مصاحبه با حجة الاسلام والمسلمين دکتر احمد عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي

مصاحبه
با حجة الاسلام والمسلمين دکتر احمد عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي

پيرامون
وحدت حوزه و دانشگاه

انگيزه
حضور در دو مرکز علمي

همانطور
که مستحضر هستيد و قبلا خدمتتان عرض شد: مصاحبه پاسدار اسلام با حضرتعالي بمناسبت
فرا رسيدن 27 آذرماه، روز شهادت دکتر مفتح و روز وحدت حوزه و دانشگاه است که چون
جنابعالي يکي از چهره‌هاي بارز و نمونه کسي هستيد که هم در محيط حوزه رشد کرده و
هم در محيطهاي دانشگاهي حضور فعال و گسترده داشته و الان هم دارد، لذا مزاحمتان
شده و اولين سؤالي را درباره انگيزه‌هايتان براي حضور در اين دو مرکز علمي، مي‌پر
سيم که اميدواريم در اين زمينه، براي خوانندگان پاسدار اسلام صحبتي داشته باشيد.

در
مورد حوزه و دانشگاه و انگيزه حضور در اين دو مرکز: حقيقت اين است که هر کس براي
آينده تحصيلاتش هدفي را در نظر مي‌گيرد. ما در آن وقت‌ها يعني قبل از پيروزي
انقلاب، فکر مي‌کرديم که اگر قرار است کاري انجام شود، با اين تحصيلات حوزوي، خوب
است در جائي باشد که اثر وجودي داشته باشد گرچه با دشواريهاي زياد، توأم بود. ولي
جا داشت که تحمل رنج فراوان بکنيم. من از اول فکر مي‌کردم که مي‌بايست زبان خارجي
ياد بگيريم و در آن مسلط هم شوم تا اينکه خودم بتوانم از هر متني بدون واسطه
استفاده کنم. بعدها هم که نزد حضرت استاد علامه طباطبايي رضوان الله عليه، مقداري
فلسفه خوانديم باز هم به اين فکر افتادم که يک مقدار فلسفه غرب هم بخوانيم.

بهرحال
نظرمان اين بود که بين معلومات حوزه و معلومات دانشگاهي، پيوندي برقرار سازيم
فلسفه اسلامي را با فلسفه غربي فرا بگيريم و معلومات حوزه را هم بتوانيم در
دانشگاه مورد استفاده قرار  دهيم. اين در
واقع انگيزه اصلي بود. البته همانطور که گفتيم دشواريهاي زيادي تحمل شد ولي خدا را
شکر که الان راضي هستم بخصوص که پس از پيروزي انقلاب و حکم حضرت امام رضوان الله
تعالي عليه و شرکت در شواري عالي انقلاب فرهنگي، آنچه را که در آنجا فرا گرفته
بوديم، تا حدودي مورد استفاده قرار گرفت.

علت
جدايي حوزه و دانشگاه در گذشته

يکي
از مشکلاتي که بنظر مي‌رسد خيلي هم عمده بوده، همين دور بودن حوزه و دانشگاه و
نحوه مشي هر کدام از اين دو مرکز در دوران رژيم گذشته است که مثلا همين فراگيري
يکي از زبان‌هاي خارجي يا حتي درس فلسفه بقدري خلاف انتظار بوده که حضرت امام قدس
سره نيز در پيام روحانيت متذکر شدند که حتي افراد را براي فراگيري فلسفه تکفير مي‌کردند.
يک ترسيمي ولو اجمالي از آن وضعيت و تأثيري که انقلاب اسلامي بر آن حرکتها و جريان
گذاشت بيان فرمائيد.

آدم
تا در يک محيطي زندگي نکند، نمي‌تواند آنچنان که بايد، آن محيط را ترسيم بکند.
بايد در نظر بياوريم که يک روزي رضاخان آمد و حوزه‌ها را متلاشي کرد. غرض هم اين
بود که اصلا اسلام- مثل ترکيه- هدم شود. علما هم کنار رفتند يا کنارشان زدند. آن
محيط را در نظر بگيريد با آن محدوديتها که ايجاد شده بود که آدم نمي‌توانست قرآن
را درست تفسير کند و نمي‌گذاشتند؛ طبيعي بود وقتي به مرحوم حاج شيخ عبدالکريم(ره)
پيشنهاد کرده بودند يا خودشان در نظر داشتند که مقداري از وجوهات را براي فرا
گرفتن زبان خارجي تعيين کنند، متدينين گفته بودند که آقا! سهم امام‌(ع) را مي‌دهيد
که زبان کفار بخوانند! البته بايد از ديد آنها نگاه کرد که ديد تنگ و محدودي بود
زيرا مردم مي‌ديدند که در داخل آزادي ندارند، کسي که در خانه‌اش در وطنش نتواند
سينه بزند يا عمامه داشته باشد و هزار محدوديت ديگر داشته باشد، حالا فرا گرفتن
زبان خارجي براي تبليغ، چه معنايي دارد؟ کجا مي‌تواند برود که تبليغ کند؟! همين
تفکر هم بوده که مرحوم حاج شيخ عبدالکريم را منصرف کرده بود.

