آرامش دلها با ذکر خدا

تفسير سوره رعد

آرامش دلها با ذکر خدا

قسمت پنجاه و نهم

آيت الله جوادي آملي

«tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä ’ûÈõuKôÜs?ur Oßgç/qè=è% ̍ø.ɋÎ/ «!$# 3 Ÿwr& ̍ò2ɋÎ/ «!$# ’ûÈõyJôÜs? Ü>qè=à)ø9$# ».

(سوره رعد- 
آيه 27)

آنان که ايمان آوردند و قلبهايشان به ذکر خدا آرام مي
گيرد. آگاه باشيد! به ذکر خدا، قلبها مطمئن مي شود.

***

بحث در اين بود که اگر ذکر خدا،
باعث طمأنينه قلب است، چگونه در سوره انفال فرمود: «مؤمنين راستين کساني هستند که
اگر به ياد حق متذکر شوند، دلشان مي طپد. اگر ذکر الله باعث طمأنينه قلب است،
چگونه همين ذکر الله باعث اضطراب و طپش قلب نيز مي شود؟

آيا اين ذکر را بايد با آيات مختلف
قرآن تطبيق مي کنيم، چنانکه بعضي احتمال داده اند يا اينکه طپش و اضطراب قلب،
مربوط به طليعه امر است و آرامش و اطمينان، مربوط به پايان امر است همان گونه که
سيدنا الاستاد (علامه طباطبائي) رضوان الله تعالي عليه احتمال داده اند؟ يا اينکه:
هر وقت به ياد عذاب مي افتند، خائف و مضطرب اند و هر وقت به ياد نعمت مي افتند،
مطمئن مي شوند که اين طمأنينه به معناي رجاء و آن طپش و ترس به معناي خوف مي باشد.

و اين معني در دو حال و در دو مقام
جداگانه يا در دو مقطع از سير و سلوک هم نيست، بلکه در آنِ واحد، بين خوف و رجاء
است که اين تفسير را مرحوم سيد نور الدين رضوان الله عليه در تفسير «القرآن و
العقل» احتمال داده اند. و اين احتمال، وجه سوم است.

انحصار طمأنينه در ذکر حق

وجه ديگر اين که: آيه مي خواهد
بفرمايد به اينکه طمأنينه بدون ذکر حق، محال است يعني طمأنينه را بايد در ذکر حق
منحصر کرد نه اين که ذکر حق را در طمأنينه منحصر کرده باشد. نفرمود: ياد خدا فقط
آرامش مي آورد بلکه فرمود: آرامش بدون ذکر خدا محال است. اما ذکر خدا، گاهي ممکن
است طپش بياورد.

اينکه مي فرمايد: «الا بذکر الله
تطمئن القلوب». اين حرف تنبيه (الا) با تقديم جار و مجرور، مفيد حصر طمأنينه است
در ذکر الله. يعني طمأنينه بدون ذکر خدا، محال است. اما آيا ذکر الله هميشه
طمأنينه مي آورد يا باعث طپش قلب هم خواهد شد؟

به عنوان مثال: اگر گفتيم «لا عالم
الازيد» اين حصر علم در زيد است، نه حصر زيد در علم. يعني: غير از زيد، احدي عالم
نيست نه اين که زيد، غير از علم، صفتي ندارد. اين آيه کريمه نيز، به عنوان اصل
منحصر کننده، طمأنينه را در ذکر خدا، منحصر مي کند يعني مي فرمايد که طمأنينه بدون
ذکر خدا محال است. اما ذکر الله هميشه طمانينه نمي آورد. گاهي ممکن است، طمأنينه و
آرامش بياورد و گاهي ممکن است باعث اوصافي ديگر شود. اين يک مطلب.

خوف از هجران

مطلب دوم-  ياد خدا، آن چنان انسان را مي سازد که در برابر
جهان، هرگز نلرزد ولي در برابر خداي سبحان، حالات گوناگون داشته باشد.

ياد خدا در انسان اين تأثير را مي
گذارد که او را در برابر جهان، مطمئن و آرام مي کند که هيچ حادثه اي او را نلرزاند
و باعث اضطراب قلب نشود. ولي خود انسان در برابر مولايش، حالات گوناگون دارد. خوف،
رجاء، نشاط، رضا و حتي به درجه اي بالاتر از رضا هم مي رسد. در آخرين مرحله اي که
با خداي سبحان مانوس است، خوف از هجران دارد، نه خوف از جهنم. او همواره بين خوف و
رجاء به سر مي برد، حتي در مرحله عاليه انس، آنهايي هم که بخداي سبحان مانوس شدند،
اين طور نيست که ترس نداشته باشد. البته ممکن است ترس از جهنم نداشته باشد ولي ترس
از محروميت لقاء الله دارند. و لذا امير المؤمنين (ع) عرضه مي دارد:

«هبني صبرت علي حر نارک، فکيف اصبر
عن النظر الي کرامتک»-  ممکن است بتوانم
حرارت دوزخت را تحمل کنم ولي چگونه محروميت از لقاءت را تحمل کنم؟

پس اوحدّي از بندگان خدا نيز
همواره در حال خوف از محروميت لقاء الله و شوق جنت لقاء الله مي باشند.

