درسهائي از تاريخ
تحليلي اسلام
قسمت چهل و پنجم
حوادث سال اول هجرت-
4
4- مراسم زفاف با
عايشه
زفاف با عايشه هم طبق
روايات بسيار و گفتار عموم اهل تاريخ از حوادث سال اوّل هجرت است كه عموماً گفتهاند
در ماه شوال سال اول و پس از هفت يا هشت ماه از ورود رسول خدا صلي الله عليه و
آله بمدينه اين مراسم انجام شد، ولي ابن
كثير در كتاب سيرۀ خود در يكجاي از آن (ج 2 ص 141) بصورت جزم آنرا از حوادث سال
دوّم دانسته و پس از ذكر داستان ازدواج آنحضرت با عايشه گويد:
«و كان بناؤه بها في
السنة الثانية من الهجرة الي المدينه».
و نيز در صفحه (144)
مجدّداً همين مطلب را تكرار كرده و ذهبي نيز يكي ديگر از علماي اهل سنّت ازدواج با
عايشه را در سال دوّم هجرت دانسته و در كتاب خود آنرا آخرين حادثۀ سال دوّم اورده
است.[1]
ولي همان ابن كثير در
جاي ديگر همان كتاب حدود دويست صفحه پس از آن (ج 2 ص 332) در حوادث سال اوّل هجرت
گفته:
«و بني رسول الله(ص)
بعايشه في شوال من هذه السنة».
كه البته از اين گونه
تهافتها و دوگونگيها در كلام ايشان و دانشمندان ديگر اهل سنت كم و بيش ديده ميشود،
كه از آنجمله در همين داستان ازدواج عايشه و فضائل ايشان ابن كثير در همين كتاب
سيره و همين صفحه (332) حديثي از امام احمد- بسندش- از عايشه نقل ميكند كه:
«قالت: تزوجّني رسول
الله(ص) في شوال، و بني بي في شوال، فأيّ نساء رسول الله(ص) كان أحظي عنده منّي».
يعني- عايشه گفته:
رسول خدا عقد ازدواج مرا در شوال بست، و در همان ماه شوال نيز با من زفاف عروسي
كرد، پس كداميك از زنان رسول خدا(ص) بهرهاش نزد آنحضرت بيش از من بود!
ابن كثير بدنبال ذكر
اين حديث پس از چند سطر گويد:
عايشه از اينكه رسول
خدا، هم ازدواج و هم عروسي او را در ماه شوال قرار داده فهميده است كه محبوبترين
زنان در نزد آنحضرت بوده است!
كه البته جاي اين
سؤال براي نگارنده و خواننده هست، كه آخر چه ملازمه و ربطي ميان ازدواج و عروسي در
ماه شوال و محبوبتر بودن در نزد خدا است…!؟
ولي ايشان يعني ابن
كثير آنها را بهم مربوط كرده و سپس ميگويد:
«وهذا الفهم منها
صحيح لما دلّ علي ذلك من الدلائل الواضحة، و لو لم يكن الّا الحديث الثابت في صحيح
البخاري عن عمروبن العاص، قلت: رسول الله ايّ الناس احبّ اليك؟ قال: عايشه، قلت:
من الرجال؟ قال: ابوها»[2].
يعني- اين فهمي كه
عايشه از اين مطلب كرده صحيح است زيرا دليلهاي واضحي بر اينمطلب دلالت دارد، و اگر
نبود جز حديث ثابت در صحيح بخاري كافي بود كه از عمروعاص روايت كرده كه گويد: به
رسول خدا گفتم: كداميك از مردم پيش شما محبوبتر است؟ فرمود: عايشه، گفتم: از
مردان؟ فرمود: پدرش.
و آن تهافت و اختلافي
كه گفتيم در اين است كه همين آقاي ابن كثير كه اينجا بطور قطع اين مطلب را گفته،
در كتاب ديگرش يعني در تفسيرش (ج 8 ص 85 ط بولاق مصر) بسندش از اسامة از
اميرالمؤمنين علي (ع)و عمويش عباس در ضمن حديثي روايت كرده كه آندو خدمت رسول
خدا(ص) رسيده و عرض كردند:
«يا رسول الله ايّ
اهلك احبّ اليك؟ قال: فاطمة بنت محمد».
–
اي رسول خدا كداميك
از خاندان شما در نزد شما محبوبتر است؟ فرمود: فاطمه؟
و جالب اين است كه
حاكم نيشابوري و ترمذي و خطيب تبريزي و بيش از ده نهفر ديگر از علماء و محدّثان
اهل سنّت از خود عايشه نقل كردهاند كه وقتي از او پرسيدند: «… أيّ النّاس كان
احبّ رسول الله(ص)؟ قالت: فاطمةريالِْ: فمن الرجال؟ قالت: زوجها…»[3].