اما
بتدريج که جنگ دوم تمام شد و بخصوص از سال 32به بعد يعني زمان مرحوم آقاي
بروجردي(ره) که يک روزنه‌اي پديد آمد و تبليغي شروع شد و کارهائي ولو در حد محدود
انجام مي‌شود، آن وقت بود که نفسي کشيده مي‌شد اما هنوز اثر آن زمان گذشته باقي
بود. و در نتيجه فراگيري زبان خارجي معمولا توأم بود با هواي بيرون رفتن از حوزه و
پيوستن به دانشگاه، و بعضي از کساني هم که از حوزه به دانشگاه مي‌آمدند ولو آدمهاي
خوبي هم بودند اما چون نمي‌ـوانستند محيط تهران آن روز و وضعيت آن زمان را تحمل
کنند، ناچار يا تغيير لباس مي‌دادند يا هم بعضي از آنها مسيرهاي ديگري را انتخاب
مي‌کردند. و طبيعي بود که فراگرفتن زبان آنقدر خوشايند عده‌اي نباشد و اين فکر
اشتباهي بود زيرا لازم بود که هم زبان و هم دروس جديد را مي‌آموختند براي اينکه
هرکس به آن سلاح مجهز مي‌بود، بهتر مي‌توانست عرض وجود کند.

بهرحال
يادگيري زبان خيلي دشوار بود. عده‌اي با ما شروع کردند و بعدا دوستانشان به آنها
همان حرف را گفته بودندکه شما سهم امام را مي‌گيريد و زبان کفار مي‌خوانديد! و اين
اصلا مشروع نيست، و آنها هم منصرف شدند. خدا رحمت کند مرحوم دکتر بهشتي را در يکي
از دبيرستانهاي قم براي ما پانزده نفري که بوديم، کلاس گذاشته بود که بعدا به
تدريج کاهش پيدا تا رسيديم به تعداد کمي که بعدها اصل کلاس تعطيل شد.

اما
از لحاظ فلسفه، از قديم، متدينين خيلي روي خوش به فلسفه نشان نمي‌دادند و معمولا
فلاسفه حرفهائي مي‌زدند که با ديد فقها چندان سازگار نبود و بعضي از آنها- نه همه‌شان-
گاهي در برابر ظواهر شروع، مقداري سرسرکشي نشان مي‌دادند يا «ان قلت» مي‌داشتند.

ولي
وقتي که حضرت امام‌(ره) فلسفه را تدريس کردند و بعد از ايشان هم مرحوم اقاي
طباطبايي با آن تواضع و تعبد و خضوعي که داشتند که وقتي به حرم مشرف مي‌شدند، من
خودم بارها مي‌ديدم که لبهاي مبارکشان را مي‌گذاشتند روي آستانه در و مي‌بوسيدند،
تدريس را شروع کردند، شرع را در جاي خودش با همه تعبدياتش پذيرا بودند و به آن عمل
مي‌کردند، طبيعي است که بينش کذائي فقيهان، مقداري تغيير پيدا مي‌کند.

و
حتي ضرورت زماني هم ايجاب مي‌کرد که فلسفه جاي بيشتري در حوزه‌ها باز کند. شما
کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم مرحوم علامه طباطبائي را با حاشيه مرحوم آقاي مطهري
در نظر بگيريد، کاري اين کتاب در معارضه و مقابله با توده‌اي ها در آن زمان کرد،
که هيچ رساله عمليه‌اي نمي‌توانست بکند؛ طبيعي است که خودبخود فلسفه جاي خود را
باز کرد. هر قدر ما با دنياي مغرب زمين ارتباطمان بيشتر شد و در آينده هم بيشتر
خواهد شد، به همان اندازه جايگاه فلسفه و حتي عرفان بازتر مي‌شود؛ زيرا شما با هيچ
ملحدي يا با هيچ غيرمسلماني نمي‌توانيد از طريق تعبديات شرع و از طريق حديث يا حتي
قرآن کريم وارد شويد؛ بايد با يک مسلميات مورد قبوط طرفين گفتگو کرد. اين است که
فلسفه خود به خود جاي خودش را باز کرد و بايد هم باز کند. البته لازم است که
دانشجوي فلسفه از چنان بينشي برخوردار باشد که با خواندن- فرض کنيد- چهارتا فرضيه
فلسفي دچار مشکل نشود.

پس
مي شود گفت که در مجموع اين يک ضرورت زمان بوده. با اين حال آن روزها برخي از فقها
و متشرعيني که خيلي ديد وسيعي نداشتند، از روي خشک مغزي و تنگ نظري حرفهايي
آزادهنده مي‌زدند که امام آنچنان دل پردردي از آنان داشت، همانگونه که خود لاحظه
کرديد و ديديد. بهرحال بايد کارهاي فکري و فلسفي و زبان در آينده ادامه پيدا کند و
پيشرفت کند ولي لازمه‌اش اين است که زمينه مناسبي ايجاد کنيم که مشکلي پديد نيايد.

