امام راحل سلام الله عليه و فقه سنتي

امام راحل سلام الله عليه و  فقه سنتي

قسمت بيست و سوم

آيت الله محمدي گيلاني

*زاهد و صالح مشهور بغداد از بي
پرواترين اشخاص در جعل حديث بوده.

*آماري از وضع و جعل اين صالح! به
نقل ابن حجر در لسان الميزان.

*مقبوليت وي ميان عامه مردم آن
اندازه بود که در مرگش بازارهاي بغداد بسته شد و بر مرقدوي قبه اي ساختند.

*احاديث متشابه در معرض دست آويزي
جعالها در جعل اخبار.

*اعتراف ابي عصمة در جعل احاديث
براي فضائل سوره سوره قرآن کريم.

*چنانکه متشابهات قرآن دست آويز
فرقه سازي شد.

ملاحظه فرموديد که امام محدثين اهل
سنت جناب مسلم در جامع صحيح خويش از ثقه ثبت محدث کبير يحيي بن سعيد قطان نقل
کردند که فرموده اند: «لم نر الصالحين في شيء اکذب منهم في الحديث» يعني نديدم
صالحان را در چيزي دروغگوتر از آنها در حديث!

جناب مسلم در مقام توجيه اين تعبير
تند فرمودند: مراد يحيي اين است که دروغ بر زبان آنان جاري مي شود، نه آنکه آنان
در دروغگويي تعمد داشتند!

چون نفس اين توجيه محتاج به توجيه
بود، امام اهل تحقيق سنت و جماعت جناب نووي، انتساب و اسناد اين کذب را به صالحين
که مسلم اعتراف دارند، تبيين فرمودند که به تفصيل در مقال قبل گذشت و ما تذکر
داديم که کلام مسلم ظاهرا اشاره است بقاعده موضوعة: «انما الکذب علي من تعمد» که
وضاعون صالحون آن را وضع کردند، تا با استناد به اين قاعده موضوعه وضع احاديث کنند
و بگويند که «نحن نکذب له لا عليه!».

داستان احمدبن محمد بن غالب، معروف
به «غلام خليل» در وضع احاديث در نهايت بي پروائي از نمونه هاي جالب اين باب است،
وي در زهد و پارسائي و صالح و مبحبوبيت در ميان عامه مرد از مشاهير زما خود مي
باشد و خوراک وي فقط باقلا بوده و با آن سد جوع و تحصيل رمق مي نمود و از ديگر نعم
الهي بهره نمي برد و حسن شهر و محبوبيت آن در ميان عامه مردم آن اندازه بود که
وقتي در ماه رجب سال 275 هجري در بغداد وفات کرد، بازارهاي بغداد را به احترام وي
بستند، و جنازه او را در تابوتي مناسب شأن او نهادند و با تجليل مخصوص به بصره حمل
دادند و در آنجا مدفونش ساختند و بر مرقد وي قبه اي بنا کردند.

اين محدث صالح و زاهد! بدون هيچ
پروا و حيائي وضع حديث مي کرد و احيانا به تعمد در جعل و وضع اعتراف مي نمود و از
اين قاعده در موضوعات خويش الهام مي گرفت.

احوال وي را ابن حجر عسقلاني در
لسان الميزان آورده است که ترجمه خلاصه آن چنين است:

«احمد بن محمد بن غالب «غلام خليل»
از کبار زهاد بغداد بوده است، ابوعبدالله نهاوندي مي گويد: به غلام خليل گفتم: اين
احاديث رقت انگيز چيست که به آنها حديث مي کني؟! جواب داد ما اينها را وضع کرديم
تا به وسيله آنها قلوب عامه مردم را رقيق و نرم کنيم، و ابو داود صاحب سنن مي
فرمود: بيم آن دارم که دجال بغداد همين شخص باشد و ايشان يعني ابو داود مي فرمود:
چهارصد حديث از اين غلام خليل به دستم رسيد چون در آنها دقت نظر کردم، ديدم هم
اسناد و هم متون کلا کذب بوده است.

