دستور مهاجرت به مدينه

درسهائي از تاريخ تحليلي اسلام

دستور مهاجرت به مدينه

حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي

و از آنجا كه اين هجرت يكي از مهمترين حادثه‏هاي تاريخ اسلام و سرنوشت سازترين
ماجراهاي تاريخي است، و به همين دليل هم آن را مبدأ تاريخ اسلام قرار دادند، و
كساني هم كه به اين هجرت مبادرت كردند مشكلات سختي را متحمّل شده و فداكاري زيادي
در اين راه نمودند جاي آن دارد كه حدّاقل نام جمعي از آنها را كه در تاريخ آمده
ذكر نموده و سپس به دنبال بحث خود باز گرديم.

و البته كساني هم كه در مدينه به اين مهاجرين پناه و مسكن داده و از آنها در
طول ماهها با كمال صفا  و اخلاص پذيرائي
كردند و در اجر و پاداش كمتر از آنها نيستند كه در قرآن كريم نيز از آنها تقدير و
سپاسگزاري شده.

و به هر صورت مهاجراني كه پيش از رسول الله 
صلي الله عليه و آله به مدينه هجرت كردند و ما دسترسي به نام آنها پيدا
كرديم عبارت بودند از:

عامربن ربيعة با همسرش ليلي دختر ابي حثمة.

عبدالله بن جحش با خانواده و برادرش عبد، و اينها كه به بني غنم بن دودان- يكي
از اجدادشان- منسوب و معروف بودند، و همگي در مكه مسلمان شده و دست جمعي به مدينه
هجرت كردند به جز عبدالله و برادرش عبارت بودند از:

عكاشه بن محصن، شجاع و عقبة فرزندان وهب، أربدبن جميرة، منقذبن نباته، سيعد بن
رقيش، محرزبن نضلة، زيدبن رقيش، قيس بن جابر، عمروبن محصن، مالك بن عمرو، صفوان بن
عمرو، ثقف بن عمرو، ربيعة بن اكثم، زبيربن عبيدة، تمام بن عبيدة، سنجرة بن عبيده،
محمد بن عبدالله بن جحش…

اينها مردان اين قبيله بودند.

و زنانشان نيز كه به همراه ايشان هجرت كردند عبارت بودند از:

زينب دختر جحش، حمة دختر جحش، امّ حبيب دختر جحش، جدامه جندل، امّ قيس دختر
محصن، امّ حبيب دختر ثمامة، آمنة دختر رقيش، سنجرة دختر تميم….

و اينها كه همگي از يك قبيله و در يك محله در مكه سكونت داشتند، پس از اينكه
تصميم به هجرت گرفتند درهاي خانه‏هاي خود را قفل كرده و دست جمعي مهاجرت كردند، و
براي كسي كه پس از اين مهاجرت دسته جمعي به محله آنها ميرفت و آن سكوت كامل و
مرگبار را مشاهده مينمود هاله‏اي از تأثّر و اندوه او را فرا ميگرفت، و خودداري
نمي‏توانست…

از اين رو مي‏نويسند روزي چنان شد كه عتبة بن ربيعه و عباس بن عبدالمطلب و
ابوجهل كه با يكديگر به ارتفاعات اطراف مكّه رفته بودند گذارشان به محله آنها
افتاد، و چون آن درهاي بسته و آن سكوت مرگبار را مشاهده كردند عتبة بن ربيعة آه
سردي از دل كشيد و اشكش جاري شده و اين شعر را كه از أبي داود ايادي بود زمزمه
كرد:

وَكُلُّ دارٍ وإنُّ طالَتْ سَلامَتُها             يَوماً
سَتُدرِكها النكباءَ وَالحَوْبِ

يعني- هر خانه‌اي اگر چه بيداري و سلامت آن طولاني شود ولي بالأخره روزي دچار
نكبت و ويراني خواهد شد.

آنگاه گفت: به راستي كه خانه‏هاي بني جحش خالي و خاموش از ساكنان خود
گرديده!…

ابوجهل كه چنان ديد گفت: اين چه تأثّر و گريه‌اي است كه براي اينان داري!
انگاه رو به عباس بن عبدالمطلب كرده گفت:

«هذا مِنْ عَمَل إبنِ اَخيكَ، هذا فَرَّقَ جماعَتنا وَشَتَّتَ اَمْرنا
وَقَطعََ بيْنَنا.»

–        
اين كار پسر برادر تو است؛ كه جماعت ما را پراكنده و كار ما را بهم ريخته و
پيوند ما را بريد!

و بهر صورت عامربن ربيعة و قبيله بني جحنش در مدينه به خانه مبشربن عبدالمنذر
وارد شدند.

