شمّه ای از ابعاد تربیتی نماز

شمّه ای از ابعاد تربیتی نماز

قسمت اول

حجة الاسلام رحیمیان

قبل از بررسی نقش تربیتی نماز به عنوان مصداق کامل عبادت، لازم است به اجمال
پیرامون عبادت- به طور کلی- و نقش آن در تربیت انسانها سخنی داشته باشیم:

انسان به طور فطری مجذوب کمال و زیبایی است و شعاع میل و کشش انسان به سوی
کمال و زیبایی تا بی نهایت کشیده شده و هرگونه کوشش او نتیجه این کشش می باشد.

کششهای ویژه انسان مانند کشش به شناخت حقایق و کشش به کمال و زیبایی، ضمن آنکه
دلیل روشنی بر اثبات عالم ماورای ماده هستند عامل پیوند انسان با آن عالمند.
کششهای مشترک بین انسان و حیوان، ظرف و مظروف آنها به خاطر تعلق به جهان ماده و
طبیعت، محدود است- مثل میل به غذا که با خوردن مقداری مشخص از غذا معده پر می شود
و گرسنگی و میل به غذا تبدیل به سیری و حتی نفرت از غذا می گردد-.

اما، کششهای ویژه از مقوله مادیات نیستند، و چیزی خارج از مرز ماده را می
طلبند، و متناسب با عالم ماوراء ماده که بی کرانه است. ظرفیت انسان نیز در حیطه
این کششها نامحدود و سیری ناپذیر است؛ و از باب نمونه در مورد کشش و میل به شناخت
و آگاهی از حقایق می بینیم که انسان ظرفیتی نامحدود دارد. از حضرت امیرالمؤمنین
(ع) نقل شده است:

«کل وعاء یضیق بما یجعل فیه الاوعاء العلم فانه یتسع» (غررالحکم).

هر ظرفی- که متعلق به جهان ماده است- به وسیله آنچه در آن قرار می گیرد تنگ می
شود، مگر ظرف علم که وسعت می یابد.

و اگر فرض کنیم مثلا بوعلی سینا تا میلیاردها سال زنده بود و با همان استعداد
و نشاط جوانی و آزاد از همه محدودیتهای ناشی از پیوند با جسم و ماده با تمام توان
در میدان کسب دانش پیش می تاخت. هرگز به نقطه ای نمی رسید که احساس کند ظرفیت علمی
اش پر شده و دیگر از تحصیل دانش ناتوان و اشباع گردیده و یا آن که دیگر علمی برای
آموختن نیابد، بلکه می دانیم که دانشمندان 
هرچه در فضای لایتناهی دانش بالاتر می روند، بیش از آنکه به معلومات خود
اعتماد کنند، به بی کرانگی چیزهایی که نمی دانند اعتراف می کنند. و پیغمبر اکرم
(ص) که قله رفیع علم و آگاهی و اوج کمال ممکن را فتح کرده است باز هم به دستور
پروردگارش «رب زدنی علماً» می گوید و از درگاهش علم افزون می طلبد.

پس در ذات انسان به طور تکوینی و فطری، گرایش و کشش به سوی حقیقت مطلق و کمال
و زیبایی بی کرانه، عجین شده است به گونه ای که تفکیک و تجزیه حقیقت انسان از این
ویژگی غیر ممکن است.

«فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التی فطرالناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک
الدین القیم ولکن اکثر الناس لا یعلمون منیبین الیه واتقوه واقیموا الصلوة ولا
تکونوا من المشرکین» (سوره روم/31/30).

به این دین معتدل روی آور. نهاد خداست که مردم را بر آن نهاده، و خلقت خدا
تغییر پذیر نیست دین قویم این است، ولی بیشتر مردم نمی دانند، بازآمدگان به سوی او
باشید و تقوای او را پیشه کنید و نماز را بر پا دارید و از مشرکان نباشید.

