اهداف و استراتژي امريکا در منطقه خليج فارس

نقش سياسي و نظامي تنگه هرمز

اهداف و استراتژي امريکا در منطقه
خليج فارس

قسمت پنجم

دکتر محمد رضا حافظ نيا

الف: اقتصادي

1-دسترسي به نفت خليج فارس بمنظور
تأمين نياز رو  به رشد خود و کشورهاي غربي
و صنعتي چون اروپاي غربي، ژاپن و غيره… در کنار اين هدف حفظ امنيت تنگه هرمز
مسيرهاي عبور حمل نفت در اروپا و افريقا و آسيا و اقيانوسيه از اهميت فوق العاده
برخوردار است. کنترل و تسلط بر منابع نفتي بزرگترين ذخيره جهان يقيناً به آمريکا
قدرتي مي دهد که همچنان جايگاه رهبري جهان صنعتي غرب را براي خود محفوظ بدارد،
بويژه اينکه قدرت هاي نوظهوري نظير ژاپن و آلمان پيدا مي شوند. بنابراين منابع
نفتي خليج فارس به کانون توجه امريکا به منطقه تبديل شده و حفاظت از آن و برقراري
امنيت ذخاير نفت و راه هاي حمل آن و بنادر صادراتي نفت در خليج فارس از اهداف عمده
آمريکا در منطقه محسوب مي شود.

2-تصرف و کنترل بازار مصرف منطقه
اي خليج فارس: وجود دلارها و درآمدهاينفتي هنگفت در منطقه، کشورهاي صنعتي را
علاقمند به جذب آن نموده و اين بازار مصرف ثروتمند را در کنترل خود قرار داده اند.
در سال 1988 امريکا حدود 9166 ميليون دلار و ژاپن حدود 18391 ميليون دلار، انگليس
حدود 1180 ميليون دلار کالا به منطقه خليج فارس صادر نموده اند. کالاهاي صادراتي
به منطقه را نيز عمدتا اسلحه، ماشين آلات و وسائط نقليه و کالاهاي مصرفي تشکيل مي
دهد. در سال 1977 حدود 68% صادرات آمريکا را به منطقه سلاح تشکيل مي داد و بين
سالهاي 1979 تا 1983 حدود 4/5 ميليون دلار اسلحه به کشورهاي منطقه فروخت. علاوه بر
اين شرکت هاي چند مليتي امريکائي در امور مربوط به اکتشاف و توليد و صدور نفت و
همچنين حمل و نقل دريائي نفت و شبکه کشتي راني حمل کالا و مواد شرکت دارند . حفظ
سرمايه ها و سلامت جريان کار از اهداف اقتصادي امريکا در منطقه بشمار مي رود.

تأثير حوادث خليج فارس بر اقتصاد
امريکا نيز زياد است بطوريکه پس از بحران کويت وزير خزانه داري امريکا اعلام کرد
که:

«بحران خليج فارس مي تواند نرخ رشد
اقتصادي امريکا را به نزديک صفر تقليل دهد».

ب: استراتژيکي

قرار گرفتن خليج فارس و تنگه هرمز
در ريملند نظريات ژئوپلتيک آن را از اعتبار استراتژيکي خاصي برخوردار نموده است و
براساس نظريه برژينسکي، ايالات متحده آمريکا منطقه خليج فارس را بعد از اروپا و
امريکا، سومين خط دفاعي استراتژيک خود محسوب مي نمايد. لذا کنترل مناطق و نقاط
استراتژيکي بويژه تنگه هرمز از اهميت ويژه اي برخوردار مي باشد. بعلاوه اينکه در
کنار ذخاير نفت و خطوط کشتيراني حفاظت از امنيت سرمايه هاي امريکائيان و هم
پيمانان آن کشور در منطقه نيز مورد نظر بوده و يکي از مقاصد حضور نظامي امريکا در
منطقه حفظ امنيت اين سرمايه گذاري ها مي باشد، و کنترل پايگاه هاي ظهران و بحرين
بي ارتباط با اين موضوع نيست.