و از آن جمله بودند: مصعب بن عمير، و عبدالله بن امّ مكتوم، و عمّار، و بلال،
و سعدبن أبي وقّاص، و زيد بن خطاب، و عمرو و عبدالله پسران سراقة، و خنيس بن
حذافه- داماد عمر و شوهر حفصة- و عموزاده عمر سعيد بن زيد، و واقدبن عبدالله
تميمي، و خولي بن ابي خولي، و مالك بن أبي خولي، و اياس و خالد و عاقل و عامر
پسران بكير، كه اينها همگي بر رفاعة بن عبدالمنذر در قبيله بني عمروبن عوف وارد
شدند.

و حمزة بن عبدالمطلب و زيد بن حارثه و ابي مرثد و فرزندش مرثد، و انسه و
ابوكبشه كه بر همان قبيله بني عمر و بن عوف وارد شدند.

و عبيدة بن حارث و دو برادرش طفيل و حصين و مسطح بن اثاثة و سويبط بن سعد و
طليب بن عمير و خبّاب كه بر عبدالله بن سلمة در قباأ وارد شدند.

و عبدالرحمن بن عوف با جمعي ديگر بر سعد بن ربيع در آمدند.

و زبير و ابوبسره بر منذربن محمد درآمدند.

و مصعب بن عمير بخانه دوست قديمي خود سعدبن معاذ وارد شد.د

و ابوحذيفه و سالم مولاي او بر سلمة درآمدند.

عتبة بن غزوان بر عباد بن بشر، و عثمان بن عفّان بر اوس بن ثابت درآمد.

و آنها كه همسري نداشتند و به اصطلاح «عزَب»‌ بر سعد بن خيثمه كه او هم عزب
بود وارد شدند.

هجرت رسول خدا صلي الله عليه و آله

اهل سنت به طور عموم نوشته‏اند كه مسلمانان عموماً به مدينه هجرت كردند و كسي
جز رسول خدا و علي بن ابيطالب عليه السلام و ابوبكر در مكه نماند، و رسول خدا صلي
الله عليه و آله نيز چشم به راه دستور اهلي در اين باره بود تا اينكه آيه ذيل نازل
شد:

« @è%ur Éb>§‘ ÓÍ_ù=Åz÷Šr& Ÿ@yzô‰ãB 5-ô‰Ï¹ ÓÍ_ô_̍÷zr&ur yltøƒèC 5-ô‰Ï¹ @yèô_$#ur ’Ík< `ÏB y7Rà$©! $YZ»sÜù=ߙ #ZŽÅÁ¯R »[1]

–        
يعني بگو پروردگارا مرا داخل گردان در جايگاهي نيك و بيرون آر از جايگاهي نيك
و براي من از جانب خود دليلي نصرت آور مقرّر دار.

و در تفسير آن گفته‏اند يعني مرا از مكه هجرت ده و در مدينه داخل گردان و كتاب
خدا و فرائض و حدود را براي من دليي نصرت آور مقرر فرما.

و بدنبال آن بود كه آن حضرت تصميم به هجرت از مكه گرفت و به مدينه مهاجرت
فرمود.

ولي بايد دانست كه اوّْلاً براي اين آيه تفسيرهاي گوناگوني شده كه به پنج
تفسير يا بيشتر ميرسد و يكي از آنها تفسير فوق ميباشد.[2]

و ثانياً بگفته استاد فقيد علامه طباطبائي آيه شريفه اطلاق دارد و وجهي ندارد
كه آنرا مقيّد و منحصر به مورد خاصي نمائيم، و خلاصه معنائي كه از اين آيه استفاده
ميشود اين است كه پروردگارا كار مرا سرپرستي فرما همانگونه كه كار صادقان و
نيكوكاران را سرپرستي فرمائي.

و اگر كسي در اين باره به آيه شريفه:

« ÷ŽÉ9ô¹$#ur 4’n?tã $tB tbqä9qà)tƒ öNèdöàf÷d$#ur #\ôfyd WxŠÏHsd »[3]

استشهاد كند شايد بهتر باشد چنانچه برخي احتمال داده و بعيد ندانسته‏اند.[4]

و امّا اصل داستان:

پيش از اين در احوالات اجداد پيغمبر گفته شد: قصيّ بن كلاب جدّ اعلاي رسول خدا
صلي الله عليه و آله پس از اينكه بر تمام قبائل قريش سيادت و آقائي يافت از جمله
كارهائي را ه در مكّه انجام داد اين بود كه خانه‏اي را براي مشورت در اداره كارها
و حلّ مشكلات و پيش آمدها اختصاص داد، و پس از وي نيز بزرگان مكّه براي مشورت در كارهاي
مهم خويش در آنجا اجتماع مي‏كردند و آن خانه را دارالندوة ناميدند.

