ابوطالب عليه السلام شخصيت مظلوم تاريخ

ابوطالب(ع) شخصيت مظلوم تاريخ‏
عسكرى اسلامپوركريمى‏
مقدمه‏
ابوطالب(ع) عموى بزرگوار رسول اكرم(ص)، پدر اميرالمؤمنين، على (ع)، است. وى وصى «عبدالمطلب» و بزرگترين حامى پيامبر اسلام(ص) بود. تاريخ زندگى او سراسر پر از افتخارات بى‏نظير است. مردى كه به حق، پناهگاه دردمندان و محرومان بود. ايثار و اخلاص در وجود او تجسم پيدا كرده بود. ابرمردى كه «تاريخ»، فداكارى و استقامتهاى وى را در كسى جز در فرزندش «اميرالمؤمنين» سراغ ندارد!! چنان كه دانشمند «اهل سنت»، ابن ابى الحديد، مى‏گويد:(1) ابوطالب و پدرش «عبدالمطلب» بزرگ «قريش» و امير و سرور «مكه معظمه» بودند و مردم آن سامان و مهاجرين و مسافرين اين شهر تاريخى و زائران بيت خدا را پذيرايى و رهبرى مى‏كردند.
او يك لحظه از خدا غافل نبود؛ بلكه او از جانشينان حضرت ابراهيم(ع)، قهرمان توحيد، بود، و طبق پيشگويى‏هاى انبياى الهى منتظر نبوت خاتم پيامبران «محمد بن عبدالله(ص)» بوده است؛ از اين جهت رسول خدا پيش از آن كه از مادرش متولد گردد، حضرت ابوطالب(ع) به رسالت وى ايمان داشت و هنگام تولد رسول خدا، وقتى كه «فاطمه بنت اسد»، همسر ابوطالب، تولد پيامبر اسلام را به اطلاع وى رسانيد، و از غرايب امرش در هنگام زايمان او سخن گفت، «ابوطالب» فرمود: از اين كارها و چنين نوزادى تعجب مى‏كنى؟ صبر كن، سى سال ديگر تو نيز همانند وى را كه وزير و وصيش خواهد بود، به دنيا مى‏آورى!!!(2)
ابوطالب، مردى با ايمان و مقتدرى بود كه پيامبر اسلام را از شر كفار قريش تا واپسين لحظات عمر حفظ و از اين رهگذر، سهم بسزايى در پيشرفت اسلام داشته است؛ اما، على رغم آن همه فداكارى‏ها و ايثارگرى‏هايش …. بعضى از مبغضين و متعصبين، نسبت به آن حضرت اسائه ادب نموده و در ايمان و اعتقادش دچار شك و ترديد گرديدند. در اين نوشتار، برآنيم: به گوشه‏هايى از فضائل، ايثار و فداكارى، و دلائل ايمان آن بزرگ‏مرد اسلام كه به حق، مظلوم تاريخ است، اشاره نماييم.
تولد ابوطالب‏
سى و پنج سال قبل از تولد پيامبر(ص)، ابوطالب در خانه پدرش عبدالمطلب (شيبة الحمد)(3) به دنيا آمد؛ مادر او «فاطمه» دختر عمرو بن عائذ بن مخزوم بود.
اسامى ابوطالب‏
ابوطالب، (چنان كه رسم عرب است كه هر فردى داراى كنيه‏اى، مأخوذ از نام فرزند بزرگ مى‏باشد، با قرار دادن كلمه «اب» در مرد، و «ام» (در زن) از لحاظ فرزند بزرگش طالب، مكنى به ابوطالب شد؛ و اما نامهاى آن حضرت:
الف) عبدمناف، برخى خيال كرده‏اند: كه معنى اين نام «بنده بت» است؛ چنان كه صاحب قاموس گفته است: گويا اين كه مناف نام بتى از قريشيان بوده است. اما با اعتقاد به طهارت پدران اوصيا و پيشوايان، هرگز باور نمى‏شود كه نام بنده بت، بر حضرت ابوطالب گذاشته باشند؛ به ويژه آن كه بر حسب گفته صحاح اللغه و لغويين ديگر، كلمه «نوف» بر علوّ و فضيلت دلالت دارد. بنابر اين عبد مناف، يعنى عبد العالى، بنده بلند مرتبه، نه بنده بت.
ب) برخى نام ديگر آن حضرت را «عمران» ذكر كرده و آل‏عمران را به وى نسبت مى‏دهند؛ چنان كه در قرآن است.
