گفتارها و نوشته ها

گفتارها و نوشته ها

صورت آدمی… سیرت دد

طلب صحبت خسان نکنی          تکیه بر
عهد ناکسان نکنی

گر رخ ناکسان نبینی به            با
خسان هرچه کم نشینی به

گر تو نیکی، بدان کنند بدت       کم
کند صحبت بدان خردت

از برون و درون مردم بد صورت آدمی است، سیرت دد

«سنائی»

الاغ آدم ران!

روزی آصف الدوله به اتفاق غلامان خود از یکی از کوچه باغهای تنگ خراسان می
گذشت. در این موقع، الاغداری چند رأس الاغ خود را پیش انداخته بود و بدون توجه به
او پیش می راند و راه را برای آصف الدوله باز نمی کرد. غلامان به جلو رفتتند تا
راه را باز کنند، با الاغدار درگیر شده و و بهم گلاویز شدند. آصف با عصبانیت به
الاغدار گفت: مرد! چرا راه را مسدود کرده ای؛ تو که یک اللغدار بیش نیستی؟!

گفت: من هم مثل شما حق دارم که از این راه عبور کنم، منتهی من آدمی هستم که
الاغ می رانم و تو الاغی هستی که آدم می رانی!

آصف الدوله با همه عصبانیتی که داشت نتوانست از حاضر جوابی الاغدار خودداری
کند، دستور داد غلامانش مزاحم او نشوند و به دنبال او راه را طی کنند.

از همه بیگانه شو

عشق فتوا می دهد، کز کعبه در بتخانه شو

یار دعوا می کند، کز عاشقی دیوانه شو

عشق زحمت برنتابد، کاشنای خلوتست

چون تو با عشق آشنائی، از همه بیگانه شو

«نظامی گنجوی»

آدمی صورت و آدمی خوی

هر کسی را نتواند گفت صاحب نظر است         
عشقبازی دگرو نفس پرستی دگر است

آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نفس              
آدمی خوی شود ورنه همان جانور است

«سعدی شیرازی»

نشانه های مؤمن

امام صادق (ع) فرمود:

شایسته است که مؤمن دارای هشت خصلت باشد.

1- در گرفتاریهای تکان دهنده، باوقار و سنگین باشد.

2- در بلاها و حوادث، صبور و بردبار باشد.

3- در خوشی ها و نعمت ها، شاکر و سپاسگزار باشد.

4- به آنچه خداوند روزی اش فرموده قناعت کند.

5- نسبت به دشمنان بدرفتاری و ستم روا ندارد.

6- سربار دوستان نباشد.

7- تن خویش را به رنج و تعب اندازد (و سخت کوش و فعال باشد).

8- مردم از دست او در آسایش و راحتی باشند.

و همانا که علم، دوست مؤمن است و بردباری وزیرش و شکیبائی فرمانده لشگر وجودش
و مدارا کردن، برادرش و نرمش و خوش خوئی پدرش می باشد.

اکنون تنها شدم

روزی بلخی شاعر نشسته بود و کتابی را مطالعه می کرد. جاهلی آمد پیش او نشست و
سلام کرد و گفت: خواجه تنها نشسته ای؟ گفت: تنها اکنون شدم که تو آمدی زیرا به
واسطۀ آمدن تو از مطالعه بازماندم.

چخ کسی شایستۀ قضاوت است؟

سید بن طاووس (ره) گفت:

خلیفه خواست منصب قضاوت را برای من واگذارد. به او گفتم: میان عقل و هوای نفس
من، جنگ و جدال سختی درگرفته است. عقل گوید: من می خواهم تو را به سوی بهشت هدایت
کنم، می خواهم تو را به خوشبختی دائمی رسانده و سعادت همیشگی تو را تأمین نمایم.
هوای نفس گوید: بهشت و آخرت نسیه است، من می خواهم تو را از لذت های دنیوی که نقد
است برخوردار نمایم  و درهای خوشبختی را بر
روی تو بگشایم. این نزاع در بین عقل و هوای نفس بالا گرفت و قضاوت را به عهدۀ من
نهادند و من گاهی عقل و گاهی نفس را محکوم کردم ولی متخاصمان بر نزاع خویشتن ادامه
می دهند و اکون مدت پنجاه سال است که از عمرم می گذرد و نتوانسته ام این نزاع را
خاتمه دهم، پس کسی که در این سنّ طولانی؛ نتواند یک قضیه را را فیصله دهد، چگونه
می تواند در پیش آمدهای گوناگون، بین مردم قضاوت نماید.

برای قضاوت و داوری بین مردم، کسی را برگزینید که بین عقل و هوای نفس او
توافقی حکم فرما باشد تا بتواند در این کار خطیر، دخالت نماید.

