذاب وجدان و درونی او را
برطرف سازد.

امّا خدای سبحان
اگر خواست کسی را مشمول عفوش قرار دهد، نه تنها از او می‌گذرد بلکه «صّفح» هم می‌کند
بگونه‌ای که آن تبهکار از خاطره‌اش می‌رود که بد کرده است.

بهشتیانی که در
اثر توبه مشمول عفو خدای سبحان شدند، دیگر یادشان نیست که بد کرده‌اند تا در اثر
تذکّر، در بهشت، منفعل و شرمنده شوند و این از بزرگترین عنایات الهی است که در
اختیار غیر خدا نیست.

پس صفح ابلغ از
عفو است، زیرا نه تنها طرف مورد عفو قرار می‌گیرد که اصلا ً آن گناهش نادیده گرفته
می‌شود و انسان در دنیا نیز می‌تواند صفح کند که گناه طرف مقابل را نادیده بگیرد
ولی نمی‌تواند عذاب درونی او را برطرف سازد و این فقط خداوند است که نه تنها
گناهانش را نادیده می‌گیرد بلکه از یادش نیز می‌برد که هیچ عذاب وجدانی برایش
نباشد.

مهاد چیست؟‌

بنابراین، برای
کفار سوءالحساب است و مأوایشان نیز جهنم است یعنی ناچارند که به جهنم پناه ببرند،
چه اینکه بهشت، مأوای مؤمنین است «فان الجنه هی المأوی» (سوره نازعات- آیه 41) و
این جهنم بد «مهاد»ی است.

مهاد: هم به
معنای فرس گسترده است که انسان روی آن پا می‌گذارد و هم به معنای منزل آماده است.
انسان هر کاری که می‌کند، برای خود در آن دنیا منزل می‌سازد و ممهّد می‌کند یا به
عنوان درجات بهشت و یا به عنوان درکات جهنم.

تمام کارهای
انسان از عقیده و خلق و عمل، منزلسازی است. و این یک اصل قرآنی است که هر کس هر چه
می‌کند، برای خود، منزل می‌سازد ولی گاهی این منزل، مرفّه است و گاهی دردناک؛ گاهی
این فرش گسترده از حریر و استبرق است و گاهی از آتش سوزان.

در سورۀ اعراف
آیه 41 می‌خوانیم: «لهم من جهنّم مهاد و من فوقهم غواش»- اینها از جهنّم، چیزهای
آماده‌ای دارند که روی آن قرار می‌گیرند و بر روی آنها نیز غاشیه‌ها و پوشش‌هائی
از آتش است.

و این آتش دو نوع
است:

1-   
آتشی است که بدن
را می‌سوزاند همانگونه که فرمود: «کلما نضجت جلودهم بدّلناهم جلودا ً غیرها
لیذوقوا العذاب» (سوره نساء- آیه 56)- هر چه پوست بدنشان بسوزد، پوست دیگری بجای
آن می‌رویانیم تا عذاب را خوب بچشند. این آتش جهنم است.

2-   
آتش دیگری خداوند
دارد که قلب و روح را می‌سوزاند و این آتش در دنیا نمونه ندارد چرا که این
«نارالله» است که از دل سر بر می‌آورد و فراگیر است. از یک جای معیّن نیست که جای
دیگر در امان باشد بلکه سر برآورده از درون و افروخته از دل است. «نار الله
الموقده التی تطّلع علی الأفئده»؛ در اینجا است که درون و بیرون انسان متأثر و
دردناک است.

انها علیهم
مؤصده»- اینها زیر پوشش عذاب‌اند و هیچ جائی از بدن و روحشان، آرام نیست.

«فی عمد ممدّده»-
در درون دربهای بسته شده دوزخ گرفتارند.

دربهای بهشت و
دربهای جهنم

قرآن می‌فرماید:
«مفتحه لهم الابواب»- دربهای بهشت بر روی بهشتیان گشوده شده است؛ البته هیچ بهشتی
حاضر نیست از بهشت بیرون رود ولی بهرحال دربهای بهشت باز است، نه احدی می‌تواند
وارد بهشت شود و نه کسی که در بهشت است، مایل است بیرون رود. «لایبغون عنها حولاً»
(سوره کهف- آیه 108)- هرگز مایل نیستند از آنجا منتقل شوند.

