دستور مهاجرت به مدينه

درسهائي از تاريخ تحليلي اسلام

دستور مهاجرت به مدينه(3)

حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي

قسمت سي و چهارم

دعائي که رسول خدا(ص) هنگام حرکت به سوي غار ثور خواند

در پاره‌اي از روايات آمده که چون رسول خدا(ص) خواست به سوي
مدينه هجرت کند اين دعا را خواند:

«الحمد لله الذي خلقني و لم اک شيئا، اللهم اعني علي هول
الدنيا و بوائق الدهر، و مصائب الليالي و الايام اللهم اصحبني في سفري و اخلفني في
اهلي و بارک لي فيما رزقتني، و لک فذللني، و علي صالح خلقي فقومني، و اليک رب
فحببنيف و الي الناس فلا تکلني. رب المستضعفين و أنت ربي.

اعوذ بوجهک الکريم الذي اشرقت له السماوات و الارض، و کشفت
به الظلمات و صلح عليه امر الاولين و الآخرين ان تحل علي غضبک، او تنزل بي سخطک،
اعوذ بک من زوال نعمتک و فجاة نقمتک، و تحول عافيتک و جميع سخطک، لک العتبي عندي
خير ما استطعت، لا حول و لا قوة الا بک».[1]   

يعني ـ ستايش خدائي را است که مرا آفريد آنگاه که هيچ
نبودم، بار خدايا مرا بر نگرانيهاي هول انگيز دنيا و حوادث ناگوار روزگار و پيش
آمدهاي نگران کننده شبانه‌روزي کمکم کن، خدايا مرا در سفرم همراهي کن و در خاندانم
جانشيني فرما، و در آنچه روزيم کرده‌اي برکت ده، و در برابر خويش افتاده‌گي‌ام ده،
و بر اخلاق نيکم استواري ده، و محبتم را به سوي خودت متوجه فرما، و کارم را بمردم
وامگذاري‌ اي پروردگار ناتوانان که تنها توئي پروردگار من.

پناه ميبرم به جلوه کريمانه‌ات که آسمانها و زمينها را روشن
ساخته و تاريکيها بدان منکشف گشته و کار گذشتگان و آيندگان بدان اصلاح پذيرد از
اينکه خشم تو مرا فراگيرد، يا غضب تو بر من فرو ريزد، بتو پناه ميبرم از اينکه
نعمتت از من زائل گردد و انتقام تو بر من ناگهاني در آيد و نعمتت را دگرگون سازد و
از همه آنچه موجب خشم تو است. تو را است که مرا مورد عتاب و مؤاخذه قرار دهي
بدانچه توان آنرا دارم و قدرت و نيروئي جز بوسيله تو نيست.

خروج از خانه

و بهر صورت هنگاميکه قريش در اطراف خانه نشسته خود را براي
قتل آن حضرت آماده ميکردند رسول خدا(ص) نيز در ميان تاريکي از خانه خارج شد و شروع
کرد بخواندن سوره يس تا آيه«و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سد فاغشيناهم
فهم لا يبصرون» آنگاه مشتي خاک برداشته و بر سر آنها پاشيده و رفت.

در اين وقت شخصي از آنجا گذشت و از آنها پرسيد:

ـ آيا اينجا منتظر چه هستيد؟ گفتند:

ـ منتظر محمد!

گفت: خداوند نااميد و ناکامتان کرد بخدا محمد رفت و بر سر
همه شما خاک ريخت مشرکين بلند شده از ديوار سر کشيدند و چون بستر آنحضرت را بحال
خود ديدند با هم گفتند:

نه! اين محمد است که در جاي خود خفته و اين هم برد مخصوص او
است و ديگري جز او نيست!