بنابراين، در مقام دوم بحث که
انسان متذکر به الله است، حالات گوناگوني دارد تا به مقام تسليم برسد که عالي ترين
مقام است. به مقام تسليم که رسيد، از خود چيزي ندارد که قلبش بطپد يا بيارمد. او
اصلا مالک قلب خود نيست. ولي باز هم بين خوف و رجاء است: خوف از محروميت از لقاء
الله و رجاء به لقاء الله.

طمأنينه در برابر ترس نيست

اشتباه است که ما خوف و رجاء را با
طمأنينه و اضطراب، يکجا حساب کنيم. خوف و رجاء هر دو با طمأنينه سازگار است. در
اين آيه کريمه مي فرمايد که: تنها راه طمأنينه، ياد خدا است. انسان اگر از ياد خدا
غافل بود، قلبش در اضطراب است و اين اضطراب غير از ترس است. اگر کسي به ياد خدا
بود، قلبش مطمئن است ولو بترسد. او در ترس هم مصمم است. مي داند و مي ترسد، و در
ترس هرگز مردد و دو دل نيست. پس طمأنينه در برابر ترس نيست بلکه در برابر اضطراب
است؛ در برابر فشار است. نه اين که در برابر ترس باشد تا ما بگوئيم اين آيه سوره
رعد با آيه سوره انفال، چگونه جمع مي شود؟

او که به نام حق و به ياد حق، قلبش
مي طپد و اشک مي ريزد، او مطمئن است. او مضطرب نيست. نه در علم مضطرب است و نه در
عمل و هيچ چيز مانع تصميم گيري و قاطعيتش نمي باشد. اما کسي که به ياد خدا نيست و
از خدا منقطع است، او سرگردان و مضطرب مي باشد. اين اضطراب و سرگرداني است که در
برابر طمأنينه است. آن کسي که از خوف خدا، مي ترسد، انسان مطمئن است. او مي داند
چه خبر است و مي رتردس، او هيچ ترديدي در علم و عملش نيست، اما آن کس که نمي داند
چه کند؛ او است که مردد بين نفي و اثبات است و از طمأنينه محروم مي باشد.

بنابراين، آيه کريمه، طمأنينه را
در ذکر خدا حصر کرد. پس اگر کسي از ذکر حق، رو برگرداند، در فشار قرار مي گيرد و
هرگز آرام نيست. انسان غير موحد، ممکن نيست لحظه اي آرام باشد. در آيه 124 از سوره
طه مي فرمايد: «و من أعرض عن ذکري فان له معيشة ضنکاً»-  ضنک به معناي تنگ است يعني کسي که از ذکر من رو
برگرداند، زندگي بر او تنگ مي شود. و اصلا ممکن نيست که از ياد حق، غافل باشد و در
فشار نباشد.

آيه کريمه اي در قرآن مي فرمايد
که: کفار به دنيا مطمئن شدند چون معبودشان هواي آنها است. انسان مؤمن به خدا مطمئن
است و بس. اگر کسي هواپرست است، خداي او همان هواي او است. او به هواي خود مطمئن
مي شود ولي پس از چند لحظه، مي بيند که خبري نبوده است. يک حادثه کوچک او را ازپاي
در مي آورد. در سوره يونس، آيه 7 مي فرمايد: «رضوا بالحياة الدنيا و اطمأنوا
بها»-  اينها همان کساني هستند که خداي خود
را، هواي خود قرار دادند. «رأيت من اتخذ الهه هواه».

آري، آن کس که اله خود را هواي نفس
خود قرار داد، اگر يک فشار پيش بيايد، ديگر اصلا نمي تواند دوام داشته باشد. يک
طوفان شن مي آيد، تمام ساز و برگ جنگيش را و هواپيماهاي غول پيکرش را در هم مي
کوبد و مضطربش مي سازد. اينها به جايي بند نيستند و با يک حادثه، سقوط مي کنند.
سران استکبار اگر راي نياورند، اشکشان سرازير مي وشد و اگر هم بنا شد، به جايي
تکيه کنند، حاضرند تمام هستي خود را بفروشند. پس اينان در تصميم گري ها  گرفتار فشاروند و در مسائل علمي هم متردّدند
«فهم في ريبهم يترددون».

ايمان و توکل

و اما کسي که راضي است به قضاي
«او» بر او توکل مي کند او را وکيل خود قرار مي دهد. و اين در آغاز امر است. در
بين راه که رسيد مي گويد: من چه کاره هستم که تو را وکيل خود قرار دهم؟ هرچه تو
کردي من مي پسندم. «پسندم آنچه را جانان پسندد». 
و وقتي به مرتبه بالاتر رسيد، اين حرف را نيز براي خود نمي پسندد و مي
گويد: من که هستم که بگويم مي پسندم.

