داستان مهاجرت به مدينه

درسهائي
از تاريخ تحليلي اسلام

داستان
مهاجرت به مدينه (حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي)

بناي
مسجد قباء و مساجد ديگر

همانگونه
که در مقالات قبلي اشاره شد مدينه در ان زمان صورت شهري و متمرکز نداشت بلکه محله‌هاي
متفرق و پراکنده‌‌اي بود که به مجموع آنها مدينه گفته مي‌شد، و اين محله‌ها بنا
بگفته ابن کثير جمعا هفت محله بوده که هر کدام بطور مجزا و مستقل، خانه‌ها و مزارع
و باغاتي داشته و به يکديگر چسبيده و متصل بوده است … [1]

و
محله قباء که نخستين جايگاه ورود رسول خدا‌(ص) بود در آن زمان محله قبيله بني
عمروبن عوف بود، و آخرين جايگاه نيز که آن حضرت در آنجا فرود آمد محله بني‌النجار
بود- به شرحي که پس از اين خواهد آمد- و روايتي هم از آن حضرت نقل شده که فرمود:

«خير
دورالانصار داربني النجار ثم بنوعبدالاشهل، ثم بنوالحارث بن خزرج، ثم بنوساعده، و
في کل دورالانصار خير»[2].

بهترين
محله انصار محله بني‌النجار است، سپس محله و در همه محله‌هاي انصار خير است.

و
منظور از «دار» در اين روايت، محله و روستاهاي کوچک است چنانچه ما نيز اينگونه
ترجمه کرديم، و آن حضرت در مدت توقف خود در محله قباء شالوده مسجد آنجا را ريخت و
اتمام کار را به بعد موکول کرد. و در پاره‌اي از روايت نيز آمده که در همان چند
روزي که در آنجا توقف داشت با کمک اهل قباء يعني همان قبيله بني‌عمروبن عوف آنرا
بنا کردند و رسول‌ خدا‌(ص) خود نيز درساختمان آن شرکت داشت و ديوار و سقف نيز براي
آن قرار داد و بلکه در روايتي آمده که عبدالله بن رواحه در وقت بناي مسجد مزبور
اين ارجوزه را مي‌خواند:

«افلح
من يعالج المساجدا».

و
رسول خدا‌(ص) مي‌گفت «المساجدا».

«ويقرأ
القرآن قائما وقاعدا»

و
آن حضرت مي‌گفت: «وقاعدا»

«ولا
يبيت الليل عنه راقدا»

و
رسول خدا مي‌گفت: «راقدا»[3]

يعني
آن کلمه آخر رجز را با آنها همخواني مي‌کرد …

و
اين بدان خاطر بود که از خواندن شعر و انشاد آن پرهيز مي‌کرد.

و
در فضيلت مسجد مزبور نيز رواياتي رسيده و بيشتر مفسران و سيره نويسان گفته‌اند:

آيه
شريفه «لمسجد اسس علي التقوي من اول يوم احق تقوم فيه …»[4]

درباره
همين مسجد قباء و ساکنان آن محله نازل گشته ….

و
اينک چند تذکر در اين باره:

در
پاره‌اي از روايات آمده که قبل از ورود رسول خدا‌(ص) به مدينه مسلماناني که در
آنجا بودند- يعني انصار و آنها که به آن حضرت ايمان آورده‌ بودند- براي خود
مسجدهائي بنا کرده و در آنها نماز مي‌خواندند، و از آنجمله مسجد قبا را ذکر کرده
… وگفته‌اند که آن حضرت پس از ورود به قباء با قبيله بني‌عمروبن عوف در آنجا به
جماعت نماز خواندند[5] ولي
اين روايات خلاف مشهور است و مشهور همان بود که در بالا ذکر شد… و بلکه در
روايات جاي آن را هم ذکرکرده وگفته‌اند: مسجد را در زميني که کلثوم بن هدم (صاحب
خانه و ميزبان رسول خدا در قبا) در آنجا خرما خشک و پهن مي‌کرد بنا کردند. و در
حديثي که از جابربن سمرة روايت شده آمده است، که چون اهل قباء از رسول خدا‌(ص)
درخواست کردند که براي آنها مسجدي بسازد آن حضرت فرمود:

«ليقم
بعضکم فيرکب الناقة».