و از آنجا که هرگونه و هر مرتبه ای از کمال و زیبایی، پرتوی از کمال و زیبایی
مطلق هستند، پس هر کشش و گرایشی به سوی آنها نیز در حقیقت و حتی به طور ناخواسته و
تکوینی، گرایش و میل به مبدأ کمال و خالق زیبایی است و مهم ترین مسأله سرنوشت ساز
برای انسان «شکوفایی» صحیح این استعدادها و کشش هاست استعدادها و کششهائی که در
صورت شکوفائی انسان را به شناخت حقیقت هستی و هستی و کمال مطلق و ایمان به خدا می
رساند ولیکن آنگاه که این استعدادها و بذرها که با دست خلقت در نهاد انسان کاشته
شده در اثر عدم اهتمام لازم در فراهم کردن شرایط مساعد و برطرف ساختن موانع، رویش
و بالندگی نیابد نه آنکه انسان به حقیقت انسانی و ثمره وجودی خویش نمی رسد که چه
بسا این بذرها در باطن آلوده ای که به وسیله گناه، طغیان و تعلق به زندگی دنیا
«فاما من طغی و آثر الحیوة الدنیا» (سوره نازعات آیه 38) به لجنزار و منجلاب تبدیل
شده، فاسد و تباه شود و حتی زمینه هرگونه صلاح و رشد را در خود از بین ببرد.

و به تعبیر دیگر اگر این کششها و استعدادها در جهت صحیح تربیت نشود و در بستر
واقعی خود به شکوفائی نرسد، انسان یا با دلباختن به کمالات موهوم به بیراهه می
افتد و یا با توقف و در جا زدن در دلبستگی و توجه استقلالی به کمالات و زیباییهای
نازل و نسبی از راه باز می ماند و در ظلمت ضلالت و حجاب تعلقات مادی سرگردان می
شود و همچون تشنه راه گم کرده در کویر «زندگی مادی» برای سیراب شدن همواره به سوی
سراب می دود، ولی هنگامی که نزدیک می شود آبی نمی یابد و دوباره در فاصله ای دورتر
سراب دیگری توجه او را به خود جلب می کند و راه به سوی آن می سپارد و همچنان می
دود و باز هم به آب دست نمی یابد و ناکام در این راه بی فرجام، باقی مانده رمق
خویش را نیز از دست می دهد و سرانجام در تشنه کامی فزاینده زندگی خویش را می بازد.

بنابراین، انسان باید در اولین گام و در نقطه آغاز حرکت خویش به سوی کمال، خود
را بشناسد، «خودی» که در نهاده آن استعدادها و کششهای ویژه انسانی تعبیه شده است و
سپس با شکوفا  کردن آنها در پرتو خورشید
وحی و تدبیر عقل به ثمره معرفت و میوه ایمان و پرستش حق دست یابد.

کششها و کوششها

مسلم است که هر کوششی را در پی دارد و بخش عمده کوششهای انسان برخاسته از همان
کششهای ویژه است که شعاع آنها تا بی نهایت امتداد دارد وجود این ارتباط تنگاتنگ
تأثیر و تأثر متقابل  و هماهنگی دقیقی را
بین این دو عنصر حکمفرما کرده است، و هر چه زیبایی و کمال در متبه ای بالاتر و درک
و شناخت نسبت به آن افزونتر باشد، احساس خشوع و فروتنی و ستایشگری نسبت به آن
شدیدتر می شود تا آنجا که اگر این کششها با قرار گرفتن در «صراط مستقیم» رشد و
سکوفائی به سوی حقیقت مطلق و مبدأ هستی و کمال بیحد رهسپار شود و از دریچه ضعف،
نقص و فقر خویش به جانب کانون قدرت و قوت و کمال و غنای مطلق روی آورده و همگام با
آن احساس خضوع و فروتنی و ستایشگری نیز به اوج خود می رسد و اینجاست که حقیقت
عبودیت و عبادت در دوران انسان می گیرد.

پس عبادت عکس العمل و لازمه کشش بسوی خدا و معرفت اوست، خدای بی همتایی که
هستی و حقیقت مطلق است و مبدأ کمال و جمال و آفریدگار و پروردگار جهانیان است و
عبادت یعنی ستایش او که کمال مطلق است و تسبیح و تنزیه او از هرگونه کاستی و سپاس
او که کمال مطلق است تسبیح و تنزیه او از هرگونه کاستی و سپاس او که مبدأ و سرچشمه
تمام خیرها و نعمت هاست و و فرمانبرداری بی قید و شرط از او که شایسته فرمان دادن
و اطاعت شدن است و بالاخره باور به این که او، هیچ گونه شریک و انبازی ندارد.

