امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز
تا پايان

 

«به انگيزه هجرت امام خميني «ره»
در تاريخ 10/7/57»

هجرت امام

«اکنون که من ناچار بايد ترک جوار
مولي المؤمنين (ع) را نمايم و در کشورهاي اسلامي، دست خود را براي خدمت به شما ملت
محروم که مورد هجم همه جانبه اجانب و وابستگان به آنان هستيد، باز نمي بينم و از
ورود به کويت با داشتن اجازه، ممانعت نموده اند، به سوي فرانسه پرواز مي کنم. پيش
من مکان معيني مطرح نيست، عمل به تکليف الهي مطرح است، مصالح عاليه اسلام و مسلمين
مطرح است».

(14/7/1357)

«رئيس اطلاعاتشان آمد پيش من و
راجع به اينکه شما ملت ايران را مسلح نکنيد، شما فعاليت نکنيد، ما تعهداتي داريم
نسبت به دولت ايران. من گفتم که خوب شما تعهداتي نسبت به دولت ايران داريد اما من
نسبت به آن تعهد ندارم و ما هم تعهداتي خودمان داريم نسبت به اسلام و نسبت به ملت
خودمان، ما به کار خودمان ادامه مي دهيم شما هرکاري که مي خواهيد بکنيد. گفت آخر
شماها هي اعلاميه مي دهيد، هر روز يک نواري مي فرستيد و چه مي کنيد، شما کمش کنيد.
گفتم نه، من اعلاميه مي دهم، نوار هم پر مي کنم و مي فرستم، منبر هم اگر رفتم صحبت
مي کنم، اينها چيزي است که من نمي توانم کنارشان بگذارم. او هم رفت و بعد تشديد
کردند… من ديدم که ممکن است يک وقتي اينها به رفقاي ما يک تعرضي بکنند و ما هم
مقصدي (مکاني) پيشمان مطرح نيست، ما مي خواهيم کارمان را انجام بدهيم، بنا گذاشتم
که بروم کويت و از آنجا بعد به يکي از ممالک اسلامي بروم. با اينکه ويزا هم
داشتيم، در سرحد کويت دولت کويت مانع شدند، حتي اجازه اينکه ما برويم به فرودگاه
از آنجا پرواز کنيم، آنقدر هم اجازه ندادند، ما بازگشتيم به عراق. معلوم شد که خود
آنها هم تفاهمي داشتند، منتظر ما بودند، همان جمعيتي که ما را آورده بودند باز
آنجا ايستاده بودند. ما برگشتيم عراق و ما را بردند بصره و بعد از چندين ساعت
بردند بغداد و از بغداد هم ديديم که حالا بيائيم اينجا شايد بتوانيم يک فلان محلي
براي خودمان انتخاب کنيم. موقتا آمديم به فرانسه…»

(19/7/1357)

«من مختصرا قصه اي که واقع شد عرض
مي کنم. ما که از ترکيه وارد عراق شديم و بعد هم وارد نجف، از طرف دولت عراق کرارا
آمدند و اظهار داشتند که عراق ما شماست و هرجا باشد، هرجا بخواهيد هرکاري داشته
باشيد انجام مي دهيم، تا دولت تغيير کرد، يکي پس از ديگري تغيير کرد منتهي شد به
اين اواخر که ما مقتضي ديدم بيشتر از آن مدت در عراق فعاليت بکنيم. کم کم دولت
عراق به طور تدريج در صدد جلوگيري شد…

کم کم از بغداد يک وقت رئيس امن
آمد، او آدم ملايمي بود و صحبت هايش هم همه تعارف بود و اينکه شما هرکاري بخواهيد
بکنيد مانعي ندارد و هر عملي انجام بدهيد مانعي ندارد و فلان، ايشان رفت و بعد از
چند روز يک نفري ديگري آمد که گفتند او مقدم است بر آن رئيس امن، ايشان به طور
رسمي به ما گفت که ما چون يک معاهداتي، تعهداتي با دولت ايران داريم از اين جهت نمي
توانيم تحمل کنيم که شما فعاليت مي کنيد…

بعد صحبت هايي کرد و چه بالاخره
منتهي شد به اينکه من همچو علاقه اي به يک محلي ندارم من هرجايي که بتوانم خدمت
بکنم، آنجا خواهم رفت و نجف پيش من مطرح نيست که من آنجا بمانم. گفت که شما هرجا
برويد همين مسائل هست يعني جلوگيري مي شود. گفتم که من (در صورتي که هيچ در ذهن من
اين نبوده، آن وقت هم نبود) مي روم خارج، من مي روم پاريس که مملکتي است که آن
ديگر وابسته به ايران و مستعمره ايران نيست. البته ناراحت شد اما حرفي نزد».

(10/7/1358)