ج: سياسي

نفوذ در منطقه و حفظ اقتدار حاکميت
امريکا بر حکومت هاي محلي خليج فارس راهگشاي حصول به هدف هاي اقتصادي و استراتژيکي
است که امريکا آن را هدف خود دانسته و هموراه اقدام به ادامه جرياني نموده است که
انگلستان آغاز گر آن بود.

در واقع هماهنگي و همسوئي سياست
هاي امريکا و انگليس منجر به هماهنگي و همسويي دولت هاي محلي حاکم بر کشورهاي
منطقه خليج فارس با اهداف و سياست هاي امريکا شده است. سقوط شاه و پیروزی انقلاب
اسلامی منجر به خروج ایران از زیر سلطه امریکا و شکل گیری پایگاه ضد امریکایی شد
که در موازنه استراتژیک منطقه و ایجاد تحول در استراتژی های اعمال شده تأثیر
بسزایی داشت، نفوذ سیاسی امریکا درساحل جنوبی و غربی منطقه بقدری زیاد بود که
امریکا براحتی توانست در میان خشم مسلمانان جهان با همکاری سایر دول غربی و غیر آن
اقدام به پیاده کردن قریب به 600 هزار نیرو در جوار کعبه مسلمین جهان بنماید.
امریکا همچون انگلستان مانع از نفوذ سیاسی رقبای خود مانند جمهوری اسلامی ایران و
روسیه شوروی در منطقه می شود.

امریکا از نفوذ سیاسی و ایدئولوژیک
شوروی بیم نداشت چرا که در منطقه زمینه ای برای نفوذ آن موجود نبود و بیشتر از
نفوذ و تجاوز نظامی شوروی نگران بود. ولی در مورد جمهوری اسلامی ایران از نفوذ
سیاسی و عقیدتی و ایدئولوژیکی آن در کشورهای منطقه نگران بوده و می باشد زیرا مردم
منطقه زمینه پذیرش آن را داشته و تجزیه نیز ثابت کرد انقلاب اسلامی بر مردم عراق،
کویت، بحرین و عربستان و غیره… تأثیر نموده و قیام های مردم را در این کشورها
باعث شد. انقلاب اسلامی اساساً بر جدائی گزینی از غرب بویژه امریکا بنا دشه و
موازنه قدرت را در منطقه خلیج فارس تغییر داد. به همین دلیل برژینسکی ژئوپلتیسین
معروف امریکا، خواستار حضور دائمی امریکا در منطقه، بخاطر قدرت درحال رشد جمهوری
اسلامی ایران شد و ژنرال پاول رئیس ستاد ارتش امریکا و بیکر وزیر امور خارجه آن
اعلام داشتند نیروهای نظامی امریکا پس از حل بحران خلیج فارس در منطقه باقی خواهد
ماند.

امریکا همچنین به حفظ ثبات سیاسی
کشورهای متحد وابسته و میانه روی منطقه علاقه زیادی داشته و بر آن تأکید دارد زیرا
از قبل حفظ ثبات و امنیّت آنها است که می تواند به اهداف سیاسی و اقتصادی و
استراتژیکی نائل آید. همچنین امریکا هدف سیاسی عمده کنترل کشورهای صنعتی غرب و
ژاپن و احتمالاً در آینده کشورهای شرق و شوروی را که به نفت منطقه وابسته اند را
تعقیب می نماید. رسیدن به این هدف نیز در گرو داشتن کنترل و مراقبت و نفوذ در
کشورهای دارنده حوضه های نفتی خلیج فارس است.

استراتژی امریکا در منطقه

امریکا برای حصول به اهداف سیاسی
خود در منطقه خلیج فارس و تنگه هرمز و بهره جوئی از ارزشهای آن به استراتژیهای
مختلفی متوسل می گردد، گزینش یک استراتژی یا مجموعه ای از استراتژیها، بستگی به
اوضاع و احوال و شرایط منطقه دارد. استراتژیهای برگزیده شده با توجه به ضرورت بقای
سیادت سیاسی امریکا در منطقه و وابسته بودن کشورها به وی و نیز احساس تهدید از سوی
انقلاب اسلامی و گسترش شوروی در منطقه و عراق بعنوان عامل و کارگزار شوروی تنظیم و
به اجرا گذاشته شده اند. توجه به یک یا چند استراتژی برگزیده شده نیز بستگی به
شرایط منطقه ای و جهانی دارد و گاهی استراتژی برگزیده شده نیز بستگی به شرایط
منطقه ای و جهانی دارد و گاهی استراتژی نظامی بر دیگران ترجیح داده میشود.