جلوه‏هايى از ايثار و فداكارى ابوطالب
هنگامى كه رسول خدا(ص) به دنيا آمد، پدرش، عبدالله، از دنيا رفته بود؛ از اين رو كفالت او را جدش «عبدالمطلب» به عهده گرفت، و هنوز بيش از هفت سال از عمر وى نگذشته بود، كه جدش نيز از دنيا رفت. عبدالمطلب در هنگام احتضار در جمع فرزندانش، ابوطالب را به عنوان كفيل پيامبر(ص) معرفى كرد. چنان كه در منابع دست اول اسلامى آمده است: «رسول خدا (ص) هشت ساله بود كه جدّ بزرگوارش وفات يافت؛ عبدالمطلب در هنگام وفات كفالت و نگهدارى پيامبر(ص) را به ابوطالب سفارش و توصيه كرد.»(4) چنان كه اين وصيت به زبان شعر نيز بيان شده است:
اوصيك يا عبد مناف بعدى‏
بموعد بعد ابيه فردٍ
اى عبد مناف (ابوطالب!) نگاهدارى و حفاظت شخصى را كه مانند پدرش يكتاپرست است، بر دوش تو مى‏گذارم و ابوطالب در پاسخ گفت: پدرجان! محمد(ص) هيچ احتياجى به سفارش ندارد؛ زيرا، او فرزند من است و فرزند برادرم. (ابوطالب با عبدالله پدر پيامبر(ص) از يك مادر بودند).(5)
وقتى كه عبدالمطلب درگذشت، ابوطالب پيامبر(ص) را پيش خود برد، و با اين كه ثروتى نداشت و نادار بود، امّا بهترين سرپرست براى آن حضرت بود؛ على(ع) مى‏فرمايد: «پدرم در عين نادارى، سرورى كرد و پيش از او هيچ فقيرى سرورى نيافت».(6)
ابوطالب نسبت به پيامبر(ص) چنان دوستى و محبت شديدى ابراز مى‏داشت كه هيچ يك از فرزندان خود را تا آن اندازه دوست نمى‏داشت، در كنار پيامبر(ص) مى‏خوابيد و هرگاه بيرون مى‏رفت، او را نيز همراه خود مى‏برد و چنان دلبستگى شديدى به پيامبر(ص) داشت كه، نسبت به هيچ‏كس چنان نبود و خوراك خوب را مخصوص آن حضرت قرار مى‏داد.(7)
«ابن عباس» و ساير صحابه مى‏گويند: «حضرت ابوطالب رسول خدا را بسيار دوست مى‏داشت؛ به طورى كه او را از فرزندانش بيشتر دوست داشته، و بر آنان مقدم مى‏نمود! بنابر اين هرگز از وى دورتر نمى‏خوابيد و خود هر جا مى‏رفت او را نيز با خود مى‏برد.»(8)
علامه مجلسى(ره) نقل مى‏كند: «هرگاه رسول خدا در رختخوابش مى‏خوابيد، حضرت ابوطالب پس از آن كه همه مى‏خوابيدند، به آرامى او را بيدار مى‏كرد، و رختخواب على را با وى جابجا مى‏نمود، و فرزند خود و برادرانش را جهت حفاظت وى مأمور مى‏ساخت.»(9)
يعقوبى مى‏نويسد: از رسول خدا(ص) روايت شده است كه پس از وفات «فاطمه بنت اسد»، همسر ابوطالب، كه زنى مسلمان و بزرگوار بود، فرمود: «اليوم ماتت اُمّى؛ امروز، مادرم وفات كرد»، و او را در پيراهن خويش كفن كرد و در قبرش فرود آمد و در لحد او خوابيد و چون از ايشان پرسيدند: چرا براى فاطمه بنت اسد چنين بى‏تاب شده‏اى؟ فرمود: «او به راستى مادرم بود؛ زيرا، كودكان خود را گرسنه مى‏گذاشت و مرا سير مى‏كرد. آنان را گردآلود مى‏گذاشت و مرا تميز و آراسته مى‏نمود، و راستى كه مادرم بود».(10)
حضرت ابوطالب رسول خدا را از سن هشت سالگى به خانه خويش منتقل ساخت، و تا سن پنجاه سالگى رسول خدا(ص)، لحظه‏اى از يارى و حمايت او دست برنداشت و او را بر خود و فرزندانش مقدم مى‏داشت!! و خطرهاى احتمالى را كه متوجه رسول خدا مى‏گرديد، خود و فرزندانش با جان و دل مى‏خريدند، و آن چنان فداكارى و ايثار مى‏نمودند كه ملائكه و جبرئيل بر آنها مباهات مى‏كردند!!
در تاريخ آمده است كه كفار قريش بارها به حضرت ابوطالب مراجعه نموده و از او خواستند كه جلوى تبليغات پيامبر اسلام(ص) را كه به نظر آنان اهانت به آيين و مقدّسات بت پرستى بود، بگيرد. پس از چندين بار تذكر، سرانجام با اخطار و هشدار شديدتر پيش آمدند؛ به گونه‏اى كه جان رسول خدا(ص) و حضرت ابوطالب مورد تهديد جدى قرار مى‏گرفت؛ در چنين موقعيتى ابوطالب با تمام قوا از رسول خدا حمايت مى‏كرد و مى‏گفت: «اذهب يا بن اخى؛ فقل ما احببت فوالله لا اُ سلمك لشى‏ء ابدا؛(11) تو نگران نباش و به دنبال مأموريت الهى‏ات انجام وظيفه كن؛ به خدا سوگند! به هر قيمتى (و لو جان من در خطر باشد) دست از حمايت تو برنمى‏دارم!!»
