امام راحل سلام الله
عليه و فقه سنتي
قسمت نوزدهم
آيت الله محمدي
گيلاني
*عمده طرق جمع بين
روايات متعارضه در باب نهي و جواز كتابت نقل شد.
*اهتمام صحابه عظام
در حفظ قرآن كريم در هيچ امتي نمونه هم ندارد.
*وجوه متواتر در
قرائت قرآن، و حفظ اين امانت، نمونهاي از اين همت عالي صحابۀ محترم است.
*اين عنايت مسلمين در
حفظ قرآن در كريمه: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون» منعكس است و با خلود و
ابديت قرآن خلود و ابديت يافته.
*نمونهاي از اهتمام
در اين باره، ولي اهتمام آنان در حفظ احاديث مورد ترديد است بلكه شواهد موجوده
دلالت دارد كه هيچگاه اين احاديث را عِدْل قرآن ميدانستند، و گرنه همانگونه كه
قرآن را نمينوشتند، روايات را نيز مينوشتند و خلفاء راشدين همانند قرآن آنها را
تدوين ميكردند و بهمراه قرآن مدوّن جهت عمل به عمّالشان ارسال ميكردند.
*نقل نمونههائي از
اخبار و آثار در اين باب.
عمده طرق جمع بين
روايات متعارضه در باب نهي و جواز كتابت حديث را از كتاب: «الباعث الحثيث» احمد
محمد شاكر نقل نموديم و بدنبال آن كلام ايشان را دربارۀ مصائب و سختيهائي كه علماء
بزرگ اسلام در حفظ مدارك و اسناد شريعت اسلام يعني كتاب و سنّت، تحمّل فرمودهاند
يادآور شديم. و هيچ ترديدي نيست و نميتوان ترديد كرد كه اعتناء شديدي كه مسلمين
در حفظ قرآن مجيد داشتهاند در هيچ امّتي از امم پيشين در حفظ مدارك شريعتشان،
تاريخ سراغ ندارد، بلكه نمونۀ بينهايت كوچك آن را نميتوان يافت، و همين اعتناء و
اهتمام رفيع آنان است كه در كريمۀ شريفه: «$¯RÎ) ß`øtwU $uZø9¨tR tø.Ïe%!$# $¯RÎ)ur ¼çms9 tbqÝàÏÿ»ptm: » (الحجر- آيه 9) منعكس است و اين عطيّۀ فوق
ارزش را با اين همه تعظيم و تفخيم و تأكيد ميستايد و بدون هيچ شبههاي، اين موهبت
عظمي مرتبهاي از مراتب تأويل آيه مباركه است « ويا لها من موهبة ما اعظمها».
وجوه كثيرۀ متواتره
در قرائت قرآن كريم از صلي الله عليه و آله
نمونهاي از اين عنايت و همت مسلمين در حفظ اين امانت الهي، كتّاب وحي كه
رسول الله صلي الله عليه و آله آيات وحي شده را در موقع نزول وتحي بر آنان املاء
ميفرمودند از قبيلۀ واحدي نبودند، بلكه از قبائل متعددي بودند كه در آنها قرشي و
غير قرشي بوده و با اختلاف قبائل و گوناگوني لهجههايشان (لهجه: شعبهاي از يك
زبان كه با تغييراتي در ناحيهاي تكلّم ميشود مانند گيلكي و كردي و..) جملگي در
قرائت قرآن و لهجه قومي و قيبلهاي آزاد بودند و هر يك به لهجه و زبان قبيلهاي،
قرائت قرآن مينمودند نو به قبيلۀ خود ميآموختند، و چنانچه تغيير و اختلافي احساس
ميكردند، با شتاب به رسول الله شكايت ميبردند.