ولی در مورد
جهنّم وضعیّت به عکس است؛ نه کسی مایل است به جهنم برود و نه کسی می‌تواند از جهنم
بیرون بیاید. «کلّها ارادوا أن یخرجوا منها من غمٍّ أعیدوا فیها» (سوره حج- آیه
22).

چطور این دربها
بسته است؟

معمولا ً دربها
را به چند طریق می‌بندند: یک وقت است که گوشه‌اش را قفل می‌کنند و یک وقت است که
گیره‌ای می‌گذارند که دو نبش در را با هم می‌بندند و یک وقت گیره‌ای می‌گذارند و
سرتاسر دو نبش را با هم می‌بندند؛ می‌فرماید این نحوۀ بستن قسم سوّم است، یعنی
اینطور نیست که با قفل یک گوشۀ درب بسته شود بلکه قفل سرتاسر دو نبش درب را گرفته
است و این معنای «فی عمدٍ ممدّده» است. اگر دو لنگۀ درب را به هم متّصل کردند و
چیزی روی هم گذاشتند که از بالا تا پائین را بگیرد می‌گویند عمدی است که ممتد است
و از بالا تا پائین را گرفته است.

و تصویر آن در
جهنم به این گونه است که آن کفار در جهنم محصورند و قفلش هم سراسری است نه اینکه
گوشه‌ای را ببندد و گوشه‌های دیگرش باز باشد بلکه قفل، تمام درب جهنم را از بالا
تا پائین بسته است.

عذاب جسمانی و
عذاب معنوی

عذاب جهنم نیز بر
دو نحو است: عذاب جسمانی و عذاب معنوی. و عذاب معنوی مهم‌تر و سخت‌تر و دردناک‌تر
از عذاب جسمانی است. لذا در قرآن می‌فرماید: خدایا! تو کسی را که به جهنم بردی،
آبرویش را ریختی «ربنا انّک من تدخل النار فقد أخزیته» (سوره آل عمران- آیه 192) و
در همین حال، بر پیامبر و پیروانش از مؤمنین منّت می‌گذارد که ما در آن روز آبروی
اینها را حفظ می‌کنیم «یوم لایخزی الله النبی والذین آمنوا معه» (سوره تحریم- آیه
8).

پس عذاب روح بیش
از عذاب جسم است، هر چند عذاب جسم هم با عذاب روح، در جهنّم همراه است. و «مهاد»
گاهی بمعنی منزل آماده است که این درون و بیرون همه را یکجا شامل می‌شود و گاهی
بمعنای فرش گسترده است که در برابر او سقفی و غاشیه‌ای نیز وجود دارد و برای کفّار
این فرش گسترده و آن سقف همه از آتش دردناک است و این آتش هم درون و هم بیرون آنها
را می‌سوزاند.

و این لفظ «مهاد»
دربارۀ کسی که کار خیر می‌کند نیز آمده است زیرا آنطور نیست که کار خیر کسی هدر
رود و اگر انسانی کار خیری در دنیا انجام داد، او زمینۀ منزلسازی آخرتش را آماده
می‌سازد و آن را برای خود مهیّا می‌کند.

در سوره روم آیه
44 می‌خوانیم: «من کفر فعلیه کفره و من عمل صالحا ً فلأنفسهم یمهدون» هر کسی کفر
ورزید، علیه خود کفر ورزیده است (و به کسی آسیبی نرسانده است) و کسی که عمل صالح
انجام دهد، برای خودش آماده کرده است.

بنابراین، ایمان
به منزلۀ پذیرش آن آبی است که خدای سبحان نازل کرده و کفر بمنزلۀ سرگرم شدن با آن
کف روی آب است که همراه با سیل می‌آید. و همانطور که آب برکاتی دارد و تشنگان را
سیرآب می‌کند و به همه جای مراتع و مزرعه‌ها رسیدگی می‌کند و هوا را لطیف می‌نماید
و صدها فایده و منفعت دیگر دارد، از کف آب هیچ کاری ساخته نیست.