و حقیقت و روح عبادت چیزی است که بر صفحه دل انسان می نشیند و در روان او نقش
می بندد و تدریجاً به صورت خوی و خلقی پایدار و راسخ قالب شده، تمام خصلتها و
خلقهای دیگر را در خود ذوب و شاکله درونی انسان را در عبودیت حق تثبیت می کند و بر
اساس همین شاکله درونی است که اعمال برونی از انسان سر می زند:

«ö@è% @@à2 ã@yJ÷ètƒ 4’n?tã ¾ÏmÏFn=Ï.$x©» (اسراء/84)

و مسلم آنکه: از کوزه برون همان تراود که در اوست و بنابراین بهرنسبتی که
انسان در درون خویش به مقام معرفت و پرستش دست یافته باشد. آثار َآن در رفتارهایش
ظاهر می شود و در صحنه اعضاء و جوارحش به کرسی عمل می نشیند و بدینسان عبادات
قالبیه در پرتو عبادات قبیله و خضوع ظاهر در سایه خشوع ظاهر در سایه خشوع باطنی
شکل می گیرند.

پس کشش و گرایش به هرنوعی از کمال و زیبایی و شناخت هر مرتبه ای از آن واکنش
کیفی و کمی متناسب با آن را در پی دارد و از باب مثال انسان صاحب ذوق با دیدن یک
گل زیبا به عنوان مصداقی از زیبایی محسوس که نازلترین مرتبه زیبایی است- و حتی تحت
تأثیر وصف و تصور آن در خود واکنشی متناسب با آن زیبایی را احساس می کند و به
دنبال آن خود واکنشی متناسب با آن زیبایی را احساس می کند و بدنبال آن خود را به
گل می رساند. و چشم به آن می دوزد دست دراز می کند و آن را می چیند و می بوید، می
خرد و با خود می برد و… و این همه بروز و تجلی همان احساس درونی است- احساسی که
می توان آن را به نوعی و مرتبه ای از پرستش درونی و آن چه از او سر می زند را به
نوعی و مرتبه ای از عبادت برونی تعبیر کرد، هر چند که تعبیر پرستش جز برای خدا نه
زیبنده است و نه حقیقت دارد.

قابل ذکر است که حتی اگر در صورتی که فطرت خداجویی و خداپرستی در انسان شکوفا
نشده باشد و حتی اگر انکار خدا کند در این مرحله نیز متأثر از همان فطرت ناشکوفا و
شعور ناخودآگاه به سوی خدا گرایش داشته و کوششهایی نیز در جهت نزدیکی به خدا از او
سر میزند که گرایش این قبیل انسانها به خوبیها و فضائل اخلاقی- گرچه در حدی ناقص و
محدود- نموداری کم رنگ از گرایش به خداست و کاهای خوبی که در این راستا و تحت
تأثیر آن گرایش از او سر می زند کوششی ناخودآگاه است برای نزدیک شدن به سوی خدا
گرچه آنها که صددرصد خویشتن خویش را در صحنه زندگی باخته اند و بذرهای نهفته در
ریشه جانشان را در گل و لای تعلقات خاکی و گناه و عصیان تباه کرده و گوهر نفس خویش
را به مهانت و پستی دلبستگی به مادیات و گناهان آلوده نموده اند چیزی جز شر و
ارتکاب جرایم و جنایات، از آنان  متوقع
نیست. امام هادی (ع) می فرمایند: «من هانت علیه نفسه فلاتأ من شرّه»
(بحار/17/214).