حرکت
انقلاب فرهنگي

همين
جا وارد سؤال بعدي مي‌شويم. آن زمينه‌هائي که باعث به وقوع پيوستن حرکتي تحت عنوان
«انقلاب فرهنگي» در دانشگاه‌ةا شده چه بوده و انجام اين حرکت چه دستاوردهائي را
بهمراه داشته است. و چگونه شد که قبل از پيروزي انقلاب، دانشجويان و دانشگاهيان
همراه با روحانيون نقش بسزائي در جريانات انقلاب داشتند تا جايي که روحانيون
تهران- مثلا- وقتي مي‌خواستند تحصن کنند، در مسجد دانشگاه تهران مي‌آمدند و تحصن
مي‌کردند که خود تجلي وحدت حوزه و دانشگاه بود ولي پس از پيروزي فيزيکي انقلاب، و
در همان سالهاي 58 و 59 چادرهاي گروهکها را در دانشگاه مي‌ديديم که مي‌شود گفت
دانشگاه مهد- به اصطلاح- تغذيه ضد انقلاب شده بود؟

يک
نکته‌اي در مورد سئال قبل اضافه کنم: حقيقت اين است که گسترش هم جانبه فکري که در
اين انقلاب به طور کلي پيش آمده، مرهون شخص حضرت امام (ره) است. آن ديدي که ايشان
نسبت به فلسفه و هنر و عرفان داشتند، ديدي جامع و کامل بود وگرنه اگر ما يک فقيه
فلسفه نخوانده عرفان نخوانده يا مخالف با فلسفه و عرفان مي‌داشتيم، آنوقت مي‌ديديد
چه مشکلاتي پيش مي‌آمد. بنابراين مي‌شود گفت: شخصيت همه جانبه‌ امام در اين بينش و
گسترش آن تأثير بسزايي داشته است.

اما
در مورد سئوال بعدي، توجه کنيد که ما خودمان را در پايان سال 57 قرار بدهيم که
انقلاب پيروز شده بود، و گروهکها پشت گرميشان به شوروي بود، و شوروي آن زمان هم
مثل شوروي حالا نبود[1]، حتي
مجاهدين که ظاهري اسلامي از خود نشان مي‌دادند، تمام برنامه‌هاي سياسي و اقتصادي‌شان،
عموما محتوايي مارکسيستي داشت، در واقع يک لعاب کمرنگي از اسلام به آن کشيده
بودند. بهرحال چندين گروه در دانشگاه‌ها فعال بودند و هرکدام در جامعه براي خودشان
اهوائي داشتند، از ملي‌گراها گرفته تا بقاياي سلطنت طلب‌ تا منافقين تا فرقاني‌ها،
توده‌اي ها، چريکهاي فدائي اقليت و اکثريت،پيشگام … خيلي‌ها در همين دانشکده
ادبيات بين 16 يا 17 اطاق را در اختيار گرفته بودند و هيچ کس توانايي اخراجشان را
نداشتند.

واقعا
تنها شخص حضرت امام‌(ره) بود که توانست محور اساسي کار باشد و اينها را بتدريج
کنار بزند. هر قدر هم آنها نيرومند بودند، آن رهبري عظيم مقتدرانه حضرت امام بود
که کار را پيش برد و گرنه همه ما آن روزها بدنمان مي‌لرزيد از اين که چه شد!
انقلاب پيروز شد، نظام شاهنشاهي سقوط کرد ولي مگر اينها مي‌گذارند کسي کاري بکند؟!
اين همه ترور … اين همه نادرستي …. اين همه انفجار … و اين همه تبليغات و در
اختيار داشتن دانشگاه‌ها

بنابراين،
بعد از انقلاب، تا سال 59 که دانشجويان مسلمان ناچار شدند دانشگاه‌ها را بستند و
حتي مردم آمدند و کمک کردند، تا آن وقتها ما کلاس نداشتيم و درسي نداشتيم؛ دانشگاه
هم در اختيار گروهک‌ها بود و يک ترکتازي عجيبي بود که هر کس هر چقدر قدرت داشت؛
زورداشت، اطاقهاي دانشگاه را در اختيار مي‌گرفت. و تمام مسائل ضد انقلاب از آنجا
برنامه‌ريزي و هدايت مي‌شد از کردستان گرفته تا ترکمن صحرا و …. در آن موقعيت،
ضرورتا مي‌بايست دانشگاه تعطيل شود.

در
ارديبهشت ماه که دانشگاه‌ها تعطيل شد، حضرت امام‌(ره) در خرداد ماه ستاد انقلاب
فرهنگي را راه انداخت و در شهريور ماه هم جنگ شروع شد،و مواجه شديم با بازيهاي بني
صدر که نمي‌دانم چه اسمي روي آن بگذارم؛ آن حماقت‌ها که آدم وقتي يادش مي‌آيد اصلا
تعجب مي‌کند از وضع آن مرد در  آن روزگار و
مشکلات گوناگوني که در کشور بود. بهرحال شروع کردند به برنامه‌اي که مي بايست
متناسب با انقلاب فرهنگي باشد و در واقع دانشگاهي تجديد بنا شود که کتابش،
دانشجويش، استادش، برنامه‌اش و محيطش متناسب با انقلاب باشد. روي همين جهت هم بود
که ستاد انقلاب فرهنگي تشکيل شد. اول امدند از دانشگاه‌ها شروع کردند، برنامه‌ها
را به هم ريختند، استادها را دعوت کردند براي شرکت در تدوين کتاب که تعداد زيادي
از اين کتابها را بعدها مرکز نشر دانشگاهي منتشر کرد و الان هم شايد بقايائي از
انها باشد.

