بايسته هاى مومنان

بايسته‏هاى مؤمنان‏
آيت اللّه جوادى آملى
تهيه و تدوين:حجةالاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور
آشنايى با قرآن و آگاهى يافتن از آن چه در آن آمده از تكاليف اوليه هر فرد مسلمان است، بديهى است آگاهى از مضامين و مفاهيم كتابى را كه خود را عهده دار هدايت افراد و اجتماعات مى‏داند علاوه بر اين كه مورد علاقه افراد مسلمان است، بلكه هر انسان فضيلت دوست نيز دوستدار آن آگاهى‏هاست تا به عنوان يك انسان آزاد از هر تعصبى درباره آن بينديشد و راه پيامبر گرامى اسلام را كه همان راه خداست بشناسد.
زيرا پيامبر اسلام به تناسب نيازها و موقعيت‏ها در طى 23 سال آيات قرآن را بر مردم خواند و به تدريج زمينه تحوّل را در انسان‏ها بوجود آورد و از اين راه منشأ تغييرات اساسى و عميقى در زندگى همه خانواده بشرى گرديد.
قرآن در آغاز همه انسان‏ها را مخاطب قرار داده و آن‏ها را به توحيد و عدل فراخواند و با گذشت 13 سال در مكه و پس از آن هجرت به مدينه توانست جامعه و امت مستقل اسلامى را تشكيل دهد از اين رو در مدينه اين امت و جمعيت مستقل را مورد خطاب قرار داده و برنامه‏هاى عملى افراد و گروه‏هايى را كه مسلمان بودند به آن‏ها گوشزد كرده است.
اين برنامه‏ها در حقيقت بيان‏گر برنامه‏هاى فردى و اجتماعى اسلامى است كه هم مى‏تواند معيار شناخت يك فرد يا يك جامعه اسلامى باشد كه هر فردى بتواند با آن فرد مسلمان و امت اسلامى را بشناسد و هم مى‏تواند برنامه‏هاى اصيل اسلامى را مشخص سازد و با صراحت مسلمان و مؤمن ادعايى و جغرافيايى را از مؤمن واقعى جدا سازد از اين رو بر مسلمان امروزى نيز لازم است اوضاع و احوال دينى و اجتماعى خويش را مورد بازشناسى قرار داده و روابط خود را بر اساس آن راهنمايى‏ها تنظيم و تعديل و در مورد لزوم تصحيح كند.
بر اساس اين ضرورت از اين پس سلسله مقالاتى را در تبيين آياتى كه خطاب به (يا ايهاالذين آمنوا) مى‏پردازد كه در واقع آيين ايمان دارى و به عبارتى مرامنامه اهل ايمان مى‏باشد تقديم مى‏داريم كه افراد با مطالعه آن بدانند قرآن چه وظائفى و آيينى را براى آنها در نظر گرفته و آن‏ها بايد آن را در زندگى به كارگيرند.
قيام به قسط و عدل‏
يكى از برنامه‏هاى اهل ايمان رعايت قسط و عدل است كه هر مسلمان و مؤمنى موظف به رعايت و توجه به آن است. چرا كه دين مقدّس اسلام عدالت را يكى از محورى‏ترين اصول اخلاق و از اساسى‏ترين پايه جامعه انسانى دانسته و رعايت آن را در هر شرايطى حتى در برابر كافر لازم مى‏داند.
قرآن كريم در آيه 135 نساء خطاب به مؤمنان فرمود: «يا ايهاالذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله ولو على انفسكم اوالوالدين والاقربين ان يكن غنيا او فقيراً فالله اولى بهما فلاتتبعوا الهوى ان تعدلوا و ان تلووا او تعرضوا فان اللّه كان بما تعملون خبيراً؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، كاملاً قيام به عدالت كنيد، براى خدا شهادت دهيد اگرچه اين گواهى به زيان خود شما يا پدر و مادر و نزديكان شما بوده باشد. چرا كه اگر آن‏ها غنى يا فقير باشند، خداوند سزاوارتر است كه از آنان حمايت كند. بنابراين، از هوا و هوس پيروى نكنيد كه از حق منحرف خواهيد شد و اگر حق را تحريف كنيد و يا از اظهار آن اعراض نماييد خداوند به آن چه انجام مى‏دهيد آگاه است.»
