درسهائي از
تاريخ تحليلي اسلام
قسمت سي و
سوم
دستور
مهاجرت بمدينه(2)
حجة الاسلام
و المسلمين رسولي محلاتي
رسول خدا(ص)
علي(ع) را دستور داد در جاي او بخوابد
و انتخاب
رسول خدا(ص) هم روي همين جهات و با توجه بهمه اين پيشبينيها بوده، و بهمين منظور
علي(ع) را که نزديکترين شخص به آنحضرت و در عين حال فداکارترين و امينترين افراد
نسبت به رسول خدا(ص) بود براي اينکار انتخاب فرمود، و حوادث بعدي هم نشان داد که
هيچکس جز علي بن ابيطالب(ع) نميتوانست اين مأموريت پر مخاطره را در آنشب انجام
دهد، و بگونهاي عمل کند که کوچکترين بهانهاي بدست دشمنان ندهد و حرکات و رفتار
او در بسرت رسول خدا(ص) چنان باشد که دشمن حتي احتمال جابجائي شخص خفته در بستر و
هجرت رسول خدا(ص) را در آن شب ندهد.
باري پيغمبر
به فرمان خدا، علي(ع) را براي اين کار انتخاب کرد و به او فرمود: تو بايد امشب در
بستر من بجاي من بخوابي و پارچه مخصوص و روپوشي را که من معمولا بر سرميکشم تو
آنرا بر سر کشي.
در
رواياتآمده که وقتي رسول خدا(ص) جريان را به علي گزارش داد و به او فرمود: تو امشب
بايد در بستر من بخوابي تا من از شهر مکه خارج شوم تنها سؤالي که علي(ع) از
رسولخدا کرد اين بود که پرسيد:
ـ اگر من
اينکار را بکنم جان شما سالم ميماند؟
رسول خدا(ص)
فرمود: آري.
علي(ع) سخني
ديگر نگفت و لبخندي زد ـ که کنايه از کمال رضايت او بود ـ و بدنبال انجام مأموريت
رفت و ديگر از سرنوشت خود سئوالي نکرد که آيا من در چه وضعي قرار خواهم گرفت و به
سر من چه خواهد آمد.
و راستي اين
يکي از بزرگترين فضائل علي(ع) است که مفسران اهل سنت نيز در کتابهاي خود ذکر کرده
و بيشتر آنها گويند اين آيه شريفه که خدا فرمود: «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء
مرضات الله»[1]
درباره علي(ع) و فداکاري او در آنشب نازل شده و غزالي و ثعلبي و ديگر از علماي اهل
سنت نقل کردهاند که در آنشب خداي تعالي به جبرئيل و ميکائيل وحي کرد که من ميان
شما دو تن ارتباط برادري برقرار کردم و عمر يکي را درازتر از ديگري قرا ردادم
کداميک از شما حاضر است که عمر خود را فداي عمر ديگري کند؟ هيچيک از آندو حاضر به اين
گذشت و فداکاري نشدند، خداي تعالي به آندو وحي کرد: چرا مانند علي بن ابيطالب
نبوديد که ميان او و محمد برادري برقرار کردم و علي بجاي او در بسترش خوابيد و جان
خود را فداي محمد کرد، اکنون هر دو به زمين فرود آئيد و او را از دشمن حفظ کنيد،
جبرئيل بالاي سر علي آمد و ميکائيل پائين پاي او و جبرئيل ميگفت: به به!
اي علي!