بعدهم
حضرت امام‌ (ره) در حکمي که ظاهرا در دي ماه سال 60 براي بنده نوشتند، در آن مرقوم
فرمودند که با قدرت و قوت، دانشگاه‌ها را بازگشائي بکنيد.

ما
از روزي که آمديم تلاش کرديم براي اينکه برنامه‌ها را جمع و جور کنيم و دانشگاه‌ها
را باز کنيم. بنابراين، وضعيت آن روز ايجاب مي‌کرد که يک دگرگوني پديد بيايد و يان
هم جز با تعطيل موقت دانشگاه‌ها امکان نداشت. شايد هم اگر جنگ نمي شد، آنقدرها طول
نمي‌کشيد گرچه برخي هم نظر داشتند که دانشگاه‌ها را مدتي طولاني تعطيل بکنيم.

مقابله
با فرهنگ مبتذل غرب در دانشگاه‌ها

اين
روزها خصوصا پس از بيانات مقام معظم رهبري در مورد تهاجم فرهنگي و شيوع غربزدگي و
فرهنگ مبتذل غرب، صحبتهاي زيادي مي‌شود. تحليل شما از مسأله تهاجم فرهنگي چيست و
مصاديق بارز آن را چه چيزهائي مي‌دانيد؟

وانگهي
اگر يکي از عوامل شيوع فرهنگ مبتذل غرب، دروس دانشگاهي بويژه در علوم انساني است و
ديگري اساتيد غربزده، شما به عنوان يکي از مسئولين نظام آموزش عالي، در اين زمينه
چه برخوردي را صلاح مي‌دانيد و چه برخوردهائي تاکنون در اين زمينه صورت گرفته است؟

ستاد
انقلاب فرهنگي آن روز، چهار محور را فرا راه خودش قرار داده بود: يکي اصلاح
برنامه، که اگر تا حالا فلان برنامه و فلان هدف بوده، اين را برداريم تبديل کنيم
به برنامه‌اي که هدفش در مسير تحقق اهداف انقلاب است. ديگري، تدوين کتاب که کتاب‌ها
متناسب با دانشگاه باشد و ديگر هم تربيت استاد و آخرين هدف، وضع دانشجو، که چگونه
بايد آن را تربيت کرد. اين چهار محور براي تحقق آن مسئله‌اي که شما اشاره کرديد
بود.

در
مورد استاد، بگذريم از اينکه چقدر ما موفق شديم يا نشديم. بهرحال در مورد تربيت
استاد، پيشنهاد کردند که يک دانشگاهي تأسيس شود که عده‌اي از دانشجويان متعهد و با
استعداد را با حداقل کمک، چندسالي تعليم بدهد و اينها بشوند استادهاي صالح وعالم
دانشگاه‌ها و طرح دانشگاه‌ تربيت مدرس را براي اين ريخته بودند با برنامه خاص و
هزينه مخصوص.

براي
تدوين کتاب هم مرکز نشر دانشگاهي‌از ان آغاز شروع به کار کرد ولي بخصوص از آن جهت
که علوم انساني نقش بيشتري در اين جهت دارند، در تاريخ 7/12/63 که مقام معظم
رهبري، آن روز رئيس شوراي عالي انقلاب فرهنگي بودند، سازماني را براي اين کار در
نظر گرفتند که بعدها ما اسمش را سازمان مطالعه و تدوين گذاشتيم ومخفف آن مي‌شود
«س- م- ت» (سمت) مسئوليتش را هم به عهده ما گذاشتند و حالا بايد بگويم بازبگذريم
از اينکه از سال 64 که ما شروع کرديم، فقط يک ميليون تومان حضرت امام‌(ره) دادند
که مايه حرکت براي اين کار بود و بهر صورت ايام جنگ بود و بيش از اين مقدورد نبود،
تا اين مدت اخير که تحرکي به آن داديم و ما هم هنوز آن کاري که بايد بکنيم نکرده‌ايم
و آن اينکه: گروه‌هاي تحقيق ژرف انديش را کنار هم بنشانيم و اينها روي مسائل مباني
بيانديشند و کتاب تدوين کنند.

البته
حالا سمينارهائي گذاشته‌ايم؛ سمينار اقتصاد، سمينار جامعه شناسي و سمينار ادبيات
انقلاب اسلامي که ان شاء الله در سوم تا پنجم دي ماه برگزار خواهد شد. و همينطور
گروه‌هائي را داريم تشکيل مي‌دهيم و از قبل هم در آن دفتر همکاري بوده‌اند، و ان
شاء الله يک رشدي بايد به آنها بدهيم، براي اينکه کارهاي مبنائي در زمينه علوم
انساني بکنند و تا حالا هم که حدود ي کتاب توسط «سمت» منتشر شده، مي‌شود گفت تا
حدود زيادي در مسير ان اهداف است.

باز
هم اگر بنده بگويم که اينها کمال مطلوب است، خطا گفته‌ام زيرا خودم هم اين را قبول
ندارم که صد در صد ايده‌آل باشد، اين يک قدمي است که برداشته مي‌شود و بعدها
بتدريج نقائصش برطرف مي‌گردد.