در صحيح بخاري آمده
كه عمربن خطاب ميگويد: «سمعت هشام بن حكيم يقرأ سورة الفرقان في حياة رسول الله (ص)
فاستمعت لقراءته هو يقرأ علي حروف كثيرة لم يقرء نيها رسول الله (ص) فكدت اساوره
الصلوة فتصبرت حتّي سلّم. فلبّبته بردائه فقلت: من اقرأك هذه السورة التي سمعتك
تقراء؟ قال: اقرأنيها رسول الله (ص)، فقلت: كذبت فان رسول الله (ص) قد اقرأنيها
علي غير ما قرأت، فانطلقت به أقوده الي رسول الله (ص) فقلت: انّي سمعت هذه يقرأ
بسورة الفرقان علي حروف لم تقرء نيها فقال رسول الله (ص) ارسله. اقرء يا هشام،
فقرء عليه القراءة الّتي سمعته يقرء، فقال رسول الله (ص)، كذلك انزلت، ثم قال:
اقرأ يا عمر، فقرأت القراءة الّتي اقرأني فقال رسول الله (ص): كذلك اُنزلت انّ هذا
القرآن اُنزل علي سبعة احرف فاقرؤا ماتيسّره منه».
(ج 6 مشكوكل ص 277)
– گوش ميداد كه هشام
بن حكيم سوره فرقان را در حيات رسول الله صي الله عليه وسلم بر حروف كثيرهاي
قرائت ميكرد كه رسول الله صل الله عليه وسلم ما را بدينگونه تعليم نداده بود،
نزديك بود در حين نماز بر هشام به پرم، با تكلّف صبر كردم تا نماز را سلام دهد،
چون سلام داد، ردايش را بر گردنش پيچيدم و گفتم: قرائتي كه انجام دادي از چه كسي
تعليم گرفتي؟ پاسخ داد، رسول الله صل الله عليه وسلم بمن آموخت، گفتم: دروغ ميگوئي،
چه آنكه رسول الله صل الله عليه وسلم، به غير آنچه تو قرائت كردي، تعليمم داد، پس
او را كشان كشان نزد رسول الله صل الله عليه وسلم بردم، عرض كردم: گوش دادم اين
شخص سورۀ فرقان را بر حروفي قرائت ميكرد، كه تعليمم نداديد، پس رسول الله صل الله
عليه وسلم فرمودند: او را رها كن، سپس فرمودند: هشام قرائت كن، پس او به همانگونه
كه از وي استماع كرده بودم قرائت نمود، رسول الله صل الله عليه وسلم فرمودند:
همينطور نازل گرديده، آنگاه به من فرمودند: همينطور نازل گرديده، اين قرآن بر حروف
هفتگانه نازل شده، آن را بر هر لهجهاي كه ميسور است قرائت كنيد.
اهتمام صحابۀ بزرگوار
و تابعين و مسلمين در حفظ قرآن كريم اعجاب انگيز است، و مطالعۀ كتبي كه در
پيرامون اين امر تأليف كردهاند تا آنجا كه آمار نقطههاي حروف قرآن را نيز احصاء
نمودهاند واقعاً حيرتآور است.
ولي اهتمام آنان خصوصاً
صحابه گرام در حفظ احاديث و روايات، مورد ترديد است، بلكه شواهدي اطمينان آور در
دست است كه صحابۀ عظام، هيچگاه اراده نداشتند كه احاديث مسموع را يك مدوّنه ديني
دائم عدل قرآن كريم قرار دهند، و چنانچه از رسول الله صل الله علييه و آله، چنين
امري را ادراك و احساس ميكردند، حتماً همانگونه كه قرآن را مينوشتند، احاديث را
نيز مينوشتند و ديگران را نيز وادار به كتابت ميكردند و در اين صورت بديهي بود
كه خلفاء راشدين، الواح روايات را جمع مينمودند و آنچه كه مورد اتّفاق يا وثوق بوده، تدوين ميكردند و جهت
ابلاغ و عمل براي اعمال خويش ارسال ميكردند، چنانكه دربارۀ قرآن اين گونه عمل
نمودند و فقط به قرآن و سنّت متّعبه عملي اكتفاء كردند.
قبلاً از امّ
المؤمنين عايشه نقل كرديم كه گفت: «پدرم از رسول الله صل الله عليه وسلم پانصد
حديث جمع آورده بود، شبي در درختخواب بيقراري ميكرد، صبحگاه دستور فرمودند كه
احاديث را بياور، چون آوردم آتش خواست و آنها را سوزاند…».
