ارتباط نبوت و ولايت

ارتباط نبوت و ولايت

مرحوم علامه طباطبائي «ره»

26 آبان ماه مصادف است با سالروز
درگذشت فيلسوف و مفسّر عاليقدر قرآن کريم، علامه سيّد محمد حسين طباطبائي قدس سره.
براي بزرگداشت آن استاد بزرگوار، شايسته تر ديديم که مقاله اي از ايشان، در اين
ماه، منتشر سازيم که هم يادي از آن حکيم فرزانه کرده باشيم و هم خوانندگان عزيز از
مطلب پربارشان استفاده شاياني برده باشند.

علامه طباطبائي، شخصيتي نيست که
براي مردم ما و مسلمانان جهان ناشناخته باشد. آثار علمي جاويدانش، براي هميشه،
معرف شخصيت اوست به ويژه تفسير بزرگ الميزان که به حق مي توان گفت: يکي از
کاملترين تفسيرهاي قرآن در گذشته و حال است.

آن بزرگمرد، نوشته ها و مقالات بي
شمار ديگري در زمنيه هاي مختلف علمي دارد که يکي از آنها را انتخاب کرده و تقديم
خوانندگان مي نمائيم.

طبق آنچه قرآن کريم تشخيص مي دهد،
حيات نوع انسان يک حيات ممتد و دامنه دار بي نهايتي است که به اين جنب و جوش پنج
روزه دنيوي مقصور نبوده و با مرگ و مير از ميان نمي رود انسان مانند ساير موجودات
جهان به سوي خدا برگشته و براي هميشه زندگي خوشبختانه و يا بدبختانه اي خواهد
داشت.

اين زندگي دوم که آن را حيات اخروي
مي ناميم، ارتباط کامل با نزدگي اول (زندگي دنيوي) داشته و خوبي و بدي و صلاح و
فساد اعمال اين جهان گذران در سعادت و شقاوت حيات آن جهان بي پايان، ذي دخل مي
باشد.

بنابراين، زندگي اين نشأه بايد به
نحوي تنظيم شود که سعادت هميشگي آن نشأه را تامين و تضمين نمايد، يعني انسان
قوانين و مقرراتي را که قابل تطبيق با سعادت آن نشأه بوده باشد، علماً و عملاً
محترم شمره و در هر دو حال انفراد و اجتماع را مورد رعايت قرار دهد تا به وسيله
عمل به آنها غير از اين حيات مادي و دنيوي که از ميان خواهد رفت، حيات ديگر معنوي
کسب کرده و براي روز پسين ذخيره نمايد. اين معنويت مخصوصا در زبان قرآن حيات
ناميده شده است و حقيقتا يک واقعيت زنده اي بوده و از قبيل مقامات و موقعيت هاي
پنداري و قرار دادي اجتماعي مانند رياست و مالکيت و فرماندهي و نظاير آنها نيست.

البته نظر به اينکه دستگاه آفرينش
که انواع موجودات من جمله انسان را به وجود آورده و با عنايت خاصي، هر نوعي را رو
به کمال خود، سوق داده و به کمالش مي رساند، يک دستگاه واحدي است که بي اينکه
غفلتي ورزد يا به تضاد و تناقض و خطائي گرفتار شود، عنايت به تکميل انسان که داراي
حيات واحد ممتدي است، داشته و در تنظيم آن و تأمين سعادت و تضمين آن تا آنجا که
ممکن است، خواهد کوشيد. و لازمه اين حقيقت اين است که دستگاه آفرينش-  که انسان جزء غير مستقل و غير متميز آن
است-  به منزله لوحي باشد که قوانين و
مقررات مربوط به زندگي انسان نوشته شده، و دست پرورش خدائي وي را به سوي آن مي
کشاند، همان است که در قرآن کريم به نام «دين» ناميده شده است.

روش دين-  به اصطلاح قرآن-  چنان که سعادت اخروي انساني را تأمين مي کند،
سعادت دنيويش را نيز تضمين نمي نمايد. زيرا دستگاه آفرينش يک دستگاه کاملا مرتبط
الاجزاء بيش نيست که کوشش مي کند انسانيت را به سوي هدفي که خودش مي خواهد سوق دهد
و انسان نيز يک واحد و حيات وي نيز يک حيات بيش نيست. و بنابر اين چگونه متصور است
که جزئي از زندگي انسان را براي خاطر جزء ديگر افساد نمايد.

