آرامش قلب با ذکر خدا

تفسير سوره رعد

آرامش قلب با ذکر خدا

قسمت پنجاه و هشتم

آيت الله جوادي آملي

«الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر
الله، ألا بذکر الله تطمئن القلوب* الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبي لهم و حسن
مآب»

(سوره رعد- آيات 27-29)

آنان که ايمان آوردند و قلبهايشان
به ذکر خدا مطمئن مي شود، هان! به ذکر خدا، قلبها آرام مي گيرد. آنان که ايمان
آوردند و کارهاي شايسته انجام دادند، خوشا به حال آنها و چه خوش بازگشت و مقامي
دارند.

***

معناي طمأنينه دل که لازمه ايمان
است، نجات از قلق و اضطراب و لغزش و امثال ذلک است. آنگاه اگر ياد خدا باعث آرميدن
دل است، چگونه در سوره انفال و سوره حج و سوره مؤمنون(که قبلا بحث شد) مي فرمايد:
اگر مؤمنين به ياد خدا متذکر شوند، دلهاي اينها مي طپد. در سوره انفال، آيه 2 آمده
است «انما المؤمنون الذين اذا ذکر الله وجلت قلوبهم»- مؤمنين، تنها آن کساني هستند
که وقتي ياد خدا مي شود، دلهاي آنها مي طپد و به هراس مي افتد.

در سوره مؤمنون، آيه 60 مي فرمايد:
«والذين يؤتون ما آتوا و قلوبهم وجلة انهم الي ربهم راجعون»- دلهاي اينها در حالي
که موفق به امتثال احکام الهي هستند، مي طپد. وقتي به ياد قيامت مي افتند،
دلهايشان مي لرزد. اگر ذکر الله باعث طمأنينه قلب است چگونه در اين آيات مي فرمايد
که ذکر الله، دلهاي مؤمنين را به لرزه مي آورد؟ آيا منظور ذکر جهنم و ياد عذاب خدا
است (در مورد طپش قلب) و ذکر بهشت و نعمتهاي خدا است (در مورد آرامش قلب)؟ البته
اين سخن حقي است ولي اين آيه ناظر به آن نيست. يعني: درتس است که آيات عذاب، انسان
را مضطرب مي سازد و آيات بهشت و نعمت هاي جاويدان، به انسان آرامش مي دهد ولي در
اينجا دقت کنيد که به عنوان يک اصل کلي مي فرمايد: «الا بذکر الله تطمئن القلوب»
پس اين جمع که ذکر شد، با اين اصل کلي منطبق نمي باشد.

يک جمعي را سيدنا الاستاد (علامه
طباطبائي) رضوان الله عليه دارند. ايشان مي فرمايد: مؤمن در طليعه امر، قلبش مي
طپد ولي در پايان امر، قلبش مي آرمد. در آغاز وقتي به ياد حق افتاد، چون در اوائل
راه است، قلبش مي طپد، اما وقتي کاملا مأنوس شد و ايمانش حباً لله شد نه خوفاً من
النار، آنگاه طمأنينه دارد. پس آن آياتي که مي فرمايد: ياد حق قلب را مطمئن مي
کند، مربوط به اواخر امر است.

شاهد اين جمع را هم آيه 23 سوره
زمر قرار داده اند- که قبلا مقداري بحث شد- و در آن آيه آمده است: «تقشعر منه جلود
الذين يخشون ربهم»- آنهايي که از خدا مي ترسند، پوست بدنشان مي طپد. قشعريره، در
مقابل طمأنينه است.

مشابه اين حالت را در حالات اولياء
و معصومين عليهم السلام در حال عبادت ملاحظه فرموديد که هنگام وضو گرفتن چه حالي
داشتند و هنگام تکبيرة الاحرام، صورت آنها چگونه زرد مي شد؟ در حال نماز خواندن، چگونه
دو پهلوي آنها مي طپيد؟ يک انسان وحشت زده که هيچ آرامش ندارد، دلش مي لرزد و به
حرکت در مي آيد. درباره امام مجتبي (ع) رسيده است که هنگام نماز پهلوهاي حضرت مي
طپيد و چهره مبارکش زرد مي شد. وقتي عرض مي کردند: چرا اين حالت به شما دست مي
دهد؟ مي فرمود: مي خواهم امانت را ادا کنم. نمي دانم آيا درست ادا مي کنم يا نه؟

در ادامه آيه آمده است: «ثم تلين
جلودهم و قلوبهم الي ذکر الله»- کم کم اين لرزش برطرف مي شود و پوست بدنشان و
قلوبشان، با ذکر خدا، نرم مي شود و آرامش مي پذيرد. اين بار ديگر اشک شوق مي ريزند
نه اشک خوف. آنقدر سجده را طولاني مي کنند که مي گويند ما از اين ذکر لذت مي بريم.

