گفتهها
و نوشتهها
خانه
بهشتي
حضرت
رسول(ص) به امير المؤمنين (ع) فرمود:
يا
علي! هر کس اين چهار خصلت را دارا باشد، خداوند براي او خانهاي در بهشت ميسازد.
1- کسي که يتيمي را جاي دهد و در پناه خود
نگهدارد.
2- کسي که انسان ضعيف و ناتواني را حمايت و
ياري کند.
3- کسي که پا پدر و مادرش با مهرباني رفتار
نمايد..
4- کسي که با زيردستانش با محبت، برخورد
کند.
خوبيها
امام
صادق(ع) فرمود:
خداوند
براي ادم وحي فرستاد و فرمود:
اي
آدم! من همه نيکيهاو خوبيها را در چهار کلمه براي تو جمع کردهام:
1- يکي از آنها را براي خودم.
2- دومي را براي تو.
3- سومي را بين خودم و تو
4- چهارمي را بين تو و مردم قرار دادم.
آنکه
مخصوص خودم قرار دادم، اين استکه فقط مرا پرستش کني و براي من شريکي قائل نشوي.
اما
آنکه مربوط به خودت است، اين استکه به عمل تو پاداش خواهم داد.
اما
آن چه بين تو و من است، اين است که تو دعا کني و از من بخواهي و من هم اجابت کنم.
و
اما آنچه بين تو و مردم ميباشد آن استکه براي مردم بپسندي آنچه را براي خود ميپسندي.
قاتل
کيست؟
روزي
يکي از حکماي يونان در فکر غوطهور بود و به راه خود ادامه ميداد. ناگهان شخصي به
او تنه زد و فرار کرد. شخصي که به دنبال آن مرد فرار ميدويد گفت: جلو او را
بگيريد آقا نگذاريد فرار کند. او قاتل است!
حکيم
با خونسردي گفت: قاتل يعني چه؟
آن
شخص با تعجب گفت: آقا مسخره کردهايد؟ قاتل کسي است که ميکشد.
حيکم
گفت: شايد منظورتان قصاب است؟!
آن
مرد عصبانيتر شده گفت: قصاب يعني چه؟ قاتل مردي استکه انسان ديگري را ميکشد.
حکيم
کمي فکر کرده گفت: پس لابد نظامي است که در جنگ تن به تن، کسي را کشته است!
آن
مرد گفت: گمانم شما ديوانهايد، او در جنگ نکشته است.
گفت:
شايد ميرغضب است!!
گفت:
بيشعور! اين قاتل وحشي آن کسي را که کشته، گناهي نداشته است؛ فهميدي؟!
حکيم
ناگهان سر خود را بالا کرده گفت: خيلي از شما معذرت ميخواهم، حالا فهميدم. حتما
او طبيب است!!
کشور
عشق
در
کشور عشق جاي آسايش نيست
آنجا
همه کاهش است، افزايش نيست
بيدرد
و الم توقع درمان نيست
بيجرم
و گنه، اميدبخشايش نيست «ابوسعيد ابوالخير»
پزشک
چقدر زياد است!
روزي
ناصر الدين شاه از اعتماد السلطنه پرسيد: در مملکت چه چيز از همه بيشتر است؟ او بيدرنگ
گفت: قربان پزشک!
شاه
تعجب کرد و گفت: دليل اين سخن چيست؟
گفت:
جوابش را بعدا عرض ميکنم.
يک
هفته بعد دستمالي زيرچانهاش بست و دو سر آن را روي سرش گره زد و چنان وانمود کرد
که دندانش درد ميکند و با همان حالت پيش شاه آمد. شاه پرسيد: چه شده است؟ گفت:
دندانم پيله کرده است!
فورا
يکي از درباريان گفت: شلغم جوشيده روي جاي پيله کرده بگذاريد!
ديگري
گفت: حريره بادام، علاج اين درد است! هر کس فراخور دانش خود، چيزي تجويز ميکرد.
اعتمادالسلطنه
به آرامي گره دستمال راباز کرد و خطاب به شاه گفت: دندان من درد نميکند، فقط
خواستم عرضي که هفته پيش کردهام، تأييد شود که در مملکت پزشک از همه چيز بيشتر
است.
پيوسته
به جانان
مائيم
زقيد هر دو عالم رسته جزعشق تو بر
جمله در دل بسته
المنة
لله که شديم آخر کار پيوسته به
جانان و زجان بگسسته
«حاج
ملاهادي سبزواري»
او
از تو برون نيست
گاه
از غم او دست زجان ميشنوئي گه قصه او به
درد دل ميگوئي
سرگشته
چراگرد جهان ميپوئي؟ کو از تو برون
نيست کرامي جوئي «مولوي»
زهر
فراق نوشم
هر
دل که عشق ورزد از ما و من برآيد
کوشم
بجان در اين کار، تا جان زتن برآيد
زهر
فراق نوشم، بهروصال کوشم
حکمش
به جان نيوشم، تاکام من برآيد «فيض کاشاني»
لگد
نخورده است!
جواني
جسور و بيادبب در حضور جمعي، حرکات ناشايسته انجام ميداد و شوخيهاي رکيک مينمود.
مرد فاضلي زبان به نصيحت او گشود و گفت: در شوخي و مزاح، ادب را رعايت نميکني؟!
آن
جوان باز هم خواست نمکپاشي کند، گفت: چه کنم، آب و گل مرا چنين سرشتهاند!
مرد
ادبي گفت: آب و گل ترا نيکو سرشتهاند ولي به اندازه کافي لگد نخورده است.
من
نادرقليام
نادرشاه
در فتح هندوستان پول زيادي از مردم گرفته بود. مردم دهلي در نامهاي به او نوشتند:
اگر خدائي، ترا بندگان بايد و اگر پادشاهي، از رعيت گريز نباشد و با اين همه ستم،
ديار هند خراب و از مردم تهي خواهد ماند.
نادر
به منشي خود گفت که در پاسخ اين نامه بنويسد:
من
اين سخنان که خدايم يا شاهم،ندانم، من نادر قليام و پول ميخواهم!
بانکداري
بانکداري
تاريخي بس کهن دارد. دربابل و مصر و يونان قديم، مراکزي داير بود که پول مردم را
در معابد نگهداري ميکردند. در رم فرماني به سال 210 پيش از ميلاد، صادر شد که به
موجب آن، جائي را در ميدان عمومي براي صرافان اختصاص دادند.
واژه
«بانک» از زبان ايتاليائي گرفته شده، زيرا در قرون وسطي، صرافاتي در ايتاليا بودند
که در خيابانها بر روي نيمکت مينشستند و با مردم داد و ستد ميکردند. در زبان
ايتاليائي به نيمکت ميگويند «بانکو» و از همين واژه، نام بانک گرفته شد.
آغاز
بانکداري جديد در سال 1587 در شهر «ونيز» تأسيس شد. اين بانک از مردم سپرده ميگرفت
و آنان ميتوانستند که در برابر سپردههاي خويش، چک صادر کنند.