ابن ابى الحديد مى‏نويسد: «ابوطالب، كسى است كه پيامبر خدا را در دوران كودكى‏اش كفالت نمود و در بزرگى‏اش او را مورد حمايت قرار داد، و از شرارت كفار قريش جلوگيرى كرد؛ وى در اين راه انواع سختى‏ها و گرفتاريها را تحمّل نمود، و بلاها را با جان و دل خريد، و در يارى و نصرت پيامبر و تبليغ آيينش با تمام وجود قيام كرد! آن چنان ايثار نمود كه «جبرئيل» در هنگام وفات او بر پيامبر نازل شد و خطاب كرد: ديگر از مكّه خارج شو؛ زيرا، ياور و كمك تو از دنيا رفته است!!»(12)
شايان توجه است كه محدثين و مورخين «شيعه و سنى» فداكاريهاى اين رادمرد اسلام را ثبت كرده‏اند، و احاديث و رواياتى را در اين‏باره نقل نموده‏اند، از آن جمله آورده‏اند كه : قريش از ابوطالب مى‏ترسيدند و احترامش را نگه مى‏داشتند؛ تا او زنده بود، خطر جدى رسول خدا را تهديد نمى‏كرد؛ اما پس از وفات او جسارت و خلافكارى‏ها به حدى رسيد كه، خاك بر سر مبارك رسول خدا(ص) مى‏ريختند!! و شكمبه‏هاى حيوان را بر سر و شانه‏اش مى‏ريختند!!!! و در حال نماز و عبادت، به اذيت و آزار او و يارانش مى‏پرداختند؛ تا جايى كه رسول خدا فرمود: «ما نالت قريش منى شيئا اكرهه حتى مات ابوطالب؛ كفار قريش نتوانستند با وجود عمويم «ابوطالب» كارهاى ناشايست نسبت به من انجام دهند، تا اين كه او وفات كرد». پس از وفات ابوطالب آن چنان صحنه را بر پيامبر(ص) تنگ كردند كه، رسول خدا سال وفات «ابوطالب» و حضرت خديجه(س) را كه مدتى بعد از رهايى از شعب ابى طالب رخ داد، «عام الحزن»، سال غمها و اندوه‏ها ناميد … .(13)
بحث و تحليلى در ايمان ابوطالب‏
در فرهنگ قرآن، ايمان و عمل صالح توأمان مطرح است. هر جا سخن از عمل صالح در ميان است، ايمان نيز در كنارش طرح مى‏شود و در واقع عمل صالح، آيينه ايمان و باورهاى درونى انسان مى‏باشد «و من يأته مؤمناً قد عمل الصالحات»(14) كسى كه از دريچه ايمان به حريم خدا وارد مى‏شود، به تحقيق آن كس عمل صالح و شايسته انجام مى‏دهد. ايمان، طرح درونى است و اعمال مؤمن، بر مبناى اين طرح بنا مى‏شود و شكل شايسته و مطلوب به خود مى گيرد. «كل يعمل على شاكلته»(15) پس، از ديدگاه قرآن، چهره واقعى اشخاص را در سيماى اعمال و آيينه ايمان آنها بايد جستجو كرد و بر اين اساس درباره آنها به داورى نشست.
يكى از چهره‏هاى نامدارى كه داوريهاى متفاوتى را متوجه خود ساخته است، حضرت ابوطالب، پدر بزرگوار حضرت على(ع) مى‏باشد. پيچيدگى شخصيت و سياست‏پيشگى پر رمز و راز او، باعث شده كه عدّه‏اى به انحراف شناخت و لغزش داورى در مورد ايشان دچار گرديده و شبهه و خدشه‏اى در ايمان ابوطالب ايجاد نمايند و اتهام شرك را در سيماى آن عالى مقام بزنند؛ اين گروه متعصب و مبغض نه تنها ابوطالب را بى ايمان مى‏دانند، حتى مى‏گويند!! پدر و مادر پيامبر خدا(ص) نيز بى ايمان از دنيا رفته و (نعوذ بالله) در دوزخ «جمره» آتشند!!!(16) و حال آن كه به كرات در منابع اصيل اسلامى وارد شده است كه هيچ يك از پدران و مادران معصومين(ع) مشرك نبودند؛ چنان كه على(ع) مى‏فرمايند: «سوگند به خدا! كه نه پدر و نه اجدادم «عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف» هرگز بت رانپرستيدند؛ بلكه آنان به سوي «كعبه» نماز خواندند، و به آيين حضرت ابراهيم(ع) قبل از اسلام عمل مى‏كردند.»(17)
در باره ايمان آن حضرت كتابهاى مستقلى نوشته شد و علماى بزرگ عامه و خاصه نيز اين موضوع را مورد توجه قرار داده، و به طور مبسوط از آن بحث نموده‏اند و بدون اغراق صدها حديث و نظرهاى مثبت در ايمان آن حضرت در منابع اسلامى ثبت و ضبط است؛ چنان كه علامه مجلسى(ره) بيش از يكصد و پانزده صفحه، و با بيان هشتاد و پنج حديث در اين مورد، اين مسئله مسلّم تاريخى را مورد امعان‏نظر قرار داده، و ديدگاه‏ها و منابع بزرگ اهل سنت را نيز نقل نموده است.(18) همچنين صاحب الغدير در جلد هفتم و هشتم كتابش، صدها حديث را از منابع معتبر (شيعه و سنى)، همراه با اعترافات محققين و مورخين آنان نقل نموده، و در بيش از يكصد و ده صفحه به تحقيق اين مطالب پرداخته است و با آن آگاهى و اشراف محققانه خود، از شخصيت مظلوم تاريخ، ابوطالب، دفاع نموده است.(19)