کسی که دل به پستی داد از شرّ او در امان مباش که: از کوزه برون همان تراود که
دراوست «وکلّ اناء بالذي فیه ینضح»، و آن کس که پستی را برای خود خواسته چرا برای
دیگران نخواهد؟

به هر حال هرگونه کشش انسان به سوی کمال و هرگونه کوشش او برای رسیدن به کامل
و هر ستایشی نسبت به کمال و زیبایی احساس و ابزار می کند، حقیقت و واقعیتی جز این
نمی تواند داشته باشد که آن کشش کششی است ناخودآگاه به سوی خدا، و این کوششی است
در جهت نزدیک شدن و او و بالاخره ستایشی که از کمال و زیبایی می کند، ستایش خداست
حتی اگر خود منکر این هم باشد، چرا که حقیقت و واقعیت با انکار انسان دگرگون نمی
شود و این همانند این است که کسی از زیبایی و ظرافت و شکوه ساختمانی ستایش و تمجید
کند حتی اگر از سازنده آن غافل باشد و حتی اگر به فرض منکر سازنده آن باشد خواهی
نخواهی فی الواقع از اندیشه زیبا و زیبا آفرینی و دستهای هنرمند آن سازنده و معمار
ستایش و تمجید کرده است هرچند منکر این ستایش باشد.

سیر زندگی انسان، به لحاظ شکوفایی صحیح فطریات و واقعیتهای درونی و عملکرد
برونی اش در سه مسیر مشخص با سرنوشتهای مشخص، تقسیم می شود که ما در اینجا آنها را
تحت عنوان سیر صعودی یا افقی و نزولی مطرح می کنیم:

سیر نزولی «درجا زدن»

در این نوع زندگی، انسان در یک سیر بی فرجام در دائره تنگ زندگی مادی دور می
زند و آنگاه که به نقطه پایان زندگی خویش می رسد خود را در همان نقطه آغاز می بیند
و گویی حیوانی به دنیا آمده و حیوانی از دنیا می رود. چنین انسانی گرچه خود را در
پویایی و حرکت به سوی کمال می پندارد، ولی از آنجا که راه گم کرده و در پرده اوهام
چشم دل او از دیدن حقایق هستی و حقیقت خویش، محجوب و مهجور مانده که با چشم بسته
در ظلمت مادیات به گرد «خود» می چرخد، به چهار پایی می ماند که با چشم بسته از
پگاه تا شامگاه در مداری بسته برگرد محور، چرخ آبکشی یا خرمن می چرخد و می پندارد
که راهی بس دراز را پیمود است، اما چون در بازپسین روز و پایان کار، چشم بند را از
دیدگانش باز می گیرند و چشم می گشاید خود را در همان نقطه ای می یابد که در آغاز
کار بوده است!

و انسان که در هنگام تولد حیوانی بالفعل و انسانی بالقوه است اگر با شکوفا
کردن استعدادها و کششهای ویژه خویش انسانیتش را به فعلیت نرساند، لاجرم در حیوانیت
باقی می ماند و در ردیف چهارپایان قرار می گیرد، با این تفاوت که یک حیوان چهار پا
جز حیوان بودن نتواند، ولی انسان که توان این را داشته که به فعلیت و شخصیت انسانی
دست یابد و از درواه مرگ و رهایی از قفس تن با روحی سرشار از کمال ملکوتی به فضای
زندگی جاودانه پرواز کند، با برگزیدن زندگی حیوانی و تضییع استعدادهای به ویژه و
کشتن چراغ فطرت خویش قبل از مرگ و در اثنای زندگی در دنیا به مرده ای متحرک و میته
ای گندیده تبدیل و در وادی «ان الانسان لفی خسر» (سوره عصر آیه 2) صدف وجود خود را
از گوهر حقیقت انسانی و نفحه الهیه تهی ساخته است و چه خسرانی از این بالاتر که:
«ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم» (زمر 15).

زیانکاران واقعی آنانند که خویشتن خویش را باخته اند. و در همین راستا سیر
افقی قابل ترسیم و ارزیابی است. سیری که در کلام امام کاظم (ع) این گونه ترسیم و
توصیف شده است: «من استوی یوماء فهو مغبون» کسی که دو روزش یکسان باشد مغبون است
یعنی کسی که در سیر افقی امروزش بهتر از دیروز و فردایش بهتر از امروز نباشد و در
ازای مقداری از عمر گرانمایه که از دست داده چیزی با ارزش و متناسب، تحصیل نکرده
است، انسان خردمند حتی در یک دید تاجر مآبانه اگر درهمی را می دهد، حتماً بای به دست
آوردن چیزی با ارزش تر از درهم است نه کمتر از آن. حال اگر تمام دارایی و اندوخته
خود را در مقابل هیچ یا چیزی پایین تر و اندکتر از سرمایه بدهد هیچ کس در جنون و
بی خردی او شک نمی کند. پس انسان خردمند کسی است که روی لحظه های زندگی خویش حسابی
دقیق داشته باشد و:

