درسهائي از
تاريخ تحليلي اسلام
داستان بناي
مسجد مدينه
روايات
جالبي در داستان بناي مسجد
در داستان
بناي مسجد مدينه روايات جالبي نيز نقل شده که ذکر آنها خالي از فايده و لطف نيست
مانند اين روايت:
1- رسول خدا(ص) از خواندن شعر پرهيز ميکرد:
اهل تاريخ
گفتهاند: هنگامي که مسلمانان و مهاجر و انصار دست به کار ساختمان مسجد شدند رسول
خدا«ص» نيز براي تشويق و ترغيب آنها شخصا به کمک آنها آمد، و بهمين منظور رداي
خود را از دوش برگرفت و خشت و سنگ بدوش گرفته پاي کار ميبرد.
و چون مردم
آن منظره را مشاهده کردند رداها را از دوش افکنده و شروع به حمل مصالح و کمک به
ساختمان مسجد شدند و اين ارجوزه را نيز ميخواندند:
لئن فعدنا و
النبي يعمل لذاک منا العمل المضلل
يعني- اگر
ما بنشينيم و رسول خدا کار کند براستي که اين عمل از ما گمراهي است و کار
نابخشودني.
و گاهي نيز
اين ارجوزه را ميخواندند:
اللهم لاعيش
الا عيش الآخرة اللهم ارحم الانصار
والمهاجرة
بار خدايا
زندگي نيست جز زندگي آخرت، بار خدايا انصار و مهاجرين را مورد مهر و رحمت خويش
قرار ده.
رسول خدا«ص»
نيز براي هماهنگي و تشويق آنان مضمون شعر را زمزمه ميکرد، اما نه به صورت شعري
بلکه آن را بصورت نثر درميآورد و ميگفت:
اللهم لاعيش
الا عيش الآخرة فارحم المهاجرين و
الانصار
و اين بخاطر
آن بود که از خواندن شعر و انشاد آن پرهيز ميکرد، که موارد مشابهي هم در تاريخ
دارد …
و در وفاء
الوفاء سمهودي آمده که علي بن ابيطالب عليهالسلام نيز در کار مسجد شرکت کرده و
کار ميکرد و براي خود رجزي داشت و ميخواند:
لا يستوي من
يعمر المساجدا يدأب فيه قائما
وقاعدا
و من يري عن
الغبار حائدا
يعني مساوي
نيست کسي که تعمير مساجد ميکند و ايستاده و نشسته در آن تلاش و کوشش دارد، با آن
کسي که از غبار و گرد و خاک (مسجد) روگردان است (و حاضر نيست حتي گرد و خاک آن هم
به بيني او برسد!)
مورخ مزبور،
ميگويد: عليبن ابيطالب وقتي اين رجز را خواند که مشاهده کرد عثمان بن عفان که
مردي نظيف بود وقتي خشتي را برميدارد و بر زمين ميگذارد آستين خود را تکان داده
و جامهاش را ميتکاند تا گرد و خاک بر آن ننشيند، و با مشاهده اين وضع بود که علي(ع)
به او نگريسته و اين رجز را خواند …
عمار بن
ياسر نيز که اي رجز را از علي(ع) شنيده بود آن را ميخواند – بيآنکه بداند منظور
علي(ع) از آنکس نيست- در اين وقت گذار عثمان به عمار افتاد و چون شنيد که آن رجز
را ميخواند با ناراحتي و با چوبدستي که در دست داشت به او اشاره کرده گفت:
«يابن سميه
… لتکفن أو لاعترضن بها وجهک …!»
اي فرزند
سميه … يا اين که از خواندن اين رجز خودداري کن يا اينکه با اين چوب بر صورتت
خواهم زد!
و در سيره
ابن هشام داستان را به همين گونه نقل کرده بيآنکه اسم عثمان را ببرد و بجاي آن
گفته: مردي که در آنجا بود و چون اين رجز را شنيد به عمار گفت:
«قد سمعت ما
تقول منذاليوم يابن سميه، والله اني لأراني سأعرش هذه العصا لدنفک».
اي پسر سميه
من امروز مرتبا شنديم آنچه را گفتي، و بخدا چيزي نمانده که اين «عصا» را به بيني
تو بکوبم!
و در پاورقي
آن نقل شده که ابن هشام به خاطر اينکه کسي نام آن مرد را به بدي نبرد نامش را ذکر
نکرده و سپس از ابيذر نقل کرده که نام آن مرد عثمان بن عفان بوده ….
و بهر صورت
در کتاب مزبور ( يعني سيره ابن هشام)آمده که وقتي رسول خدا«ص» داستان مزبور را
شنيد غضبناک شده و فرمود:
«مالهم
ولعمار يدعوهم الي الجنة و يدعونه إلي النار،ان عمارا جلدة ما بين عيني و انفي».
اينها را با
عمار چه کار! او اينها را بسو ي بهشت ميخواند و آنها او را بسوي دوزخ مي خوانند!