در آيه 8 سوره مائده نيز خطاب به ايمان آورده‏ها فرمود: «يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط ولايجرمنكم شنئان قوم على ان لاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى و اتقوا اللّه ان اللّه خبير بما تعملون؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، همواره براى خدا قيام كنيد و از روى عدالت گواهى دهيد، دشمنى با جمعيتى شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند عدالت كنيد كه به پرهيزكارى نزديك‏تر است و از معصيت خدا بپرهيزيد كه خداوند از آن چه انجام مى‏دهيد با خبر است.»
در اين دو آيه از مؤمنان خواسته است تا به عدالت قيام كنند قوامين جمع قوّام صيغه مبالغه و به معناى بسيار قيام كننده است يعنى مؤمنان بايد در هر حال و در هر كار و در هر عصر و زمان قيام به عدالت كنند به گونه‏اى كه اين عمل خُلقِ آن‏ها گردد و انحراف از آن بر خلاف طبع و روح آن‏ها شود و به عبارت ديگر: قيام كه به معناى ايستادن است و قيام به كار يعنى تصميم و عزم راسخ و اقدام جدى داشتن انجام كار است. بنابراين مؤمن بايد تصميم جدى و عزم راسخ بر انجام و اجراى عدالت داشته و به جدّ اقدام به برپايى آن داشته باشد.
قيام به عدل نسبت به همگان‏
با توجه به اين كه قرآن مدعى جهانى بودن است يعنى هرجا بشر هست قرآن نيز براى هدايت او حضور دارد. چرا كه قرآن براى هدايت همه انسان‏هاست: «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس؛(1) ماه رمضان ماهى است كه قرآن در آن براى هدايت بشر فرود آمده است.» «تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً؛(2) مبارك باد بر خدايى كه قرآن را بر بنده‏اش فرو فرستاد تا براى جهان‏ها هشدار دهنده باشد» «و ما هو الاذكرى للبشر؛(3) قرآن مايه بيدارى بشر است.»
كتاب جهانى بايد زبان مشترك و جهان پسند داشته باشد و زبان مشترك قرآن ميان اقوام و ملل مختلف جهان همان زبان فطرت انسانى است كه اين زبان خواهان قسط و عدل است گرچه خود ظالم باشد بر اين اساس است كه قرآن به هر انسانى از هر مليّت و مذهب و داراى هر فرهنگ و رسوم، دستور مى‏دهد قسط و عدل را رعايت كنند چرا كه راه رسيدن به زندگى مسالمت‏آميز و جامعه سالم همين است.
تعديل خواسته‏ها با قيام به عدالت‏
با توجه به اين كه تعديل غرائزى مانند محبت و غضب بسيار دشوار است از اين رو از آن با صيغه مبالغه قوّام ياد شده است تا بيان كننده حرفه و پيشه باشد و بفهماند كه اگر كسى قوّام به قسط و عدل نباشد به تعديل خواسته‏ها نمى‏رسد زيرا بسيارى از افراد در ظاهر عادل‏اند اما در مواقع خاص از باب مثال در حال غضب، اين حالت او را وا مى‏دارد به سود يا زيان كسى داورى كند و يا شهادت دهد. در حالى كه قوّام بودن براى خدا و گواهان به قسط از درونش قسط و عدل مى‏جوشد همانند قاضى عادل كه عدالت ملكه راسخ نفس اوست و وى مانند كوه راسخى است كه هر نوع صدايى را نمى‏پذيرد و بلكه آن را بر مى‏گرداند يعنى نه محبت،نه غضب، نه تهديد، نه تطميع، نه عواطف او را از مسير عدالت منحرف نمى‏كند و حتى اگر شهود در محكمه بر خلاف قسط و عدل شهادت دهند، از درون دل او اعتراض بر مى‏خيزد و باطن پاكش هرگز آن را نمى‏پذيرد از اين رو انسان حتى اگر شهادت به ضرر او يا پدر و مادر و خويشاوندان او باشد چون خواهان عدالت است آن را مى‏پذيرد و همچنين اگر به نفع دشمنان او باشد.
زيرا مؤمن واقعى كسى است كه در برابر حق و عدالت، هيچگونه ملاحظه‏اى نداشته باشد و منافع خود و بستگان خويش را به خاطر اجراى آن ناديده بگيرد.