اين معني را سيدنا الاستاد شاهد
جمع قرار مي دهند که آن طايفه از آياتي که در سوره انفال و مانند آن آمده، مربوط
به اوائل امر است و اين آيه سوره رعد، مربوط به اواخر امر. يعني: بنده وقتي به
ساحت مولا مي رسد، نخست قلبش مي طپد ولي وقتي مأنوس شد، مي آرمد. اين آيه سوره زمر
را هم شاهد جمع قرار داده است.

اين جمع از نظر تفسيري، جمع خوبي
است و راه بازتري است نسبت به آنچه در تبيان و مجمع و امثال ذلک آمده است. و اما
شايد راه ديگري باشد و آن اين است که:

قرآن کريم انسان را در برابر جهان،
يک شکل مي بيند و در برابر “الله” شکل ديگر مي بيند. در برابر جهان مي
گويد: مؤمن قلبش به ياد حق، در برابر جهان، آرام است. هيچ حادثه اي از حوادث دنيا
او را نمي لرزاند. چرا؟ چون قلبش به مرکز قدرت، بسته است، لذا آرام است. هيچ امري،
هرچند سخت و دشوار، باعث لرزش و اضطراب او نيست. زيرا اين قلب، به مرکز قدرت و
رحمت بسته است.

درباره غير مؤمن، ملاحظه مي کنيم
که هم در مسائل علمي و هم در مسائل عملي وحشت و هراس دارد. اگر بخواهد بيانديشد،
همواره در شک و ترديد است: اگر بخواهد تصميم بگيرد، همواره گرفتار نفي و اثبات
است. قرآن درباره آنها مي فرمايد: «بل هم في شک يلعبون»- همواره در شک و ترديد
گرفتارند. يا مي فرمايد: «فهم في ريبهم يترددون»- در شک خود، پيوسته مردد هستند.
در سوره کهف، آيه 27 آمده است: «و لن تجد من دونه ملتحدا»- غير از خدا، پناهگاه
خوبي اصلا نخواهي يافت. حال که انسان پناهگاهي جز خدا ندارد، پس اگر از خدا بريد و
صرف نظر کرد، همواره در اضطراب و طپش است. ولي اگر به خدا مرتبط شد، هيچ عاملي از
عوامل جهان، او را نمي لرزاند. جريانهايي را که قرآن کريم، در اين مقام اول بحث،
ذکر مي کند، فراوان است. مي فرمايد به اينکه اصحاب کهف در برابر آن خطر قيام کردند
و اگر چنانچه خدا دل آنها را نمي بست و به خود مرتبط نمي کرد، گرفتار طپش و اضطراب
بودند. اما چرا در برابر آن طاغوت قيام کردند؟ براي اينکه قلبشان به قدرت حق
وابسته و مرتبط بود. «و ربطنا علي قلوبهم»- ما قلبشان را بستيم که از حوادث جهان
تکان نخورند و اضطراب پيدا نکنند.

در سوره قصص، آيه 9 به بعد چنين
آمده است: ما وقتي خواستيم موسي را بپرورانيم، به مادرش دستور داديم او را به دريا
بسپار. ممکن بود از اين راز پرده بردارد و قلبش تُهي شود، اگر ما قلبش را نگرفته
بوديم و به ياد خدا مرتبط نمي کرديم. وقتي قلب را به ياد خود مرتبط کرديم، او در
کمال امن و اطمينان، کودک را به دريا سپرد و مسئله را تحمل کرد «واصبح فؤاد ام
موسي فارغاً ان کادت لتبدي به لولا أن ربطنا علي قلبها لتکون من المؤمنين».

در آيه 7 آمده است: «و اوحينا الي
ام موسي ان أرضعيه، فاذا خفت عليه فألقيه في اليم»- به مادر موسي وحي کرديم که او
را شير بده، پس اگر بر او ترسيدي، او را به دريا بسپار. در اينجا سخن بطور کلي
آمده است: اينجا ديگر سخن از جعبه نيست که بچه را در جعبه بگذار. اينجا ديگر دريا،
دايه کودک مي شود. مي فرمايد هر وقت احساس خطر کردي، بچه را در دريا بيانداز. و
سرّ اين که مادر با آن همه عاطفه اي که نسبت به فرزندش دارد، قلبش نمي طپد، به
خاطر اين است که فرمود: ما قلبش را به خودمان مرتبط کرديم، و اگر ما قلبش را نمي
بستيم، مي طپد.

