زمان آگاهي و رهبري

قسمت بيست و پنجم

زمان آگاهي و رهبري

حجة الاسلام والمسلمين محمّدي ري شهري

يكي ديگر از عناصر اصلي بينش سياسي زمان آگاهي است كه همچون مردم شناسي و مردم
داري از ضروريات اوليۀ رهبريِ موفقيت آميز محسوب مي­گردد.

مقصود از زمان در اين جا، مفهوم فلسفي يا لغوي آن نيست تا اين مسأله پيش آيد
كه زمان امري است وجودي و يا عدمي. و يا ساير مباحثي كه در تعريف زمان مطرح شده
است، بلكه مقصود موقعيت تاريخي جامعه و شرايط و مقتضيات زمانيِ حاكم بر آن است.

مقاطع مختلف تاريخ ويژگي­ها و قوانين خاصي دارد كه رهبري تنها با در نظر گرفتن
آن اختصاصات و رعايت قوانين آن، مي­تواند موفقيت آميز باشد و مخالفت با آن، چيزي
جز شكست و ناكامي نيست.

در اين رابطه سخنان دقيق و جالب توجهي از امام علي (ع)روايت شده است:

«من عتب علي الزّمان طالت معتبته»[1].

كسي كه بر زمان خشمناك شود، خشمش به درازا كشد.

«من عاند الزّمان أرغمه، و من استسلم إليه لم يسلمه»[2].

هر كس با زمان ستيزه جويد، زمان او را بر زمين زند و هر كس تسليم زمان گردد،
زمان او را سالم نمي­گذارد.

و در وصيتهايي كه امام براي رهبر پس از خود، فرزندش امام مجتبي دارد مي­فرمايد:

«مَن أمن الزّمان خانه، و من تعظّم عليه أهانه، و من ترغّم عليه أرغمه، و من
لجأ إليه أسلمه»[3].

آن كه از زمان ايمن نشيند خيانت بيند، و آن كه به زمان بزرگي فروشد او را خوار
كند، و آن كه به زمان خشم گيرد او را بر زمين زند، و آن كه به زمان پناه برد او را
تسليم نمايد.

روايات ديگري[4] به اين
مضمون از اميرالمؤمنين (ع)نقل شده است كه نشان مي­دهند از ديدگاه امام، زمان در
نظام هستي واقعتي است كه ايمن شدن از آن، خشم گرفتن بر آن، بزرگ دانستن آن، كوچك
دانستن آن[5]،
مخالفت با آن و تسليم شدن آن، صحيح نيست.

به عبارت ديگر زمان و تاريخ قانوني دارد، مانند قانون جاذبۀ زمين كه هر گونه
برخورد غير علمي با آن، موجب رنج و زحمت برخورد كننده است، قانون جاذبه را نه بيش
از آنچه هست بايد تصور كرد و نه كمتر، نه مي­شود با آن مخالفت كرد و نه تسليم آن
شد، نه مي­توان از خطرهاي ناشي در اين قانون غفلت ورزيد و نه مي­توان به دليل
مشكلاتي كه ايجاد مي­كند بر آن خشم گرفت، بلكه بايد آن را كشف كرد و با شناخت درست
آن، زمينۀ بهره­برداري از آن را فراهم ساخت، قانون و يا سنّت زمان و تاريخ نيز
چنين است.

با اين مقدمه مي­توان تا حدودي به راز تاكيد روايات اسلامي بر ضرورت تحصيل
دانش زمان رسيد.

امام عليهم السلام (ع)مي­فرمايد:

«حسب المرء… من عرفه علمه بزمانه»[6].

براي انسان از عرفان، دانش او نسبت به زمان خويش، كافي است!

هر چه انسان بيشتر زمان شناس باشد، بهتر مي­تواند حوادث را پيش بيني كند و به
گفته اميرالمؤمنين (ع)، در اوج معرفت زمان، انسان از هيچ حادثه­اي شگفت زده نمي­شود،
چون آن را پيش بيني مي­كرده:

«اعرف النّاس بالزّمان من لم يتعجّب من أحداثه»[7].

عارف­ترين مردم به زمان، كسي است كه از رويدادهاي زمان شگفت­زده نمي­شود.

و بدين ترتيب رهبر زمان شناس و آگاه به مقتضيات زمان، در شبهات سياسي و غير
سياسي به روشني وظيفۀ خود را در هدايت و امامت، تشخيص مي­دهد و به گفتۀ امام صادق (ع)مورد
هجوم امور مشتبه قرار نمي­گيرد:

«العالم بزمانه لاتهجم اللوابس»[8].

آن كه زمان شناس است امور مشتبه او را غافلگير نمي­كند.