يکي
از شما برخيزد و بر شتر سوار شود … ابوبکر برخاست و بر شتر سوار شد و آن را حرکت
داد ولي شتر از جا برنخاست، ابوبکر که چنان ديد برگشته و نشست. عمر سوار شد و آن
را حرکت داد که برخيز ولي برنخاست و عمر نيز برگشته و در جاي خود نشست، تا اينکه
در بار سوم علي‌(ع) برخاست و بر شتر سوار شد، و شتر برخاست، آنگاه رسول خدا‌(ص)
فرمود:

«راخ
زمامها، وابنوا علي مدارها، فانها مأمورة».

افسار
شتر را رها کن، و هر جا شتر رفت و برگشت همان مدار شتر را خط کشي کنيد و پايه‌هاي
مسجد را بر همان مدار بنا کنيد که شتر مأمور است …[6]

که
از اين حديث معلوم مي‌شود بناي مسجد قباء چند روز پس از ورود رسول خدا‌(ص) بوده،
يعني پس از آني بوده که علي‌(ع) نيز از مکه آمده و به آن حضرت ملحق شده که حدودا
چهار الي پنج روز پس از ورود رسول خدا‌(ص) بوده است ….

حرکت
به سوي مدينه:

مشهور
آن است روزي که رسول خدا‌(ص) از محله قباء به سوي مدينه و مرکز کنوني شهر مدينه
حرکت فرمود، روز جمعه بود و پس از اينکه مقداري راه پيمود هنگام ظهر شد و نخستين
نماز جمعه را در محله بني سالم برپا داشت، و از برخي روايات نيز استفاده مي‌شود که
آن روز را تا ظهر در محله قباء ماند، و نماز جمعه را در همان محله قباء و در مسجد
جديد الحداث و تازه بنا شده آنجا بجاي آورد و سپس به سوي شهر حرکت فرمود، ولي
گفتار نخست مشهورتر و معتبرتر است والله العالم.

و
بهر صورت هنگاميکه رسول خدا خواست از محله قباء حرکت کند جمعي از انصار سلاح بر تن
کرده و اطراف آن حضرت را گرفته و به سوي شهر حرکت فرمود، و برخي نيز نوشته‌اند آن
حضرت کسي را به نزد قبيله بني‌النجار (که با او خويشاوندي داشتند) فرستاد و گروهي
از آنها سلاح بر تن کرده و به نزد او آمده و رسول خدا(ص) به همراه آنها به سوي شهر
حرکت فرمود. رؤساي قبائلي که خانه‌هاشان سرراه آن حضرت بود همگي از خانه‌هاي خود
بيرون آمده و چون پيغمبر اکرم به محله آنان وارد مي‌شد تقاضا مي‌کردند که در محله
آنان فرود آيد و مأوي گزيند، ولي رسول خدا‌(ص) در پاسخ همه مي فرمود:

«دعوا
الناقة فانها مأمورة»

مهار
شتر را رها کنيد و او را به حال خود بگذاريد که او مأمور است- يعني هر کجا او
فرمود آمد و زانو زد من همانجا فرود خواهم آمد.

و
بدين ترتيب از محله بني‌سالم و بني بياضه و بني ساعده و بني‌حارث و بني عدي عبور
کرد و در هر يک از محله‌هاي مزبور بزرگانشان سر راه بر آن حضرت گرفته و تقاضاي
نزول او را داشتند و رسول خدا‌(ص) همان جواب را مي داد تا چون به محله بني مالک بن
نجار و همان جائي که اکنون مسجدالنبي قرار دارد رسيد شتر آن حضرت زانو زد و
خوابيد.