در اين حالت ها چرا دل نيارمد؟
خصيصه ايمان، توکل است و توکل، آرامش مي آورد. آيا ما اگر کار خودمان را خودمان
انجام دهيم، آرام تر هستيم يا کسي که بهتر زا ما مي فهمد و بهتر از ما مي داند و
رحيم تر است و قادرتر؟ قطعا به او مي سپاريم.

در سوره اسراء آيه 2 مي فرمايد:
«لا تتخذوا من دوني وکيلا». انساي که وکيل خوب گرفت، معلوم است که قلبش مي آرمد.
از چه چيزي بترسد؟ از وکيل مي ترسد که نکند درست او را وکيل قرار نداده يا بعضي از
امو را به او نسپرده يا در بعضي از کارهايش، دخالت ناروا داشته است؟ ما از
توکيلمان مي ترسيم نه از وکيلمان. در سوره زم، آيه 9 مي فرمايد: «يحذر الآخرة و
يرجوا رحمة ربه»-  از آخرت و پايان کار
خودش مي ترسد اما اميدوار به رحمت او است. انسان مؤمن، رجاء را به رب نسبت مي دهد
اما ترس را به خودش. پس ما از وکيلي که کامل است و نور محض است ترس نداريم بلکه از
توکيلمان مي ترسيم که آيا در اين توکيل، صادق بوديم يا نه؟

بنابراين، اگر انسان کار خود را به
قدير محض و عليم محض واگذار کرد، خيالش راحت است و مي آرمد. «اليس الله بکاف
عبده»-  و آيا خداوند براي بنده اش کافي
نيست؟ اين جمله است که انسان را آرامش مي بخشد. حال با خداي خودمان چه حسابي داريم؟
اين سخن ديگري است. اما آرام هستيم و اضطرابي در کار نيست.

حضرت امير (ع)، مي نالد و در ضمن
ناله کردن مطمئن است ولي اگر ديگري از يک حادثه اي بگريد، در همان گريه هم مضطرب
است. نمي داند چه کند؟ پس انسان آگاه در حال گريه هم اطمينان و آرامش دارد. اضطراب
و ترديد در صحنه قلب مؤمن نيست ولو بخواهد از ترس خدا بنالد؛ ولو بخواهد از خوف
محروم شدن از جنة اللقاء بنالد. او را اگر به جهنم نيز ببرند، مطمئن است «لاضجن
اليک بين اهلها ضجيج الآملين و لاصرخن اليک صراخ المستصرخين و لابکين عليک بکاء
الفاقدين و لانادينک اين کنت يا ولي المؤمنين»- 
اگر مرا به جهنم هم ببري، مانند اميدواران، فرياد مي کشم و تو را مي خوانم
و مي گويم: کجايي اي ولي مؤمنان که من جنة اللقاء مي خواهم.

حدوث و دوام طمأنينه

پس مومن به غير رضاي خدا، در فکر
چيز ديگري نيست. عمار ياسر مي گويد: اگر بدانم که رضاي خدا در اين است که شمشير را
در دلم فرو ببرم و از آن طرف بيرون آورم، اين کار را خواهم کرد. اگر رضايش در اين
باشد که در دريا بروم، مي روم، و هر دستوري بدهد انجام مي دهم. به حضرت امير (ع)
عرض مي کند: ما مثل بني اسرائيل نيستيم که به موسي بگوئيم: تو جنگ کن، ما منتظر
پيروزي هستيم «اذهب انت و ربک فقاتلا انا هيهنا قاعدون». ما مي گوييم: هر جا بروي
با تو هستيم. اين چنين قلبي آرام است.

اگر کسي دل را به خداي سبحان فروخت
و آن را به دست مقلب القلوب سپرد، ممکن نيست خناس و وسواس در آن راه پيدا کند.
علاقه ها هم نمي توانند او را غمگين کنند. و حال که دل به دست خدا است، انسان گاهي
جهنم را مي بيند، اشک مي ريزد و گاهي لقاي او را مي بيند، اشک شوق مي ريزد. اين
حالات، حالات ديگري است ولي جهان مادي هرگز نمي تواند قلب او را مضطرب و ناآرام
کند. پس مؤمن نسبت به خداي سبحان، مضطر و مضطرب است نه نسبت به جهان.

گفته اند: اگر فعلي به يک عنواني،
متعلق شد، حدوث آن فعل به حدوث آن عنوان و بقاي آن فعل به بقاي آن عنوان، متکي
است. حدوث طمأنينه به حدوث ذکر خدا است و بقاي طمأمنينه به بقاي ذکر خدا است. «الا
بذکر الله تطمئن القلوب» يعني «مادام الذکر، تطمئن القلوب»-  تا ذکر خدا بود، اطمينان قلب نيز هست. يعني:
حدوث طمأنينه به حدوث ذکر حق است و دوام طمأنينه به دوام ذکر حق.

ادامه دارد