به هرحال، اين روش ديني که مجموعه
اي است از دستورات اعتقادي و عملي و برنامه اي است که زندگي انسان در اين نشأه،
بايد با وي تطبيق شود، از دو جهت مورد بررسي قرار مي گيرد:

اول-  از جهت اين که اين برنامه وسيع را که مجموعه
دستورات اعتقادي و عملي است، از چه راهي بايد به دست آورد؟ آيا جريان يک سلسله
عادات و رسوم اجتماعي که خود به خود بواسطه تلاقي امواج حوادث اجتماعي، به وجود
آمده و قهرا ميان مردم، دائر و مستقر مي شود، چنان که در حکومت هاي استبدادي و روش
هاي قبايلي پيدا مي گردد، اين مهم را کفايت کرده، و حيات انساني را آميخته با
سعادتي مي نمايد؟

و يا بايد، روش حکومت مردم بر
مردم، و باصطلاح رژيم دموکراسي پيش گرفته شده و خواسته اکثريت مردم تأمين گرديده،
و با مراعات مقتضيات زماني و مکاني، تا آنجا که زور انسان رسيده، و توانائي اش
کفايت مي کند، از مزاياي زندگي مادي متمتع و بهره مند گردد؟

و يا اينکه بگوئيم: نظر به اين که
انسان-  به حسب شعور فطري خويش-  خودخواه آفريده شده، و همه چيز را براي خودش مي
خواهد، و در نتيجه همه چيز را، و حتي افراد نوع خود را و براي تأمين خوشبختي از
هيچ گونه بدبختي که براي ديگران فراهم سازد، فروگذار نمي کند و اين که طبعا
اجتماعي بوده و به سوي همنوعان خود ميگرايد، از روي ناچاري است، وي با مشاهده اين
که ديگران نيز مانند او هستند و نيرويي را که او دارد، و حوائج و نيازمندي هايي که
او را احاطه کرده اند آنها نيز دارند، ناگزير شده که سر تسليم فرود آورده، و زندگي
اجتماعي را پذيرفته و اشتراک مساعي را پيش انداخته و با فداکاري به محروميت هايي تن
دهد،تا بهره مندي هايي نصيبش شود.

و بالاخره از پاره اي از خواسته
هاي خود صرف نظر کرده، و بعضي از نتايج اعمال خود را به ديگران بدهد، تا از نتايج
اعمال ديگران بهره مند گردد.

و به عبارت روشن تر، استخدام شود
تا استخدام کند و کار بدهد تا کار بگيرد.

روشن است که حس خودخواهي نامبرده
که اجتماع را از روي ناچاري پذيرفته، تا حدودي که مي تواند، و در هر موردي که قدرت
دارد، گردش زندگي را به سوي خود برگردانيده، و کارها را به نفع خود (گو اينکه به
ضرر ديگران ختم شود) تمام خواهد کرد، و در نتيجه اختلافات افرادي و اختلافات زندگي
خواهي نخواهي پيش خواهد آمد.

تاريخ ملل و اقوام و قبائل و افراد
نيرومند، در گذشته و حاضر، اين حقيقت را مانند آفتاب، روشن مي سازد.

اين مسئله را نمي شود سطحي و سرسري
نگريست، افراد انسان که براي کسب نيرو جان مي دهند، پس از موفقيت، در به کار بردن
نيرو اگر چه به ضرر ديگران تمام شود، پروائي ندارند و در اکثر اوقات، نيروهاي
انباشته به ضرر ديگران به کار مي افتد.

و ملل و دولت هايي هم که در صراط
مدنيت قدم مي زنند، منافع خود را بر منافع ديگران ترجيح داده، و در راه کوچکترين
نفع خود از بزرگترين ضرر ديگران، باک ندارند و اگر احيانا ملتي در ميان خود تا حدي
رفع اختلاف نموده، و با ديگران کاري نداشته باشند، روش زندگي خود را فقط در راه
هدف زندگي مادي که جزئي از زندگي دامنه دار انساني است، اصلاح و تعديل نموده اند.

از اين جا است که قرآن کريم تشخيص
مي دهد که راه به دست آوردن قوانين و دستورات زندگي (دين به اصطلاح قرآن)، تنها
راه وحي آسماني است که يک حالت شعوري مخصوصي است، که در افرادي به نام انبياء پيدا
مي شود. وگرنه انسان، در عين حال که به حسب فطرت خدادادي، خوب و بد اعمال را مي
فهمد، نظر به اينکه شعور وي به سوي اختلاف دعوت مي کند، ديگر به سوي رفع اختلاف که
نقطه مقابل دعوت اولي است دعوت نخواهد کرد، چنان که هيچ نيرويي از نيروهاي فعاله
عالم، خلاف مقتضاي ذاتي خودش را اقتضا نمي کند.