و از عمربن خطاب نقل
كرديم: «وقتي كه مورد اصابت واقع شد و طبيب آوردند، عمر دريافت كه اجلش رسيده،
فرياد زد: عبدالله، لوحه را بمن ده كه محوش كنم، عبدالله عرض كرد: من در محو آن
كافي هستم خليفه فرمودند: بخدا سوگند جز من، احدي آن را نبايد محو كند، پس بدست
خويش آن را محو فرمود، در صورتي كه در آن احكام ارث اجداد مرقوم بوده!».
و از عبدالله بن
مسعود نيز نقل نموديم: «صحيفهاي كه در آن حديث بوده نزد وي آوردند. آب طلبيد حروف
و كلمات آن را با آب محو نمود، سپس آن را سوزاند، و آنگاه گفت: همواره خدا را بياد
آنكس ميآورم كه ميداند مانند اين صحيفه در چه جائي است مگر آنكه بمن خبر دهد،
والله اگر بدانم چنين صحيفهاي در دير هند است خودم را به آن ميرسانم و نابودش ميكنم
اهل كتاب چنين كردند كه هلاك شدند».
و خليفه ثاني گروهي
از صحابه را بخاطر اِكثار در حديث زنداني ميكند، چنانكه در تذكرة الحفاظ آورده:
«… انّ عمر حبس ثلاثة، ابن مسعود، و ابا الدرداء و ابا مسعود الانصاري فقال قد
اكثرتم الحديث عن رسول الله صل الله عليه وسلم» (ج 1 ص 7).
– عمر سه نفر از
صحابه را زنداني كرد و آن سه نفر عبارتند از ابن مسعود و ابودرداء و ابومسعود
انصاري و جرم آنها را به آنها تفهيم كرد كه در حديث از رسول الله صل الله عليه
وسلم اكثار و زيادهروي كردهاند.
و قاضي ابوبكربن
العربي (468-543) در كتاب «العواصم بن القواصم» ميگويد: «فقد روي ان عمر بن
الخطاب رضي اله عن سجن ابن مسعود في نفر من الصحابه سنةً بالمدينة حتّي استشهد
فأطلقهم عثمان، و كان سجنهم لان القوم اكثروا الحديث عن رسول الله صل الله عليه
وسلم».
(ص 76)
روايت شده كه عمربن
الخطاب، عبدالله بن مسعود را با تعدادي از صحابه يكسال در مدينه زنداني كرد تا
آنكه خود به شهادت رسيد و عثمان آنان را آزاد ساخت و سبب زنداني شدن اين قوم، اين
بوده كه در حديث از رسول الله صل الله عليه وسلم اكثار و زيادهروي داشتند.
و ايضاً در تذكرة
الحفاظ از قرظة بن كعب روايت ميكند كه گفت: «لمّا سيّرنا عمر الي العراق مشي معنا
عمر و قال: اَتدرون لم شيعتكم؟ قالوا: نعم تكرمةً لنا قال: و مع ذلك انكم تأتون
اهل قرية لهم دوي بالقرآن كدويّ النّحل فلا تصدّوهم بالا حاديث فتشغلوهم جرّدوا
[جودوا] القرآن، واقلوا الرواية عن رسول الله و انا شريككم فلمّا قدم قرظة بن كعب،
قالوا: حدّثنا فقال نهانا عمر رضي الله عنه».
(ج 1، ص 7)
– هنگامي كه عمر ما
را به سوي عراق روانه كرد، خود ما را مشايعت كرد، و گفت: آيا ميدانيد چرا
مشايعتتان كردم؟ همراهان گفتند: بلي، بخاطر تكريم از ما، گفت: درست است ولي معذلك
سبب ديگري در كار است و آن، اينكه شما به قومي ورود ميكنيد كه قرآن را با نغمهاي
ساز ميكنند مانند نغمۀ زنبول عسل، آنان را با نقل احاديث از قرآن باز مداريد و به
حديث مشغولشان مسازيد، قرآن را از احاديث برهنه نموده و بيپيرايه سازيد. [در
تجويد و بهتر خواندن قرآن كوشا باشيد] و از رسول الله كمتر روايت كنيد، چه من در
اعمالتان شريكم. راوي ميگويد: چون ضرظة بن كعب آمد به وي گفتند، ما را حديث كن،
در پاسخ گفت: عمر رضي الله عنه ما را از حديث نهي كرده است.