آمریکا تا کنون استراتژیهای سیاسی،
نظامی را برای منطقه تجویز و مورد آزمایش و اجرا قرار داده است. بعد از خروج علنی
انگلستان از منطقه که مصادف با آغاز دهه هفتاد بود مأموریت حراست از منافع غرب در
مقابل شوروی به عهده امریکا گذاشته شد، دکترین نیکسون در نقاط مختلف جهان بمورد
اجرا گذاشته می شد در این دکترین که بر اساس نتایج جنگ ویتنام شکل گرفت امریکا
برای اجرای سیاست خود در کانون های بحرانی جهان تا سرحد امکان می بایست از نیروهای
بومی استفاده کرده و از حضور مستقیم نظامی خودداری نماید، مگر آنکه نیروهای محلی
قادر به جلوگیری از خطر نباشند. بر همین اساس «استراتژی حضور غیر مستقیم و واگذاری
مسئولیت امنیّت منطقه به قدرتهای محلی» اتخاذ شد و هنوز هم ادامه دارد.

نیکسون دکترین خود را با توجه خاص
در منطقه خلیج فارس تحت عنوان سیاست دو پایه (ایران و عربستان) بمورد اجرا گذاشت و
حفظ امنیت و ثبات منطقه و کنترل از راه دور آن توسط امریکا را در پرتو تقویت و
پرورش این دو کشور عملی می دانست.

نیکسون از این پس سیاست های
چهارگانه زیر را برای منطقه خلیج فارس در پیش گرفت.

1-    همکاری
نزدیک بین ایران و عربستان بمنظور اساس ثبات در منطقه.

2-    حضور
نظامی کم نیروی دریائی امریکا در حد سه کشتی (از فرماندهی خاورمیانه).

3-    افزایش
فعالیت های دیپلماتیک و کمک های تکنولوژیکی در منطقه.

4-    کاهش
توجه کشورهای کوچک منطقه به انگلستان در جهت تأمین نیازهای امنیتی آنها.

اتخاذ دکترین نیکسون در خلیج فارس
مستلزم پرورش و تقویت نامزدهای قدرت محلی، یعنی شاه ایران و عربستان بود ولی از
آنجائی که ایران نسبت به عربستان زمینه های ژئوپلتیکی مناسبتری داشته و ساحل شمالی
و نیمی از خلیج فارس و بویژه تنگه استراتژیک هرمز در قلمرو حاکمیّت آن قرار داشت،
بنابراین شاه ایران در اولویّت اول قرار گرفت و بلافاصله پس از این تصمیم
قراردادهای سنگین نظامی برای تقویت ارتش ایران و پیدا کردن توانائی برای ایفای نقش
ژاندارمی، به ارزش 24 میلیارد دلار منعقد گردید که شامل پروژه های ذیل بود:

الف: احداث پایگاه عظیم هوائی و
دریائی چاه بهار به ارزش 12 میلیارد دلار.

ب: قرارداد خرید 160 فروند جنگنده
شکاری اف 16 به ارزش 5/3 میلیارد دلار.

ج: قراداد خرید هفت فروند رادار
پرنده موسوم به آواکس (که پس از پیروزی انقلاب اسلامی از سوی دولت موقت لغو شد).

د: قرارداد خرید 400 موشک فونیکس
برای جنگنده های اف 16 و تجهیزات نظامی دیگر.