مشرکين قريش چه کردند؟

قريش آن شب را تا بصبح پشت ديوار خانه پاس دادند و از آنجا
که نمي توانستند آسوده بنشينند و کينه و عداوتشان با رسول خدا(ص) مانند آتشي از
درونشان شعله مي‌کشيد گاهگاهي سنگ روي بستر پيغمبر مي‌انداختند و علي(ع) آن سنگ‌ها
را بر سر و صورت و سينه خريداري مي‌کرد اما حرکتي که موجب ترديد آنها شود و يا بفهمند
که ديگري بجاي محمد(ص) خوابيده است نمي‌کرد.

گاهگاهي هم براي اينکه شب را بگذرانند با هم گفتگو مي‌کردند
و چون کار محمد(ص) را پايان يافته مي‌دانستند زبان به تمسخر و استهزاء گشوده و
گفته‌هاي او را بصورت مسخره بازگو مي‌نمودند، ابوجهل گفت:

ـ محمد خيال مي‌کند اگر شما پيروي او را بکنيد سلطنت بر عرب
و عجم را بدست خواهيد آورد، و بعد هم که مرديد دوباره زنده خواهيد شد و باغهائي
مانند باغهاي اردن(و شام) بشما خواهند داد ولي اگر از او پيروي نکرديد کشته خواهيد
شد و وقتي شما را زنده مي‌کنند آتشي برايتان بر پا خواهند کرد که در آن بسوزيد!

و شايد ديگران هم در تأييد گفتار او سخناني گفتند و بهر
ترتيبي بود شب را سپري کردند و همينکه صبح شد و براي حمله بخانه ريختند ناگهان علي
بن ابيطالب را ديدند که از ميان بستر رسول خدا(ص) بيرون آمد و از جا برخاست، و بر
روي آنها فرياد زد و گفت: چه خبر است؟

مشرکين بجاي خود خشک شده با کمال تعجب پرسيدند: محمد کجاست؟

علي فرمود: مگر مرا به نگهباني او گماشته بوديد؟ مگر شما او
را به بيرون کردن از شهر تهديد نکرديد؟ او هم به پاي خود از شهر شما بيرون رفت.

اينان که در برابر عملي انجام شده و کاري از دست رفته قرار
گرفته بودند ابتداء ابولهب را به باد کتک گرفته به او گفتند: تو بودي که ما را
فريب دادي و مانع شدي تا ما سر شب کار را يکسره کنيم سپس با سرعت به اينطرف و آن
طرف و کوه و دره‌هاي مکه در جستجوي محمد رفتند.

تعقيب از طرف دشمنان

و در پاره‌اي از روايات آمده که در ميان قريش مردي بود ملقب
به«ابو کرز» که از قبيله خزاعة بود و در شناختن رد پاي افراد مهارتي بسزا داشت از
اينرو چند نفر بدنبال او رفته و از وي خواستند رد پاي محمد را بيابد. ابو کرز اثر
قدمهاي رسول خدا(ص) را از در خانه آن حضرت نشان داد و بدنبال آن همچنان پيش رفتند
تا جائي که ابوبکر به آن حضرت ملحق شده بود گفت: در اينجا ابي قحافة يا پسرش نيز
به او محلق شده!

بود گفت: در اينجا ابي قحافة يا پسرش نيز به او ملحق شده!

اينان بدنبال جاي پاها همچنان تا در غار پيش آمدند.

و در روايات ديگري بجاي ابو کرز نام سراقة بن مالک ذکر شده
که او چنين کاري را کرد…

ولي بر فرض صحت اين روايات کيفيت پيدا کردن رد پاي رسول
خدا(ص) با اين دقت و خصوصيات جاي ترديد و مورد بحث است زيرا اولا رسول خدا(ص) و
ابوبکر پا برهنه نبوده‌اند که کسي بتواند جاي آن را با اين خصوصيات بشناسد، و
ثانيا مقداري از اين راه روي سنگها و قسمتهاي کوهستاني بوده که اثري از رفتن و جاي
پا در آنها نميامند… و الله العالم.