زمان آگاهي رهبران الهي

بر اساس مباني عقيدتي ما، رهبران الهي در رابطه با شناخت زمان بلكه همۀ
شناختهاي مورد نياز رهبري به دو دسته تقسيم مي­شوند:

1-     رهبراني كه امامت آنان مستقيماً و بالاصالة از جانب خدا
است.

2-     رهبراني كه در عصر غيبت رهبري كه از جانب خدا است به نيابت
از او متصدي امر امامت مي­گردند.

زمان آگاهي رهبران الهي در شكل نخست، از طريق وحي و يا الهام تأمين مي­گردد،
همۀ پيامبران الهي از اين راه از مقتضيات زمان خود آگاه بودند و دقيقاً بر اين
مبنا جامعه خود را رهبري مي­كردند، نسخ اديان گذشته توسّط پيامبران اولوالعزم،
بهترين سند براي اثبات نقش زمان در رهبري از ديدگاه همۀ اديان آسماني است.

بررسي تاريخ زندگي پيامبر اسلام از ديدگاه زمان شناسي و آشنايي او با مقتضيات
زمان خود نشان مي­دهد كه او مَثَلِ اعلاي يك رهبر زمان آگاه است و پس از
اميرالمؤمنين علي (ع).

پس از آن كه در سقيفه خلافت ابوبكر تثبيت شد، ابوسفيان نظر به كينۀ ديرينه­اي
كه با حكومت اسلامي داشت انديشيد كه براي ايجاد آشوب و بحران داخلي و بهره­گيري از
آن در جهت شكست انقلاب اسلامي، بهترين راه، درگير كردن اهل بيت پيامبر اسلام و در
رأس آنها علي (ع)با سرمداران حكومت است. در راستاي اجراء اين سياست خطرناك نزد
عبّاس عموي پيامبر اسلام آمد و ضمن اظهار تأسف از شرايط سياسي حاكم و ابراز نگراني
اين كه خلافت از خاندان هاشم بيرون رفت و در خاندان تيم قرار گرفت و اگر وضع بدين
منوال ادامه يابد در آينده به خاندان عديّ «عمر بن خطاب» منتقل مي­گردد. به او
پيشنهاد داد كه باز هم نزد علي برويم و با او به خلافت بيعت كنيم و با توجه به
اينكه تو عموي پيغمبر هستي و من شخصيتي مورد قبول قريش، اين اقدام، موفقيّت آميز
خواهد بود، در اين صورت هر كس مخالفت كرد با او مي­جنگيم و او را از پا درمي­آوريم.

بدين ترتيب ابوسفيان با جلب موافقت عباس همراه جماعتي[9] از
بني هاشم نزد اميرالمؤمنين (ع)آمدند و به او پيشنهاد بيعت كردند، ابوسفيان براي
تحريك احساسات (ع)گفت:

«يا اباالحسن لاتغافل عن هذا الأمر متي كنّا تبعاً لتيم الأراذل»[10].

اي ابا الحسن از پذيرفتن اين پيشنهاد غفلت مورز، تاكنون كي ما تابع طائفه پست
و بي­اعتبارتيم بوده­ايم!

امام با اين كه خلافت را حقّ خود مي­دانست و از شرايط سياسي حاكم سخت ناراضي
بود ولي از آنجا كه هم مردم شناس بود و هم زمان آگاه، خوب مي­دانست كه در شرايط
كنوني زمينه­اي براي اين كه او بتواند زمام امور را به دست گيرد وجود ندارد و
هرگونه تلاش در جهت كنار زدن ابوبكر از مسند خلافت، موجب تفرقه در جامعۀ اسلامي و
به قيمت نابودي اصل اسلام و بازگشت جامعه به دوران جاهليت تمام مي­شود، و پيشنهاد
ابوسفيان در واقع سياستي خطرناك براي تأمين اين مقصود است، لذا در پاسخ اين
پيشنهاد چنين فرمود:

«أيها النّاس شقّوا أمواج الفتن بسفن النجاة، و عرّجوا عن طريق المنافرة،
وضعوا تيجان المفاخرة، أفلح من نهض بجناح، او استسلم فأراح، هذا ماءٌآجن، و لقمةٌ
بغصّ بها آكلها،‌ و مجتني الثّمرة لغير وقت إيناعها كالزّارع بغير أرضه، فإن أقل
يقولوا حرص عليهم السلام الملك و إن أسكت يقولوا جزع من الموت، هيهات بعد اللّتياه
و الّتي واله لابن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدي امّه، بل اندمجث عليهم السلام
مكنون علم لو بحث به لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطوي البعيدة».