اولاً: به ارزش واقعی آن توجه کند و از این که اگر تمام ثروت دنیا را هم داشته
باشد در صورت به خاطر افتادن زندگی و برای ادامه آن حاضر است تمام دنیا را خرج کند
و به طور غریزی همه آنچه از دنیا و و مادیات را در اختیار دارد، فدای بقای خویش می
کند باید به این نکته برسد و برای او معلوم شود که جان انسان و بقای آن چیزی است
فراتر و ارزشمندتر از مادیات.

ثانیاً: حساب کند که این سرمایه ارزشمند را یعنی جان و توان زندگی و مجموعه
لحظه، لحظه های آن را که به عمر تعبیر می شود در چه جهتی صرف می کند. حساب کند که
چه چیز را از دست می دهد و در برابر آن چه چیز را به دست می آورد. پس صرف عمر حتی
برای کسب رزق و قوت لایموت اگر در جهت و خدمت مقصدی بالاتر از حیات مادی و حیوانی
نباشد باز هم غبن و خسارت است، تا چه رسد به صرف عمر برای تحصیل دنیای خارج از حد
نیاز و بدتر از آن کسب دنیایی که مستلزم تعدّی به حقوق دیگران است که نامشروع است
و گناه و ساقط کننده انسان.

از توجه به این دو مقدمه نتیجه می گیریم که جهت گیری کلی سیر زندگی و صرف عمر
باید در راستای دستیابی به هدفی فوق مادی باشد و جز آن غیر منطقی و نامعقول می
باشد. از حضرت علی (ع) نقل شده که فرموده:

«لیس لانفسکم ثمن الا الجنة فلا تبیعوها بغیرها» (نهج البلاغه صبحی صالح-
قصارالحکم- 456).

بهای جانهایتان چیزی جز بهشت نیست پس هرگز آنرا به چیزی دیگر نفروشید. و بهشت
محصول و مقصد ما دیگرائی و سیر افقی نیست، بلکه فقط در سیر صعودی که بعدا خواهیم
گفت به دست می آید و بنابراین صرف عمر و زندگی جز در ازای بهشت برین، معامله ای
زیانبخش و نامعقول است و از آنجا که مجموعه زندگی از لحظه ها و ساعتها و روزها
تشکیل شده پس انسان حتی اگر در هر لحظه و ساعت و روزی هم گامی در جهت رسیدن به
بهشت به جلو نرود باز هم مغبون است و این تا آنجا را شامل می شود که اگر تا دیروز
مثلا در کیفیت و محتوای نمازش به درجه ای از حضور قلب و خشوع و اخلاص و… رسیده
باشد و امروز به درجه ای بالاتر صعود نکند باز دچار غبن شده است.

به هر حال بزرگترین خطری که همواره انسان را تهدید می کند و اکثر آنها را به
ورطه هلاکت سوق داده، غفلت از همین است که با فرارسیدن مرگ و هنگام انقطاع قهری از
تعلقات مادی از این خواب غفلت بیدار می شود:

«الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا» مردم در خوابند، چون مرگشان فرارسد بیدار می
شوند.

اما این بیداری دیر هنگام او را سودی نبخشد و دیگر عقربه زمان به عقب بازنگردد
و آب رفته جوی بازنمی گردد و آرزوی بازگشت و جبران اشتباه هرگز به وقوع نمی پیوندد
و تنها اثر این بیداری آن است که برای در داغ حسرت و آتش اندوه فرصتهای به باد فنا
رفته می سوزد که یکی از اسامی روز قیامت و جهان آخرت یوم الحسرة است و گویند که
رنج حسرت از سخت ترین عذابهای جهان پس از مرگ است.