موانع قسط و عدل‏
به لحاظ اين كه قرآن تنها كتاب تلاوت نيست بلكه كتاب تزكيه و تعليم نيز هست براى برقرارى قسط و عدل و گسترش آن در جامعه اسلامى، هم انسان‏ها را به رعايت و تحقق قسط و عدل فرا مى‏خواند و هم راه رسيدن به آن و هم موانع رسيدن آن را برمى‏شمارد.
علاقه و محبت بيش از اندازه به چيزى يا فردى و نيز دشمنى بى‏اندازه مانع تحقق قسط و عدل‏اند، زيرا همان گونه كه محبت فراوان انسان را از شنيدن حق و ديدن واقعيت‏ها و عمل به آن باز مى‏دارد چنان كه فرمود: «حبّك للشى‏ء يعمى ويصمّ؛(4) محبت به چيزى آدمى را كور و كر مى‏سازد و مانع از شنيدن حق و ديدن واقعيت مى‏گردد.»
عداوت و دشمنى بيش از حدّ نيز چنين است. از اين رو لازم است حبّ و بغض در انسان تعديل گردد تا محبت و دشمنى او به كسى يا چيزى او را وا ندارد از صراط مستقيم فاصله بگيرد و به ناحق داورى كرده يا به ناحق شهادت دهد.
در سوره نساء چگونگى تعديل محبت را بيان كرده است و از مؤمنان خواسته است تا از هوى و هوس پيروى نكنند تا به دليل هوى پرستى موجب دخالت دادن محبت عاطفى براى زيرپاگذاشتن عدالت شود زيرا سرچشمه مظالم و ستم‏ها هواپرستى است و اگر اجتماعى هوى‏پرست نباشد ظلم و ستم در آن راه نخواهد يافت.
و اگر آدمى بخواهد از هواپرستى محفوظ بماند بايد بداند كه خداى سبحان كه عالم و آگاه به همه حقايق است و از آن چه كه اندرون آدمى نهفته است آگاهى دارد نه تنها آگاهى دارد بلكه حتى ريزه كارى‏ها و جزئيات يك موضوع را نيز مى‏داند و اين علم به حضور آگاهانه خداى سبحان در همه مراحل و شرائط با انسان و توجه به اين علم و آگاهى مانع از حاكم شدن هواپرستى بر انسان خواهد بود.
از اين رو خداى سبحان هواپرستى كه ريشه آلودگى‏هاى انسانى است در همه جا از آن نهى كرده است هم در مسائل قضايى براى قضات و شهود و هم در مسائل سياسى براى زمامداران چنان كه در خطاب به حضرت داوود فرمود: «يا داوود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لاتتبع الهوى فيضلّك عن سبيل اللّه؛(5) اى داوود ما تو را خليفه خود در زمين قرار داديم پس بين مردم به حق حكومت و داورى نما و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا باز مى‏دارد.»
هواى علمى و هوس عملى‏
همان‏گونه كه عقل به دو قسم نظرى و عملى تقسيم مى‏شود هوا نيز دوگونه است: فكرى و رفتارى. زيرا آدمى گاهى با مغالطه، انديشه‏اش آلوده مى‏گردد ولى گاهى مطلب را درست مى‏فهمد و اما در مقام عمل هوا و هوس را دخالت مى‏دهد.
قرآن به هر دو نوع هوا اشاره دارد. آن جا كه پيامبر اسلام(ص) معارفى را براى مردم بيان مى‏فرمايد آن را پيام‏هاى وحيانى شمرده كه جبرئيل امين آورده است: «و ما ينطق عن الهوى ان هوى الاوحى يوحى؛(6) يعنى پيامبر از روى هوا سخن نمى‏گويد آن چه مى‏گويد وحى الهى است.»
اين آيه ناظر به هواى علمى است زيرا در برابر وحى هرچه باشد بى‏شك هوا است و آدمى كه بر انديشه خود تكيه نمى‏كند بلكه با برهان و قرآن هماهنگ مى‏گردد از هواى علمى مى‏گريزد و انسانى كه خدا ترس باشد نفس خود را از هواپرستى و هواى عملى دور نگه مى‏دارد و گرفتار نفس اماره نمى‏شود: «و اما من خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى فانّ الجنّة هى المأوى؛(7) آدمى كه خداترس باشد و نفس خود را از هوا باز دارد بهشت جايگاه اوست.»