از
لحاظ دانشجو هم که گفتيم، قرار بوده کارهائي براي دانشجويان بشود؛ دانشجو تربيت
شود، تبليغات درستي باشد و آگاهي باشد و دروس معارف در حقيقت براي اين منظور
گذاشته‌ شد. دروس اخلاق اسلامي، تاريخ اسلام و اين دروس عمومي که حدود 12 و 13
واحدش جنبه اسلامي و فرهنگي را دارد، اينها به اين خاطر بود. البته اين را هم بايد
بگويم که آن استادي که بتواند در دانشگاه، واقعا دانشجو را اغناء بکند و وقت
بگذارد و از روش تدريس و توانائي علمي و عملي تدريس برخوردار باشد، متأسفانه کم
داشته و داريم، ولي بهرحال باز هم قدمهائي در اين زمينه‌ها برداشته شده است. مدرسه
دارالشفاء در واقع براي همين منظور بوده که تعداد هفتاد نفري، امسال فارغ التحصيل
مي‌شوند و همين حدود هم دارند تحصيل مي‌کنند و دوره مي‌بينند.

البته
باز بايد بگويم: تربيت مدرس آن رشد کافي را نيافته است و واقعا با هزار مشک روبرو
بوده است. الان هم همان مشکلات تا حدود زيادي برقرار است، مثلا هزار و دويست استاد
را در حد فوق ليسانس و دکترا تحويل داده؛ اين خودش يک قدمي است ولي در طول 10 سال،
دست کم، مي‌بايست چهار پنجهزار استاد تحويل دانشگاه‌ها مي‌داد. حالا به چه دليل
اينکار نشده، فعلا کاري نداريم. و يا اينکه حوزه‌ها، آن کمک کافي و وافي را نکرده‌اند
و در اثر مشغوليت‌هاي فراوان نتوانتسه‌اند مباني اسلامي را براي دانشگاه‌ها تدوين
بکنند که همه  اينها جاي بررسي فراوان
دارد.

حمايت
از دانشگاه‌ تربيت مدرس

در
همين رابطه شايد بشود اين را مطرح کرد که يکي از چيزهايي که شوراي عالي انقلاب
فرهنگي با آن روبرو بوده و شايد يکي از موانع باشد بوجود آمدن سريع دانشگاه آزاد
در جامعه بوده يعني يکي از مواردي که از يک طرف با رشد و حمايت دانشگاهي مثل تربيت
مدرس که اهميت حياتي داشته گويا استقبالي نمي‌شده يا کم حمايت مي شده و از طرف ديگر
وجود دانشگاه آزاد با رشد بسيار سريع که در جاهاي مختلف داشته، شوراي عالي انقلاب
فرهنگي با آن روبرو بوده است. نظر شما راجع به خود حرکت دانشگاه آزاد به عنوان
بخشي که شوراي عالي انقلاب فرهنگي با آن در تماس است با توجه به اينکه هم از جهت
مدرکشان و هم از جهات مختلفي با شوراي عالي ارتباط بايد داشته باشند، آيا در شوراي
عالي انقلاب فرهنگي در اين زمينه صحبتهايي شده يا نه؟

مقام
معظم رهبري همين اخيرا که اعضاي هيئت علمي و معاونين و در واقع ابواب جمعي دانشگاه
تربيت مدرس خدمتشان رسيده بودند- دو سه ماه پيش- خيلي صحبت تأييد و تقويت و تحکيم
نسبت به تربيت مدرس داشته و دوستان را توش و توان زيادي بخشيدند، ايشان، قبل از
اينکه مقام رهبري را داشته باشند يا يک يا دو بار تشريف آوردند و آنجا را ديدند و
تأييد کردند اصلا ايشان قبل از اين موقعيت، رئيس هيئت امناي آنجا بودند. آقاي هاشمي
رفسنجاني رياست محترم جمهوري دوبار تشريف آوردند آنجا آقاي موسوي اردبيلي تشريف
اوردند، قلا آقاي مهندس موسوي يک بار تشريف آوردند، بهرحال مسئولين رده اول همه به
آن دانشگاه کمک کردند منتهي ديگر در اين رده‌هاي پايين تر که ميآيد دچار مشکل مي‌شود
که يا سازمان برنامه و بودجه، آن حرکتي که متناسب با اين باشد انجام نمي‌دهد يا در
مجلس مثلا آنطور که بايد تأييد نمي‌کنند البته آنها هم هرکدام در يک مرحله‌اي زحمت
کشيده‌اند. اکثرشان ديد خوبي داشته ولي اين دانشگاه اصولا در زمان جنگ داير شده
بود و بناي اوليه‌اش بناي ضعيفي بود. مي‌بايست از آن آغاز با يک بودجه سطح بالايي
تأسيس مي‌شد و اگر هم نشده ديگر در سالهاي بعد از جنگ مي بايست که يکباره، مثلا به
صورت جهشي، بودجه اين را يکسال مثلا بکنند چهار برابر تربيت مدرس شايد تمام بودجه
ارزيش در طول تمام سه چهار سال اخير که يک کمي خوب بودجه به دوازده ميليون دلار
رسيده اين را مثلا مي‌بايست يک بودجه ارزي کافي داشته باشند و حتي يکبار هم آقاي
دکتر حبيبي نشستند با بعضي از دوستان، حدود دو روز بصورت ريز همراه با کارشناس و
برآورد کردند که به اين دانشگاه- مثلا- بايد پنجاه ميليون دلار ارز داده بشود، يک
ميليارد يا بيشتر سالانه بودجه‌اش باشد؛ اما عمل نشد؛ حالا به چه دليل؟! بماند.

