داستان مهاجرت به مدینه

800×600
درسهائی از تاریخ تحلیلی اسلام
داستان مهاجرت به مدینه
حجة الاسلام والمسلمین رسولی محلاتی
بحث و تحقیق درباره حدیثی دیگر
در اینجا حدیث دیگری در ماجرای ورود رسول خدا(ص) به مدینه نظیر روایت فوق رسیده که از چند نظر باید مورد بحث و بررسی قرار گیرد، و آن حدیثی است که در سیرة النبویة و کتابهای دیگر روایت شده که چون رسول خدا(ص) وارد مرحله قبا شد زنان و کودکان سرود خوانده و می گفتند:
طلع البدر علینا من ثنیات الوداع
وجب الشکر علینا مادعا لله داع
ایها المبعوث فینا جئت بالامر المطاع
«وفی روایة: فجعل رسول الله یرقض باکمامه[1]».
یعنی ماه شب چهارده بر ما طلوع کرد از گردنه های وداع.
سپاس و شکر بر ما اجب است تا هر گاه که دعا کننده ای بدرگاه خدا دعا کند.
ای پیامبری که بر ما برانگیخته شده ای فرمانت مطاع (وهمگی آماده دستور هستیم)
و در برخی از روایات نیز آمده که رسول خدا(ص) نیز هماهنگ با حرکات و آهنگ آنها آستینهای خود را به حالت رقص حرکت می داد …
و اما آنچه قابل بررسی در این حدیث است:
1- درباره سند این حدیث که در کتاب سیرة النبویة آن را از شخصی بنام ابن عایشه نقل کرده و در کتابهای دیگر از عایشه روایت شده … که «ابن عایشه» شخص مجهولی است و نگارنده با تتبعی که کردم و کتابهائی که در دسترس من بود مانند اسدالغابة و الاصابه، در میان صحابه بنام چنین شخصی برخورد نکردم … و عایشه نیز که در آن روایت دیگری است در آن وقت در مکه بوده و همراه رسول خدا (ص) نبوده تا بتواند مشاهدات خود را نقل کند و باید همانگونه که در حدیث وحی گفته شد آن را از دیگری نقل کند که روای اصلی در اینجا ذکر نشده و از این نظر مورد خدشه خواهد بود.
2- در این روایت آمده که زنان و کودکان محله قبا در سرود خود می گفتند: ماه تمام یعنی رسول خدا از گردنه های وداع بر ما در آمد … و روی این حساب باید «ثنیات الوداع» – گردنه های وداع در قسمت جنوبی شهر مدینه و محله قبا باشد …
و نیز باید این نام یعنی نام وداع، سالها قبل از آن روی گردنه های مزبور گذارده شده و به اصطلاح از نامهای جاهلی باشد …
در صورتیکه همه اینها مورد بحث و اختلاف است.
الف- ابن منظور در کتاب مشهور و ارزشمند خود «لسان الغیب» در ماده «ودع» می گوید:
«الوداع: واد بمکة، و ثنیة الوداع منسوبة الیه، ولما دخل النبی (ص) مکة الیوم الفتح استقبله إماء مکة یصفقن و یقلن:
طلع البدر علینا من ثنیات الوداع
وجب الشکر علینا مادعا لله داع»
و چنانچه ملاحظه می کنید ایشان بدون هیچگونه نقل قول و اختلاف و بصورت یک مطلب مسلم می گوید: «ثنیة الوداع» نام وادی ای است در مکه …
و اصل این ماجرا هم مربوط است به سال هشتم هجرت و داستان فتح مکه و ورود رسول خدا(ص) به شهر مکه و هیچ ارتباطی با مدینه و ورود آنحضرت به محله باء ندارد.
