گفته ها و نوشته ها

گفته‏ها و نوشته‏ها

تا خود فلك از پرده…

فرياد و فغان زين فلك آينه گون          كز
خاك به چرخ بركشد، مشتي دون

ما منتظران روزگاريم هنوز                تا
خود فلك از پرده چه آرد بيرون

«عمادي شهرياري»

بهشت يا دوزخ؟

شخي از «ژان كوكتو» نويسنده معروف و بنام فرانسوي پرسيد: بهشت را بيشتر دوست
داريد يا جهنم؟

نويسنده فرانسوي پاسخ داد: در اين باره نمي‏توانم اظهارنظري كنم، زيرا در هر
دو جا دوستان فراواني دارم!!

از و گر، ديده‏اي پرآب شود

گر به يك حبّه ظلم ورزي تو      در
حقيقت جوي نيرزي تو

از تو گر، ديده‏اي پر آب شود     ملكت
از سيل آن، خراب شود

«اوحدي»

تحصّن در شيشه!

زماني كه آغا محمدخان قاجار، سفاك خون آشام دوران قاجاريّه، لشكري به
«قره‏باغ» گسيل كرده بود؛ خان قره باغ در قصبه‏اي به نام «شيشه» متحصّن گرديد و در
آنجا به كندن سنگر پرداخت و ياران خود را به دفاع گماشت.

شاه قاجار براي او پيغام فرستاد كه با آن عدّه قليل، توانائي مبارزه او را
ندارد و حتي او را به ضربتهاي سنگپاره منجنيق تهديد كرد و به او پيغام داد كه با
اين همه، چگونه مي تواني شهري مانند شيشه را از من نگاه داري؟

ملا پناه واقف كه شاعر خان قره‏باغ بود اين شعر را در جواب شاه قاجار نوشت:

گر نگهدار من آن است كه من مي‏دانم               شيشه
را در بغل سنگ نگه مي‏دارد

حالات و صفات رسول خدا(ص)

امام صادل (ع)مي فرمايد:

بزرگي گناه مردم و كارهاي زشت آنان، مانع حلم و مهلت و عطوفت پررودگار عالم
نشد كه به آنان رحمتي نمايد، و محبوب‏ترين و گرامي‏ترين پيامبرانش يعني محمّدبن
عبدالله (ص) را براي آنها برگزيند:

1-     پيامبري كه ولادتش در خاندان عزّت و اصلش از دودمان كرم
بود.

2-     حسبش برجسته‏اش نزد دانشمندان مجهول نبود.

3-     صفات برجسته‏اش نزد دانشمندان مجهول نبود.

4-     پيامبران گذشته در كتابهاي آسماني خود، به وجود شريفش بشارت
داده بودند.

5-     دانشمندان به صفات نيكو و خصال پاكس، زبان گشوده بودند.

6-     حيمان به اوصاف برجسته او نظر دوخته بودند.

7-     وجود مهذب و پاكي است كه هرگز پست نمي‏شود.

8-     تنها فرد هاشمي است كه در جهان همانند ندارد.

9-     تنها شخصيّت مكّي است كه هيچ كس به شوكت و مفاخر او راه
نمي‏يابد.

10-          
حيا و نجابت، او را پوشانده و سخا و مروّت، طبيعت و سرشتش گشته بود.

11-          
به هيبت و بزرگي و اخلاق نبوّت آراسته بود.

12-          
به اوصاف رسالت و وحي سرشته بود، تا اسباب و مقدرات حق زمينه مساعدي برايش
فراهم آورد و حكم استوار حق درباره‏اش به نهايت رسيد، در اين وقت قضاي حتمي
خداوند، حضرتش را به منتهي درجه رسانيد؛ هر امّتي بشارت وجودش را به امّت بعد از
خود مي‏داد و آن نور مقدس از صلب پدري به در ديگر منتقل مي‏شد… او در بهترين
دودمان‏ها و در گرامي‏ترين تيره‏ها و در شرافتمندترين خاندان‏ها به دنيا آمد و در
امين‏ترين دامن‌ها پرورش يافت. خداي متعال او را برگزيد و مورد پسندش قرار داد و
براي خود، او را انتخاب كرد و كليدهاي دانش را به او داد و منابع سرشار حكمت را به
او بخشيد.

هيچ باك مدار!

خوش همتي خند و هيچ باك مدار             كه
زظلم تو خلق گريان است

همه كارت خور است و آسايش                        بخور
آسان كه خوردن آسان است

مي‏داني كه از خداي جهان                     با
تو در روز و شب چه فرمان است

عدل و انصاف و رحم عادت كن  گر مرادت
رضاي يزدان است

«اديب صابر»

مرد بي‏توشه

در بيابان خشك و ريگ روان              تشنه را در دهان چه در چه صدف

مرد بي‏توشه كاوفتاد از پي              در
كمرگاه او چه زرچه حزف

«سعدي شيرازي»

بحث سر تأسيس عدالتخانه!