اما
در مورد دانشگاه آزاد، اصل اين دانشگاه درشوراي عالي تصويب شده، مجلس هم مصوبه‌اي
داشته است که اين به چه صورت اجرا بشود وظيفه وزارت علوم را هم معلوم کرده‌اند.
آنچه که دانشگاه الان بايد انجام بدهد و به مسئولين آنجا هم گفته‌ام، اين است که
مشکل اين دانشگاه هرچه زودتر برطرف بشود. يعني وزارت علوم و دانشگاه آزاد با هم
بنشينند و آن هيئتي که وزات علوم تعيين مي‌کند اينها بروند واحدهاي دانشگاه آزاد
را بررسي بکنند. هرجايش نقيصه‌اي دارد مطابق دستوري که هم شوراي عالي انقلاب
فرهنگي دارد و هم مجلس شوراي اسلامي، مطابق آن دستور، هرچه زودتر نقايص کار را
برطرف بکنند، تکليف دانشجويش را معلوم بکنند والا اصلش مورد تأييد شورا بوده و ما
قبول داشتيم. گسترشش هم بايد حساب شده باشد، براي اينکه دانشجو وقتي مي‌آيد بايد
حساب اين را کرد که اين آدمي در سطح بالا، تکليفش بايد معلوم باشد. زندگي آينده‌اش
هر سالي که درس مي‌خواند هزار تا محاسبه روي تحصيلاتش دارد، صرف نظر از هزينه‌اي
که مي‌کند، بايد طوري باشد که وقتي مي‌آيد پايان کارش معلوم باشد. و اين جز باينکه
اين دو تا مرکز هرچه زودتر کار را به پايان برسانند تمام نمي‌شود هرچه هم بر تأخير
در بررسي بگذارد. هم بررسي دشوارتر مي‌شود و هم آثار زيانبار، بيشتر خواهد شد؛
زيرا در موارد زيادي بلاتکليفي اشخاص، روشن است که مي‌پرسند، ما تکليفمان چيست؟ ما
اينجا آمده‌ايم، حالا به هر دليلي آمده‌ايم، اکنون چه بايد بکنيم؟ اين چيزي است که
در قانون معلوم شده و انشاء الله دوستان همکاري بکنند تکليف مردم معلوم بشود.

نقش
دفتر همکاري حوزه و دانشگاه

براي
وحدت حوزه و دانشگاه، يک سري کار، بايستي در جزئيات و در اجرا مشخص مي‌شد.
نهادهايي در دانشگاه بوجود آمده که هم نزديک کنند اين دو مرکز را به همديگر و هم
اينکه موضع نزديک و برابر با هم داشته باشند. از اين نظر مي‌بينيم دفتر همکاري
حوزه و دانشگاه و دفتر نمايندگان روحاني با مرکزيت دفتر نمايندگي مقام معظم رهبري
تأسيس مي‌شود؛ نقش اين دفاتر در دانشگاه‌ها را چگونه مي‌بينيد و اينکه براي تحقق
آن هدف نهايي که وحدت حوزه و دانشگاه است با توجه به اينکه اين نهادها چندين سال
است که در دانشگاه‌ها حضور دارند؛ ارزيابي شما از حضور اين نهاد و اين دو دفتر
چيست و چه برداشتي داريد براي ادامه راه؟

دفتر
همکاري حوزه و دانشگاه که در دانشگاه نيست. در سال 61 طرحش اين بود که چون دانشگاه‌ها
هم تعطيل بود، حدود هفتاد هشتاد نفر از اساتيد دانشگاه همراه با بيست نفر مثلا از
فضلاي حوزه بنشينند و تعدادي کتاب مبنايي در چند زمينه تهيه بکنند تا در آينده
کتابهاي دانشگاهها بر اساس آن کتابها تدوين بشود. ولي اين کار آنچنان که بايد با
سرعت انجام نگرفت، مدتي هم هيچ کاري انجام نمي‌داد. بنده دنبال کردم کار را و الان
هم مقداري سرعت به کار بخشيده‌ايم. دانشگاه‌ها هم يک گردونه عظيمي است که مي‌دانيد،
سيصد چهار صدهزار دانشجو را که نمي‌شود نگه داشت تا اين کارها انجام پذيرد، اين
گردونه وقتي به چرخش افتاد بايد همراهش رفت. البته خود محيط، دانشجويان مسلمان،
اساتيد خودشان، که خيلي‌هاشان واقعا آن انحرافهاي قبلي را ندارند، محيط هم ديگر آن
اجازه را نمي‌دهد، بعضي‌هاشان هم که خيلي سرناسازگاري داشته، يا کنار رفتند يا کنارشان
زدند، بهرحال اين گردونه وقتي بکار افتاد ديگر کارش را انجام مي‌دهد. پس دفتر
همکاري کارش اين بود. تعدادي هم کتاب داده، الان هم دوستاني مشغول هستند. ان شاء
الله اگر بتوانيم درآينده هم تعدادي برنيروهاي آنجا بيافزائيم و فرصت بيشتري براي
اينکار بگذاريم، که در چند زمينه بتوانند کار بيشتري بکنند.