ب- همین آقای سمهودی که این حدیث را در اینجا بدون اظهار نظر و شرح و توضیح روایت کرده در جای دیگری از کتاب خود «وفاء الوفاء» گفته:
«ثنیات الوداع» در مدینه در سمت شام یعنی قسمت شمال غربی مدینه قرار دارد نه سمت مکه (و قسمت جنوبی) و کسی که از مکه به مدینه می آید از آنجا عبور نمی کند مگر اینکه بطرف شام برود… و سپس در صدد توجیه همین حدیث برآمده و گفته: شاید رسول خدا(ص) هنگام ورود به مدینه از سمت محله «بنی ساعده» که در طرف شام (و شمال غربی مدینه) بوده وارد شده و این سرود را زنان و کودکان قبیله بنی ساعده در هنگام عبور آنحضرت از آن محله خوانده باشند …[2] ولی این توچیه درست نیست، زیرا همگی آنهائی که این داستان را نقل کرده اند این سرود و اشعار را در ماجرای نخستین روز ورود آنحضرت به محله قبا ذکر کرده اند نه روزهای بعد از آن …
و بهر صورت سمهودی پس از این سخنان می گوید:
«ولم أر لثنیة الوداع ذکرا فی سفر من الاسفار التی بجهة مکة»
یعنی من نامی از «ثنیة الوداع» در هیچ یک از سفرهائی که به سوی مکه می رفته اند ندیده ام. و گفتار کسانی را که آنرا در سمت مکه دانسته «وهمی ظاهر» توصیف می کند.[3] ج- بالاخره تنها کسی که «ثنیة الوداع» را در مدینه و در سمت جنوبی و طرف مکه میداند «یاقوت حموی» استکه در کتاب معجم البلدان خود در ماده «ثنیه» گفته است:
«ثنیة الوداع نام گردنه ای است مشرف بر مدینه که هر کس بخواهد به مکه برود از آن می گذرد …» ولی خود او هم در وجه تسمیه آن چند قول ذکر می کند، که یکی از آنها با این روایت سازگار است مانند اینکه می گوید:
یکی آنکه آنجا محل وداع مسافرینی است که می خواهند از مدینه به مکه بروند.
دیگر آنکه این نامگذاری بدان خاطر بود که رسول خدا در یکی از سفرهائی که می خواست از شهر خارج شود با کسی که به جانشینی خود منصوب فرموده بود در آن گردنه خداحافظی و وداع کرد …
و قول سوم آنکه: وداع نام وادی ای است در مدینه ….
و اما دنباله این حدیث که در برخی از روایات آمده بود انتساب آن را به رسول خدا(ص) به هیچوجه نمی توان پذیرفت، و همانگونه که در حدیث قبلی گفتیم به نظر می رسد: طرفداران رقص و پایکوبی برای آنکه بتوانندبرای اعمال خود محلی بسازند روایت را جعل کرده و این نسبت ناروا را به پیامبر عظیم الشأن اسلام داده اند …. و گرنه به گفته مرحوم مظفر: و چنانچه از فضل بن روز بهان نقل شده: این عمل منافی با مروت و مخالف عدالت و یک عمل سفیهانه ای است که انتساب آن به رهبر اسلام و مرشد خلق خدا به هیچ وجه صحیح نیست.[4] و اینک دنباله ماجرا.
مشهور آن است که پیغمبر اسلام به خانه مردی بنام کلثوم بن هدم- که از قبیله بنی عمرو بن عوف بود- وارد شده و در آنجا منزل کرد، و ابوبکر نیز در خانه مرد دیگری منزل کرد.
روزی که حضرت از غار ثور حرکت کرد بر طبق گفتار بسیاری از مورخین روز اول ماه ربیع الاول و روز ورود به «قباء» روز دوازدهم همان ماه بود که روی این حساب پس از ورود به غار ثور و سه روز توقف در آن غار و حرکت از غار ثور تا ورود به مدینه جمعا دوازده روز طول کشیده است و در اینکه چند روز در قباء توقف کرده اختلافی در روایت هست که شرح آن خواهد آمد و آ«چه از نظر مورخین مسلم است این مطلب است که توقف آنحضرت بیشتر بخاطر آمدن علی علیه السلام بود و انتظار ورود او را می کشید، و حتی در چند حدیث استکه ابوبکر در فاصله آن چند روز به شهر مدینه آمد و چون به قباء بازگشت به رسول خدا(ص) عرض کرد: مردم شهر منتظر مقدم شما هستند و زودتر حرکت کنید اما رسول خدا(ص) فرمود: منتظر علی هستم و تا او نیاید به شهر نخواهم رفت و چون ابوبکر گفت: آمدن علی طول می کشد! فرمود: نه، بهمین زودی خواهد آمد. و در برخی از روایات آمده که این سخن رسول خدا(ص) بر ابوبکر سخت آمد اما چیزی نگفت.