تعديل غضب‏
قرآن كريم در سوره مائده آيه 8 آدمى را به تعديل غضب فرا خوانده است و فرموده دشمنى قومى شما را وادار نسازد كه عدالت را رعايت نكنيد، گرچه مسلمان موظف است به حكم آيه: «اشداء على الكفار رحماء بينهم؛(8) با كفار با شدت و سختى برخورد كند و با مؤمنان مهربانانه رفتار نمايد» اما در عين حال، در جنگ با كافران خود را موظف مى‏داند كه معيارها را در جنگ رعايت كند از اين رو به زنان و كودكان و سالخوردگان تعدى نكرده و از آسيب رساندن به مجروحان و بيماران پرهيز مى‏كند.
اگرچه قريش در صلح حديبيه مسلمانان را از زيارت خانه خدا بازداشت، اما پس از فتح مكه و قدرت‏مندى آنان به آن‏ها مى‏گويد به آن‏ها تعدى نكنيد و اگر آن‏ها در گذشته معصيت كردند، خداى سبحان معصيت آن‏ها را كيفر مى‏دهد از اين رو رفتار شما با آن‏ها بايد برپايه قسط و عدل باشد.
لزوم رعايت عدل نسبت به دشمنان‏
آرى رعايت قسط و عدل حتى درباره دشمنان واجب است زيرا دشمن نيز مرزى دارد كه اگر رعايت نشود قسط و عدل تحقق نمى‏يابد از اين جا مى‏توان نكته مهم را استنباط كرد كه وقتى تعدّى به دشمن و كافر جايز نيست و رعايت قسط و عدل درباره آنان واجب است به گونه مسلّم و حتمى تعدّى به مؤمن روا نيست و رعايت قسط و عدل درباره آنان نيز واجب است.
ريشه اساسى اين مسئله ايمان به خدا و قيامت است چرا كه ايمان به خدا و قيامت با زير پا گذاشتن عدالت سازگار نيست، قرآن كريم در سوره ممتحنه فرمود: «لاينهاكم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم و تقسطوا اليهم انّ اللّه يحب المقسطين؛(9) خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار كرده‏اند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند، نهى نمى‏كند چرا كه خداى سبحان عدالت پيشگان را دوست دارد.»
در ادامه مى‏فرمايد: «انما ينهاكم اللّه عن الذين قاتلوكم فى الدين و اخرجوكم من دياركم و ظاهروا على اخراجكم ان تولوهم و من يتولّهم فاولئك هم الظالمون؛(10) خدا تنها شما را از دوستى كسانى نهى مى‏كند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از خانه و ديارتان آواره نمودند، يا كمك به بيرون راندن شما كردند آرى خدا شما را از هرگونه پيوند دوستى با اينها نهى مى‏كند و هر كس آن‏ها را دوست بدارد ظالم و ستم گراست.»
بر اساس اين دو آيه افراد غير مسلمان به دو گروه تقسيم مى‏شوند گروهى كه در عين كفر و شرك كارى به مسلمانان ندارند نه با آن‏ها عداوت مى‏ورزند و نه با آن‏ها پيكار مى‏كنند و نه اقدام به بيرون راندن آن‏ها از شهر و ديارشان مى‏كنند بايد نسبت به آن‏ها نيكى كرد و با آن‏ها به عدالت رفتار نمود زيرا خدا آدميان عدالت پيشه را دوست دارد.
دسته ديگر كسانى هستند كه در مقابل مسلمانان ايستادگى نموده و آن‏ها را از خانه و كاشانه‏اشان به اجبار بيرون مى‏كنند و در گفتار و رفتار نسبت به مسلمانان دشمنى و عداوت نشان مى‏دهند، تكليف مسلمانان آن است كه پيوند محبت و دوستى با آنان را قطع كنند و از هرگونه دوستى و محبت با آنان خوددارى نمايند چرا كه آن‏ها ظالم و ستمگرانند.
خلاصه كافران و مشركانى كه بر ضد اسلام و مسلمانان توطئه نمى‏كنند و در تبعيد و مهاجرت نه مستقيماً به مسلمان بد مى‏كنند و نه با بيگانگان بدرفتار هماهنگى مى‏كنند خداى سبحان نهى نمى‏كند كه با آنان برپايه قسط و عدالت رفتار نيك داشته باشند بلكه رفتار عادلانه با آنان محبوبيت خدا را درپى دارد. جمله «ان اللّه يحب المقسطين» تشويق به قسط و عدل است، پس خداوند همگان را از تعدى و ظلم باز مى‏دارد و به قسط و عدل فرا مى‏خواند اين ويژگى در اسلام است كه ادعاى جهان شمولى دارد.