البته
حالا که دانشگاه‌ها باز شده، استادهاي دانشگاه ديگر اشتغال فراواني پيدا کرده‌اند
و ديگر با آنها همکاري نمي‌کنند، جز معدودي از استادهاي ايثارگر و دلسوز بنابراين
جو حالا با جو سال 61 و 62 خيلي فرق دارد. آنوقتها خيلي ها حاضر بودند. هم دانشگاه‌ها
تعطيل بود، هم اصولا محيط، محيط ديگري بود اما حالا ديگر آن طور نيست.

بنابراين
در حقيقت همکاري حوزه و دانشگاه به آن معني که يک طرفش دانشگاه باشد و حتي اساتيد
دانشگاه بيشتر باشند، آلان وجود ندارد. خيلي با زحمت ما مي‌توانيم در يک گروه مثلا
يک يا دو نفر را جذب بکنيم.

اما
آن دفاتر منصوب دفتر مرکزي نمايندگان مقام معظم رهبري؛ در گذشته که بعضي‌هاشان
خيلي تجربه موفقي نداشتند. البته مربوط به چند سال پيش است، اکنون ديگر مائيم که
ناظر کار دوستان بايد باشيم و اميدواريم برنامه‌ريزي درستي براي اينها داشته
باشند. از تجارب گذشته استفاده کنند، حضور بيشتر داشته باشند. دانشگاه را بشناسند.
شناخت هر محيطي اساس موفقيت در آنجا است. اگر کسي بخواهد در قم زندگي بکند و مثلا
هفته‌اي چند ساعت به دانشگاهي سربزند، اين هيچگاه نمي‌تواند دانشگاه را بشناسد.
شناخت يک کاري اصلا زندگي کردن با ان کار است يعني تمام برخوردت با اعضاي آنجاست.
فکرت فکر آنهاست، فکر آينده‌‌ات برنامه‌ريزي‌ات همه‌اش با آن است.

ما
اميد اين را داريم که برادرانمان اين مسئوليت عظيم و خطير را که بهرحال ولو
باواسطه به مقام معظم رهبري باز خواهد گشت، اميد اين را داريم که تلاش بيشتري
بکنند و انشاء الله که در کارشان موفق باشند.

تقويت
بينش فرهنگي در جامعه

در
پايان با تشکر و سپاس از حضرتعالي، اگر فرمايشي داريد خصوصا در زمينه آينده‌نگري و
تحقق انقلاب فرهنگي در دانشگاه‌ها که اساس پيروزي انقلاب اسلامي را به ارمغان مي‌آوردبيان
فرمائيد.

حقيقت
اين است که من خيلي مطلب دارم. يعني تجارب فراواني از اين دو مرکز دارم. در واقع
پروردههر دو مرکزم. هم آنجا درس مي‌دهم هم اينجا درس مي‌دهم، هم آنجا برنامه‌ريزي
کرده‌ام و آن مدرسه دارالشفاء و همان دفتر همکاري و مؤسسه در راه حق و … و هم
اينجا برنامه‌ريزي کرده‌ام. والان هم که ديگر مدتي است از انقلاب مي‌گذرد خيلي
مسائل برايمان معلوم شده است. خدمت مقام معظم رهبري هم بنده دو سه بار اين را عرض
کردم و ايشان هم دستور دادند ان‌شاء الله شوراي عالي انقلاب فرهنگي در آينده قرارش
اين است که به مسائل فرهنگي بيشتر بپردازد تا به اين برنامه‌هاي خرده‌ريز دانشگاه‌ها.
چون اينها ديگر، بهرحال بايد به وزارتخانه واگذار بشود و ما سراغ يک سلسله مباحث
اساسي فرهنگي برويم.

اولا
ما متوجه داريم که اين کشور بالاخره روحانيت در آن نقش محوري دارد و روحانيت
جايگاه رفيع خودش را دارد، مردم حتي انتقاد هم که مي‌کنند در عين حال مي‌دانند که
روحانيت چه منزلتي دارد. يک کار مبنايي بايد در اين حوزه‌ها صورت بگيرد. يک برنامه‌ريزي
که مقام معظم رهبري هم به اين عنايت دارند. فرمودند در اين بيانات اخيرشان، يک کار
مبنايي حالا من وارد جزئياتش نمي‌شوم. براي حوزه ها بايد از لحاظ زبان فارسي، از
لحاظ شيوه تربيتي، از لحاظ شيوه ورود به کارهايي اجرايي، طلبه چگونه بايد تربيت
بشود که بتواند در اجتماع هم جايگاه خودش را داشته باشد. اينها خودش اصلا يک
برنامه‌اي مي‌خواهد. فقه جايگاهش چيست؟ تفسير، فلسفه، کلام، زبانهاي خارجي، ما با
عالم چگونه بايد برخورد بکنيم که تفکر حوزه‌ها بتواند به بيرون برود؟ اينها خودش
کارهاي اساسي است. البته در حوزه‌ها خيلي تغيير پديد آمده. مثلا تفسير جايگاه
بهتري پيدا کرده است از قبل از انقلاب. و اين هم باز دنبال آن خدمتي است که مرحوم
آقاي طباطبائي رضوان الله تعالي عليه آغاز کردند و الان آقاي جوايد آملي که خداوند
ان‌شاء الله توفيق و تأييد و سلامت به ايشان بدهد، دارند تفسير را ادامه مي‌دهند.
ظاهرا مراکز ديگري هم تفسير دارند.