توئي آنکس که خداوند به وجود تو به فرشتگان خويش ميبالد! آنگاه خداي عزوجل اين
آيه را نازل فرمود: «و من الناس من يشري…» تا بآخر.[2]
باري اهل
تاريخ نوشتهاند علي(ع) با توجه به حساسيت مأموريت، و اهميت کاري را که بعهده
گرفته بود بخوبي آنرا انجام داد، و تا بصبح در بستر رسول خدا(ص) خوابيد، و با
اينکه همه حرکتها و اعمال او زير نظر مستقيم مشرکين و دشمناني که اطراف خانه جمع
شده بودند قرار داشت کوچکترين عملي که براي آنها حتي ترديد ايجاد کند که آيا اين
خفته در بستر همان رسول خدا است يا شخص ديگري انجام نداد، و با اينکه بنوشته
مورخين چند تن از آن مشرکين که از طرفي نميخواستند با سخن ابولهب مخالفت کرده و
شبانه بريزند و از طرفي هم بخاطر خشم دروني که با رسول خدا(ص) داشتند و کار آنحضرت
را پايان يافته تلقي ميکردند نميتوانستند آسوده و بيحرکت بنشينند و پيوسته بر
روي بستر آنحضرت سنگ پرتاب ميکردند با اينحال علي(ع) بخود ميپيچيد آن سنگها را بر
سر و سينه و پشت و پهلوي خود تحمل ميکرد[3]
و سخني و يا حرکتي و حتي نالهاي که موجب بشود تا آنها شخص خفته در بستر را
بشناسند نميکرد و به هر ترتيبي بود همچنان تا بصبح آنها را در پشت خانه مشغول ساخت
تا رسول خدا(ص) با خيالت راحت بتواند از دست مشرکين نجات يافته و برنامهاي را که
تنظيم کرده و در نظر گرفته بود انجام دهد.
و اگر در
آنشب اين مأموريت به ابوبکر داده شده بود، و به اصطلاح مأموريت علي و ابوبکر جابجا
ميشد يعني ابوبکر بجاي آنحضرت خوابيده بود معلوم نبود چه وضعي پيش ميآمد، با توجه
به اينکه ابوبکر که همراهر سول خدا رفت بمضمون آيه شريفه«… إذ قالَ لصحابه لا
تحزن…» با اينکه در کنار رسول خدا بود و چنان يار و پشتوانه محکمي داشت، مضطرب و
نگران شد تا اينکه بالاخره رسول خدا او را دلداري داده و او را مطمئن ساخت که دست
مشرکين به آنها نخواهد رسيد…
در اينجا بد
نيست گفتار دو تن از دانشمندان بزرگ روز را که يکي از نويسندگان شيعه و ديگري از
اهل سنت است براي شما نقل کرده و سپس بدنبال ماجرا باز گرديم:
هاشم معروف
حسني درباره فداکاري اميرالمؤمنين(ع) در آنشب ميگويد:
و در اينجا
يکي از جالبترين داستانهاي فداکاري انسانها که در تاريخ ثبت شده است جلب توجه
ميکند. زيرا شجاعان و پهلواناني که در ميدانهاي جنگ رودرروي دشمنانشان ميايستند در
حالي حماسه آفريده و دفاع ميکنند که سلاح جنگ در دست و ياران و انصاري بهمراه
دارند، و قانون معرکه و جنگ با دشمن نيز آنهار ا وادار به ايستادگي در برابر دشمن
ميکند…
اما اگر
انساني به استقبال مرگ رود با کمال علاقه و اطمينان بدون هيچگونه اسلحه و پشتيبان
آنچنانکه ميخواهد محبوبي را در آغوش کشد، در بستري بخوابد که همه گونه خطر و حملهاي
او را تهديد ميکند و بهيچ چيز جز به ايمان و اعتماد به پروردگارش و علاقه شديد بهس
لامت و حفظ جان رهبر به چيز ديرگي نينديشد… چنين گذشت و پايداري در تاريخ شجاعان
نامدار تاريخ نيامده، و چنين فداکاري در راه مبدء و عقيده، تاريخ به ياد ندارد.
