قسمت بيست و هفتم
مباني رهبري در اسلام
جاذبه رهبري
حجة الاسلام و المسلمين محمدي ري شهري
در قسمتهاي گذشته سخن درباره شرايط عام امامت و رهبري بود، شرط اول يعني «بينش
رهبري» به طور مشروح مورد بررسي قرار گرفت و اينك مي پردازيم به بيان يكي ديگر از
شرايط رهبري كه عبارت است از:
جاذبه رهبري
اين شرط يكي ازمهمترين شرايط عام امامت و رهبري است. رهبر بايد از نظر اخلاق
اجتماعي و برخورد با ديگران داراي ويژگيهايي باشد كه بتواند سليقه هاي مختلف،
ديدگاههاي گوناگون و اخلاقهاي متفاوت اقشار جامعه را جذب كند.
ترديدي نيست كه هر چه جاذبه رهبر قويتر و عموميتر باشد، قدرت امامت و رهبري
او افزونتر ميگردد. براي اين كه اين ويژگي را از ديدگاه اسلام مورد بررسي قرار
دهيم، لازم است مقدمةً به تبيين نظر اسلام درباره جاذبه داشتن انسان براي ديگران
بپردازيم:
جلب محبت ديگران در اسلام
يكي از مسايل اجتماعي كه در اسلام فوق العاده بر آن تأكيد شده است، مسأله
جاذبه داشتن انسان براي ديگران است، از نظر اسلام همه مسلمانها بايد خود را از نظر
اخلاقي طوري تربيت كنند كه براي ديگران جاذبه داشته باشند و زمينه محبت و علاقه و
عشق آحاد جامعه را نسبت به خود فراهم كنند.
بررسي دقيق متون اسلامي در اين زمينه نشان ميدهد كه مقصود تنها يك توصيه و
رهنمود اخلاقي نيست بلكه تأكيد اسلام بر لزوم جلب محبت ديگران نسبت به خود، يك
دستورالعمل مهم سياسي و مديريتي و رهبري نيز هست.
قبل از هر گونه توضيح در اين زمينه، يادآوري اين نكته ضرري است كه مقصود از
جاذبه داشتن مسلمان و جلب محبت ديگران، سالوسي و شهرت طلبي و ارضاء حسّ خودبيني و
خودپرستي نيست كه اين صفات از رذائل نفساني و در اسلام به شدّت محكوم است، بلكه
تأكيد بر به كار بستن توصيههاي اسلام در زمينه اخلاق اجتماعي و به خصوص حسن معاشرت
با مردم براي تحقق اهداف انساني و اسلامي است.
به عبارت ديگر جلب محبت ديگران به عنوان يك وسيله مطلوب است نه به عنوان يك
هدف.
اصولاً از نظر قرآن، ايمان و عمل صالح موجب جلب مودّت ديگران به انسان
ميگردد؛
«ü¨bÎ) úïÏ%©!$# (#qãZtB#uä (#qè=ÏJtãur ÏM»ysÎ=»¢Á9$# ã@yèôfuy ãNßgs9 ß`»oH÷q§9$# #tãr »
(سوره مريم- آيه 96)
كساني كه ايمان
آوردند و كارهاي شايسته انجام دادند خداوند مهربان محبت آنها را در دل ديگران
ميافكند.
بنابراين براي جلب محبّت ديگران نياز به اقدامي كه هدف از آن صرفاً جلب محبت باشد نيست
بلكه به كار بستن دستورالعملهاي اعتقادي و اخلاقي اسلام خودبخود عشق و علاقه مردم
را به دنبال دارد.
بهمين جهت پيامبر اسلام تأكيد ميفرمايد كه مسلمانها نبايد آن گونه كه طالبان
قدرت و شهرت در صدد جلب رضايت و مودت مردم هستند، براي اين منظور اقدام كنند، اگر
آنها به وظيفه الهي خود عمل كنند، به طور طبيعي جاذبه پيدا ميكنند و مورد عشق و
علاقه مردم ميگردند
متن حديث نبوي اين است:
«تفرّغوا من هموم الدّنيا ما استطعتم، فإنّه من أقبل علي الله تعالي بقلبه جعل
الله قلوب العباد منقادة اليه بالودّ و
الرّحمة و كان الله إليه بكلّ خيرٍ أسرع».[1]
تا ميتوانيد خود را از اندوه دنيا طلبي تهي كنيد، زيرا كسي كه با دل به خدا
رو كند، خداوند قلب بندگان خود را به مودّت و مهرباني مطيع و رام او مي گرداند، و
خداوند با شتاب بيشتري او را به سوي انواع نيكيها ميبرد.