اين جريان هم كه پيش آمد، قريش بزرگان خود را خبر كرده تا براي تصميم مقطعي
درباره حضرت محمد صلي الله عليه و آله به شور و گفتگو بپردازند، و قانونشان هم اين
بود كه افراد پائين‏تر از چهل سال حق‏ّّ ورود به دارالندوة را نداشتند. محدّث
بزرگوار مرحوم طبرسي(ره) دنباله ماجرا را اينگونه نقل كرده و مي‏نويسد:

براي مشورت در اين كار چهل نفر از بزرگان در داراندوة جمع شدند و چون خواستند
وارد شور و مذاكره شوند دربان دارالندوة پيرمردي را ديد با قيافه‏اي جالب و
ظاهرالصلاح كه دم در آمده و اجازه ورود به مجلس رسانده و اجازه ورود پير نَجدي به
مجلس صادر گرديد.

و اين پيرمرد كسي جز شيطان و ابليس نبود كه طبق رويت به اين صورت درآمده و خود
را به مجلس رسانده بود.

(و اگر شيطان واقعي هم نبوده شخصي بوده كه پيشنهادات شيطاني او در روايت وي را
به عنوان شيطان آن محفل معرّفي نموده است)! در اين وقت ابوجهل به سخن آمده گفت: ما
اهل حرم خدائيم كه در هر سال دو بار اعراب به شهر ما مي‏آيند و ما را گرامي دارند،
و كسي را در ما طمعي نيست و پيوسته چنان بوديم تا اينكه محمدبن عبدالله در ميان ما
نشو و نما كرد و ما او را به خاطر صلاح و راستي و درستي «امين» خوانديم و چون به
مقام و مرتبه‏اي رسيد مدّعي نبوّت شد و گفت: از آسمانها براي من خبر مي‏آورند و
بدنبال آن خردمندان را سفيه و بي‏خرد خواند، و خدايان ما را دشنام داد، و
جوانانمان را تباه ساخت و جماعت ما را پراكنده نمود، و چين پندارد كه هر كه از ما
مرده در دوزخ است و بر ما چيزي از اين دشوارتر نيست و من درباره او فكري بنظرم
رسيد!

گفتند: چه فكري؟

گفت: نظر من آنست كه مردي را بگماريم تا او را به قتل رساند! در آن وقت بني
هاشم اگر خونبهاي او را خواستند بجاي يك خونبها ده خونبها مي‏ردازيم!

پيرمرد نجدي گفت: اين رأي درستي نيست!

گفتند: چرا؟

گفت: بخاطر آنكه بني هاشم قاتل او را هر كه باشد خواهند كشت و هيچگاه حاضر
نمي‏شوند قاتل محمد زنده روي زمين راه برود و در اينصورت كداميك از شما حاضر است
اقدام به چنين كاري بكند و جان خود را در اين راه بدهد! وانگهي اگر كسي هم حاضر به
اين كار بشود اينكار منجّر بجنگ و خونريي ميان قبائل مكه شده و در نتيجه فاني و
نابود خواهيد شد.

ديگري گفت: من فكر ديگري كرده‏ام و آن اين است كه او را در خانه‏اي زنداني
كنيم و هم چنان غذاي او را بدهيم باشد تا در همخانه مرگش فرا رسد چنانچه زُهَير و
نابِغَة و اِمْرَيءُ القَِيْس (شاعران معروف عرب) مردند.

پيرمرد نجدي گفت: اين رأي بدتر از آن نظر اولي است!

گفتند: چرا؟

گفت: بخاطر آنكه بني هاشم هيچگاه اينكار را تحمّل نخواهد كرد و اگر خودشان به
تنهائي هم از عهده شما برنيايند در موسمهاي زيارتي كه قبائل ديگر بمكه مي‏آيند از
آنها استمداد كرده او را از زندان بيرون ميآورند!

سوّمي گفت: او را از شهر بيرون مي‏كنيم و با خيالي آسوده به پرستش خدايان خود
مشغول مي‏شويم.

شيطان محفل مزبور گفت: اين رأي از آن هر دو بدتر است!

پرسيدند: چرا؟

گفت: براي آنكه شما مردي را با اين زيبائي صورت و بيان گرم و فصاحت لهجه بدست
خود به شهرها و ميان قبائل مي‏فرستيد و در نتيجه، وي آنها را با بيان خود جادو
كرده پيرو خود ميسازد و چند نمي‏گذرد كه لشكري بي‏شمار را بر سر شما فرو خواهد
ريخت!