تنها
توقف کوتاهي که رسول خدا‌(ص) در سر راه خود در ميان قبائل نامبرده داشت- همان گونه
که ذکر شد- نزد بني سالم بود که چون هنگام ظهر بود در ميان ايشان فرود آمد و چون
مصادف با روز جمعه بود، و انها نيز قبلا مسجدي براي خود بنا کرده بودند پيغمبر خدا
نخستين نماز جمعه را در زميني بنام «رانوناء» در ميان آنها خواند و بدين ترتيب
نخستين خطبه را نيز در مدينه، همانجا ايراد فرمود.

اکنون
که بحث به نماز جمعه رسيد بد نيست درباره نخستين نماز جمعه و نخستين خطبه‌اي که
رسول خدا‌(ص) ايراد فرمود قدري بحث شود:

نخستين
نماز جمعه و نخستين خطبه آن

مرحوم
طبرسي(ره) در کتاب مجمع البيان درباره نامگذاري روز جمعه وجوهي ذکر کرده و از
آنجمله فرموده:


و برخي گفته‌اند: نخستين کسي که اين روز را جمعه ناميد انصار مدينه بودند بدين
ترتيب که آنها پيش از ورود رسول خدا‌(ص) به مدينه انجمني کرده و گفتند: يهوديان
براي خود روزي دارند که در آن اجتماع کنند و آن روز شنبه است، و نصاري نيز روزي
دارند که روز يکشنبه است، ما نيز براي خود روزي قرار دهيم که در آن روز گرد يکديگر
جمع شده و خدا را ياد کرده و سپاس گزاريم. و بدنبال اين گفتگو همين روز را که پيش
از آن «يوم العروبة» مي‌ناميدند انتخاب کرده و آن را «يوم الجمعه» ناميدند، و
بهمين منظور به نزد اسعدبن زرارة آمده و او نيز با ايشان نماز خواند، … و سپس
براي آنها گوسفندي ذبح کرده و چاشتگاه و شامگاه از گوشت همان يک گوسفند غذا تهيه
کرده و خوردند بخاطر اينکه عدد آنها اندک بود … و اين نخستين جمعه‌اي بود در
اسلام که مسلمانان بدين نام گرد هم اجتماع کردند.[7]

و
اما نخستين جمعه‌اي که رسول خدا‌(ص) اصحاب خويش را جمع کرده و مراسم برپا داشته و
نماز خواندند همان جمعه‌اي بود که سر راه خود به مدينه در آن روز به ميان قبيله
بني‌سالم بن عوف رسيد و در مسجدي که آنها پيش از ورود آن حضرت براي خود ترتيب داده
بودند. اقامه نماز فرمود، و اين نخستين جمعه‌اي بود که رسول‌خدا (ص) در آن روز
اقامه جمعه فرمود …[8]
و در برخي از روايات است که عدد کساني که در آن روز با آن حضرت نماز خواندند يکصد
نفر بود. [9]

و
اما نخستين خطبه

اين
مفسر بزرگوار سپس نخستين خطبه‌اي را که آن حضرت در آن روز ايراد فرمود ذکر کرده، و
دانشمندان اهل سنت نيز با اندک اختلافي آن را بهمين گونه نقل کرده‌اند که ما ذيلا
در آغاز اصل خطبه و سپس ترجمه آن را براي شما نقل مي‌کنيم:

«الحمد
الله احمده و الشتعينه واستغفره و استهديه أومن به ولا أکفره و أعادي من يکفره
وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لاشريک له و أن محمدا عبده و رسوله أرسله بالهدي و
النور والموعظة علي فترة من الرسل و قلة من العلم و ضلالة من الناس و انقطاع من
الزمان و دنومن الساعة و قرب من الأجل من يطع الله و رسول فقد رشد و من يعصمها فقد
غوي و فرط وضل ضلالا بعيدا. واصيکم بتقوي الله فإنه خير ما أوصي به المسلم المسلم
أن يحضه علي الاخرة و أن يأمره بتقوي الله، فاحذروا ما حذرکم الله من نفسه و لا
أفضل من ذلک نصيحة ولا أفضل من ذلک ذکري و إنه تقوي لمن عمل به علي و جل و مخافة و
عون صدقعلي ماتبتغون من أمره الآخرة، و من يصلح الذي بينه و بين الله من أمر السرو
العلانية لاينوي بذلک إلا وجه الله يکن له ذکرا في عاجل أمره و ذخرا فيما بعد
الموت حين يفتقر المرء إلي ماقدم و ما کان من سوي ذلک يودلو أن بينه و بينه امدا
بعيدا.