علما و انديشمندان و محققان اهل «سنت» نيز كم و بيش و به طور پراكنده در كتابهاى خود به ايمان حضرت «ابوطالب» اشاره نموده و معمولا نتيجه مثبت گرفته‏اند؛ هر چند بعضى‏ها نتوانسته‏اند بغض و دشمنى خود را نسبت به ولايت على(ع) و پدر بزرگوارش ناديده بگيرند. در اين ميان به نظر مى‏رسد كه ابن ابى الحديد، بيش از ديگران به اين موضوع پرداخته و احاديث و قضاياى بسيار جالبى را نقل نموده، كه براى مغزهاى افراد حقجو سودمند است؛ اگر چه او نيز جزو افراد «متوقف» و سرگردان مى‏باشد!!!(20) گويا بيش از سه‏هزار شعر ابوطالب، در مدح رسول خدا و رسالتش، اين افراد متعصب و يا گروه مبغض را در مورد ايمان آن حضرت قانع نساخته است!!! و صدها حديث از رسول خدا و ائمه اطهار(ع) در اين مورد كافى نبوده است!! و فقط به يك حديث ضعيف(21) كه به اعتراف خود آنان راوى‏اش «مغيرة بن شعبه» مردى فاسق و مبغض اهل‏بيت و به ويژه على(ع) است تمسك نمودند و ابوطالب را (نعوذ بالله) اهل آتش مى‏دانند!!!
آيا منصفانه است كه كسى درباره ايمان ابوطالب شك و ترديد كند؟ و يابالاتر از آن، او را مشرك معرفى نمايد؟!!! ابوطالب كسى است كه حضرت محمد(ص) را در خانه خود پرورش داد و در زمان رسالت او، از مال و حيثيت و موقعيت اجتماعى و سياسى خود، در راه يارى او كوتاهى نكرد. ابن ابى‏الحديد، مورخ و دانشمند معروف اهل سنت، در ضمن شرح فداكارى‏هاى حضرت ابوطالب، مى‏گويد: «يك نفر از علماى شيعه درباره ايمان ابوطالب كتابى نوشت و نزد من آورد كه من تقريضى بر آن بنويسم. من به جاى تقريض اين اشعار را كه شماره آنها به هفت بيت مى‏رسد، در پشت كتابش نوشتم، كه مضمون بخشى از آنها چنين است: « هرگاه ابوطالب و فرزندش على(ع) نبودند، هرگز اسلام قد راست نمى‏كرد؛ پدر در مكه از آن حمايت كرد و فرزند در يثرب (مدينه)، جانش را نثار كرد.»(22) او در راه حفظ پيامبر(ص) لحظه‏اى از پا ننشست و سه سال دربه‏درى و زندگى در كوه‏ها و درّه‏ها را بر رياست و سيادت مكّه ترجيح داد. او راضى بود تمام فرزندانش كشته شوند؛ ولى پيامبر(ص) زنده بماند. در هنگام مرگ به فرزندان خود گفت: من محمد را به شما توصيه مى‏كنم؛ زيرا او امين قريش و راستگوى عرب، و حائز تمام كمالات است؛ آئينى آورد كه دل‏ها بدان ايمان آورد. آيا با اين وصف، باز مى‏توان درباره ايمان و اعتقاد او ترديد كرد و اعمال او را، گواه و گوياى ايمانش ندانست؟!! بايد دانست كه كردار نيك و بزرگ ابوطالب، نشأت يافته از ايمان سرشار و محكم و آهنين او مى‏باشد؛ ولى به حق بايد گفت: ابوطالب شخصيت مظلوم تاريخ است؛ او نه تنها در زمان حياتش مورد ستم واقع شد، حتى بعد از وفاتش نيز ستم‏هايى بر او روا داشته شده است؛ تا آنجا كه گروهى تصوّر كرده‏اند كه تعصب قومى او را بر حمايت و يارى و فداكارى درباره پيامبر(ص) واداشته است و اگر رشته خويشاوندى ميان او و برادرزاده‏اش نبود، او هرگز تا اين حد از او دفاع نمى‏كرد؛ ولى اين داوران جاهل تاريخ، از دو مطلب غفلت ورزيده‏اند:
1- درست است كه تعصب خويشاوندى گاهى انسان را تا لب پرتگاه مى‏كشاند؛ ولى رشته خويشاوندى سبب نمى‏شود كه انسان چهل و دو سال تمام از انسانى دفاع و پروانه‏وار گرد وجود او بچرخد و خود و فرزندان و تمام فاميل را قربانى تعصب خويش سازد. از اين افراد مى‏پرسيم: مگر ابولهب ارتباط نزديك نسبى با پيامبر(ص) نداشت؟ مگر ابولهب، عموى پيامبر نبود؟ چرا او بر اساس رابطه نسبى، برادرزاده خويش را يارى نكرد؟ نه تنها يارى نكرد، بلكه مانند مشركان ديگر و بدتر از آنان، در صدد آزار و شكنجه پيامبر برآمد و موضع خصمانه در برابر دين توحيدى اتخاذ كرد و در برابر رسول خدا با تمام توان ايستاد، تا جايى كه كلمات عقاب‏آميزى از سوى خدا در باره او و همسرش نازل شد.(23) پس ايمان است كه به انسان، شجاعت، از خودگذشتگى، مقاومت و ايثارگرى مى‏بخشد و نقش عوامل ديگر بسيار ضعيف و كمرنگ است و در شرايط حساس هرگز نمى‏تواند، تأثيرگذارى داشته باشد.