پیروزی انقلاب اسلامی ایران و
ناکام شدن امریکا، منجر به توجه به اولویت و ستون بعدی یعنی عربستان گردید و
بلافاصله ژنرال ارنست گریفز مقام آژانس کمک های امنیتی به همراه هارولد براون وزیر
دفاع وقت امریکا در سال 1979-م- راهی عربستان شده و مذاکرات لازم را برای تجهیز
ارتش عربستان از حیث سلاح و آموزش انجام دادند و قرارداد 63/4 میلیارد دلاری را
منعقد نمودند. یک هفته پس از تهاجم عراق به ایران دیوید جونز رئیس ستاد ارتش امریکا
از عربستان دیدن کرده و مقدمات فروش چهارفروند آواکس که قبلا قرار بود به ایران
داده شود را فراهم نمود و در مقابل قرار شد عربستان تسهیلات لازم برای نیروهای
واکنش سریع آمریکا در اختیار قرار دهد. از این پس امریکا مرتباً به تسلیح و مدرن
سازی ارتش عربستان و سایر کشورهای جنوبی خلیج فارس در قبال دریافت دلارهای حاصل از
فروش نفت ادامه داد.

امریکا همزمان با اتخاذ استراتژی
نیکسون مبنی بر پرورش قدرت منطقه ای، سعی بر ادامه استراتژی بازدارندگی بمنظور
بازداشتن شوروی از گسترش به سمت جنوب نیز داشت، کمربند منیتی سنتوکه بر اساس پیمان
دو طرفه 24 فوریه 1955 بغداد بین ترکیه، عراق تشکیل شده و با پیوستن ایران و
پاکستان و انگلستان به آن تکامل یافت و با خروج عراق در 24 مارس 1959 و سپس
انگلستان از آن به صورت پیمان سه جانبه ایران و پاکستان و ترکیه به مرکزیّت آنکارا
درآمد از ناحیه امریکا تقویت شد زیرا نیازهای امنیتی امریکا را در مواجهه با
کمونیسم و در چهارچوب سیاست جهانی آن را تأمین می نمود. علاوه بر این امریکا تجهیزات
و امکانات اتمی لازم را در اقیانوس هند و از طریق زیردریایی های اتمی پولاریس
فراهم کرده بود و قبلا نیز در ارتباط با حضور نیروهای استالین در آذربایجان، ترومن
با تهدید اتمی توانست وی را وادار به خروج از این منطقه بنماید.

از آنجائی که منافع آمریکا و جهان غرب
عمدتاً بر روی نفت و آزادی کشتی رانی در تنگه هرمز متمرکز شده است و این امر از
ارزش استراتژیکی بالائی برخوردار می باشد و در امنیّت ملی امریکا و کشورهای دیگر
وابسته به آن اثر قاطع دارد و این امر مورد طمع شوروی نیز بوده است، بنابراین
امریکا استراتژی بازدارندگی را ادامه داده و هرگز اجازه نخواهد داد که روسیه شوروی
موقعیّت مسلطی در منطقه خلیج فارس پیدا کند زیرا تحقّق آن به معنی بهم خوردن جدّی
موازنه استراتژیک در جهان خواهد بود.

در اواخر دهه هفتاد منطقه خلیج
فارس با تغییرات ناگهانی روبرو شد که این تغییرات موازنه استراتژیک منطقه را به
ضرر امریکا بهم زد. اشغال افغانستان توسط نیروهای نظامی شوروی و پیروزی انقلاب
اسلامی در ایران و سقوط شاه که هم پیمان جدی امریکا بود مجموعاً زمامداران این
کشور را به وحشت انداخته و تحوّلاتی را در استراتژی امریکا نسبت به منطقه باعث شد.
از این زمان به بعد استراتژی های نظامی اهمیّت خاصّی یافته و در کنار استراتژی
سیاسی مورد توجه جدی قرار گرفت. برژینسکی مشاور امنیتی کارتر در سال 1979 گفت:

«ما علاوه بر افزایش امنیت مان از
طریق برنامه های دفاعی و کنترل نظامی، نیازمند گسترش روابط معنی دار با کشورهایی
هستیم که تا کنون در صحنه جهانی فعّال نبوده اند».