و
يحذرکم الله نفسه والله رؤف بالعباد، والذي صدق قوله و أنجز وعده لاخلف لذلک فإنه
يقول تعالي (ما يبدل القول لدي و ما أنا بظلام للعبيد) و أتقوالله في عاجل أمرکم
وآجله في السر و العلانية فإنّه (من يتق الله يکفر عنه سيئاته و يعظم له أجرا) (و
من يتق الله فقد فاز فوزا عظيما) و إن تقوي الله توقي مقته و توقي عقوبته و توقي
سخطه و إن تقوي الله تبيض الوجه و ترضي الرب و ترفع الدرجه. خذوا بحظکم ولا تفرطوا
في جنب الله قد علمکم الله کتابه و نهج لکم سبيله ليعلم الذين صدقوا و ليعلم
الکاذبين فأحسنوا کما أحسن الله إليکم وعادوا أعداءه وجاهدوا في الله حق جهاده، هو
اجتباکم و سماکم المسلمين ليهلک من هلک عن بينة و يحيي من حي عن بينة ولاقوة الا
بالله، فأکثروا ذکر الله، واعملوا لما بعد الموت فإنه من أصلح مابينه و بين الله
يکفه ما بينه و بين الناس ذلک بأن الله يقضي علي الناس و لا يقضون عليه و يملک من
الناس و لا يملکون منه، الله اکب ولا قوة الا بالله العلي العظيم».[10]

يعني:
حمد و ستايش خاص خدا است، او را ستايش کرده و از او کمک مي‌جويم، و آمرزش مي‌خواهم
و راهنمائي مي‌طلبم.ک به او ايمان داشته و او را انکار نمي‌کنم، و با هر کس که او
را انکار کند دشمني مي‌کنم. و گواهي دهم که معبودي جز خداي يکتانيست که شريک
ندارد، و شهادت مي‌دهم که براستي محمد بنده و پيامبر او است که او را با هدايت و
نور و اندرز فرستاد در هنگام فترت پيامبران و کميابي علم و گمراهي مردم. و بريدگي
و پايان زمان و نزديکي رستاخيز و نزديکي اجل (و پايان کار)

هر
کس از خدا و پيامبرش فرمانبرداري کند راهبري شده و هر کس آن دو را نافرماني کند
گمراه گشته و کوتاهي کرده، و به گمراهي سختي دچار گرديده است.

و
من شما را به تقوي الهي سفارش مي‌کنم که آن بهترين سفارشي است که مسلماني به
مسلمان ديگر کند که او را به کار آخرت ترغيب کند و به تقواي الهي دستور دهد. پس
بترسيد از آنچه خداي يکتا شما را از آن بيم داده که اندرزي بهتر از اين و تذکري از
ان بهتر نيست، و اين مايه تقوي و پرهيز است براي کسي که با ترس و بيم بدان عمل
کند، و نيکو ياوري است براي آنچه از کار آخرت مي‌جوئيد.

و
هر کس رابطه ميان خود و خدا را در نهان و آشکار اصلاح کرده و جز رضاي خداوند در
اين کار هدفي و قصدي نداشته باشد، براي او در دنيا موجب نيکنامي است و در اخرت و
سراي پس از مگر آن هنگامي ک انسان نيازمنداعمال نيک است توشه‌اي خواهد بود، و هرچه
(از اعمال) جز اين باشد انسان مي‌خواهد که ميان او و ان عمل فاصله‌اي بسيار باشد،
خداوند شما را از کيفر خويش بيم داده و او نسبت به بندگان مهربان است.

سوگند
به آن خدائي که گفتارش را راست و وعده‌اش را انجام داده که خلافي در اين گفتار
نيست که خود فرموده: «اين گفتار در نزد من تغيير نپذيرد و من نسبت به بندگان
ستمکار نيستم» و ازخداي يکتا بترسيد در کارهاي حاضر و آينده خود، و در نهان و عيان
که براستي: «هرکس از خدا بترسد خداوند گناهانش را پوشانده و پاداش بزرگش دهد» «و
هرکس از خدا بترسد کاميابي بزرگي يافته».