مردم! موجهاي فتنه را با كشتيهاي نجات درهم بشكافيد و شيوۀ ستيزگي رها سازيد و
تاج خودستايي از سر بيندازيد، هر كه با بال ياور برخاست رست ورنه- به شرايط موجود-
گردن نهاده و آسوده نشست. اين پيشنهاد همچون آبي ناگوار و لقمه­اي گلوگير است. هر
آن كه ميوه را نارس چيند مانند كشاورزي است كه در زمين ديگري تخم بپاشد. اگر
بگويم، گويند از حكومت و فرمانروايي در سر دارد و اگر سكوت كنم، گويند از مرگ مي­هراسد.
هرگز چنين نيست!       پس از آن چه در تاريخ
زندگي من گذشت اين اتهامات قابل قبول نيست!- به خدا سوگند كه پسر ابوطالب بيش از
كودك به پستان مادر به مرگ علاقه­مند و مأنوس است! امّا من چيزي مي­دانم كه بر شما
پوشيده است و اگر بگويم به سان ريسماني كه در چاهي ژرف لرزان است، آشفته و پريشان
مي­گرديد.

امام در اين كلام، فضاي سياسي و اجتماعي جامعۀ اسلامي پس از رسول الله  (ص) را ترسيم كرده و توضيح داده كه تصميم گيري
صحيح براي رهبري واقع بين، در آن فضايي كه نه اجازۀ حرف زدن مي­دهد و نه اجازۀ
سكوت، تا چه اندازه دشوار است! در چنين وضعيتّي اگر او از زمامداران حاكم انتقاد
مي­كند و از تصميمي كه در سقيفه گرفته شده اظهار نگراني مي­نمايد، به اين معنا
نيست كه او خود طالب رياست است، و اگر سكوت را بر قيام عليه وضع موجود ترجيح مي­دهد،
به اين معنا نيست كه از ترس مرگ احتمالي در صورت قيام، به وظيفۀ خود عمل نمي­كند.

گذشتۀ روشن علي، اين اتهامات را رد مي­كند، بلكه دليل سكوت او، اين است كه
زمان، اقتضاي قيام ندارد و در شرايط كنوني كه مردم از قيام حمايت نمي­كنند، هر
گونه حركت تند و حساب نشده، جامعۀ نوپاي اسلامي را دچار تفرقه مي­نمايد و موجب
سلطۀ دشمنان اسلام مي­گردد، بايد قيام با حمايت عمومي مردم بال و پر پيدا كند و
زمان مناسب آن فرا رسد، آن وقت براي همگان بيش از پيش روشن خواهد شد كه علي به
چيزي جز مصلحت اسلام و مسلمين نمي­انديشيد و اگر قيام را وظيفه مي­دانست نيازي به
پيشنهاد فريبكارانه ابوسفيان نبود.

آيندۀ تاريخ اسلام صحت اين ادّعاها را به وضوح براي همگان مشخص كرد، امام پس
از بيست و پنج سال سكوت، هنگامي كه با بيعت و حمايت عامّه مردم زمان امور را به
دست گرفت، پس از واقعۀ نهروان، دربارۀ ويژگي­هاي خود در زمان قيام، چنين مي­فرمايد:

«فقمت بالأمر حين فشلوا، و تطلّعت حين تقبّوا، و نطقت حين تعتعوا، و مضيت
بنورالله حين و قفوا، و كنت أحفضهم صوتاً و أعلاهم فوتاً، فَطِرت بعنانها، و
استبددت برهانها، كالجبل لاتحرّكه القواصف، و لا تزيله العواصف».[11]

هنگامي كه همۀ- گردنكشان- سست شدند، من قيام كردم، و زماني كه- از ترس- نهادن
شدند سر برفراشتم، و آن گاه كه سخنوران از زبان افتادند به سخن پراختم، و آن هنگام
كه همه ايستادند در پرتو نور خدا گام برداشتم، هميشه صدايم از ايشان كوتاه­تر و در
مسابقه از آنان جلوتر بودم، زمام- فضائل را- گرفته پرواز نمودم، همچون كوه! كه بادهاي
سخت او را نمي­لرزاند و طوفانهاي شديد او را از پا در نمي­آورد.

باري، امام علي (ع)در دوران رهبري، نمونۀ بارز يك رهبر زمان آگاه بود؛ همۀ
امامان پس از او نيز، از اين ويژگي برخوردار بودند و سكوت و قيام، صلح و جنگ آنها
به اقتضاي زمان بود. و بر اين اساس ما معتقديم اگر امام حسن در زمان امام حسين
عليهما السلام رهبري امّت را به عهده مي­گرفت؛ با يزيد مي­جنگيد. و اگر امام حسين
در عصر امام حسن عليهما السلام امامت مي­كرد با معاويه صلح مي­كرد. و همچنين ساير
ائمّه به مقتضاي زمان جامعۀ اسلامي را رهبري كردند.