با عنايت به اين مقدمه به چند روايت درباره لزوم جلب محبت ديگران از نظر اسلام
توجه فرمائيد:
«رأس العقل بعد الايمان بالله التّعجبّب الي النّاس».[2]
سر عقل پس از ايمان به خدا اظهار محبّت به مردم است.
در حديث ديگر از آن حضرت روايت شده:
«رأس العقل بعد الدّين التودّد إلي النّاس واصطناع الخير إلي كلّ برّوفاجر».[3]
سر عقل پس از دينداري اظهار محبّت به مردم و نيكي كردن به هر نيكوكار و بدكار
است.
اظهار محبت ابزاري است براي جلب محبت و دوام علاقه ديگران و لذا در احاديث
بسيار به بيانهاي مختلف پيامبر اسلام تأكيد مي كند كه وقتي يك مسلمان در خود احساس
علاقه نسبت به كسي كرد، موظف است اين موضوع را با او در ميان بگذارد:
«اذا أحبّ أحدكم صاحبه أوأخاه فعلُعلمه».
وقتي يكي از شما نسبت به همنشين يا برادر ديني خود احساس محبت كرد، لازم است
اين مطلب را به او اعلام كند.[4]
«أبدالمودّة لمن و ادّك فانّها أثبت».[5]
دوستي و علاقه خود را نسبت به كسي كه تو را دوست دارد آشكار كن، كه اين عمل
براي تقويت محبّت مؤثر است.
امام صادق (ع)نيز بر همين معني تأكيد فرموده با اين عبارت:
«اذا أحبيت رجلاً فآخبر بذلك فانّه أثبت لمودّة بينكما».[6]
وقتي در خود احساس محبّت به كسي كردي، او را از اين احساس باخبر كن، زيرا اين
اقدام براي تقويت و تداوم دوستي ميان شما مفيد و مؤثر است.
همان طور كه اشاره شد، اظهار محبّت، وسيله اي است براي تداوم و تقويت آن، به
همين جهت پيامبر اسلام در حديثي كه از او روايت شد، آشكار كردن محبّت نسبت به
ديگران را به عنوان سری عقل معرفي ميكند ولي امام مجتبي، حسن معاشرت با مردم را
سرِ عقل مي داند، متن سخن امام اين است:
«رأس العقل معاشرة النّاس بالجميل».[7]
سرِ عقل، حسن معاشرت با مردم است.
اظهار محبّت يكي از مصاديق روشنِ حسن معاشرت است، چه بگويي سرِ عقل اظهار
محبّت است و يا حسن معاشرت، هر دو سخن يك هدف را تعقيب ميكند و آن بيان اين مطلب
كه انسان موجودي است اجتماعي، استعدادهاي او در جامعه شكوفا مي شود و تكامل انسان
متكي به پيوند محبّت در آحاد مردم است، بنابراين عقل اجتماعي اقتضا ميكند كه
انسان، دوستي و علاقه ديگران را به خود جلب نمايد و از اين لحاظ كسي كه فاقد توان
جلب محبت مردم است در واقع عقلش سر ندارد يعني عقل اجتماعي ندارد و نميفهمد چگونه
بايد زندگي كند.
اهميت اين موضوع در اسلام و نقش آن در سعادت انسان تا حدّي است كه امام علي (ع)در
بستر شهادت، در آخرين لحظات زندگي و در آخرين توصيههاي خود به فرزندان خويش بر آن
تأكيد كرده است. امام باقر (ع)ميفرمايد:
«لمّا احتضر اميرالمؤمنين (ع)جمع بنهيه… فوصّاهم وكان آخر وصيته: يا بنيّ
عاشرو النّاس معاشرةً إن غبتم حنّوا إليكم و إن فقُدتُم بكوا عليكم».[8]
وقتي كه اميرالمؤمنين (ع)در آستانه مرگ قرار گرفت فرزندان خود را جمع كرد و
سفارشات خود را براي آنها بيان نمود، آخرين وصيّت او اين بود كه فرمود: اي فرزندان
من، با مردم به گونه اي معاشرت كنيد كه اگر مدتي شما را نديدند، مشتاق ديدار شما
شوند. و اگر روزي از دنيا رفتيد بر فقدان شما بگريند.