استراتژی نظامی اتخاذ شده در
چهارچوب استراتژی بازدارندگی آمریکا[1]
و بر اساس تئوری طاق بحران و تحلیلی که برژینسکی و دستگاه کاخ سفید واشنگتن از
وقایع و حوادث منطقه داشتند اتخاذ شد.

تهاجم شوروی به افغانستان در سال
1979 م محیط ژئواستراتژیک منطقه را تغییر داد و نیروهای شوروی به پشت مرزهای
پاکستان بعنوان متحد امریکا رسیدند که یک گام تا اقیانوس هند و تنگه هرمز بیشتر
فاصله نداشتند و خطر، بشدّت منافع استراتژیک امریکا و غرب را تهدید می کرد، لذا
چاره اندیشی برای جلوگیری از تحرک بعدی شوروی امر ضروری تشخیص داده شد. برژینسکی
در دسامبر 1979 گفت «سالت 2 بایستی ادامه یابد چه نیروهای شوروی در کابل باشند و
چه در حال بازگشت به تاشکند، یک رویداد ویژه نباید انسان را از توجه به مسائل دراز
مدت بازدارد» او تلاش های سیاسی را برای حل مسئله و رفع خطر کافی نمی دانست.

پیروزی انقلاب اسلامی در ایران
بعنوان قدرت منطقه ای حافظ منافع امریکا و نیز شکستن کمربند امنیتی سنتو در اثر
خروج ایران از آن برای امریکا ضربه ای سهمگین تلقی می شد و گسترش انقلاب اسلامی در
کشورهای منطقه خلیج فارس اساس منافع حیاتی امریکا ار در کل منطقه تهدید می نمود.
مجموعه نیازهای جدید یعنی جلوگیری از نفوذ و گسترش شوروی به سمت جنوب از طریق
بازدارندگی و دفاع معمولی یا هسته ای و همچنین محاصره انقلاب اسلامی و تقابل با آن
و برقراری امنیت حوضه های نفتی و تنگه هرمز و خطوط حمل نفت در خلیج فارس و دریای
عمان، منجر به اتخاذ استراتژِی نظامی جدیدی برای منطقه خلیج فارس شد و کارتر رئیس
جمهور وقت امریکا رسما اعلام کرد که هرگونه تلاشی برای دسترسی به مناطق نفتی خلیج
فارس با واکنش جدی امریکا روبرو خواهد شد و با هر وسیله ای از آن جلوگیری بعمل خواهد
آمد. برژینسکی می گوید برای اتخاذ تدابیر لازم، رئیس جمهور در خلال سال 1980 بیش
از 20 بار شورای امنیت ملی را تشکیل داد. استراتژی جدید نظامی که تحت عنوان طرح
نیروی واکنش سریع مشهور شده است عبارتست از:

تشکیل یک نیروی ضربتی 222 هزار
نفری همراه با نیروی زمینی و پایگاه های هوائی و دریائی و هواپیماهای حمل و نقل که
عمدتاً در پایگاه دیگوگارسیا مستقر شده و قابل افزایش تا 444 هزار نفر بود. محدوده
عمل این نیرو شامل کشورهای پاکستان، افغانسان، ایران، عراق، عربستان، قطر، بحرین،
عمان، امارات، یمن شمالی و جنوبی، سومالی، کنیا، اتیوپی، جیبوتی، سودان، مصر همراه
با تنگه های استراتژیک هرمز، باب المندب و سوئز و خلیج فارس و دریای سرخ بود. و
خلیج فارس بخش حساس و مرکزی این محدوده را تشکیل می داد و مرکز فرماندهی این نیرو
در مک دیل فلوراید قرار داشت. معاون وزارت خارجه امریکا جیمزال. با کلی در سپتامبر
1981 م گفت:

«همه ما واقعا به منافع حیاتی
ایالات متحده امریکا و غرب در منطقه حساس جنوب غربی آسیا آگاهیم، اوضاع ایران و
حمله به افغانستان عمیقا به بی ثباتی این منطقه افزوده است، ما دنبال چیزی نه
بیشتر و نه کمتر از کمک به برقراری ثبات در جنوب غربی آسیا و حفاظت از منافع خود
در خلیج فارس هستیم… بر خلاف اتحاد شوروی ما در پی تسلط بر جنوب غرب آسیا
نیستیم، آنچه مورد نظر ماست این است که مانع شویم روسها به اهدافشان برسند… این
کار را می توانیم با کمک به کشورهای منطقه که در دفاع منطقه ای سهیمند و از طریق
افزایش توانائی آنها برای مراقبت از خودشان انجام دهیم».