در اينوقت حاضرين مجلس سكوت كرده ديگر كسي سخني نگفت و همگي در فكر فرو رفته و
متحيّر ماندند و رو بدو كرده گفتند:

–        
پس چه بايد كرد؟

شيطان مجلس گفت: يك راه بيشتر نيست و جز آن نيز كار ديگري نمي‏توان كرد، و آن
اين است كه از هر تيره و قبيله‏اي از قبايل و تيره‏هاي عرب حتي از بني هاشم يك مرد
را انتخاب كنيد و هر كدام شمشيري بدست گيرند و يك مرتبه بر او بتازند و همگي بر او
شمشير بزنند و در قتل او شركت جويند، و بدين ترتيب خون او درميان قبائل عرب
پراكنده خواهد شد تو بني هاشم نيز كه خود در قتل او شركت داشته اند نمي‏توانند
مطالبه خونش را بكنند و بناچار به گرفتن خونبها راضي ميشوند و در آنصورت بجاي يك
خونبها سه خونبها ميدهيد!

گفتند: آري ده خونبها خواهيم داد! اين سخن را گفته و همگي رأي پيرمرد را تصويب
نموده و گفتند: بهترين رأي همين است. و بدينمنظور از بني هاشم نيز ابولهب را با
خود همراه ساخته و از قبائل ديگر نيز از هر كدام شخصي را براي اينكار برگزيدند.

ده نفر يا به نقلي پانزده نفر كه هر يك نفر يا دو نفر آنها از قبيله‌اي بودند
شمشيرها و خنجرها را آماده كرده و بمنظور كشتن پيامبر اسلام شبانه به پشت خانه
رسول خدا صلي الله عليه و آله آمدند، و چون خواستند وارد خانه شوند ابولهب مانع
شده گفت:

در اين خانه زن و كودك خفته‏اند و من نميگذارم شما شبانه با اين وضع بخانه
بريزيد زيرا ترس آن هست كه درگيرودار حمله به اطاق و بستر محمد بچه يا زني زيردست
و پا و يا شمشيرها كشته شود، و اين ننگ براي هميشه بر دامان ما بماند، بايد شب را
در اطراف خانه بمانيم و پاس دهيم، و همينكه صبح شد نقشه خود را عملي خواهيم كرد.

از آن سو جبرئيل بر پيغمبر نازل شد و توطئه مشركين را در ضمن آيه «øŒÎ)ur ãä3ôJtƒ y7Î/ z`ƒÏ%©!$# (#rãxÿx. x8qçGÎ6ø[ãŠÏ9 ÷rr& x8qè=çGø)tƒ ÷rr& x8qã_̍øƒä† 4 tbrãä3ôJtƒur ãä3ôJtƒur ª!$# ( ª!$#ur çŽöyz tûï̍Å6»yJø9$# »[5] به
اطلاع آنحضرت رسانيد، رسول خدا صلي الله عليه و آله كه بگفته جمعي از مورخين خود
را براي مهاجرت به يثرب از پيش آماده كرده و مقدّمات كار را فراهم ساخته بود تصميم
گرفت همان شب از مكه خارج شود، اما اينكار خطرهائي را هم در پي داشت كه مقابله با
آنها نيز پيش بيني شده بود.

زيرا با توجه به اينكه خانه‏هاي مكه در آن زمان عموماً ديوارهاي بلندي نداشته
و مردم از خارج خانه مي‏توانستند رفت و آمد افراد خانه را زير نظر بگيرند رسول خدا
صلي الله عليه و آله بايد مردي را به جاي خود در بستر بخواباند تا مشركين نفهمند
او در بستر مخصوص خود نيست و كار به تعويق نيفتد، و انتخاب چنين فردي هم آسان
نبود.

زيرا كسي كه در آن شب در بستر پيغمبر ميخوابيد بايد شخصي فداكار و از جان
گذشته و مؤمن باشد و از نظر خلقيّات و حركات نيز همانند رسول خدا صلي الله عليه و
آله باشد و با تمام خطرهائي كه اينكار براي او دارد آماده باشد.

ادامه دارد

نتيجه بي‏نيازي

رسول اكرم(ص)

«عِزُّ المُؤمِن اسْتِغْناؤُهُ عَنِ النّاسِ وَ‌في القَناعَةِ الْحُرِّيَةُ
وَالعِزُّ».

(مجموعه ورّام ج 1 ص 169)

عزت مردم باايمان در بي‏نيازي از مردم است و آزادي و شرافت در پرتو قناعت بدست
مي‏آيد.

 



[1]
. سوره اسراء،‌ آيه 80.