مسئله
ديگر، مسئله، زبانهاي خارجي است. نمي‌شود در يک حوزه چندتا زبان خارجي بدانند، اما
اين برنامه‌ريزي زبان که شد بايد بدانيم که حاصلش در کجا بکار مي‌افتد. همين جور
نباشد يک چيزي را تعليم بدهيم بعد هم بکار نياندازندش و فراموش بشود. طلبه بايد
طوري تربيت بشود که واقعا در دانشگاه بتواند نقش فعال داشته باشد. براي دانشگاه‌ها
و هماهنگ کردن اينها با حوزه‌ها بايد فعاليت بيشتري و در واقع يک وحدت روش، وحدت
رويه و تفکر درعمل با يک انسجامي پديد بيايد که اينها همخواني داشته باشند يعني
همانطوريکه الان فرض کنيد بنده مي‌روم سرکلاس و هيچ مسئله‌اي نيست و حال آنکه قبل
از انقلاب اينطور نبود، اين در همه جا تعميم داشته باشد البته الان هم کم و بيش
هست، طلاب مي‌آيند سرکلاس دانشگاه که يا دانشجو هستند و يا استادند و همينطور از
دانشگاه‌ها تعداد زيادي ما الان فوق ليسانس داريم که آمده‌اند در حوزه دارند دروس
حوزه را مي‌خوانند. يک داد و ستد بنيادي و مبنايي و در واقع يک تار و پود به تنيده‌اي
اينها بايد با هم داشته باشند. اين برنامه هم مي‌شود برايش ريخت. يک قدمهاي کوتاهي
برداشته شده که اگر فرصتي باشد مي‌شود کارهاي گسترده‌تر کرد. اما براي مباحث
فرهنگي، بايد رفت در ميان جامعه واقعا بسياري از مسائل مبناي فرهنگي دارد.

در
يک نظام فرهنگي واقعا اگر همه‌اش بخواهي با جريمه با مردم برخورد کني، اصلا نمي‌شود.
بايد انسان براي يکايک اينها برنامه ريزي بکند. شما فرض کنيديک مراجعه کننده از يک
روستا بلند مي‌شود، پنجاه کيلومتر فاصله را مي‌آيد در يک شهري، کارمندي آنجا نشسته
به او مي‌گويد: خيلي خوب نامه‌ات را بگذار اينجا، فردا بيا!! اين را هيچ کاريش نمي‌توان
کرد. آن بنده خدا هم که نمي‌تواند دعوا کند. اين فقط شرف انساني است و در واقع
تربيت فرهنگي است که کارمند را به فکر وادار که اين بنده خدا از راه دور آمده، من
هم ساعت اداري را بايد محترم بشمارم و حتي اگر ساعت اداري نباشد بايد کارش راه
بياندازم. يا مسئله رشوه! رشوه‌دادن، رشوه گرفتن، احترام به همديگر، احترام به
اقوام، گسترش فرهنگ و معلومات طوري باشد که کتابخواني، مسائل فرهنگي، عشق و علاقه
به معنويات و … طبق برنامه‌اي حساب شده در جامعه رواج پيدا کند و خلاصه اينها را
بايد نشست و برايشان يکايک برنامه ريخت. همانطور که گفتم از حوزه‌ها و از دانشگاه‌ها
و پيوند اينها و بعد تسري عمومي و سراسري به تمام فرهنگ جامعه داد. آن جا است که
قانون موفق مي‌شود آن جا است که اگر گفتيم ماليات بپرداز، فرهنگ پرداخت ماليات
واقعا براي مردم جا مي‌افتد. مثل خيلي از کشورهايي که دادن ماليات- با اينکه دين و
ايماني هم ندارند- جزء فرهنگشان است. در سوئيس مثلا وقتي به طرف مي‌گويند ماليات
مي‌خواهي بپردازي فکر نمي‌کند که حالا يک باري است، حال آنکه ديندارهاي ما با هزار
حيله از زيرپرداخت ماليات فرار مي‌کنند.

کارکردن
خودش يک فرهنگ است، چه بايد کرد که مردم واقعا برايشان کار بشود يک فرهنگي، کار يک
شرفي و افتخاري برايشان باشد. بيکاري واقعا بدتلقي بشود. اگر فرهنگ کار در يک
جامعه رشد داشته باشد، جوان هرگز بيکار نمي‌ماند، يا نمي‌رود دنبال قاچاق فروشي،
يا کارهاي کاذب يا نظير اينها و هزارها نمونه‌اش که نمونه فرهنگي و شبه فرهنگي که
آدم مي‌تواند نشان بدهد اينها کارهايي است که بايد به آنها پرداخته بشود و
اميدواريم که شوراي عالي انقلاب فرهنگي هم در آينده همانطور که در نظر گرفته‌اند
به چنين زمينه‌هايي بپردازد.

(خيلي
ممنون از اينکه وقتتان را بما داديد. تشکر مي‌کنيم).

 



[1]– البته من معتقدم از بيست سال پيش، شوروي به بن‌بست
رسيده است و اين ابتکار گورباچف نبود، ولي بهرحال در اثر رسيدن به بن بست واقعي
گورباچف ناچار شد که اصطلاحات جديد را بپذيرد و به حيات کمونيسم در شوروي خاتمه
دهد.