در غار ثور

از آن سو رسول خدا(ص) و ابوبکر در غار آرميده و از شکافي که
وارد شده بودند بيابان و صحرا را مي‌نگريستند و بر طبق روايات خداي تعالي براي گم
شدن رد پاي رسول خدا(ص) عنکبوتي را مأمور کرده بود تا بر در غار تار به تند، و
کبکهائي را فرستاد تا آنجا تخم بگذارند و بهر ترتيبي بود وقتي مشرکين به در غار
رسيدند، ابوکرز و يا سراقة نگاه کرد ديد ردپاها قطع شده از اينرو همانجا ايستاد و
گفت:

ـ محمد و رفيقش از اينجا نگذشته و داخل اين غار هم نشده‌اند
زيرا اگر بدرون آن رفته بودند اين تارها پاره مي‌شد و اين تخم کبک‌ها مي‌شکست،
ديگر نميدانم در اينجا يا بزمين فرو رفته‌اند و يا به آسمان صعود کرده‌اند!

مشرکين دوباره در بيابان پراکنده شدند و هر کدام براي پيدا
کردن رسول خدا(ص) بسوئي رفتند و برخي در حوالي غار بجستجو پرداختند. اينجا بود که
ابوبکر ترسيد و مضطرب شد و چنانچه خداي تعالي در سوره توبه(آيه 39) فرموده است:
رسول خدا(ص) براي اطمينان خاطرش بدو فرمود: «لا تحزن إن الله معنا…» محزون مباش
که خدا با ما است و در پاره‌اي از روايات است که با اينحال مطمئن نشد، در اين وقت
يکي از مشرکين روبروي غار نشست تا بول کند پيغمبر به ابوبکر فرمود: اگر اينها ما
را ميديدند اين مرد اينگونه برابر غار براي بول کردن نمي‌نشست. و در روايت ديگري
که اهل سنت نيز نقل کرده‌اند[2]
آمده که چون ديد ابوبکر آرام نمي‌شود بدو فرمود: بنگر ـ و از طريق اعجاز دريائي و
کشتي را بدو نشان داد که در يکسوي غار بود ـ و بدو فرمود: اگر اينها داخل غار شدند
ما سوار بر اين کشتي شده و خواهيم رفت.

باري رسول خدا(ص) سه روز هم چنان در غار بود و در اين مدت
چند نفر بودند که از محل اختفاي رسول خدا مطلع بودند و براي آن حضرت و ابوبکر غذا
مي‌آوردند و اخبار مکه را به اطلاع آن حضرت ميرساندند، يکي علي(ع) بود که مطابق
چند حديث هر روزه بدانجا ميآمد و سه شتر و دليل راه بمنظور هجرت بمدينه براي آن
حضرت و ابوبکر و غلام او تهيه کرد و ديگري غلام ابوبکر عامر بن فهيرة بود چنانچه
در پاره‌اي از تواريخ آمد.

راه أمن شد

سه روز رسول خدا(ص) در غار ماند و در اين سه روز مشرکين
قريش جاهائي را که احتمال ميدادند پيغمبر خدا بدانجا رفته باشد زير پا گذاردند و
چون اثري از آن حضرت نيافتند تدريجا مأيوس شده و موقتا از جستجو و تفحص منصرف شدند
اما جايزه بسيار بزرگي براي کسي که محمد راب يابد تعيين کردند و آن جايزه«صد شتر»
بود، و راستي هم براي اعراف آن زمان که همه ثروت و سرمايه‌شان در شتر خلاصه ميشد
جايزه بسيار بزرگي بود.[3]

يأس مشرکين از يافتن محمد(ص) سبب شد که راهها أمن شود و
پيغمبر خدا طبق طرح قبلي بتواند از غار بيرون آمده و به سوي مدينه حرکت کند.