و نيز از ابي سلمه
نقل ميكند كه به ابوهريره گفتم: «اكنت تحدّت في زمان عمر هكذا؟ فقال: لو كنت
احدّث في زمان عمر مثل ما احدّثكم لضر بني بمخفقته».
(ج 1، ص 7)
– آيا تو در زمان عمر
بدين گونه حديث ميكردي؟ در پاسخ گفت: اگر در زمان عمر اينگونه حديث كه با شما ميكنم،
ميكردم، عمر تازيانهام ميزد.
ابن ماجه در سنن در
«باب التوقي في الحديث عن رسول الله صل الله عليه وسلم» از عمروبن ميمون نقل ميكند:
«ما اخطأني ابن معسود عيشة خميس الّا اتيته فيه قال: فما سمعته يقول بشيء قط، قال
رسول الله صل الله عليه وسلم فلما كان ذات عشيّة قال: قال رسول الله صل الله عليه
وسلم، قال: فنكس قال: نظرت اليه فهو قائم محللّة از رار قميصه قد اغرورقت عيناه و
انتفخت او داجه قال: او دون ذلك او فوق ذلك او قريباً من ذلك او شبيهاً بذلك».
(ج 1 ص 14)
– حضور جلسه ابن
مسعود در شبهاي پنجشنبه از من فوت نميشد و هرگز نشنيدم دربارۀ مطلبي بگويد رسول
الله صل الله عليه وسلم فرموده است مگر يك شبي گفت: رسول الله صل الله عليه وسلم
فرمودند، پس سر بزير افكندند و من به سوي وي نظر ميكردم در حالي كه ايستاده بود و
تكمههاي پيراهن وي باز بوده و ديدگانش غرق در اشك و رگهاي گردنش برآمده و پر باد
بود، گفت: كمتر از اين يا فوق اين يا نزديك به اين يا شبيه به گفتهام فرمودند.
و در همين باب از
عبدالرحمن ابن ابي ليلي نقل ميكند كه گفت: «قلنا لزيد بن ارقم: حدّثنا عن رسول
الله صل الله عليه وسلم قال: كبرنا و نسينا، و الحديث عن رسول الله صل الله عليه
وسلم شديد».
به زيدبن ارقم گفتيم
كه از رسول الله صل الله عليه وسلم براي ما حديث بگو، گفت پير شديم و فراموش
كرديم، حديث از رسول الله كار مشكلي است.
و ايضاً از شعبي نقل
كرده كه ميگفت: «يكسال در مجالست ابن عمر بودم، نشنيدم چيزي از رسول الله حيدث
كندن. و از محمدبن سيربن نقل ميكند كه گفت: «انس بن مالك اين حالت داشت كه هرگاه
از رسول الله صل الله عليه وسلم حديث روايت ميكرد مرعوب ميشد و ميگفت: يا آن
چنانكه رسول الله صل الله عليه وسلم فرمودند».
تهديد عمر ابوهريره
را به اين تعبير: «لتتركنّ الحديث عن رسول الله اولا لحقنّك بارض دوس» و كعب
الاحبار را قريب به اين تعبير، مشهور است.
باري اخبار و آثار در
بيرغبتي صحابۀ عظام در امر تحديث و احياناً نابود كردن احاديث موجود و مكتوب، و
عدم صول چيزي از صحابه به تابعين، بسيار است كه استقصاء و رسيدگي به آنها در اين
مجال نميگنجد و همه اينها كه اشاره شد و آنچه كه در اشاره هم نيامد، ولي موجود
است، شاهدي است بر اينكه احاديث در نظر آن بزرگان، حجت و سندي همپايه قرآن كريم
براي شريعت نبوده، و اسناد بيرغبتي به صحابۀ عظام در امر حفظ حجّت و سند شريعت و
احياناً نابودي آن، يك نوع الحاد است، چگونه، با تدّين به اسلام، ميتوان به گروهي
از سابقين از مهاجر و انصار، اسناد داد كه آنن «والعياذ بالله» در حفظ عدل قرآن
«احاديث» مسامحه داشتند! تا چه رسد كه گفته شود: آن عظماء، پارهاي از حجج الهي را
محو و نابود كردند!
ادامه دارد