2- آنان سخنان و اشعار و سروده‏هاى آن حضرت را از نظر دور داشته و داورى بى پايه‏اى كرده‏اند؛ در صورتى كه اشعار جاودانه او (بيش از سه‏هزار بيت) حاكى از آن است كه محرّك او بر اين دفاع همان عقيده راسخ او نسبت به فضيلت و كمال و به تعبير روشن‏تر، نبوت و رسالت او بود. آيا مى‏توان اشعار فروان او را كه در باره عظمت برادرزاده و فضيلت و كمال و دعوت آسمانى او سروده است، از نظرها دور داشت؟ اشعار و سروده‏هاى وى، كاملا بر ايمان و اخلاصش گواهى مى‏دهد كه به قسمتى از آنها مى‏پردازيم: «اشخاص شريف و فهميده بدانند كه محمد(ص) بسان موسى و عيسى، پيامبر، و بسان آنها راهنما است و هر فردى از پيامبران به امر پروردگار، منصب هدايت را به عهده مى‏گيرد؛ شما اوصاف او را در كتابهاى آسمانى با كمال درستى مى‏خوانيد، و اين گفتار صحيح است و رجم به غيب نيست … »(24) اشعار گذشته، و دهها شعر ديگر كه در ديوان(25) وى و در لابلاى تاريخ و نوشته‏هاى حديث و تفسير موجود است، گواه زنده‏اى است بر اين كه انگيزه او از دفاع از پيامبر، همان عقيده خالص و اسلام واقعى او بوده، و هيچ محركى جز عقيده، و ايمان نداشته است.
براى اثبات ايمان اين بزرگ اسلام علاوه بر ايثار و فداكارى‏هاى او و اشعار و سروده‏هايش، كه در شأن و عظمت دعوت نبوى و ايمان به حقانيت رسول خدا و فضائل او … مى‏باشد شواهد و ادلّه فراوان ديگرى نيز در منابع روايى شيعه و سنى وجود دارد، كه به جهت رعايت اختصار، به ذكر چند روايت بسنده مى‏كنيم:
1) ابن ابى‏الحديد معتزلى مى‏گويد: با اسناد بسيارى، برخى از عباس بن عبدالمطلب و بعضى از ابوبكر بن ابى قحافه، نقل كرده‏اند كه: ابوطالب رحلت نكرد، مگر اين كه گفت: «لا اله الا الله، محمد (ص) رسول الله»(26) ابوبكر در سال هشتم هجرت در حالى كه دست پدرش را كه نابينا بود، گرفت و به حضور رسول خدا(ص) آورده، و پس از گذشتن بيست و يك سال از رسالت آن حضرت ايمان آورد؛(27) ابوبكر از ايمان وى خوشحال شد و گفت: اى پيامبر خدا! سوگند به خدايى كه تو را به حق مبعوث كرد، من به اسلام و ايمان عمويت «ابوطالب» بيش از اسلام پدرم خشنود گرديدم. ناگفته نماند كه اين فراز از سخنان خليفه اول، در كنار دهها حديث ديگر كه مبنى بر ايمان ابوطالب است، در منابع اهل‏سنت آمده است.