و
براستي که تقواي الهي انسان را از دشمني و خشم و عقوبت وي مصون مي دارد، و براستي
که تقواي الهي چهره را سفيد و نوراني کند، و خداي را خشنود ساخته و مرتبه و درجه
را بلند گرداند.

بهره
خويش برگيريد، و در پيشگاه خدا تقصير نکنيد، خداوند کتاب خود را به شما تعليم کرده
و راه خويش را براي شما روشن ساخته تا کساني را که راست گويند معلوم سازد و آنها
را که دروغگويند معلوم کند.

نيکي
کنيد همانگونه که خدا به شما نيکي کرده و با دشمنانش دشمني کنيد، و در راه خدا جهاد
کنيد بدانگونه که شايسته جهاد کردن است که او شما را برگزيد و مسلمانتان ناميد تا
هر کس که هلاک شد از روي دليل هلاک شده و هر که زندگي و حيات يافت از روي دليل
باشد، و هيچ نيروئي جز به تأييد خدا نيست، پس بسيار ياد خدا کنيد، و براي عالم پس
از مرگ کار کنيد که هر کس ميان خود و خدا را اصلاح کند خداوند کار او را با مردم
کفايت کند، و اين بدانجهت است که خدا بر مردم حکم مي‌راند، و مردم بر اوحکم
نرانند، و او مالک و اختياردار مردم است و کسي اختياردار او نيست.

الله
اکبر ولا قوة الا بالله العلي العظيم

واين
بود نخستين خطبه نماز جمعه رسول خدا‌(ص) بر طبق نقل جمعي از اهل تاريخ و حديث.

و
در نقل ديگري که در سيره ابن هشام و امتاع الاسماع مقريزي و بيهقي آمده[11]و
از ابي سلمة بن عبدالرحمن- با مختصر اختلافي در الفاظ نقل شده اينگونه است، که
رسول خدا‌(ص) دو خطبه خواند و در خطبه اول پس از حمد و ثناي الهي گفت:

«اما
بعد ايها الناس فقدموا لأنفسکم، تعلمن والله ليصعقن أحدکم ثم ليدعن غنمه ليس لها
راع، ثم ليقولن له ربه، ليس له ترجمان ولا حاجب يحجبه دونه: الم يأتک رسول فبلغک،
و آتيتک مالا و أفضلت عليک، فما قدمت لنفسک؟ فينظر يمينا و شمالا فلا يري شيئا، ثم
ينظر قدامه فلا يري غير جهنم، فمن استطاع أن بقي وجهه من النار ولو بشق تمرة
فليفعل، و من لم يجد فبکلمة طيبة، فأن بها تجزي الحسنة عشر أمثالها إلي سبعمائة
ضعف. والسلام عليکم و علي رسول الله و رحمه الله و برکاته».

اي
مردم از پيش براي (سفرآخرت) خود توشه‌اي تهيه کنيد و بايد بدانيد که بخدا سوگند
هريک از شما دچار صاعقه آسماني (همگاني) خواهيد شد و سپس (هرچه داريد همه را بجاي
نهاده همانند اينکه) گوسفندانش را بدون چوپان رها کرده مي‌رويد، و در آنجا
پروردگارش او را مخاطب ساخته و بدون آنکه مترجم و حاجبي در ميان باشد بدو مي‌گويند:
آيا پيامبر من نيامد و رسالت الهي را به تو ابلاغ نکرد؟ و مال بتو دادم و بر تو
انعام کردم پس چه از پيش براي خود فرستاده‌اي؟ پس بطرف راست و چپ مي‌نگرد، و چيزي
نمي‌بيند، سپس پيش پاي خود را مي‌نگرد و چيزي جز جهنم نمي‌بيند، پس هر کس مي‌تواند
چهره خود را از آتش دوزخ نگهدارد اگر چه (بادادن) به اندازه پاره‌اي خرما باشد
حتما اينکار را بکند. و اگر دسترسي به چيزي براي دادن ندارد با گفتاري خوش اينکار
را بکند (و براي خود توشه‌اي بفرستد) که در برابر، پاداش نيک بدو داده خواهد شد، و
بلکه بيشتر تا هفتصد برابر … درود بر شما و بر پيامبر خدا و رحمت خدا و برکاتش
باد.