سپس برکات ایمان
و خطرات کفر را یکی پس از دیگری ذکر می‌فرماید که یک نمونه‌اش همین آیۀ مورد بحث
است.

اولواالأباب چه
کسانی هستند؟

و در ذیل آیه،
علّت محتوای آیه مطرح است. می‌فرماید: این مهاد چون مهاد بدی است و چون منزل بسیار
تلخ و سنگینی است، لذا آنها حاضرند تمام ذخائر دنیا را بدهند و از این عذاب برهند
و این شدنی نیست.

آنگاه در آیۀ
بعدی می‌فرماید: «أفمن یعلم أنّما انزل الیک من ربّک الحق کمن هو أعمی، انّما
یتذکر أولواالأباب»- آن که ایمان آورد و می‌داند، چیزی که از خدای سبحان بر تو
نازل شده، حق است، با کسی که ایمان نیاورد و نابینا و جاهل و کافر است؛ آیا اینها
یکسانند؟! او که قلبش ظرف معارف شد و از معارف لبریز شد و او که دارای لب و مغز
است، او متذکر می‌شود و همواره به یاد می‌آورد.

لب عبارت از مغز
است و لذا دربارۀ کفّار می‌فرماید: «وأفئدتهم هواء»- یعنی در روز قیامت تهی دل
هستند. پس همانگونه که دریاها و رودخانه‌ها لب دارند و محتوی دارند و از طرفی درون
حباب و کف روی آب خالی و تهی است، درون کافر نیز خالی است زیرا حق را نپذیرفته و
کسی که حق را نپذیرد، درونش تهی است.

آن که حق را
نپذیرفت و ایمان آورد، دارای لب و «لبیب» است و هر مؤمنی به اندازۀ ایمان و ظرفیت
خود لبیب و دارای لب است و مغز دارد. و کافر که هیچ سهمی از ایمان نبرده است، هیچ
لبّی ندارد و مانند همان حباب درون خالی است.

تذکر و بینائی از
خواص اولوالأباب

و خاصیّت لبیب
بودن، بینا بودن است لذا در این آیه کفّار را به کوردلان نابینا توصیف کرده و
مؤمنین را «ذوی‌الالباب» می‌خواند و چون این مؤمنین دارای مغز و عقل‌اند، لذا
متذکر می‌شوند. انسان که دشمنی را می‌بیند و می‌شناسد، به فکر دفاع است؛ او که نمی‌بیند
و نمی‌شناسد که به فکر دفاع نیست. مؤمن مانند طائف کعبه است که اگر شیطان خواست
اطراف کعبۀ دلش طواف کند، به درب کعبه بنگرد و ببیند چه وقت این در باز می‌شود و
فورا ً در درون کعبه راه پیدا کند یعنی به دل راه پیدا کند. این انسان باتقوا است
که هرگز فراموش نمی‌کند و به خواب غفلت نمی‌رود و همواره پاسدار حرم دل است و می‌فهمد
که این طائف که بصورت احرام بسته درآمده، شیطانی است که می‌خواهد وارد کعبۀ دل
شود؛ پس بیدار است و هشیار و لذا شیطان را طرد می‌کند و نمی‌گذارد که شیطان در
حریم دلش رخنه پیدا کند. «ان الذین اتقوا اذا مسّهم طائفٌ من الشیطان تذکّروا فإذا
هم مبصرون» (سوره اعراف- آیه 201).

در این کریمه نیز
می‌فرماید: آن که لبیب است، متذکّر می‌شود و آنکه دارای مغز نیست مانند نابینائی
است که چیزی را نمی‌بیند و نمی‌شناسد و متذکّر نمی‌شود.

و در ادامۀ آیات
فوق سورۀ رعد، به معرّفی اولواالأباب می‌پردازد و آنها را شناسائی می‌کند، می‌فرماید:

وفا به پیمان
الهی

«الذین یوفون
بعهد الله ولاینقضون المیثاق. والذین یصلون ما امرالله به أن یوصل و بخشون ربّهم و
یخافون سوءالحساب» (سوره رعد- آیات 20 و 21).