معناى جهانى بودن اسلام‏
معناى جهانى بودن اسلام اين نيست كه اگر همه را به اسلام دعوت كرد همگان آن را بپذيرند به گونه‏اى كه اگر نپذيرفتند گفته شود به هدف نرسيده است بلكه همگان را به اسلام دعوت مى‏كند و نيك مى‏داند عده فراوانى از پذيرش اين ندا سرباز مى‏زنند چرا كه آن را با اميال يا تعصب‏هاى خود سازگار نمى‏يابند. اما در عين حال مى‏گويد چون اين عالم به مانند دهكده‏اى است كه همه ساكنان آن با هم ارتباط داشته و با هم زندگى مى‏كنند و تنها زبانى كه مى‏تواند اين دهكده را هماهنگ كند، زبان فطرت است و زبان فطرت همان قسط و عدل است آن را واجب مى‏داند.
همان گونه كه هاضمه انسان تشنه آب مى‏طلبد، هاضمه باطن انسان و فطرت نهاده شده در او نيز در پديده‏هاى اجتماعى قسط و عدل را طلب مى‏كند و خداى سبحان با اين زبان سخن مى‏گويد و دينى كه با اين زبان سخن بگويد، جهانى و بين المللى است.
تفسير عملى عدالت‏
با عنايت به اين كه عدالت از اصول محورى برنامه مؤمنان است اميرالمؤمنين على(ع) به عنوان اسوه عدالت در گفتار و رفتار خود بر آن تأكيد مى‏كند و از همگان مى‏خواهد تا عدالت را رعايت كنند چنان چه خود در عمل ملتزم به آن بوده است. آن حضرت در عهدنامه خود به مالك اشتر فرمود: من تو را به سوى كشورى فرستادم كه پيش از تو دولت‏هاى عادل و ستمگرى بر آن حكومت داشتند و مردم به كارهاى تو همان گونه نظر مى‏كنند كه تو در امور زمامداران پيش از خود نظر مى‏كنى و همان را درباره تو خواهند گفت كه تو درباره آن‏ها مى‏گفتى.
بدان افراد شايسته را با آن چه كه خداوند بر زبان بندگانش درباره آن‏ها جارى مى‏سازد، مى‏توان شناخت. بنابراين محبوب‏ترين ذخيره در پيشگاه تو عمل صالح باشد. زمام هوا و هوس خويش را در دست گير و آن چه برايت حلال نيست، نسبت به آن بخل روا دار. زيرا بخل نسبت به خويشتن آن است كه راه انصاف را در آن چه محبوب و مكروه توست پيش‏گيرى (و در هر شرايط عدل و انصاف را رعايت كنى) و بدنبال آن فرمود: «واشعر قلبك الرحمة للرعية و المحبة لهم واللطف بهم و لاتكونن عليهم سبعا ضارياً تغتنم اكلهم فانهم صنفان، اما اخ لك فى الدين او نظيرلك فى الخلق؛(11) قلب خويش را نسبت به مردم مملو از صحت و محبت و لطف كن و محبت و لطف و رحمت را سرلوحه برنامه‏هاى حكومتى خود قرار ده و همچون حيوان درنده‏اى مباش كه خوردن آن‏ها را غنيمت شمرى.زيرا آن‏ها دو گروه بيش نيستند يا برادران دينى تواند و يا انسان‏هايى همچون تو.»
در بخش ديگرى از اين نامه فرمود: «وليكن احبّ الامور اليك اوسطها فى الحق و اعمّها فى العدل و اجمعها لرضى الرعية؛ بايد محبوب‏ترين كارها نزد تو امورى باشد كه با حق و عدالت هماهنگ‏تر و با رضايت عامه مردم فراگيرتر باشد.»