و
سپس خطبه ديگري ايراد فرمود بدين شرح:

«ان
الحمدلله احمده واستعينه، نعوذ بالله من شرور انفسنا و سيئات أعمالنا، من يهده
الله فلا مضل له، و من يضلل فلاهادي له. و أشهد أن لا إله إلا الله [وحده لا شريک
له] إن أحسن الحديث کتاب الله، قد افلح من زينه الله في قلبه و أدخله في الاسلام
بعد الکفر و اختاره علي ماسواه من أحاديث الناس، إنه أحسن الحديث و أبلغه، أحبوا
من أحب الله، احبوا الله من کل قلوبکم [ولا تملوا کلام الله و ذکره ولا تقسي عنه
قلوبکم] فانه من [کل ما يخلق الله] يختار و يصطفي، فقد سماه خيرته من الأعمال و
خيرته من العباد، و الصالح من الحديث، و من کل ما اؤتي الناس من الحلال و الحرام،
فاعبدوالله ولاتشرکوا به شيئا و اتقوا حق تقاته، واصدقوا الله صالح ماتقولون
بأفواهکم، و تحابوا بروح الله بينکم، إن الله يغضب أن ينکث عهده. والسلام عليکم
ورحمه الله و برکاته».

يعني-
براستي که حمد و ستايش مخصوص خدا است، او را ستايش نموده و از وي کمک مي‌جويم،
پناه بخدا مي‌بريم از بديهاي نفسهامان و کارهامان، هر که را خدا هدايت کند گمراه
کننده‌اي ندارد و کسي را که خدا گمراه کند هدايت کننده‌اي ندارد، و گواهي دهم که
معبودي جز خداي يکتا نيست يکتائي که شريک ندارد.

براستي
که بهترين داستانها کتاب خدا است، و به حقيقت رستگار است کسي که خدا آنرا در دلش
آرايش دهد، و او را پس از کفر در اسلام درآرد، و قرآن را بر داستانهاي ديگر مردم
برگزيند، براستي که قرآن بهترين داستانها و رساترين آنها است.

دوست
بداريد هر که را خدا دوست دارد، خدا را با تمامي دل دوست بداريد، از سخن خدا و ياد
او خسته و ملول نشويد و دلهاتان از ياد او سخت نشود، که خداوند از هر آنچه آفريده
انتخاب کرده و برگزيده و برگزيده‌هاي اعمال و برگزيدگان بندگان را نام برده و نيز
داستانهاي شايسته را و هر آنچه از حلال و حرام بمردم داده شده. پس خداي را پرستش
کنيد و چيزي را شريک او قرار ندهيد و بدانگونه که شايسته تقواي الهي است تقوا پيشه
کنيد، و با شايسته‌ترين گفتار زباني‌تان با خدا با صداقت و راستي سخن گوئيد. و
بوسيله روح الهي ميان خود دوستي برقرار کنيد، که براستي خداوند خشمگين شود که
پيمانش شکسته گردد. والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته.

يک
تذکر فقهي

بنظر
مي‌رسد اين نقل دوم صحيح‌تر باشد، زيرا مشهور ميان علماي شيعه و اهل سنت آنست که
در نماز جمعه خواندن دو خطبه واجب است بجاي دو رکعتي که کم مي‌شود، و عموم علماء
خواندن يک خطبه راکافي نمي‌دانند، مگر اينکه کسي بگويد: در آنروزهاي نخست هنوز اين
حکم مانند بسياري ديگر از احکام تشريع نشده و يا يک خطبه در روايات نقل نشده است
والله العالم. ادامه دارد.

 



[1] – سيره ابن کثير- ج 1 ص 280