و بالأخره امام صادق (ع)به كسي كه زمينه علاقه و محبت مردم را نسبت به خود و
رهبران جامعه اسلامي فراهم كند، دعا مينمايد:
«رحم الله عبداً استجّر مودّة الناس الي نفسه والينا».[9]
خداي رحمت كند كسي كه محبت مردم را نسبت به خودش و ما، جلب نمايد.
نكته بسيار مهمي كه در اين سخن به آن اشارت شده اين است كه فلسفه جلب محبّت
ديگران در اسلام فراتر از اهداف فردي و يا اجتماعي به مفهوم رسمي آن است، فلسفه
اصلي جلب محبّت، علاقهمند كردن مردم به اسلام و رهبري امت اسلامي است زيرا وقتي
يك مسلمان متعهد، محبت ديگران را متوجه خود ميكند، در واقع عشق و علاقه مردم را به
اسلام و رهبري و رهبران جامعه اسلامي جلب كرده است.
آئين دوست يابي
در زمينه آئين دوست يابي و اموري كه موجب جلب محب ديگران و فراوان شدن دوستان
و كم شدن دشمنان مي گردد، اسلام دستورالعملهاي ارزندهاي دارد كه بحث تفصيلي
درباره آن خارج از موضوع مباني رهبري است، اشارةً به سخني از امام زين العابدين (ع)اكتفا
ميكنيم:
محمدبن مسلم زهري[10] كه
از دانشمندان معاصر امام بود روزي وارد بر آن حضرت شد در حالي كه آثار غم و غصه در
چهره او كاملاً پيدا بود، امام علت ناراحتي او را جويا شد؟
پاسخ داد از دست همه ناراحتم، هيچ كس با من خوب برخورد نميكند، از دست
حسودان، از طعمكاران، از كسي كه دل به او بستهام، از كسي كه به او نيكي كردهام و
بالأخره از دست همه! گويا همه براي ناراحت كردن من دست به دست هم دادهاند!
امام فرمود:
«احفظ عليك لسانك تملك به اخوانك».
زبانت را حفظ كن تا مالك زبان خود نيستي و در برخورد با ديگران با آنها به
گونهاي حرف ميزني كه نبايد.
زهري پاسخ داد: اتفاقاً در برخورد ابتدائي من خيلي خوش برخورد هستم و با
سخناني زيبا و دل پذير با همه خوب برخورد ميكنم.
امام فرمود:
«هيهات هيهات ايّاك و أن تعجب من نفسك وايّاك أن تتكلم بِما يسبق الي القلوب
انكاره وإن كان عندك اعتذاره، فليس كلّ من تسمعه شرّاً يمكنك أن توسّعه عذراً».
افسوس، افسوس! مبادا گرفتار خودپسندي باشي! مبادا سخني بگويي كه پذيرفتن آن در
موقع شنيدن براي ديگران مشكل است، هر چند بتواني بعداً آن را توجيه كني، چون توجيه
همه كساني كه سخن ناروا از تو ميشنوند ممكن نيست.
امام (ع)كه ميدانست ريشه بيمحبّتي ديگران نسبت به زُهري، بيماري خودبرتربيني
است در ادامه سخنان خود اين موضوع را بيشتر باز كرد و فرمود:
اي زهري! كسي كه عقل او كاملترين داراييهاي او نباشد از سادهترين كارهاي خود
ضربه ميخورد و هلاك ميشود!
اي زهري!- براي حلّ مشكل بيمهري ديگران نسبت به خود، بايد بيماري خودپسندي را
درمان كني- و مردم مسلمان را مانند خانواده خود فرض كني، با بزرگترها مانند پدر،
با كوچكترها مانند فرزند، با همسالان مانند برادر رفتار نمايي، كدام يك از اينان
مايل هستي مورد تجاوز واقع شوند؟! عليه كدام يك دوست داري دعا كني؟! آبرو و حيثيت
كدام يك براي تو محترم نيست؟!.