پس مواد دستورات ديني را تنها از
راه نبوت بايد به دست آورد.

دوم-  از جهت اين که، مواد دستورات ديني که موجب
سعادت نامتناهي زندگي انسان مي باشد، يک سلسله افکار اجتماعي، از قبيل بايد و
نبايد هستند و طبعا ارزش آنها، بسته به ارتباطي است که ميان انسان و هدف سعادت وي
(حفظ و ابقاي وجود) برقرار مي سازند. مثلا مقرراتي که در دائره کار، به کارگر و
کارفرما حکومت مي کند، و در اثر آنها کارگر، کار را انجام داده، و به عنوان اجر و
مزد پولي از کارفرما دريافت مي دارد. مقررات نامبرده را، اعمال طرفين کار کارگر و
عکس العمل کارفرما و اعمال طرفين را، حس احتياج و بالاخره هدف زندگي در کارگر و
کارفرما، يعني بقاء وجود به وجود آورده است، و اگر چنانچه هدف و آرمانهاي حقيقي
زندگي نبود، هرگز در جهان از اين افکار اجتماعي که در قالب امر و نهي و در شکل
مقررات جلوه نموده اند خبري نبود.

به هر گوشه وکنار قوانين و مقررات
و آداب و رسوم زندگي که در جامعه انساني دائر مي باشد نگاه کنيم، همين حقيقت مشهود
بوده، و مورد عنايت است، حتي افکار فردي که انسان در مقاصد خود بکار مي برد، همان
حال را داشته و روي حقايقي استوار است.

چنانچه ممکن است انسان يک عمر
زندگي کرده، و از خوردن و آشاميدن و پوشيدن و سکني و ازدواج برخوردار شده، و در
همه اين مراحل تنها لذائذي  را که چشم و
گوش و لمس و غيره نائل مي شوند، در نظر گرفته و از هدف نهايي و حقيقي که همه اين
اعمال در راه او، و همه اين لذائذ در مقدمات تحصيل اوست، غفلت داشته باشد. ولي
دستگاه آفرينش، از هدف خود غفلت نکرده، و در زير پرده، کار خود را انجام مي دهد.

به همين ترتيب، احکام و نواميس دين
(که يک دسته از آنها، همان مقررات اجتماعي مي باشند) در ظاهر، يک سلسله افکار
اجتماعي مي باشند، ارتباط آنها با سعادت و شقاوت اخروي و به عبارت ساده ديني، با
نعمت هاي بهشتي و نعمت هاي دوزخي، منوط به واقعيت هايي است که بواسطه عمل به آن
نواميس و مقرررات يا ترک آنها، در انسان بوجود آمده و در پس پرده حس ذخيره شده و
پس از انتقال وي به نشأه آخرت و پاره شدن پرده غفلت و حجاب انيت، براي انسان ظاهر
و مکشوف افتد.

البته ميان احکام و نواميس ديني که
ميان خدا و بنده است، و ميان مقررات کار، در مثال سابق که در ميان کارگر و کارفرما
است، فرقي موجود است و آن اينکه حقيقتي که مقررات کار به وي تکيه زده، هدفي است به
نفع کارگر و کارفرما، ولي حقيقت و واقعيتي که عمل به نواميس دين، به وي تکيه زده و
به لسان قرآن تأويل دين است، فقط به نفع انسان به وجود مي آيد و خداي آفريدگار از
آن بي نياز مي باشد.

پس در زير لفافه زندگي اجتماعي که
انسان با رعايت نواميس ديني به سر مي برد، واقعيتي است زنده و حياتي است معنوي، که
نعمت هاي اخروي و خوشبختي هاي هميشگي، از آن سرچشمه گرفته و به عبارت ديگر مظاهر
وي مي باشند، اين حقيقت و واقعيت است که به نام ولايت ناميده مي شود.

از بيان گذشته روشن شد که:

نبوت، يک واقعيتي است که احکام دين
و نواميس خدايي مربوط به زندگي را به دست آورده و به مردم مي رساند و ولايت واقعيت
است که در نتيجه عمل به فرآورده هاي نبوت و نواميس خدايي در انسان به وجود مي آيد.