اتخاذ استراتژی نظامی جدید با مکمل
های سیاسی و نظامی نیز همراه بود که عبارتند از:

1-    بدست
آوردن پایگاه های نظامی و تسهیلاتی در عمان (جزیره مصیره، تمریت المسندم،سیب) که
بدنبال قرارداد 1980 عملی شد.

2-    بدست
آوردن تسهیلات بهره برداری از پایگاه های کنیا، سومالی، عربستان، بحرین، پاکستان،
و غیره…

3-    تقویت
نظامی کشورهای دوست چون عربستان، امارات متحده عربی، ترکیه و پاکستان.

4-    ایجاد
تشکل های منطقه ای جایگزین سنتو نظیر شورای همکاری خلیج فارس و سازمان دفاع
کشورهای خلیج فارس.

توضیح اینکه پس از بحران کویت وزیر
خارجه امریکا اعلام کرد:

«واشنگتن مترصد است که اقدام به
پیمان نظامی نظیر ناتو در خاورمیانه بکند»، و داگلاس هرد وزیر خارجه انگلیس در
سازمان ملل اعلام کرد: «پس از رانده شدن عراق از کویت یک ساختار امنیتی جدید در
خاورمیانه ضروری خواهد بود».

5-    توسعه
روابط با هندوستان از طریق اعزام یک نماینده سطح عالی در ژانویه 1980 به آن کشور.

6-    همکاری
و تقویت نیروهای مخالف جمهوری اسلامی ایران بویِژه دولت عراق در دوران جنگ تحمیلی،
بوش رئیس جمهور امریکا در این رابطه گفت:

«ما برای
مقابله با بنیاد گرایی اسلامی ناچار به حمایت از عراق در جنگ علیه ایران شدیم».

7-    جذب
کشورهای منطقه بمنظور همراهی و مشارکت در اجرای طرح های عملیاتی نیروی واکنش سریع
بعنوان مکمل آن (عربستان، عمان، امارات متحده، کویت و غیره…)

استراتژی نظامی جدید که در دوره
کارتر پیش گرفته شده بود در دوره ریگان نیز مورد توجه خاص قرار گرفت منتها ریگان
تز جدیدی که ناشی از ترکیبتز کارتر و نیکسون بود پیشه کرد. یعنی هم به استراتژی
نظامی و همه به استراتژی سیاسی در منطقه توسل جست، لکن امکانات و محدوه عمل
نیروهای واکنش سریع را کافی ندانسته و اقدام به توسعه آن نمود و چهارچوب امنیّت
استراتژیکی جامعی را برگزید. بر همین اساس نیروهای واکنش سریع درسال 1983 به
فرماندهی مرکزی امریکا تبدیل شد که مرکزیت آن در فلوریدای امریکا قرار دارد. علت
گسترش این نیرو، در واقع ناتوانی نیروی واکنش سرعی در مقابله با تهاجم شوروی و
نابسامانی های منطقه ای از نظر امریکا بود. پایگاه دیگو گارسیا بعنوان مرکز ثقل
جغرافیایی اقیانوس هند نقش عمده ای در انجام عملیات نیروی مزبور بویژه در منطقه
خلیج فارس به عهده دارد.

استراتژی نظامی متخذه همچنان از
سوی بوش رئیس جمهور کنونی امریکا نیز مورد توجه قرار گرفت و بحران تهاجم عراق به
کویت در سال 1990 فرصتی بود که امریکا با اعلام مانوری در منطقه خلیج فارس
استراتژی نظامی خود را مورد آزمایش و ارزیابی قرار دهد.