راز غيبت امام عصر عجل الله تعالي فرجه نيز زمان شناسي اوست، كه او بقية الله
و ذخيرۀ الهي براي نجات انسان و حكومت صالحان بر زمين است و تا هنگامي كه زمان،
زمينۀ چنين حكومتي را فراهم نكند، حكمت، غيبت او را ايجاب مي­نمايد.

زمان آگاهي فقهاء

و در عصر غيبت كه مسئوليت هدايت و رهبري مردم با فقها است، زمان آگاهي براي
فقيه يك ضرورت قطعي است، فقهي كه با مقتضيات زمان آشنايي ندارد در واقع مجتهد نيست
و شايستگي امامت و رهبري و مرجعيّت و افتاء را ندارد.

رهبر كبير انقلاب اسلامي امام خميني رضوان الله تعالي عليه دربارۀ نقش زمان
آگاهي در هدايت و رهبري مردم و لزوم آشنايي با مقتضيات زمان به عنوان يك شرط براي
اجتهاد چنين مي­فرمايد:

زمان و مكان دو عنر تعيين كننده در اجتهادند. مسأله­اي كه در قديم داراي حكمي
بوده است به ظاهر همان مسأله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام
ممكن است حكم جديدي پيدا كند، بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادي و اجتماعي
و سياسي همان موضوع اوّل كه از نظر ظاهر با قديم فرقي نكرده است، واقعاً موضوع
جديدي شده است كه قهراً حكم جديدي مي­طلبد.

مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد. براي مردم و جوانان و حتي
عوام هم قابل قبول نيست كه مرجع و مجتهدش بگويد من در مسائل سياسي اظهار نمي­كنم،
آشنايي به كيفيّت برخورد با اقتصاد حاكم بر جهان، شناخت سياستها و حتّي سياسيّون و
فرمول­هاي ديكته شده آنان و درك موقعيت و نقاط قوت و ضعف دو قطب سرمايه­داري و
كمونيزم كه در حقيقت استراتژي حكومت بر جهان را ترسيم مي­كنند، از ويژگيهاي يك
مجتهد جامع است.

امام خميني رضوان الله تعالي عليه خود، در عصر غيبت نمونۀ بارز فقيه زمان آگاه
بود، يك نگاه اجمالي به سيرۀ سياسي و فتاواي امام،‌ پيش از قيام پانزدهم خرداد 42
و پس از آن پيروزي انقلاب و از پيروزي تا آخر لحظات زندگي براي اثبات اين مدّعا
كافي است.

امام تا هنگام مقدمات قيام پانزدهم خرداد 42 فقيهي است مانند همۀ فقها مشغول
درس و بحث، در آن هنگام با آغاز يك حركت تند عليه حكومت شاه رهبري قيام را به دست
گرفت، پس از تبعيد شدن به نجف تا آماده شدن زمينۀ يك خيزش عمومي تقريباً سكوت
اختيار كرد و به تدريس پرداخت، مجدّداً در بهترين شرايط زماني حركت نهايي عليه
حكومت شاه را آغاز نمود، در حسّاس­ترين لحظات تاريخ انقلاب عليرغم توصيۀ همۀ
خيرخواهان از فرانسه بر ايران بازگشت، در مقابل دولت بختيار دولت تشكيل داد و
بالأخره در لحظه­اي سرنوشت ساز، فتوا به وجوب شكستن فضاي حكومت نظامي داد و با اين
فتوا انقلاب اسلامي در ايران پيروز شد.

و از لحظه پيروزي انقلاب تا هنگام وفات، در هر مقطع از تاريخ انقلاب، با شناخت
دقيق مقتضيات زمان، آن گونه كه شايسته بود، امت مسلمان ايران و مسلمين جهان را
رهبري نمود، تصميم قاطع او درباره جنگ، صلح، برخورد با گروهكهاي ضد انقلاب، لانۀ
جاسوسي امريكا، نامۀ او به گورباچف، فتواي قتل سلمان رشدي، آراء و فتاواي او در
زمينۀ مسائل مختلف سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي و اقداماتي كه در رابطه با
تداوم رهبري پس از خود در روزهاي پايان زندگي پربركت انجام داد، ستد روشن زمان
آگاهي او، و ضرورت اين ويژگي براي يك مجتهد جامع است، تفصيل اين اجمال نياز به
رساله­اي مستقل دربارۀ زمان آگاهي امام دارد كه نگارش آن را به نويسندگان متعهد
توصيه مي­كنم.

ادامه دارد

 



[1]
. بحارالانوار، جلد 77، ص 384.