2) در تواريخ و سيره‏هاى «شيعه و سنى» آمده است كه پيامبر اسلام(ص) با خديجه و اميرالمؤمنين – عليهم السلام مشغول خواندن نماز مستحبى بودند(28) «ابو طالب» با فرزندش «جعفر» به نماز آنان تماشا مى‏كردند؛ در اين هنگام ابو طالب به جعفر گفت؛ «صل جناح ابن عمّك؛ برو در طرف راست پيامبر خدا نماز بگذار»؛ و سپس به على (ع) سفارش كرد: «اما انه لايدعو الا الى خير فالزمه؛ آگاه باش كه رسول خدا جز به راه نيك دعوت نمى‏كند از او دست بر ندار».(29)
3- على(ع) مى‏فرمايد: «وقتى وفات پدرم، ابوطالب، را به رسول خدا خبر دادند، آن حضرت سخت گريست؛ و سپس دستور داد: برو او را غسل داده و كفنش كن. خداوند او را ببخشد و رحمت كند.»(30) آنگاه آن حضرت خود تشريف آورده و در كنار جسد «ابوطالب» قرار گرفته و فرمود: «اى عموى بزرگوار! تو مرا در يتيمى كفالت نمودى، و در كودكى تربيت فرمودى، و در بزرگى‏ام يارى دادى، خداوند به تو پاداش خوبى مرحمت فرمايد.»(31)
ابن ابى الحديد معتزلى پس از ذكر اين مطالب مى‏نويسد: رسول خدا فرمود: «اما و الله لاستغفرنّ لك و لاشفعنّ فيك شفاعة يعجب لها الثقلان؛ من در مورد تو آن چنان از خدا طلب مغفرت و شفاعت مى‏نمايم، كه جن و انس از عظمت آن تعجب مى‏نمايند».(32)
ودر همين مورد جبرئيل به محضر پيامبر(ص) شرف ياب گرديد و خطاب كرد: خداوند شفاعت تو را در مورد شش نفر پذيرفته است:
1- مادرت «آمنه» كه تورا به دنيا آورده است؛2- پدر گرامى‏ات كه تو از صلب او متولد كرديده‏اى؛ 3- مرد بزرگوارى چون «ابوطالب» كه تو را مورد همايت خويش قرار داد؛ 4- جد پدرى‏ات «عبد المطلب» كه پرستارى تو را عهده‏دار شد؛ 5 – «حليمه بنت ابى ذويب» كه دايگى تو را بر عهده گرفت؛ 6- دوست دوران جاهليت تو كه مردى سخى و پناهگاه محرومان بود.(33)
4- در روايتى از امام صادق(ع) كه چشم بصيرت به حقايق ايمانى ابوطالب دارد و به تعبير معروفى كه «اهل البيت ادرى بما فى البيت» درباره او مى‏فرمايد: «مثل ابوطالب، مثل اصحاب كهف است كه ايمان خود را مكتوم مى‏داشتند و خدا به ايشان دو برابر پاداش عطا كرد.»(34)
5 – از امام باقر(ع) درباره ايمان ابوطالب سؤال شد، حضرت فرمود: «اگر ايمان ابوطالب در كفه ترازويى قرار گيرد و ايمان اين خَلْق در كفه ديگر نهاده شود، ايمان او برتر خواهد بود»(35)؛ و همين ايمان برتر بود كه ابوطالب را واداشت كه حمايت‏هاى بى‏دريغ خود را از مقام رسالت و نبوت توحيدى دريغ نكند؛ و گرنه ارتباط نسبى و … نمى‏توانست چنين انگيزه نيرومندى در ابوطالب ايجاد نمايد.
6- امام صادق(ع) فرمود: هنگامى كه مادر اميرالمؤمنين، على (ع)، تولد رسول خدا را به همسرش ابوطالب مژده داد، او نيز متقابلا فرمود: من هم به تو مژده مى‏دهم كه بعد از سى سال ديگر تو همانند او را كه فقط پيامبر نخواهد بود، به دنيا مى‏آورى. در حديث ديگرى آمده: «تتعجبين من هذا انك تحبلين و تلدين بوصيّه و وزيره»؛ يعنى تو نيز «وصى» و «وزير» او را به دنيا مى‏آوري.(36) از اين روايات استفاده مى‏شود كه حضرت ابوطالب پيش از تولد رسول خدا به رسالت وى ايمان داشته است و از فاصله زمانى او با وصيش باخبر بوده، و بدين‏گونه امامت فرزندش را نيز تأييد نموده است.
7- در روايتى از امام حسين(ع) وارد شده كه پدرش على(ع) نقل مى‏كند كه روزى او (امام على) در كنار خانه‏اش با جمعى نشسته بود، ناگاه مردى نادان سؤال كرد: يا اميرالمؤمنين! شما همچو مقام والايى داريد، در حالى كه پدرتان در آتش است!! حضرت فرمود: ساكت شو؛ خدا دهانت را بشكند، اين چه سخنى است؟!! سوگند به كسى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد، اگر پدرم در مورد همه گناهكاران روى زمين شفاعت كند، خداوند از او مى‏پذيرد. آيا پدر من در آتش است و حال آن كه سرنوشت مردم در بهشت و جهنم به اختيار فرزندش نهاده شده است…»؟!!(37)
تذكر و نتيجه‏گيرى‏
طرح ايمان ابوطالب ريشه سياسى دارد
بدون شك هرگاه يك‏دهم شواهد و دلائلى را كه مبنى بر ايمان و اسلام «ابوطالب» است، در باره يك فرد ديگرى دور از گود سياست، و كينه و بغض، وجود داشت، تمام فرق اسلامى، اعم از سنى و شيعه، به اتفاق، اسلام و ايمان وى را تصديق مى‏كردند؛ ولى چرا با بودن دهها گواه محكم بر ايمان بزرگ مردى چون ابوطالب، تشكيك كرده و حتى حكم به كفر او داده‏اند؟!!