جای پدر اعتماد الدوله

اعتماد الدوله، صدر اعظم آقا محمد قاجار در مدت قدرت خود تقریبا، تمام ایالات
و ولایات ایران را بین کسان خود تقسیم کرده بود.

روزی شخصی به نزد او آمد و گفت: حاکم شیراز که از اقوام شما است، با من
بدرفتاری می کند. و آنگاه دلائل خود را ذکر نمود. اعتماد الدوله قانع شده جواب
داد: تو را به اصفهان می فرستم. آن شخص گفت: اصفهان هم در اختیار پسر برادر شما
است.

گفت: پس برو بروجرد.

مرد گفت: آنجا هم یکی از اقوام شما حکومت می کند.

صدر اعظم چند شهر دیگر را نام برد و آن شخص با ذکر نام حاکم، همان ایراد را
تکرار کرد. سرانجام اعتماد الدوله متغیر (عصبانی) شده گفت: به جهنم برو! مرد گفت:
آنجا هم مرحوم پدرت هست!

قدر آن بدان

هرچه بینی در جهان، دارد عوض         کز عوض حاصل ترا گردد غرض

بی عوض دانی چه باشد در جهان         
عمر باشد عمر، قدر آن بدان

«شیخ بهائی»

گربه چند می فروشی؟!

عتیقه فروشی به منزل روستائی ساده وارد شد، دید تغار نفیس با ارزشی در اختیار
دارد که گربه از آن آب می خورد. فکر کرد اگر قیمت تغار را بپرسد، روستائی متوجه می
شود و قیمت گران بر او می نهد، گفت: عمو جان! گربه چند می فروشی؟ گفت: چند می خری؟
گفت: یک تومان! قبول کرد و او گربه را برداشت و حرکت نمود. اما پیش از آنکه از در
خارج شود نگاهی به تغاز انداخت و مشغول خواندن نقش آن شد و با بی اعتنائی ساختگی
گفت:

عمو جان! این گوبه ممکن است در راه تشنه شود، بگذار این تغاز را ببرم، قیمتش
را هم می دهم. روستائی گفت: بگذارید باشد چون بدین وسیله تا به حال پنج عدد گربه
فروخته ام و آنچه تو می خوانی من از برم!

به فکر آینده خود باش

وقتی عبدالله بن طاهر در خراسان، قناتی حفر می کرد که به قنات پیر زالی ضرر
داشت، پیرزن شکایت کرد. او چندین نفر را فرستاد، همه گزارش دادند که قنات به قنات
پیرزن ضرری ندارد!

امیرعبدالله به پیرزن گفت: ده تن کارشناس علیه تو گزارش داده اند و تو باز از
ادعا دست بر نمی داری؟

پیرزن گفت: ای امیر! من که شکایت کرده ام، وضع امروز و آینده ام را در نظر
گرفته ام؛ آنها هم که آنطور گزارش داده اند، وضع امروز و آیندۀ خود را در نظر
گرفته اند، اما تو هم در برابر خود و خدا باید وضع امروز و آیندۀ خود را در نظر
داشته باشی؛ قطعا هیچکدام از اینها شفاعت خواه روز قیامت تو نخواهند بود.

عبدالله چنان منقلب شد که همان ساعت راه افتاد و سر قنات رسید و قبا را کند و
توی هر دو قنات رفت و سنجید و بیرون آمد و با دیدن حریم مزرعه، حقّ را به جانب
پیرزن داد و خودش اولین توبره خاک را برای پرکردن آن در چاه ریخت.

مردمی باید بود

گه پیشرو نبرد می باید بود           
گه پیرو اهل درد می باید بود

القصّه به سرسری بسر می نشود    کاریست
عظیم، مردمی باید بود

«عطار نیشابوری»

فوائد شکیبائی

آورده اند که یکی از بزرگان دین را به تهمتی منهم ساختند و به زندان بردند و
او در زندان و در شکنجه بی تابی می کرد. دوستی داشت، او را مطلع کردند؛ دوستش در
نامه به او نوشت:

دست در عروة الوثقای الهی زن و پایدار باش، چه شکیبائی را چند فایده است:

1- آنکه دل را از معاصی پاک کند.

2- آدمی را در درجۀ صابران قرار دهد.

3- از خواب غفلت بیدارش کند.

4- قدر نعمت آزادی را بداند.

5- به سعادت توبه، او را مستعد گرداند.

این نامه تأثیر بسیار مثبتی در رفع ناراحتی او نمود.

… ندیدن خود را

عیب است بزرگ برکسیدن خود را          
وز جملۀ خلق برگزیدن خود را

از مردمک دیده بیاید آموخت                  
دیدن همه کس را و ندیدن خود را

«خواجه عبدالله انصاری»