براستي که عمار همانند پوست ميان دو چشم و بيني من است![1]
و در وفاء
الوفاء سمهودي قسمت اول روايت يعني جمله «ما لهم ولعمار يدعوهم الي الجنة و يدعونه
الي النار» را نقل نکرده، و تنها همان قسمت دوم يعني «ان عمارا جلدة ما بن عيني و
انفي» را نقل کرده است.
يک تذکر
کوتاه
در اينجا
تذکر يک مطلب لازم است و آن اينکه بر طبق رواياتي که رسيده[2] مسجد
مدينه در زمان رسول خدا«ص» دوبار ساخته شد يک بار اصل بناي آن بود و بار دوم بناي
دوم که بمنظور توسعه آن انجام شد،بناي اول همان سال اول هجرت بود، و بناي دوم در
سال هفتم و پس از فتح خيبر بوده بتفصيلي که در تاريخ آمده و داستان عثمان و برخورد
او با عماربن ياسر- چنانچه از رويهمرفته روايات استفاده ميشود در بناي دوم سال
هفتم بوده … زيرا طبق رويات ديگر، عثمان بن عفان در سال اول هجرت هنوز در حبشه
بوده و در حال هجرت بسر ميبرده و سال دوم هجرت بمدينه آمده است و براي تحقيق
بيشتر در اين باب به کتاب وفاء الوفاء سمهودي و الصحيح من السيرة مراجعه فرمائيد.[3]
2- و اين هم
فضيلتي ديگر از عمار و خبري غيبي از رسول خدا(ص)
و در همين
ماجراي بناي مسجد مدينه داستان جالب ديگري نقل شده که حاوي معجزهاي از رسول خدا(ص)
است يعني خبر از آيندهاي دور، و فضيلت بزرگ ديگري از عماربن ياسر- رضوان الله
تعالي عليه- و آن داستان چنين است که در سيره ابن هشام و صحيح مسلم و کتابهاي ديگر
به سندهاي مختلف و با مختصر اختلافي نقل کردهاند که:
در داستان
بناي مسجد مدينه و نقل مصالح ساختماني، مردم بيشترين بار را بر دوش عمار ميگذاردند
و بيشترين کار را از او ميکشيدند و او را خسته و کوفته کردند تا جائي که وي بنزد
رسول خدا«ص» عرض کرد:
«يا رسول
الل قتلوني».
اي رسول
خدا- مرا کشتند!
ام سلمة
گويد: پس رسول خدا(ص) را ديدم که موهاي مجعد سرعمار را با دست مبارک خود ميتکاند
و به او ميفرمود:
«ليسوا
بالذين يقتلونک،انما تقتلک الفئة الباغية». [4]
–
اينها نيستند
که تو را ميکشند،بلکه تو را گروه ستمکار خواهند کشت!
و در نقل
ديگري است که به او فرمود:
«ابن سمية!للناس
اجرولک اجران، واخر زادک شربة من لبن و تقتلک الفئة الباغية».
اي فرزند
سميه! مردم يک پاداش دارند و تو را دو پاداش است،و آخرين توشه تو (از دنيا) شربتي
است از شير، و تو را گروه ستمکار ميکشند.
و در روايت
ابوسعيد خدري که ابن کثير و ديگران نقل کردهاند اينگونه است که فرمود:
«ويح عمار
تقتله الفئه الباغية يدعوهم ألي الجنة و يدعونه الي النار»[5]
دريغ بر
عمار که او را گروه ستمکار ميکشند در حالي که او ايشانرا بسوي بهشت ميخواند و
آنها او را بسوي دوزخ دعوت ميکنند!
و در برخي
از روايات آمده که بدنبال آن نيز به عمار فرمود:
«و انت من
اهل الجنة»[6]
و تو از اهل
بهشتخواهي بود.
و چنانچه
ميدانيم عمار در جنگ صفين در لشکر عليبن ابيطالب(ع) بود و پس از آنکه مدتي از آن
جنگ خانمانسوز و تأسفبار که به توطئه معاويه و همدستانش واقع شد گذشت در يکي از
روزها که جنگ سختي درگرفت عمار بن ياسر بدست لشکر معاويه ستمکار و يارانش به شهادت
رسيد، و همانگونه که رهبر بزرگوارش رسول خدا«ص» خبر داده بود آخرين توشه او هم که
نوشيد مقداري شير بود که غلامش براي او آورد،و جالب اين است که در آنروز وقتي شير
را نوشيد گفت:
«سمعت خليلي
رسول الله يقول: ان آخر زادک من الدنيا شربة لبن».
از خليل خود
رسولخدا«ص» که فرمود: براستي که آخرين توشه تو از دنيا شربتي از شير خواهد بود.
و ما شرح
ماجراي جانگذار شهادت عمار را در تاريخ زندگاني اميرالمؤمنين(ع) بتفصيل نقل کردهايم
هر که خواهد بدانجا مراجعه کند.[7]