پاسخ: هدف از طرح اين مسئله جز، طعن در فرزندان ابوطالب و بالأخص اميرالمؤمنين، چيز ديگرى نيست؛ گروهى متعصب مى‏خواهند با انكار ايمان ابوطالب، فضيلتى را درباره على(ع) انكار كنند و اگر ابوطالب پدر على(ع) نبود، هرگز اثبات ايمان او به يك‏دهم از شواهد و دلائلى كه در باره او وجود دارد، نياز نداشت.
هدف از طرح اين‏گونه شبهات، اين است كه عقايد مردم نسبت به حاميان شماره يك اسلام، سست شود و به آنها بدبين گردند و به تدريج نسبت به اصل هم ترديد نمايند. به عنوان مثال اگر بنا باشد ايمان مردم به ابوطالب سست شود، چقدر از اين رهگذر گمراهى به وجود مى‏آيد و مردم نسبت به حامى اول اسلام بدبين مى‏شوند و اين به بالاتر سرايت مى‏كند.
به نظر مى‏رسد كه به احتمال قوي، ترديد در ايمان ابوطالب از همين قانون و اقدام برخلاف ناشى شده است و عده‏اى را از شاهراه حقيقت منحرف كرده است و همين عده روى اطمينان بى اساسى كه به زمام‏دار سياه‏كارى (چون معاويه‏ها) داشتند، وجود ارزنده‏اي چون ابوطالب را تكفير كرده‏اند. بدون اين كه قدرى بيشتر فكر كنند، بهترين حامى پيامبر اسلام(ص) را از حليه ايمان محروم داشته‏اند و بدين ترتيب خيانتى بزرگ مرتكب شده‏اند.
نكته شايان تذكر ديگر، اين كه علت كتمان ايمان ابوطالب از زعماى قريش و ساير دشمنان چه بود؟
ابن ابى الحديد معتزلى در اين باره مى‏نويسد: «ابوطالب، بدين جهت ايمانش را در ميان دشمنان اسلام اظهار نكرد، تا آمادگى دفاعى بيشترى در يارى از رسول خدا داشته باشد، و اگر خود را مسلمان نشان مى‏داد، همانند ساير صحابه، نمى‏توانست در برابر خيانتهاى قريش كارى از پيش ببرد…»(38) البته اين‏گونه حركتها در مواردى كه انسان در اقليت باشد، يك قانون عقلايى است كه انسان بتواند در لباس خصم براى اهداف خويش، كارآيى بيشترى داشته باشد؛ چنان‏كه «مؤمن آل فرعون» در لباس فرعونيان و طاغوتهاى آن زمان به يارى حضرت موسى (ع) شتافت و در برابر تصميم به قتل آن حضرت بپا خاست و آنان را از اين فكر ستمكارانه منصرف كرد؛ او گفت: «أتقتلون رجلا ان يقول ربى الله و قد جاءكم بالبينات من ربكم …»(39) همچنين حضرت «شمعون» وصى حضرت عيسى (ع) از همين طريق به يارى فرستادگان آن حضرت شتافت، و شهر «انطاكيه» را از شر ضلالت و گمراهى نجات داد، و خود را به لباس صحابه و ياران پادشاه آن سامان در آورد..(40)
شيوه ذكر شده در صورت لزوم و تناسب زمانى يك ضرورت عقلى و قرآنى و اجتماعى بوده و احاديث زيادى در اين باره در منابع روايى آمده است؛ چنان كه: رسول اكرم(ص) فرمود: «اصحاب كهف، ايمان واقعى خود را مخفى نگهداشته، و خود را كافر معرفى مى‏كردند؛ از اين رو، خداوند دو پاداش به آنان مرحمت فرمود؛ و همين‏طور عمويم «ابوطالب» در كنار قريش خود را با آنان هم‏كيش معرفى نمود و ايمان واقعى‏اش را پنهان داشت؛ خداوند به او نيز دو پاداش عطا خواهد كرد.»(41)
از مجموع مطالب ذكر شده نتيجه مى‏گيريم: كه اعمال شايسته و كردار بزرگ حضرت ابوطالب، گواه زنده و صادق باورها و ايمان او است؛ او با تحمل سختى‏ها و شدايد فراوان دست از حمايت و يارى رسول خدا برنداشت. همه امكانات و قواى خويش را در اين راه سرمايه‏گذارى كرد و در برابر فشارهاى روزافزون مشركان با مهارت ايستادگى نمود و با تدبير نيرومند خويش، راه‏هاى مشكل و صعب العبور سياسى و اجتماعى را هموار مى‏كرد و با موقعيت خاص اجتماعى كه داشت، در راه حمايت برادرزاده خويش، از آن بهره جسته و هم چنان با ايمان ايستاد و زندگى كرد و با ايمان و شعار توحيد، چشم از دنيا فرو بست؛ اما براي مصالح اسلام و مسلمانان و حمايت از آيين حيات‏بخش اسلام و شخص رسول خدا، ايمانش را از قريشيان و دشمنان اسلام مكتوم داشت.
پى‏نوشت‏ها:
1. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج‏1، ص 4 مقدمه آن.
2. اصول كافى، ج‏1،ص 452،ح 1و 3، روضة المتقين، ج‏12 ص 221 ؛بحارالانوار، ج 35، ص 77، ح 14.