– كداميك از مردم نزد
رسول خدا محبوبتر بود؟ عايشه گفت: فاطمه! پرسيدند: از مرددن (چه كسي محبوبتر بود)؟
گفت: شوهر فاطمه…!
كه خواننده و نگارنده
سردرگم ميشود كه كداميك از دو حديث ابن كثير را بپذيرد و اساساً گفتۀ عمروعاص- با
آنهمه سوابق سوء و نفاق و تزوير[4]–
را بپذيرد و يا گفتار عايشه امّ المؤمنين را؟
خود آقاي ابن كثير در
اينگونه موارد كه گرفتار ميشود و راه توجيه هم بر او بسته ميگردد براي فرار از
مخمصه و پاسخ، مسئله را موكول به علم خداوند تعالي ميكند و بخيال خود راحت ميشود،
چنانچه در همين داستان ازدواج با عايشه- در باب فضيلت ميان خديجه و عايشه- گويد:
«و من حصل له توقّف
في هذه المسئلة او في غيرها فالطريق الا قوم و السملك الاسلم أن يقول: الله اعلم».[5]
و ما نيز در اين برهۀ
زماني و در اين قسمت از بحث به ايشان اقتداء كرده و عجالتاً ميگوئيم: «الله اعلم».
ابهامي ديگر در اين
داستان
ابهام ديگري كه در
داستان ازدواج عايشه است مسئله سنّ عايشه در هنگام ازدواج و عروسي است كه اختلاف
در روايات و سخنان اهل تاريخ و حديث در اين باره بگونهاي است كه نگارنده نتوانست
قولي صحيح و قطعي در اين داستان بدست آورد، زيرا همين ابن كثير در يكجا بطور مسلّم
گويد:
«اينكه رسول خدا
عايشه را در سنّ شش سالگي به عقد ازدواج خويش درآورد، و در سنّ نه سالگي با او
زفاف كرد» چيزي است كه خلافي در آن، ميان مردم نيست، و در روايات و يا كتابهاي
صحاح و غير آن ثابت شده…[6].
و سپس رواياتي در
اينباره از خود عايشه نقل ميكند…
از آنسو ابن هشام در
سيرۀ خود در زمرۀ كساني كه در آغاز بعثت رسول خدا اسلام آوردند نام عايشه را ذكر
كرده و گويد:
«و عايشه بنت ابي بكر
و هي يومئذ صغيرة».[7].
يعني- و عايشه دختر
ابي بكر و او در آنزمان دختر كوچكي بود، كه هرجور حساب كنيم روي اين نقل، بايد
بگوئيم وقتي كه اسلام آورده- حدّاقل- چهار پنج سال بوده و وقت عقد ازدواج بيش از
ده سال داشته؟
و از سوي ديگر ابن
قتيبه در كتاب معارف[8] گويد:
عايشه در سال 58 هجري
از دنيا رفت و نزديك به هفتاد سال از عمر او گذشته بود كه باز هر جور حساب كنيم
بيش از ده سال و يا همين حدودها براي وقت عقد ازدواج ميماند…
و از همه جالبتر در
اين باره روايت ذيل است كه خطيب بغدادي در تاريخ خود آنرا روايت كرده سپس از شيخ
ابوبكر نقل كرده كه راويان حديث همگي به جز يك نفر از «ثقات» و افراد مورد وثوق
هستند… و متن حديث كه از ابي هريرة روايت شده اينگونه است:
«عن أبي هريرة
مرفوعاً: لمّا دخل النبيُّ (ص) المدينة و استوطنها لب التزويج فقال لهم: انكحوني
فأتاه جبريل بخرفة من الجنّة طولها ذراعان في عرض شبر فيها صورة لم يرالرّائون
أحسن منها فنشرها جبريل و قال له: يا محمّد إنَّ الله يقول لك: أن تزوّج علي هذه
الصورة. فقال له النبيُّ (ص) أنا من أين لي مثل هذه الصورة يا جبريل؟ فقال له
جبريل: إنَّ الله يقول لك: تزوَّج بنت أبي بكر الصدِّيق. فمضي رسول الله صل الله
عليه وسلم إلي منزل أبي بكر فقرع الباب ثمّ قال: يا أبابكر إنَّ أمرني أن اُصاهرك.
و كان له ثلاث بنات فعرضهنَّ علي رسول الله صل الله عليه وسلم فقال رسول الله صل
الله عليه وسلم: إنَّ الله أمرني أن أتزوّج هذه الجارية و هي عايشة فتزوَّجها رسول
الله صل الله عليه وسلم»[9].