منع از تعدّى به انگيزه انتقامجويى‏
حضرت امير در آخرين وصيت خود پس از ضربت خوردن به دست ابن ملجم مرادى لعنة اللّه عليه مى‏فرمايد: هرگز براى انتقام خون من دست به كشتار نزنيد «يا بنى عبدالمطلب لاالفينكم تخوضون دماء المسلمين خوضاً تقولون “قتل اميرالمؤمنين الا لاتقتلنّ بى الّاقاتلى؛(12) اى نوادگان عبدالمطب، نكند شما بعد از شهادت من، دست خود را از آستين بيرون آورده و در خون مسلمانان فرو بريد و بگوييد: امير مؤمنان كشته شد و اين بهانه‏اى براى خون ريزى شود، آگاه باشيد به خاطر من تنها قاتلم را بكشيد.»
بنگريد هرگاه من از اين ضربت جهان را بدرود گفتم تنها او را يك ضربت بزنيد تا ضربتى در برابر ضربتى باشد، اين مرد را مثله نكنيد كه من از رسول خدا شنيدم از مثله كردن بپرهيزيد گرچه نسبت به سگ گزنده باشد قرآن هم فرمود در مقام دفاع از حق در چارچوب عدالت اجازه داريد مقابله به مثل كنيد: «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل مااعتدى عليكم؛(13) اگر كسى به شما تعدى كرد بمانند همان چه كه او تعدّى كرد مجازات كنيد.»
نيز حضرت على(ع) در مقام دعاى خود مى‏فرمايد: «ان اظهرتنا على عدونا فجنبّنا البغى و سدّدنا للحق و ان اظهرتهم علينا فارزقنا الشهادة و اعصمنا من الفتنه؛(14) خدايا اگر ما را بر دشمن پيروز كردى آن توفيق را عنايت كن كه از ظلم و تجاوز بر حذر باشيم و بر صراط حق استوار و اگر آن‏ها را بر ما پيروز كرده‏ايد ما را به فوز شهادت برسان و از فتنه و شرك و فساد نگه‏دار.
رعايت عدالت در سخت‏ترين شرائط
هنگامى كه لشكر معاويه پيش دستى كرده و با غلبه بر اصحاب امام شريعه فرات را تصرّف كردند و آن‏ها را از استفاده كردن از آب باز داشتند حضرت خطبه پرشورى ايراد فرمود: پس از آن لشكر على(ع) بر شريعه فرات حمله كرده و آن را باز پس گرفتند اما آن حضرت مقابله به مثل نكرده و آن‏ها را در استفاده از آب فرات منع نكرده است، زيرا به قول شهريار:
جواب داد كه ماجنگ بهر آن داريم‏
كه نان و آب نبندد كسى به روى كسى‏
غلام همّت آن قهرمان كون و مكان‏
كه بى‏رضاى الهى نمى‏زند نفسى‏
اقدام عملى حضرت على(ع) و دعاى او و درخواست استوارى بر صراط حق و پرهيز از كينه جويى و كينه توزى در واقع تفسير عملى آيه كريمه: «ولايجرمنكم شنئان قوم … ان تعتدوا» است. چرا كه او امام متقيان است از همه بهتر دريافته كه عدالت به تقوا نرديك‏تر است بلكه عدالت عين تقوا است كه (اعدلوا هو اقرب للتقوى).
نتيجه‏گيرى‏
انسانى قرآنى كه همان انسان مؤمن است با مطالعه اين كتاب الهى كه برنامه زندگى او است زندگى فردى و اجتماعى خود را با آموزه‏هاى قرآنى هماهنگ مى‏سازد و سرلوحه زندگى خود را رعايت عدالت در همه ابعاد زندگى و نسبت به همگان قرار مى‏دهد و هيچگاه خود را از مرز عدالت خارج نمى‏سازد چرا كه در پرتو ايمان به خدا و قيامت تقوا و پرواى از او را تحصيل و از هوا و هوس دور مى‏گزيند و همه كارهاى خود را براى خدا و درجهت وصول به لقاء او قرار مى‏دهد.
پى‏نوشت‏ها:
1. سوره بقره، آيه 185.
2. سوره فرقان، آيه 1.
3. سوره مدثر، آيه 31.
4. عوالى اللئالى، ج 1، ص 124.
5. سوره ص،آيه 27.
6. سوره نجم، آيه 3 و 4.
7. سوره نازعات، آيه 40 – 41.
8. سوره فتح،آيه 29.
9. سوره ممتحنه، آيه 8.
10. همان، آيه 9.
11. نامه 53 عهدنامه مالك اشتر.
12. نامه 47.
13. سوره بقره، آيه 194.
14. نهج البلاغه، خطبه 171.