اگر شيطان تو را وسوسه كرد كه تو فضيلتي بر يكي از اهل قبله داري، اگر او
بزرگتر از تو است، در پاسخ وسوسههاي شيطان بگو كه او در ايمان و عمل صالح بر من
سبقت دارد پس او بهتر از من است! و اگر همسالان تو است، در پاسخ شيطان بگو من نسبت
به گناهاني كه خود مرتكب شدهام يقين دارم ولي نسبت به او شك دارم، چرا يقين خود
را براي شكم رها كنم!
اگر ميبيني مردم نسبت به تو تعظيم و توقير و
تكريم دارند، به خود به باوران كه فضيلتي است كه آنها خود را بدان آراستهاند.
و اگر جفا و بيمهري و انقباض از آنها ديدي، بگو اين به دليل گناهي است كه من
انجام دادهام!
اگر اين دستورالعمل را انجام دهي خداوند زندگي را بر تو آسان سازد، دوستانت
فراوان شوند، دشمنانت اندك گردند، از نيكي آنان شادمان گردي و بر بيوفايي و جفاي
آنان افسوس نخواهي خورد.
و بدان محترمترين مردم نزد آنان كسي است كه خير او همچون سيل بر آنها جاري
گردد و در عين حال از آنها مستغني و بينياز باشد. و پس از او، گراميترين مردم
نزد آنان كسي است كه از آنان اظهار بينيازي كند هر چند كه در واقع نيازمند باشد،
باشد اهل دنيا دنبال ما هستند و بهمين جهت هركس در ارتباط با آنچه دنبال ميكند
مزاحم آنها نباشد پيش آنها محترم است و كسي كه علاوه بر اين، در دستيابي به بخشي
از خواستههاي خود، به آنها كمك كند نزد آنها عزيزتر و محترمتر است[11]
جاذبه اخلاقي پيامبر اسلام
جاذبه اخلاقي براي همه مردم يكي از بهترين محاسن روحي است ولي براي كسي كه
ميخواهد مردم را رهبري كند، همان طور كه اشاره شد يك شرط لازم و اجتناب ناپذير
است، تا رهبر جاذبه نداشته باشد، براي او، رهبري ممكن نيست و بهمين جهت همه
رهبران بزرگ جامعه- البته هر يك به دليلي- از اين خصوصيت برخوردار بودهاند.
قرآن كريم رمز موفقيت پيغمبر اسلام (ص) را در رهبري جاذبه داشتن اخلاقي او
براي مردم ميداند:
«فيما رحمة من الله لعنت لهم ولو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف
عنهم واستعفر لهم و شاورهم في الأمر»[12]
به موجب لطف و رحمت الهي، تو ببر ايشان نرم خوي شدي كه اگر تندخوي و سخت دل
بودي از پيرامونت پراكنده ميگشتند، پس از آنان در گذر و بر ايشان آمرزش بخواه و
در كار با آنان مشورت كن.
جاذبه اخلاقي پيغمبر خصوصاً حلم و بردباري و نرمشي كه آن بزرگوار در برخورد با
اعراب تندخوي جاهليت، از خود نشان ميداد، همان طور كه در اين آيه كريمه بدان
اشاره شده، تحقيقاً عنايت و رحمت الهي براي جذب و سازماندهي آن مردم فرومايه جهت
تشكيل نخستين هسته حكومت اسلامي در جهان بود. و به طور قطع، اگر اين قدرت جذب در
پيامبر صدمه ميديد، آن گونه كه قرآن پيش بيني كرده است مردم متفرق ميشدند و
پيامبر را تنها ميگذاشتند:
او به تيغ حلم چندين خلق را واخريد
از تيغ، چندين خلق را
تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر بل
زصد لشكر ظفر انگيزتر[13]
براي تقويت هر چه بيشتر اين جاذبه خداوند متعال ضمن تأييد روش گذشته به
پيامبرش توصيه ميكند كه به خطاهاي امت با ديده عفو و اغماض بنگرد و در كارها با
آنها مشورت نمايد.
پيامبر اسلام تحت تعليم و تربيت روحي در زمينه حسن خلق آن چنان تكامل يافت كه
سرآمد همه رهبران الهي شد و مورد ستايش حضرت حق قرار گرفت:
«وإنّك لعلي خلق عظيم».[14]
توبه ملكات اخلاقي بزرگي آراستهاي.