3. از اين جهت او را «شيبة الحمد» ناميدند كه وقتى متولد شد، در سر او، مقدارى موى سفيد بود، و به او «شيبه»، كه به معنى پيرى است گفتند و به خاطر ويژگيهاى نيك اخلاقى كه داشت واژه «حمد، كه در اينجا به معنى ستودگى» است به او افزودند.
4. محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، قاهره، مطبعة الاستقامه، بى تا، ج 2، ص 32، احمد بن اسحاق يعقوبى و تاريخ يعقوبى، مترجم، محمد ابراهيم آيتى، (تهران؛ شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چ ششم، 1371 ش)، ج 1، ص 368 و ابن هشام السيرة النبويه، (بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا)، ج 1،ص 189 و على بن حسين مسعودى، مروج الذهب،(مصر مطبعة السعاده چ چهارم، 1384 ق،)، ج 2 ص‏281.
5. محمد بن جرير طبري ، همان، احمد بن اسحاق يعقوبى، همان، ابن هشام، همان.
6. احمد بن اسحاق يعقوبى، همان.
7. محمد بن سعد، الطبقات الكبري، قاهره، مطبعة نشر الثقافة الاسلاميه، 1358 ق، ج 1، ص 101.
8. الغدير، ج‏7، ص 376.
9. بحارالانوار، ج 35،ص 93.
10. احمد بن اسحاق يعقوبى، همان.
11. الغدير، ج 7،ص 360 – 359 تاريخ ابن جرير طبرى، ج 2، ص 67، كامل ابن اثير، ج 2، ص 64.
12. ابن ابى الحديد، پيشين، ج‏1، ص 29 و همچنين ج 14، ص 70.
13. الغدير، ج 7، ص‏373 و 376، شرح من لا يحضره الفقيه، ج 12، ص 222، تاريخ كامل ابن اثير، ج 2، ص 91.
14. سوره طه،آيه 75.
15. سوره اسراء، آيه 84.
16. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 66 و 67 در حديث مجعول از پيامبر (ص).
17. بحارالانوار، ج 35، ص 81، ح 22، الغدير، ج‏7، ص 387.
18. بحارالانوار، ج 35، ص 183 – 68.
19. علامه امينى، الغدير، جلد7 از صفحه 331 تا 413 پايان كتاب و همچنين در جلد 8 از صفحه‏1 تا 31.
20. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 70.
21. «و اما حديث الضحضاح من النار فانما يرويه الناس كلهم عن رجل واحد و هو «المغيرة بن شعبه» و بغضه لبنى هاشم و على الخصوص لعلىّ (ع) مشهور و معلوم و قصته و فسقه امر غير خاف» ابن ابى الحديد، ج 14، ص 70.
22. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 84.
23. سوره مسد، آيه 5.
24. مجمع البيان، ج‏7، ص 37؛ الحجة، ص 56 – 57، سيره ابن هشام، ج 1،ص 353 – 352 ؛مستدرك حاكم، ج‏2، ص 623.
25. ابوهفان عبدى، جامع ديوان ابوطالب كه 121 بيت از آن اشعار قصائد را آورده است؛ ابن هشام در سيره خود ، ج 2، ص 286، 94 بيت و ابن كثير شامى در تاريخ خود، ج 3، ص 52 – 57، 92بيت از آن اشعار آورده است‏
26. سيره صحيح پيامبر اسلام، ج‏2، ص 211، از معتزلى، شرح المنهج، ج 14، ص 71.
27. ر.ك: الغدير، ج 7، ص 312.
28. نمازهاى واجب پس از هجرت پيامبر(ص) تشريع شده است.
29. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 199 و 200 كامل ابن اثير، ج 2،ص 58، تاريخ طبرى، ج 2، ص 314، بحارالانوار، ج 35، ص 80، ح 20؛ الغدير، ج‏7، ص 396.
30. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 76 طبقات ابن سعد، به نقل از الغدير، ج 7، ص 372.
31. بحارالانوار، ج 35، ص 68، ح 1.
32. ابن ابى‏الحديد، پيشين، ج 16، ص 76.
33. ابن ابى‏الحديد، پيشين، ج 14، ص 67 ؛ بحار الانوار، ج 35، ص‏108،ح 35.
34. سيره صحيح پيامبر بزرگ اسلام، علامه جعفر مرتضى عاملى با ترجمه حسين تاج آبادى، ج 2، ص 230، ازكتاب امالى صدوق، ص‏551.
35. همان مدرك، ص 217. از الدّرجات الرّفيعه، ص 49.
36. بحارالانوار، ج 35، ص 77،ح 14؛ اصول كافى، ج 1،ص 452 ،ح 1 و 3؛ روضة المتقين، ج 12، ص 221.
37. بحارالانوار، ج 35، ص 110، ح 39.
38. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 81.
39. سوره مؤمن = غافر،آيه 28.
40. ر.ك: سوره يس،آيه 14 و تفسيرهايش به ويژه مجمع البيان.
41. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 14، ص 70؛ بحارالانوار، ج 35، ص 72، ح 7؛الغدير، ج 7، ص 380.