ورود علی علیه السلام
چنانچه گفته شد طبق قول مشهور سه روز از ورود رسول خدا (ص) به قباء گذشته بود که علی علیه السلام نیز از مکه آمد و بدان حضرت ملحق شد و به گفته ابن هشام، پیغمبر (ص) روز دوشنبه وارد قباء شد و روز جمعه از آنجا به سوی مدینه حرکت کرد، علی (ع) در این چند روزه طبق دستور رسول خدا(ص) امانتهای مردم را که نزد آن حضرت گذارده بودند به صاحبانشان بازگرداند و «فواطم» یعنی فاطمه دختررسول خدا(ص) و فاطمه بنت اسد مادر آن بزرگوار و فاطمه دختر زبیر را برداشته و به سوی مدینه حرکت کرد، و به گفته برخی از مورخین چند زن و مرد دیگر نیز که از ماجرا مطلع شدند بدانها ملحق شده و یک کاروان کوچکی تشکیل داده و راه افتادند، و خدا می داند که علی (ع) در این راه چه فداکاریها و گذشتی از خود نشان داد تا جائی که هفت تن از سوارکاران قریش وقتی از حرکت آنها مطلع شده به تعقیب آنان پرداخته و در صدد برآمدند آنها را به مکه بازگردانند و در نزدیکی «ضجنان» به ایشان رسیدند و چون علی(ع) آنها را دیدار کرده و از قصدشان با خبر شد شمشیر خود را به دستگرفته و یک تنه به جنگشان آمد و با شجاعت عجیبی که از خود نشان داد یک تن از ایشان را با شمشیر دو نیم کرده و آن شش تن دیگر را فراری داد و به همراهان خود دستور داد کاروان را حرکت دهند و چون به مدینه وارد شد رسول خدا(ص) بدو مژده داد که آیات «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم …» تا آخر (آیات 191- 195 سوره آل عمران) در شأن او و همراهانش نازل گردیده است.
و خود رسول خدا (ص) نیز در این چند روزی که در محله قباء بود شالوده مسجد آنجا را ریخت و بنای نخستین مسجد را در مدینه پی ریزی کرد و اتمام آن را موکول به بعد نمود، و سپس به سوی مدینه حرکت فرمود.
مدت توقف رسول خدا(ص) در قباء
در مدت توقف رسول خدا(ص) در قباء اختلاف است:
در برخی از روایات این مدت را بیست و دو روز، و بنابر نقل محمد بن اسحاق از بنی عمرو بن عوف هیجده روز، و طبق گفته واقدی چهارده روز، و بر طبق روایت بخاری از عروة بن زبیر زیاده از ده روز، و بگفته ابن اسحاق چهار روز و یا کمی بیشتر ذکر کرده اند.[5] و توقف علی بن ابیطالب علیه السلام را نیز یک روز یا دو روز نقل کرده اند.[6] داستانی جالب از سهل بن حنیف
ابن اسحاق گفته: علی بن ابیطالب(ع) پس از رسول خدا(ص) سه شبانه روز در مکه ماند تا ودائعی راکه رسول خدا به آنحضلرت سپرده بود به صاحبانش بازگرداند، همه را به آنها داد آنگاه در قباء به آنحضرت ملحق شد و در همان خانه کلثوم بن هدم که رسول خدا(ص) وارد شده بود او نیز در همانجا وارد شده و منزل کرد.
و سپس داستان جالبی از علی (ع) نقل کرده گوید:
علی (ع) فرمود: در محله قباء زن مسلمانی بود که شوهر نداشت، و من مردی را دیدم که نیمه های شب می آمد در خانه آن زن را می کوبید و آن زن بیرون می آمد و آن مرد چیزی به او می داد. من که آن جریان را دیدم در کار آن زن به شبهه افتادم و بدو گفتم:
ای زن!این شخص کیست که هر شب بر در خانه تو می آید و در را می کوبد و تو می روی و در را به روی اوباز می کنی و چیزی بتو می دهد که من نمی دانم چیست؟ در صورتیکه تو زنی مسلمان هستی و شوهر نداری؟
پاسخ داد: این مرد سهل بن حنیف است، که چون می داند من زنی بی سرپرست و بی کس هستم شبها که می شود به سراغ بتهای قوم و قبیله خود می رود و آنها را شکسته چوبش را نزد من می آورد و می گوید: از چوب اینها استفاده کن … و علی بن ابیطالب هنگامی که در عراق بود و سهل بن حنیف از دنیا رفت از این خاطره نیک او یاد می کرد.[7] [1] – سیرة النبویة ج 2 ص 269 وفاء الوفاء سمهودی ج 1 ص 262 و ذیل این حدیث نیز در کتاب «الصحیح من السیرة» ج 2 ص 312 از کتاب نهج الموعود فی دلائل الصدق روایت شده است.
[2] – وفاء الوفاء- ص 1170و 1172.
[3] – وفاء الوفاء- ص 1170و 1172.
[4] – دلائل الصدق ج 1 ص 390.
[5] – سیرة النبویة ابن کثیر ج 2 ص 270 و 271.
[6] – سیرة النبویة ابن کثیر ج 2 ص 270 و 271.
[7] – سیرة النبویة ابن کثیر ج 2 ص 270؛ و سهل بن حنیف از یاران امیرالمؤمنین علیه السلام بود که سال 38 در کوفه از دنیا رفت و آنحضرت بر جنازه او نماز خوانده و دفن کردند. Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:”Table Normal”; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:””; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-; mso-para-; mso-pagination:widow-orphan; ; ;}