به طور قطع در ميان رهبران تاريخ بشر نميتوان كسي را يافت كه به اندازه
پيامبر اسلام مردم مجذوب او باشند و محبت و عشق او در عمق جان و وجدان مردم نفوذ
كرده باشد، و به همين دليل دشمنان او را متهم به جادوگري ميكردند، اين اتهام
بهترين سند براي اثبات جاذبه و نفوذ خارق العاده پيغمبر اسلام در ميان مردم است.
ابن ابي الحديد در اين باره ميگويد:
كسي سخن او- رسول اكرم- را نميشنيد مگر اين كه محبّت او در دلش جاي ميگرفت و
متمايل به او ميشد، لهذا قريش مسلمانان را دوران مكه «صباة» شيفتگان ميناميدند و
ميگفتند: نخالف أن تصبو الوليد بن المغيرة الي دين محمد يعني؛ بيم آن است كه
ولدين بن المغيرة دل به دين محمد بدهد. «ولئن صبا الوليد و هوريحانة قريش لتصبونّ
بأجمعها» يعني: و اگر وليد كه گل سرسبد قريش است دل بدهد تمام قريش بدو دل خواهند
سپرد. ميگفتند «سخنانش جادو است، بيش از شراب مست كننده است» فرزندان خويش را از
نشستن با او نهي نمايد. هرگاه پيغمبر در كنار كعبه در حجر اسماعيل مينشست و با
آواز بلند قرآن ميخواند و يا خدا را ياد ميكرد انگشتهاي خويش را در گوشهاي خويش
فرو ميكردند كه نشنوند، مبادا تحت تأثير جادوي سخنان او قرار گيرند و مجذوب او
گردند. جامههاي خويش بر سر ميكشيدند و چهره خويش را ميپوشاندند كه سيماي جذّاب
او، آنها را نگيرد. لهذا اكثر مردم به مجرد شنيدن سخنش و ديند قيافه و منظرهاش و
چشيدن حلاوت الفاظش به اسلام ايمان آوردند.[15]
در زمينه جاذبه بينظير رسول اكرم (ص) براي ياران خود داستانهاي شيرين و
آموزنده بسياري وجود دارد كه ذكر آنها از حوصله اين مقال خارج است، فقط به نمونه
اي از اعترافات يكي از سرسختترين دشمنان پيامبر اسلام يعني ابوسفيان اشاره
ميكنيم:
اعتراف دشمن
در سال سوم هجرت كفار هذيل شش نفر از مسلمانها را به بهانه تعليم قرن و مباني
اسلام ربودند، پس از اين كه آنها از نيرنگ
دشمن آگاه شدند با سرعت به طرف اسلحههاي خود رفتند و آماده دفاع شدند، بالأخره سه
نفر جنگيدند تا كشته شدند و سه نفر تسليم شدند، هذيليها اين سه نفر را با طناب
محكم بستند و جهت واگذاري آنان به مشركين مكه روانه مكه گرديدند.
يكي از آنها به نام عبدالله بن طارق نزديك مكه دست خود را باز كرد و دست به
شمشير بود اما دشمن مجال نداد و با سنگ او را شهيد كرد.
دو نفر ديگر به نامهاي زيد و خبيب را به مكه بردند و در مقابل دو اسير از
طايفه هذيل فروختند و رفتند.
صفوان بن اميه قرشي، زيد را از آن كس كه در اختيارش بود خريد كه به انتقام خون
پدرش كه در احد يا بدر كشته شده بود، بكشد، قبل از اعدام ابوسفيان خواست از فرصت
استفاده كند و ندامت نامه از او بگيرد، جلو رفت و به زيد گفت تو را به خدا سوگند
ميدهم:
آيا دوست نداري كه الآن محمد به جاي تو بود و ما گردن او را ميزديم و تو راحت
به نزد زن و فرزند خود ميرفتي؟
زيد گفت:
سوگند به خدا كه من دوست ندارم كه در پاي محمد خاري برود و من در خانهام نزد
زن و فرزندم راحت نشسته باشم!
دهان ابوسفيان از تعجب باز ماند، رو كرد به جمع حاضر و گفت:
به خدا قسم من هرگز نديدم ياران كسي او را آن قدر دوست بدارند كه ياران محمد،
محمد را دوست دارند.[16]