روزي عبدالمجيد ميرزا عين الدوله، صدراعظم در انجمني خطاب به جمعي از درباريان
و شخصيتهاي مملكتي گفت: مظفرالدين شاه فرمان تأسيس عدالتخانه را صادر كرده و گفته
نظامنامه آن را بنويسم؛ اما هنوز هيچ اقدام اساسي در اين كار نكرده‏ام عقيده شما
چيست؟ اگر تأسيس عدالتخانه به مصلت ملّت و مملكت نيست، صحبت آن در ميان نيايد.

حاضرن جمله خاموش ماندند. عين الدوله يك بار ديگر مطلب را بيان كرد.

احتشام السلطنه كه از طرفداران جدّي عدالت بود، گفت: بي‏هيچ گمان، تأسيس عدالتخانه
به سود و مصلحت مردم است.

امير بهادر برافروخت و گفت: اگر عدالتخانه برپا شود، ميان پسر شما و بقّالي
حقير، چه تفاوت به جا خواهد ماند؟!!

صاحب الدوله گفت: تأسيس عدالتخانه سبب انقراض سلطنت مي‏گردد!!

ناصرالملك كه سياستمداري كهنه كار بود، اظهار داشت: تأسيس عدالتخانه براي
ملّت، منافع بي‏شماري دربر دارد؛ امّا هنوز براي ما زود است!!

فرماندار دين فروش

عبدالله تميمي نقل مي‏كند: هنگامي كه محمّد و ابراهيم دو نوه‏هاي امام مجتبي (ع)توسط
مأمورين منصور دوانيقي به شهادت رسيدند. نصور يكي از عمّال خودفروخته‏اش را به نام «شبية بن غفال» فرماندار مدينه
ساخت. شبيه به مدينه آمد و روز جمعه در مسجد خطبه خواند و در خطبه‏اش، به ساحت پكا
و مقدس حضرت اميرالمؤمنين اهانت كرد و فرزندان آن حضرت را نيز مورد سبّ و شتم
فراوان قرار داد و به عنوان مفسديني كه در پي رسيدن به حكومت هستند، معرّفي كرده و
به قتل رساندن اولاد علي را موجّه جلوه داد.

هر چند سخنان شبيه بر مردم گران آمد وي در آن ميان كسي جرأت
سخن گفتن نداشت. در اين هنگام، مردي كه پيراهني پشمين دربرداشت، برخاست و فرمود:

«ما خداي را ستايش مي‏كنيم و بر محمّد (ص)، آخرين پيام آور
و سرور پيامبران و بر همه پيامبران درود مي‏فرستيم. اما خوبيهائي كه گفتي، ما
سزاوار آنيم ولي آنچه از زشتي بر زبان راندي، تو و منصور به آن سزاوارتريد».

سپس رو به مردم كرد و ادامه داد:

«آيا شما را آگاه نسازم كه چه كسي ميزان اعمالش در قيامت،
خالي‏تر از ديگران و از همه زيان كارتر است؟ او همان كسي است كه آخرتش را به دنياي
ديگران بفروشد و اين فرماندار فاسق چنين است (چرا كه آخرتش را به دنياي منصور
فروخته است)».

مردم آرام شدند و فرماندار بي‏آنكه چيزي بگويد از مسجد
بيرون رفت. راوي گويد: از مردم پرسيدم: اين شخص كيست كه چنين بي‏پروا و كوبنده در
برابر فرماندار سخن مي‏گويد؟

گفتند: او امام جعفربن محمّد صادق است.

پيدايش اسلام در سمرقند

وقتي عمربن عبدالعزيز به خلافت رسيد. مردم سمرقند طي
نامه‏اي از «قتيبه باهلي»، فاتح سمرقند به خليفه شكايت كردند و اعلام نمودند كه
قتبيه با توسّل به غدر و مكر، شهر سمرقند را فتح كرده و مقررات جنگ رعايت ننموده
است.

عمربن عبدالعزيز دستور داد مسأله را با قاضي خراسان «ابن
حاضر بلخي» در ميان بگذارند و حكم او را اجرا كنند. قاضي پس از رسيدگي به قضيه،
حكمي صادر كرد كه بي‏گمان در تاريخ جنگ عجيب‏ترين حكم است. او نوشت:

«غدر و حيله» قتبيه در تصرّف شهر سمرقند، بر محضر قضا ثابت
شد. از اين رو، بايد لشكر اسلام بي‏درنگ از شهر خارج شوند و شهر سمرقند و مردم آن
به وضع قبل از فتح برگردند.

مردم از اين داوري بسيار خرسند گشته و اسلام را با دل و جان
پذيرا شدند.

جواب صاحب بن عبّاد

يكي از افاضل به «صاحب بن عبّاد»،‌ مكتوبي نوشت در غايت
عذوبت و لطافت كه بسي آثار فصاحت و بلاغت از آن ظاهر بود.

چون صاحب بن عباد، آن نامه را مطالعه كرد،‌ ديد كه اكثر،
منشآت خاصّه او است كه در آن مكتوب درج شده است. لذا در جواب او، اين آيه را نوشت:

«هذه بضاعتنا ردّت الينا» يعني اين كالاي ما است كه به سوي
ما بازگردانيده شده است.