داستان بنای مسجد مدينه

درس هائی از تاريخ
تحليلی اسلام

قسمت چهل و يكم

داستان بنای مسجد
مدينه (3)

حجة الاسلام و
المسلمين رسولی محلاتی

توجيهی نا به جا و
مضحك

ابن كثير پس از نقل
حديث مزبور از منابع مختلف ، و ذكر اختلاف های آن گفته :

و اين حديث از نشانه
های نبوت است زيرا رسول خدا صلی الله عليه و‌ آله خبر می دهد كه عمّار را گروه
ستمكار می كشند … و به دنبال آن گفته :

و عمّار را اهل شام
در واقعه̾ صفين كشتند ، و عمار در آن وقت به همراه علی و مردم عراق بود ، و سپس
گفته . « و قد ان علي احق بالامر من معاويه » يعنی‌ و به راستی كه علی‌ ( عليه
السلام ) از معاويه به خلافت سزاوار تر بود … آنگاه گويد : و اينكه رسول خدا صلی‌
الله عليه و آله ياران معاويه را ستمكار خوانده موجب كفر آنها نخواهد شد و مستلزم
تكفير آنها نيست چنانچه جاهلان فرقه̾ ضالّه شيعه و ديگران پنداشته اند زيرا اين ها
اگر چه در واقع ستمكاران و « باغی » بودند ، امّا درباره̾ جنگی ك می كردند آنها از
روی اجتهاد خود می جنگيدند ، و هر مجتهدی هميشه راه صواب نمی رود بلكه هر مجتهدی
كه به صواب رفت دو اجر دارد و هر كه به خطا رفت يك اجر دارد .

« للمصيب اجران و
للمخطیء اجر واحد » .[1]

و در توجيه حديث :

« يدعوهم الی الجنّة
و يدعونه الی النار » .

گفته :

… عمّار و يارانش
اهل شام را به الفت و اتحاد دعوت می‌ كردند ولی اهل شام می خواستند مردم پراكنده
باشند و هر منطقه ای برای‌ خود امام و رهبری داشته باشد و اين موجب افتراق و جدائی
می ‌شد و اين لازمه̾ راه و روش و نتيجه مسلك آنها بود اگر چه هدفشان اين نبود …
و سپس برای‌ اينكه خود را راحت كند و بيش از اين ناچار نباشد دست به اينگونه
تاويلات و توجيهات بی معنی و رطب و يابس ها بزند می گويند :

منظور ما در اين جا
نقل بنای‌ مسجد است نه اين گفتار ها و از اين رو به دنبال سخن خود باز می گرديم . [2]

و ما هم می گوئيم :
اكنون جای اين بحث نيست ، و بايد در اين باره در جای ديگری به تفصيل بحث كرد ولی
برای رفع مغالطه و توجيهات بی جای ايشان ناچار ذكر چند جمله هستيم و آن اينكه ، می
گوئيم :

اولا ـ اينكه ايشان
با اين پيش داوری كه كرده اند و شيعه را فرقه̾ گمراه و ضالّه̾ خوانده و قبل از آن
كه دعوا را طرح كنند قضاوت كرده ظاهرا برای اين بوده كه ما را از اظهار نظر و سؤال
باز دارند ، ولی به راستی ما نفهميديم منظور ايشان از اينكه معاويه و يارانش در
جنگ با علی  عليه السلام اجتهاد كردند ، و
در اجتهادشان به خطا رفتند و اين سبب تكفير و مذمت آن ها نمی ‌شود چيست ؟

مگر خلافت علی بن ابی
طالب مورد ترديد بود تا اين ها درباره̾ آن اجتهاد كنند ؟ و اگر به خطا رفتند يك
اجر داشته باشند و گرنه دو اجر !