اگر کسي به ياد “الله”
آرميد، جهان در برابر او کاري انجام نمي دهد. همان خدا به دريا دستور مي دهد، به
کودک هم دستور مي دهد و حتي به دشمن هم دستور مي دهد که  با او دوست باش. اين مثال براي حال خطر. انسان
در حال شهوات هم سراسيمه و مضطرب است. نمي داند چه کند؟! قرآن کريم مي فرمايد: اگر
به ياد خدا باشد، انسان در بدترين صحنه هاي شهوت، مي آرمد. قرآن کريم، حمله آن زن
را به حضرت يوسف ترسيم مي کند که چگونه با اضطراب و طپش دل، به او هجوم آورد و در
مورد طرف مقابل که حضرت يوسف است نيز مي فرمايد: «و همّ بها لولا ان راي برهان
ربه» اگر خدا را نمي ديد، او هم دلش در شهوت مي طپيد. ولي او که دلش به خدا مرتبط
بود، کاملا آرام گفت “معاذ الله” يوسف برهان خدا را مي بيند، لذا حتي
قصد گناه و خيال گناه هم نمي کند.

پس انسان چه در حال خطر و چه در
حال شهوت و غضب و تمام صحنه هاي حوادث زندگي، اگر به ياد خدا باشد، قلبش آرامش
پيدا مي کند و اطمينان مي يابد.

امير المؤمنين (ع) مي فرمايد: در
جريان جنگ بدر، که اولين جنگ بود، مسلمين جنگي نکرده بودند و از هر نظر نسبت به
کفار ضعيف بودند، با اين حال، آن شب تا به صبح، رسول خدا (ص) پاي درخت به مناجات
مشغول بود و اصلا احساس خطر نمي کرد. گويا اصلا ما فردا جنگي نداريم. ديگران احساس
لرزش مي کردند ولي حضرت کاملا آرامش داشت گويا اصلا جنگي در کار نيست.

پس وقتي انسان، جهان را جنود الله
ديد، خود را هم مانند جهان، بنده الله ديد، سر را به الله مي سپارد و دل مي دهد.
اگر به “الله” در اثر آيات آفاقي وانفسي، سر سپرد و دل داد، آنگاه مي
گويد: جهان همه و همه جنود الهي هستند و کوچکتر از آن هستند که مرا از معبودم باز
دارند. اين همان بياني است که از امام چهارم (ع) رسيده که فرمود: «لو مات من بين
المشرق و المغرب، لما استوحشت بعد ان يکنو القرآن معي»- اگر تمام مردم بين شرق و
غرب عالم بميرند و من تنها بمانم، هرگز احساس وحشت نمي کنم، در صورتي که قرآن با
من باشد. اين مرگ، تنها مرگ ظاهري نيست. مهم تر از آن مرگ معنوي است يعني اگر همه
مردم کافر شوند، من از کسي هراس ندارم.

اين طمأنينه دل در برابر جهان براي
اين است که اين دل به مرکز قدرت بسته است. هيچ عاملي نميتواند انسان را بلرزاند و
متزلزل کند. مؤيدش هم همان آيه سوره احزاب است که اينها از خدا مي ترسند و از غير
خدا اصلا هراسي ندارند.

در سوره احزاب، آيه 39 مي فرمايد:
«الذين يبلّغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احداً الا الله»- آنان که
رسالتهاي الهي را تبليغ مي کند از او مي ترسند و از هيچ کس جز الله هراس ندارند.
هيچ چيز نمي تواند آنان را مرعوب کند. «الا بذکر الله تطمئن القلوب»- لذا هيچ
حادثه اي براي انبياء پيش نيامد که اظهار ترس کنند. سخن همه اين است که: «لن
يصيبنا الا ما کتب الله لنا» جز آنچه خدا براي ما مقدر فرموده، هيچ چيز به ما صدمه
نمي رساند.

وقتي آن ساحران، به حضرت موسي
ايمان آوردند و گفتند حق با تو است، در برابر تهديدهاي فرعون که گفته بود شما را
در شاخه هاي درخت به دار مي آويزم يا دست و پاهايتان را قطع مي کنم و همه تان را
نابود مي سازم، گفتند: «فاقض ما انت قاض، انما تقضي هذه الحياة الدنيا»- هرچه مي
تواني بکن. تو قدرتت در همين چند روز است. تو مادامي بر ما مسلط هستي که ما زنده
ايم. يک جسمي از ما مي گيري و بس. و اين زندگاني دنيا گذرا است.

اگر کسي به ياد حق متذکر شد، چيزي
او را متزلزل نمي کند. او فقط از خدا مي ترسد لا غير. پس نسبت به غير خدا، در هر
حادثه اي خواه مسائل علمي باشد و خواه مسائل عملي، در امن است، چه مربوط به غضب
باشد و چه مربوط به شهوت، در امن است.

اين مقام اول بحث که ارتباط انسان
را به جهان مطرح مي کند. مقام ثاني را انشاء الله بحث خواهيم کرد.

ادامه دارد