اولواالألباب
همان‌ها هستند که به پیمان الهی وفا می‌کنند و عهدشکن نیستند و هر که را خداوند
امر به وصل کرده، وصل می‌کنند و از خدای خود خشیت دارند و از سوءحساب می‌ترسند.

اوّلین اثری که
برای لب و مغز ذکر می‌کند و نشانۀ اولواالأباب بودن می‌داند، این است که به عهد
خدا وفا می‌کنند. انسان با خدا عهد بست و خدا با انسان عهد بست؛ یا عهدی است که با
لسان عقل از مردم گرفت و یا عهدی است که با لسان وحی از مردم گرفت. به هر حال خدا
از مردم عهد گرفته است و آنها که صاحبان لب و مغزند به عهد خدا وفا دارند، همچنان
که تهی مغزان، پیمان ‌شکن‌اند.

قرآن کریم انسان
را متعهّد می‌داند، می‌فرماید: «الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان»
(سوره یس- آیه 60) ای فرزندان آدم؛ آیا من با شما عهد نکردم که شیطان را نپرستید؟

حال ممکن است این
عهد طبق عهد گرفتنی است که در سورۀ اعراف آمده و خداوند از ذریۀ بنی آدم پیمان
گرفت یا به لسان عقل و فطرت باشد و یا به لسان وحی و شرع؛ بالاخره صدای پیمان الهی
به گوش بشر رسید و این پیمان بر اساس توحید است. خداوند پیمان گرفت از بشر که هر
چه مطابق با وحی نیست، شیطنت است هر چند زیر پوشش خیالهائی باشد که انسان آنها را
حق می‌داند و مؤمن، هم به عهد خدا وفادار است و هم پیمان را نقض نمی‌کند و نمی‌شکند.

و مؤمن نه تنهای
عهدی را که دربارۀ توحید با خدا بست، حفظ می‌کند بلکه همۀ دستورات الهی را اجرا می‌کند
و اطاعت می‌نماید و به هر چه خدا امر به وصل کردن نموده وصل می‌کند. پس اگر دستور
دهد که صلۀ رحم واجب است، او هرگز قطع رحم نمی‌کند.

صلۀ رحم

خداوند اهمیّت
صلۀ رحم را در کنار اهمیّت ارتباط با خودش ذکر می‌کند «واتقوا الله الذی تساءلون
به والارحام» (سوره نساء- آیه 1). وقتی خدا بخواهد به یک امری اهمیت دهد، آن را در
کنار خود ذکر می‌کند، می‌فرماید: حق خدا و حق رحم را حفظ کنید. و از خدا و ارحام
بپرهیزید. مسئله رعایت رحم آنقدر مهم است که خداوند به ما گوشزد می‌فرماید که حق
خودش و حق رحامت را حفظ کنیم. این ارحام گاهی در همان محدودۀ خانوادگی است و گاهی
در حدّ وسیع‌تری است؛ تا آنجا که حضرت رسول «صلی الله علیه و آله» می‌‌فرماید:
«انا وعلی ابوا عذه الامّه» (بحار- ج 36- ص 11)- من و علی دو پدران این امت هستیم.
و اگر امت اسلامی را به عنوان جامعۀ واحده معرفی می‌فرماید و «انما المؤمنون اخوه»
می‌گوید، پس آنها را هم به نحوی رحم می‌داند و لذا هیچ مسلمانی حق ندارد با مسلمان
دیگر بیش از سه روز قطع رابطه کند. در جوامع روائی ما آمده است که: «صل من قطعک»-
هر که با تو قطع رابطه کرد، تو با او بپیوند و رابطه را برقرار ساز.

پس رحامت از آن
محیط خانوادگی شروع می‌شود و به جائی می‌رسد که امت را با ولیّش مرتبط می‌سازد و
در تمام این مراحل، انسان مؤمن موظف است که وصل کند و هرگز قطع نکند.

و همچنین دیگر
نشانه‌های اولواالأباب این است که از خداوند خشیت دارند و از سوءالحساب سخت در
هراسند.

ادامه دارد