يعني- هنگامي كه رسول
خدا بمدينه آمد و آنجا را براي خويش وطن قرار داد از مردم خواست كه براي او همسري
پيدا كنند و به آنها گفت: بمن زن بدهيد! پس جبرئيل خرقهاي از بهشت آورد كه طول آن
دو ذراع و عرض آن يك وجب بود، و در آن صورتي نقش بود كه از آن زيباتر كسي نديده
بود، پس جبرئيل آنرا براي رسول خدا باز كرد و گفت: اي محمّد خدا ميگويد: با دختر
ابوبكر صديق ازدواج كن. رسول خدا بر در خانۀ ابوبكر آمد و در را زد و به ابوبكر
گفت: خدانوند بمن دستور داده كه داماد تو بشوم و ابوبكر سه دختر داشت كه آنها را
بر رسول خدا عرضه كرد و پيغمبر فرمود: خدا بمن دستور داده با اين دخترك ترويج كنم
و آن دختر عايشه بود كه رسول خدا با او تزويج كرد…!!
كه روي اين حديث،
اشكال چند برابر ميشود زيرا:
اولاً- اين حديث بر
خلاف همۀ آن روايات است كه رسول خدا(ص) عايشه را در مكه به عقد ازدواج خود درآورده
بود، و برخلاف اجماع اهل حديث و تاريخ است.
و ثانياً- آيا چنين
نسبتي به رسول خدا(ص) با آنهمه مقام و عظمت روا و صحيح است كه مانند مردي بوالهوس
(نعوذبالله) بمردم بگويد: (انكحوني!) به من زن بدهيد! مگر راه ديگري براي اين
منظور نبود! تا اينكه بالاخره جبرئيل بيايد… و…
و حالا هم كه مورد
معلوم شد، آيا راه ديگري نبود كه رسول خدا(ص) خود برخيزد و بر در خانه ابوبكر
بيايد و در بزند… و…
و ثالثاً- اين سه دختري
كه در آنزمان ابوبكر داشته و ميتوانستهاند ازدواج كنند معلوم نيست كدام دخترها
بوده زيرا بگفتۀ مورخين ابوبكر بيش از سه دختر نداشت يكي «اسماء» بود كه در مكه او
را به زبير شوهر داده بود، و در جريان هجرت وي با شوهرش زبير بمدينه هجرت كرد در
حالي كه به عبدالله حامله بود، و عبدالله در مدينه به دنيا آمد، و بگفتۀ همان اهل
تاريخ هنگامي كه عبدالله بدنيا آمد مهاجرين تكبير گفتند زيرا شايع شده بود كه
يهوديان آنها را سحر كرده و فرزندي از آنها بدنيا نخواهد آمد… تا بآخر.
و ديگري ام كلثوم بود
كه پس از فوت ابوبكر بدنيا آمد، و سومي هم عايشه بود… و رابعاً- … و خامساً…
كه بايد در اينجا
همان داستان معروف را گفت كه در مجلدات قبلي نيز اشاره كردهايم كه گويند: شخصي،
بديگري گفته بود:
«حضرت امام زاده
يعقوب را در شهر مصر بالاي مناره شير دريد!»
شخصي كه اينرا شنيد
بگوينده گفت:
اولاً- امام زاده
نبود، و پيغمبرزاده بود!
ثانياً- يعقوب نبود،
و يوسف بود!
ثالثاً و رابعاً- در
شهر مصر نبود، و قريۀ كنعان بود!
خامساً- بالاي مناره
نبود، و ته چاه بود!
سادساً- شير نبود و
گرگ بود!
سابعاً- اصل قضيه هم
دروغ بود!
و شايد روي همين جهت
بوده كه بقول معروف «آشي كه پختهاند بقدري شور است كه صداي آشپز را هم درآورده» و
خود ناقلين اين حديث در صحت آن ترديد كرده و آنرا مجعول دانستهاند.
ادامه دارد
عزَّت جاويدان
امام صادق (ع)
«مَنْ اَرادَ عِزّاً
بِلا عَشيرٍَة وَ غنيً بِلامالٍ وَهَيبَةً بِلا سُلْطانٍ فَلْيَنْتَقِلْ مِنْ
ذُلِّ مَعْصِيَةِ الله اِليَ عِزِّ طاعَتِه».
(بحارالانوار، ج 15،
ص 164)
كسيكه ميخواهد با
نداشتن خويش و قومن، عزيز و محترم باشد، با نداشتن ثروت، غني و بينياز باشد، با
نداشتن مقام شامخ اجتماعي داراي ابهت و عظمت باشد، بايد خويشتن را از ذلّت گناه و
ناپاكي به محيط با عزّت اطاعت الهي منتقل نمايد.