شما هر معياری را كه
برای خلافت قبول داشته باشيد از « نص و اجماع اهل حلّ و عقد و غيره » همه̾ آنها در
آن حضرت بود و روی همه̾ آن معيار ها علی عليه السلام خليفه̾ رسول خدا بود ،‌ديگر
چه جای اجتهادی بود ؟ و خود معاويه هم يك چنين ادعائی كه شما به او نسبت داده ايد
و دفاعيه برای او درست كرده ايد نداشت و احتمال آن را هم نمی داد ، و گرنه حتما آن
را به زبان می آورد و اظهار می كرد و يا در نامه هائی كه به اميرالمؤمنين عليه
السلام می نوشت ذكری از آن به ميان می آورد .

و ثانيا اين حديث «
للمصيب اجران و للمخطی ء‌اجرا واحد » را كه در باب اجتهاد احكام آمده و به دنبال
آن بحث مصوّبه  ومخطئه پيش آمده بر فرض صحت
، مربوط به شرعيات و فروع جزئی دين است نه در عقليات و اصول مانند توحيد و نبوّت و
امامت و معاد كه در آن ها جائی برای اجتهاد و تخطئه و تصويب نيست و در آن جا همه
قائل به تخطئه شده اند و مسئله مورد اتفاق شيعه و سنی است كه در اين گونه مسائل
جای اجتهاد نيست ـ به شرحی كه در كتاب های اصولی ذكر شده ـ‌

و ثالثا ـ اگر شيعه
قائل به تكفير معاويه و ياران او هستند نه به خاطر اين حديث بوده تا شما اين گونه
توجيه كنيد بلكه به خاطر احاديث زياد ديگری است كه در كتاب های اهل سنت به طور
متواتر نقل شده ، مانند آنكه رسول خدا ( ص) به علی عليه السلام فرمود :

« يا علی سلمك و حربك
حربی »

و حديث : « علی مع
الحق مع علی »

و حديث :« لا يحبك
الا مؤمن و لا يبغضك الّا منافق او كافر … »

و حديث : « من سبّ
عليّا فقد سبب رسول الله … » .

و احاديث بسيار و
متواتر ديگر كه در كتاب های اهل سنّت مذكور است[3]
و به گفته ابن ابی الحديد در شرح نهج البلاغه در همين باره :

« اليس يعلم معاويه و
غيره من الصحابة انه قال له في الف مقام :

« انا حرب لمن حارب و
سلم لمن سالمت ؟ » و نحو ذلك من قوله :

« اللهم عاد من عاداه
و وال من والاه » .

و قوله : « حربك حربی
و سلمك سلمی » و قوله : « أنت مع الحق و الحق معك » .

و قوله :« هذا منّی و
انا منه » و قوله :« هذا اخی » و قوله : « يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله »
.

و قوله :‌« اللهم
اتنی بأحب خلقك اليك » و قوله : « انّه ولیّ كلّ مؤمن بعدی » .

و قوله في كلام قاله
: « خاصف النعل » و قوله :‌« لايحبّه إلّا مؤمن و لا يبغه الّا منافق » .

و قوله : « انّ
الجنّة تشتاق الی أربعة و جعله اوّلهم »‌و قوله لعمّار : « تقتلك الفئة الباغية »
.

و قوله : « ستقاتل
الناكثين و القاسطين و المارقين بعدی … الی غير ذلك ممّا يطول تعداده جدّا و
يحتاج الی كتاب مفرد يوضع له … » . [4]

يعنی آيا معاويه و
ديگر اصحاب نمی دانستند ك رسول خدا در هزار جا به علی عليه السلام گفته بود : من
در جنگم با آن كس كه تو با او در جنگی و صلحم با آن كس كه تو با او در صلح هستی ،
و مانند آن از سخنان ديگر آن حضرت ـ و پس از شمردن مقداری از اين احاديث كه متن آن
در بالا است و نيازی‌ به ترجمه ندارد … گويد : و غير اين ها از رواياتی كه شمارش
آنها به طور جدّی طولانی خواهد شد ، و نيازی به تدوين كتاب جداگانه ای دارد …