و اين
نخستين باري هم نبود که علي(ع) بمنظور حفظ جان رسول خدا(ص) در بستر آنحضرت
ميخوابيد بلکه پيش ازآن نيز در ايام محاصره شعب ابيطالب، بارها ابوطالب فرزندش
علي را در بستر پيغمبر خدا خواباند، و هر بار علي(ع) با رضايت خاطر و طيب نفس
دستور پدر را در اين باب اجرا مينمود.[4]
و دانشمند
ديگري که در اينباره قلمفرسائي کرده، و اين داستان را نشانهاي بر خلافت علي(ع) پس
از رسول خدا دانسته يکي از دانشمندان و نويسندگان اهل سنت است بنام«عبدالکريم
خطيب»، که از وي نقل شده در کتابي که درباره زندگاني و شخصيت علي بن ابيطالب(ع)
نگاشته ميگويد:
«هذا الذي
کان من علي في اليلة الهجرة، إذا نظر إليه في مجري الأحداث التي عرضت للامام علي
في حياته بعد تلک الليلة؛ فانه يرفع لعيني الناظر إمارات واضحة، و إشارات دالة علي
أن هذا التدبير الذي کان في تلک الليلة لم يکن أمرا عارضا بالاضافة الي علي، بل هو
عن حکمة لها آثارها و معقباتها، فلنا أن نسأل: اکان لإلباس الرسول(ص) شخصيته لعلي
تلک الليلة ما يوحي بأن هناک جامعة القرابة القريبة التي بينهما؟ و هل لنا أن
نستشف من ذلک أنه إذا غاب شخص الرسول کان عليا هو الشخصية المهيأة لأن تخلف، و
تمثل شخصه، و تقوم مقامه؟ و أحسب أن أحدا فبلنا لم ينظر إلي هذا الحدث نظرتنا هذه
إليه، و لم يقف عنده وقفتنا تلک حتي شيعة علي…»[5]
و همانگونه
که ملاحظه ميکنيد نويسنده مزبور ضمن اينکه اين داستان را نشانهاي بر جانشيني
علي(ع) از رسول خدا دانسته و معتقد است که اين موهبت و شخصيتي را که رسول خدا(ص)
در اين ماجرا به علي(ع) داد تنها بخاطر قرابت و خويشاوندي و نزديکي علي به رسول
خدا نبود بلکه موهبتي فراتر و برتر از اين مسائل بود… و در پايان نيز تعجب ميکند
که اين مطلبي است که کسي بدان توجه نکرده حتي شيعيان علي(ع)…
نگارنده
گويد: از آنجا که اهل سنت بخاطر نداشتن دليلي بر خلافت خليفه اول و اعتقاد آنها به
اينکه رسول خدا از دنيا رفت جانشين خود را
تعيين نکرد، عادت کردهاند تا از حوادث واتفاقاتي که افتاده برداشتها و استحساناتي
کرده و احيانا آنها را نشانه و دليلي بر خلافت بگيرند چنانچه برخي از آنها در همين
داستان هجرت يا غار بودن خليفه اول را نشانهاي بر جانشيني و خلافت او دانسته و
آنرا به رخ شيعيان کشيدهاند، نويسنده مزبور هم در اينجا روي دلسوزي يا هر هدف
ديگر شايد خواسته در اين ماجرا راهي را به شيعيان نشان داده تا در برابر اهل سنت
بدان تمسک جويند…
ولي ما ضمن
سپاسگزاري از اين راهنمائي و استحساني که ايشان کرده است به او و همه کساني که در
صدد تحقيق و قضاوت صحيح در اينباره هستند ميگوئيم: شيعيان با داشتن احاديث و نصوص
معتبر و متواتري همچون حديث غديرخم و حديث منزلت و حديث يوم الدار و حديث طير و
خيبر و غيره بحمدالله تعالي نياز در باب خلافت بلافصل اميرالمؤمنين(ع) به اين
استشهادات و استحسانات ندارد و مسئله روشنتر از اين است که نيازي به تمسک به اين
گونه مطالب باشد.
و بهر صورت
بهتر است به اصل ماجرا بازگشته و اين بحث را که بحثي کلامي است رها کرده به بحث
تاريخي خود بپردازيم:
باري علي(ع)
در آنشب مأموريت ديگري هم پيدا کرد که خود فضيلت بزرگ ديگري براي او محسوب ميشود و
آن رد ودايع و امانتهائي بود که مردم مکه نزد رسولخدا(ص) به امانت گذارده بودند و
اميرالمؤمنين(ع) مأمور شد سه روز در مکه بماند تا آن امانتها را بصاحبانش باز
گردانده و سپس چندتن از زنان را هم که در مکه بودند و از نزديکان آنحضرت و رسولخدا
بودند با خود به يثرب منتقل کند.