و به عبارت ديگر، نسبت ميان نبوت و
ولايت، نسبت ظاهر و باطن است و دين که متاع نبوت است، ظاهر ولايت، و ولايت باطن
نبوت مي باشد.

ثبوت ولايت و حامل آن

در ثبوت و تحقق صراط ولايت، که در
روي انسان مراتب کمال باطني خود را طي کرده، و در موقف قرب الهي جايگزين مي شود،
ترديدي نيست. زيرا چنان که دانسته شد، ظواهر اعمال ديني، بدون يک واقعيت باطني و
زندگي معنوي تصور ندارد، و دستگاه آفرينش که براي انسان ظاهر ديني را تهيه نموده،
و وي را به سوي آن دعوت کرده است، ضرورتا اين واقعيت باطني را که نسبت به ظواهر
ديني به منزله روح است، آماده خواهد ساخت. و همچنين دليلي که دلالت بر ثبوت و دوام
نبوت در عالم انساني کرده، و سازمان دين را به پا نگه مي دارد، دلالت بر ثبوت و
دوام و فعاليت سازمان ولايت مي کند، و چگونه متصور است که مرتبه اي از مراتب توحيد
و يا حکمي از احکام دين، امر زنده اي بالفعل داشته باشد، در حالي که واقعيت باطني
که در بر دارد، در وجود نباشد و يا رابطه عالم انساني با آن مرتبه مقطوع بوده
باشد.

کسي که حامل درجات قرب و امير
قافله اهل ولايت بوده و رابطه انسانيت را با اين واقعيت حفظ مي کند در زبان قرآن
به نام امام ناميده مي شود.

امام يعني کسي که از جانب حق
سبحانه، براي پيشروي صراط و ولايت اختيار شده، و زمام هدايت معنوي را در دست
گرفته، و انوار ولايت که به قلوب بندگان حق مي تابد، اشعه و خطوط نوري هستند، از
کانون نوري که پيش اوست و موهبت هاي معنوي متفرقه، جويهايي هستند متصل به درياي بي
کران که نزد وي مي باشد.

معني امامت در قرآن کريم همين است،
البته امامت غير از خلافت و وصايت و حکومت و رياست دين و دنيا است.

در روايات ائمه اهل بيت عليهم
السلام، خصائص زيادي براي امام ذکر شده که به همين معني از امامت که ذکر شد منطبق
مي گردد، مانند رواياتي که در تفسير آيات عرض اعمال وارد شده است و رواياتي که در
تفسير آيات شهادت مروي است و اخباري که در تفسير سوره قدر ضبط گرديده و احاديث
ديگري که در معني عرش و کرسي رسيده و روايات ديگري که در وصف علوم مختلفه امام، از
ائمه اهل بيت روايت شده است.

1-    در تفسير برهان و تفسير نور الثقلين روايات بسياري به طرق مختلفه از ائمه
اهل بيت عليهم السلام نقل شده است که هر سال در شب قدر ملائکه آسمان و روح بر رسول
خدا و بعد از وي به امام وقت نازل شده و همه مقدرات سال را از شب قدر تا شب قدر
بعد اطلاع مي دهند.

2-    در تفسير برهان و تفسير نور الثقلين روايات چندي با سندهاي مختلفه از ائمه
اهل بيت عليهم السلام نقل شده که مراد از عرش و کرسي مقام علم حق است.

3-    از بصائر الدرجات روايات زيادي به طرق مختلفه نقل کرده که در هر موقع از
مواقع احتياج علم محل حاجت به امام از راه القاء به قلب يا گوشزد کردن به طور خطاب
مي رسد.

حضرت زهرا (س):

«فرض الله الايمان تطهيرا من الشرک
و الصلاة تنزيها عن الکبر و الزکاة زيادة في الرزق و الصيام تثبيتا للاخلاص و الحج
تسنية للدين و الجهاد عزّا للاسلام و الامر بالمعروف مصلحة للعامة»

(وسائل-  ج1- 
ص13)

خداوند ايمان را براي زدودن شرک، و نماز را براي دوري از خود خواهي، و زکات
را براي افزايش روزي، و روزه را براي پايداري و تثبيت اخلاص، و حج را براي برتري
دادن به دين، و جهاد را براي عزت اسلام، و امر به معروف را براي مصلحت جامعه، فرض
و واجب گردانيد.