و اكنون می رسيم به
اين سخن كه با وجود اين همه روايات و تواتر آن ها ميان مسلمانان صدر اسلام و اصحاب
رسول خدا (ص) ديگر جائی برای اجتهاد معاويه و امثال او درباره̾  حقانيت اميرالمؤمنين عليه السلام باقی نمانده
بود و ابهامی‌ در كار نبود تا ما بيائيم و درباره̾  اجتهاد و صواب و خطای آن بحث كنيم چون به قول
معروف اجتهاد در مقابل نص بود … و راهی و محملی جز عناد و دشمنی ، و پيروی از
هواهای نفسانی باقی نمی ‌ماند ، و اين همان چيزی است كه شما روی تعصبی كه داريد از
آن فرار می كنيد و همان مطلبی است كه در كلمات خود اميرالمؤمنين عليه السلام و
نامه های آن حضرت كه به معاويه می‌ نويسد به طور مكرر و فراوان ديده می شود كه
بهتر است برای اطلاع بيشتر به نامه های مذكور در نهج البلاغه و كتاب های‌ ديگر
مراجعه كنيد .

و در خاتمه اين را هم
بد نيست بدانيد كه اينان در جاهای ديگر نيز مورد سؤال قرار می گيرند مانند سؤال در
مورد بر پا كنندگان جنگ جمل و ديگران همين پاسخ را داده و به همين توجيهات متوسل
می شوند و می گويند : اجتهادی كردند و به خطا رفتند … ، يعنی به توجيهات و
تشبّثاتی كه حتّی خود بر پا كنندگان آن جنگ ها و معاويه و دارو و دسته اش هم با
همه̾ فريب كاری و تزوير بدان متشبّث نشدند . چنان چه اهل تاريخ نوشته اند :

هنگامی كه عمّار كشته
شد ولوله ای در لشكر معاويه افتاد ، و لشكريان به سوی خيمه معاويه و عمرو عاص هجوم
آورده كه شما تا به حال به ما می‌ گفتيد : ما بر حقيم ، ولی اكنون كه عمّار كشته
شد معلوم شد كه « فئه̾ باغيه » و گروه ستمكار شمائيد ؟ و معاويه برای فرو نشاندن
غائله با عمرو عاص مشورت كرد و بالاخره گفتند :

« إنّما قتله الذين
جاؤابه » .

يعنی قاتل عمار كسانی‌
هستند كه او را به اين جا آورده اند !

كه وقتی اميرالمؤمنين
عليه السلام اين توجيه مسخره و خنده آور را شنيد فرمود :

« فالنبی قتل حمزة
حين أرسله إلی قتال الكفّار » .

يعنی روی اين توجيه
بايد گفت : رسول خدا صلی الله عليه و آله حمزة را كشت كه او را به نبرد با كفّار
فرستاد ؟

و امّا در مورد توجيه
قسمت دوم حديث هم بايد به طور خلاصه بگوئيم : اين توجيه هيچ دليلی ندارد ، جز
درماندگی از پاسخ ، و  تعصب بی جا در
پافشاری از يك عقيده̾ نادرست كه ايشان را مجبور كرده تا از هر كس كه عنوان « صحابی
» پيدا كرد و حتّی يك لحظه پيغمبر را ديده دفاع كرده و او را تطهير كنند و گرنه
كسی‌ كه با اصطلاحات قرآن و حديث مختصر آشنائی داشته باشد به خوبی می داند كه «
جنّه » و « نار » همه جا به معنای بهشت و دوزخ آمده مگر آنكه قرينه ای در كار باشد
.

و روی همين جهت بوده
كه ابن حجر هيثمی ـ با همه̾ تعصب و حمايتی كه از معاويه كرده و حتّی كتابی در
تطهير معاويه نوشته به نام « تطهير الجنان واللسان عن الخطور و التفوه بثلب سيدنا
معاوية بن ابی سفيان » وقتی به اين حديث می رسد دست به چنين توجيه نادرست و مخالف
با لغت عرب نزده و به ناچار در صدد تضعيف سند آن برآمده و خواسته است از اين راه
حديث را از اعتبار بيندازد ، و سپس گويد : اگر هم حديث صحيح باشد مربوط است به
مردمان عادی كه همراه معاويه بودند نه خود معاويه … [5]

                                                                      
ادامه دارد

 



1-                 
سيرة النبويه ـ ج 1 ص 308 و 309 .