و اگر کسي
بخواهد از اين حوادث و مأموريتها استنباط و برداشتي بکند ميتواند بگويد: علي(ع)
روي ايماني که به سخنان رسول خدا(ص) داشت از اين مأموريت استنباط کرد که خداي
تعالي او را از دست مشرکان نجات خواهد داد، و آنها صدمهاي به او نخواهند زد، و
زنده خواهد ماند تا ودائع مردم را به آنها برساند و سپس به يثرب برود، و اين
برداشت و استنباط در پايداري و مقاومت آنحضرت اثر خوبي داشته و او را دلگرم ساخته
است.
بسوي غار
ثور
موضوع ديگري
را که پيغمبر خدا پيشبيني کرد، مسيري بود که براي رفتن به يثرب انتخاب نمود، زيرا
بخوبي معلوم بود که چون مشرکين از خروج آنحضرت مطلع شوند با تمام قوائي که در
اختيار دارند درصدد تعقيب و دستگيري آنحضرت برميآيند و رسولخدا(ص) بايد راهي را
انتخاب کند و بترتيبي خارج شود که دشمنان نتوانند او را پيدا کرده و بمکه باز
گردانند.
براي اين
منظور هم شبي که از مکه خارج شد بجاي آنکه راه معمولي يثرب را در پيش گيرد، و
اساساً به سمت شمال غربي مکه و ناحيه يثرب برود، راه جنوب غربي را در پيش گرفت و
خود را به غار معروف«غار ثور» رسانيد. و سه روز در آن غار ماند آنگاه بسوي مدينه
حرکت کرد.
در اين ميان
ابوبکر نيز از ماجرا مطلع شد و خود را به پيغمبر رساند و با آنحضرت وارد غار شد[6]
و يا بگفته دستهاي از مورخين رسولخدا(ص) همان شب او را از ماجرا مطلع کرده بهمراه
خود به غار برد.
ابن هشام مينويسد:
ساعتي که رسول خدا(ص) خواست تصميم خود را در هجرت از مکه عملي سازد بخانه ابوبکر
آمد و او را برداشته از در کوچکي که در پشت خانه ابوبکر بود، بسوي غار ثور حرکت
کردند غار مزبور در کوهي در قسمت جنوبي مکه قرار داشت، شب هنگام بدانجا رسيدند و
هر دو وارد غار شدند.
ابوبکر
بفرزندش عبدالله دستور داد در مکه بماند و اخبار مکه و قريش را هر شب به اطلاع او
در همان غار برساند و از آنسو غلام خود عامر بن فهيره را مأمور کرد تا گوسفندان او
را بعنوان چرانيدن به آن حدود ببرد و شب هنگام آنها را به در غار سوق دهد تا
بتوانند از شير و يا احيانا از گوشت آنها در صورت امکان استفاده کنند، و براي
اينکه رد پاي عبدالله بن ابيبکر هم که شبها بغار ميآمد از بين برود و اثر پائي از
او بجاي نماند عامر بن فهيره هر روز صبح گوسفندان را از همان راهي که عبدالله آمده
بود و در همان خط به چرا ميبرد.
ادامه دارد
نامحدود
بودن نعم الهي
حضرت
رسول«ص»:
«من لم ير
ان لله عليه نعمة الا في مطعم او مشرب فقد جهل و کفر نعم الله وضل سعيه ودنا منه
عذابه».
(تحف العقول
ـ صفحه 51)
آنکس که از
تمام عطاياي الهي در وجود خودش جز خوردني و نوشيدني نميبيند و بشريت را تنها از
ديده لذائذ و شهواتش مينگرد نادان و کفران کننده نعمتهاي خداوند است، او با اين
تصور باطل راه حقيقت را گم کرده و کيفر نزديکي در پيش دارد.
[1]– سوره بقره ـ آيه 207 ـ يعني
و برخي از مردم کساني هستند که جان خود را در راه جلب رضاي خدا ميفروشد…