امریکا در حال حاضر و در راستای
استراتژی نظامی خود فعالیت های زیر را به مورد اجرا می گذارد:

1-    تأمین
کمک های امنیتی اعضای شورای همکاری خلیج فارس و سایر کشورهای هم پیمان چون پاکستان
و ترکیه بعنوان مکمل استراتژی نظامی امریکا.

2-    جلوگیری
از تقویت نظامی ایران بعنوان قدرت نوظهور منطقه و مخالف با سیاست های امریکا.

بنیاد هرتیج پیشنهاد می کند که
رئیس جمهور آمریکا باید از وزارت دفاع بخواهد که یک نیروی قوی در خلیج فارس برای
ارعاب ایران نگهداری نماید تا در صورت تحریکات ایران بطریق نظامی پاسخ گوید.

3-    تقویت
نظامی عربستان که به قول ریگان بعنوان تنها ستون طرفدار امریکا و کلید ثبات منطقه
برای دخالت امریکا در خلیج فارس باقی مانده است.

امریکا بر همین اساس توجه خاصی بر
تجهیز نظامی عربستان و مدرن سازی آن انجام داده که پروژه های زیر که با همکاری
کارشناسان و مستشاران و وابستگان نظامی کشورهای امریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان
غربی انجام شده و می شود موید آن است:

الف: پروژه ايجاد سيستم تکامل
يافته الکترونيکي با هدف نظامي و سرويس و نگهداري دستگاه هاي جنگي ارتش عربستان.

ب: توسعه نيروي دريايي شامل
تأسيسات بندري و آموزش و سرويس و خريد 25 فروند کشتي جنگي.

ج: پروژه سلاح هوائي موسوم به پيست
هاوک شامل تأسيسات پشتيباني هوايي و خريد هواپيماهاي اف 5 و آموزش نيروها.

د: پروژه سلاح هوائي موسوم به پيس
سون شامل خريد 62 فروند جنگنده بمب افکن اف 15 و ايجاد تأسيسات پشتيباني و سرويس و
توسعه پايگاه هاي هوائي ظهران، طائف، خميس و مشيط.

هـ: پروژه مدرنيزه ساختن ارتش
سلطنتي در زمينه لشکرهاي پياده و رساندن آنها به سطح مکانيزه ارتش آمريکا.

ز: پروژه توسعه سيستم دفاع هوائي
(هاواک) و تغيير سيستم قديمي بمنظور دفاع از شهرهاي مهم جده، رياض، ظهران و
غيره…

4-افزايش و توسعه پايگاه هاي نظامي
کشورهاي منطقه خليج فارس و مسير خطوط حمل و نقل دريايي که در اختيار بوده و يا
اجازه بهره برداري دارد.

5-انجام مانورهاي نظامي و به نمايش
گذاردن قدرت نظامي خود در مقابله با ايران و ساير کشورهاي رقيب.

6-حفظ حضور ناوگان هاي جنگي و
نظامي در خليج فارس و اقيانوس هند و بويژه پيرامون تنگه هرمز.

ادامه دارد

 



[1]-امريکا پس
از جنگ جهاني دوم و بعلت داشتن سلاح اتمي استراتژي تلافي بزرگ را پيشه کرد، ولي از
نيمه دهه 60 بعلت دستيابي شوروي به سلاح اتمي و قاره پيما که امنيت امريکا را
تهديد مي کرد استراتژي مزبور پاسخگو نبود و لذا امريکا در استراتژي خود تجديد نظر
کرده و جلوگيري از جنگ بعنوان هدف اصلي امنيتي مطرح شد و اين امر پايه استراتژي
بازدارندگي امريکا را تشکيل داد که شامل دو مرحله است:

مرحله اول بازداشتن حريف از حمله
به آمريکا و مرحله دوم آمادگي براي جنگيدن با حريف در صورت عدم توانايي جلوگيري.
استراتژي بازدارندگي دو هدف را نيز تعقيب مينمود هدف اول ايجاد ترس در حريف براي
خودداري از حمله و هدف دوم اعلام به حريف که در صورت حمله وي، آمادگي دفاع در
مقابلش وجود دارد.