چنانچه قبلا اشاره شد براي اينکار به دو چيز احتياج داشتند
يکي مرکب و ديگري راهنما و دليل راه، که آنها را حتي المقدور از بيراهه ببرد،
مطابق آنچه«سيوطي» در کتاب«در المنثور» از ابن مردويه و ديگران نقل کرده علي(ع)
اين کارها را انجام داد و سه شتر براي آنها خريداري کرده و دليل راهي نيز براي
ايشان اجير کرد و روز سوم آنها را بر در غار آورد و رسول خدا(ص) بدين ترتيب بسوي
مدينه حرکت کرد، و مطابق نقل ابن هشام و ديگران ابوبکر قبلا سه شتر براي انجام اين
منظور آماده کرده بود و شخصي را هم بنام عبدالله بن ارقط(يا اريقط) ـ که خود از
مشرکين ـ ولي بخاطر اينکه مورد سوءظن قرار نگيرد او را ـ اجير کردند، و دختر
ابوبکر «اسماء» نيز براي ايشان آذوقه آورد.

اما همگي اينان با مختصر اختلافي نوشته‌اند: هنگامي که رسول
خدا(ص) خواست حرکت کند ابوبکر يا عبدالله ابن ارقط شتر را پيش آوردند که آن حضرت
سوار شود ولي رسول خدا(ص) از سوار شدن خودداري کرد و فرمود شتري را که از آن من
نيست سوار نمي‌شوم و بالاخره پس از مذاکره رسول خدا(ص) آن شتر را از ابوبکر
خريداري کرد و آنگاه سوار آن شتر شد و براه افتادند.

سراقة در تعقيب رسول خدا

سراقة بن مالک ـ يکي از افراد سرشناس مکه و سوار کاران عرب
در زمان خود بود ـ گويد: من با افراد قبيله خود دور هم نشسته بوديم که مردي از
همان قبيله از راه رسيد و در برابر ما ايستاده گفت:

ـ بخدا سوگند من سه نفر را ديدم که بسوي يثرب ميرفتند گمان
من اين است که محمد و همراهانش بودند!

من دانستم راست ميگويد اما براي اينکه آنها که اين حرف را
شنيدند به طمع جايزه بزرگ قريش به سوي يثرب براه نيفتند بدو گفتم: نه آنها محمد و
همراهانش نبوده‌اند بلکه آنان افراد فلان قبيله‌اند که در تعقيب گمشده خود ميگشته‌اند!

آن مرد که اين حرف را از من شنيد باور کرد و گفت: شايد چنين
باشد که ميگوئي و بدنبال کار خود رفت و ديگران هم سرگرم گفتگوي خود شدند، اما من
پس از اندکي تأمل برخاسته بخانه آمدم و اسب خود را زين کرده و شمشير و نيزه‌ام را
برداشته بسرعت راه مدينه را در پيش گرفتم و بالاخره خود را به رسول خدا(ص) و
همراهانش رساندم اما همينکه خواستم به آنها نزديک شوم دستهاي اسب بزمين فرو رفت و
من از بالاي سر اسب بسختي بزمين افتادم و اين جريان دو يا سه بار تکرار شد و
دانستم که نيروي ديگري نگهبان و محافظ آن حضرت است  مرا بدو دسترسي نيست از اينرو توبه کرده
بازگشتم.

و در حديثي که احمد و بخاري و مسلم و ديگران نقل کرده‌اند
همينکه سراقة بدانها نزديک شد ابوبکر ترسيد و با وحشت به رسول خدا(ص) عرض کرد: يا
رسول الله دشمن بما رسيد! حضرت فرمود: نترس خدا با ما است! و براي دومن بار از ترس
گريست و گفت: تعقيب کنندگان بما رسيدند! حضرت او را دلداري داده و درباره سراقة
نفرين کرد و همان سبب شد که اسب سراقة بزمين خورده و سراقة بيفتد…

تا بآخر.

ادامه دارد

 



[1]–  سيرة النبوية ابن
کثير ـ ج 2 ص 234.