ابوجعفر شعيري مي گويد: ديدم که
غلام خليل از بکر بن عيسي حديث روايت مي کند، به او گفتم يا اباعبدالله اين مردي
که تو از وي روايت ميکني از مشايخ احمد بن حنبل است و تو ايشان را درک نکرده اي،
کمي در اين باره فکر کن. سپس به حالش ترسيدم و گفتم: شايد بکر بن عيسائي که تو از
او نقل مي کني غير از بکر بن عيسائي است که شيخ احمد بن حنبل بوده، با شنيدن اين
کلام ساکت شد، ولي فردا که مرا ديد، به من گفت يا ابا جعفر ديشب فکر کردم به يادم
آمد در ميان مشايخ من در بصره که از آنان حديث استماع کردم شصت نفر به نام بکر بن
عيسي بودند!

از احمد بن عمرو درباره بي پورايي
غلام خليل در کذب نقل شده که گفت در رمله نزد اسماعيل بن اسحق قاضي بودم که غلام
خليل وارد شد، و در اثناء صحبت و حديث قاضي، غلام خليل او را مخاطب ساخت و گفت
آقاي قاضي يادت مي آيد هنگامي که در مدينه بوديم در سال 224 احاديث مي نوشتيم،
قاضي به ما نگاهي کرد و بعد برهه اي گفت: دروغ مي گويد من در آن سال در مدينه
نبودم».

(ج1 ص272 الي 274)

نظير اين قاعده موضوعه در دست آويز
بودن براي جعل حديث روايات متشابهات است که از آن جمله روايت مروي از ابوهريره است
که از کتاب مشکل الآثار ابي جعفر طنحاوي مرفوعا از رسول الله (ص) نقل گرديده است.

«اذا حدثتم عني حديثاً تعرفونه و
لا تنکرونه فصدقوا به، قلته اولم اقله؟ فانّي اقول ما يعرف و لا ينکروا اذا حدّثتم
عنّي حديثاً تنکرونه و لا تعرفونه، فکذّبوا به فانّي لا اقول ما ينکر و لا يعرف».

– هنگامي که از من به شما حديثي
نقل کردند که به آن انس و معرفت داريد و طبع شما از آن نفرت ندارد تصديقش کنيد چه
گفته باشم يا نگفته باشم. زيرا هرچه مي گويم، با طبع دمساز بوده، و از آن نفرت
ندارد و هنگامي از من به شما حديثي نقل کردند که با طبعتان ملايم نبوده و بدان
معرفت و انس نداريد، تکذيبش کنيد، زيرا من چيزي نمي گويم که منفور طبع و غير مأنوس
باشد.

و از آن جمله روايت مروي از احمد
بن حنبل از رسول الله (ص) که فرمودند: «اذا سمعتم الحديث عني تعرفه قلوبکم و تلين
له ابشارکم و ترون انه منکم قريب فانا اولاکم به، و اذا سمعتم الحديث عني تنکره
قلوبکم و تنفر اشعارکم و ابشارکم و ترون انه منکم بعيد فانا ابعدکم منه».

– هنگامي که حديثي از من شنيديد دل
هاي شما آن را مي پسندد، و سکون و آرامش در خود مي يابيد، و آن را به خود نزديک مي
بينيد، من از شما سزاوارتر به آن حديثم، و هنگامي که حديثي از من شنيديد! دلهايتان
آن را نمي پسندد، و از آن تنفر داريد، و بيگانه اش مي يابيد! من از همه شما بيگانه
تر به آن حديثم.

براي اين سنخ از متشابهات از
روايات مي توان تفسير و تأويل عالي نمود، ولي صالحون وضاع از امثال اين روايات که
قابل تطبيق بر خلقيات و انفعاليات نفسانيه است، بهره برداري در وضع و جعل داشتند،
مثلا از حاکم صاحب مستدرک نقل شده که به «ابي عصمه» که از وضاعين بوده گفتند: تو
چگونه از عکرمه و به واسطه او از ابن عباس در فضائل قرآن سوره به سوره اين احاديث
را نقل کرده اي در صورتي که در نزد اصحاب عکرمه اينها وجود ندارد؟!

ابي عصمه جواب داد: من ديدم که
مردم از قرآن اعراض کرده اند و به فقه ابو حنيفه و کتاب مغازي محمدبن اسحاق اشتغال
ورزيده اند، حديث فضائل قرآن را وضع کردم حسبة الله.

با اندک تأملي مي يابي که مجوز ابي
عصمه در وضع و جعل، انفعال نفساني ملمين نسبت به قرآن کريم بوده است به اين توضيح
که يکي از اسباب حکم به حسن چيزي يا قبح آن، انفعال نفساني شخص حاکم است، مانند
رقت و عطوفت و رحمت و حميّت و غيرت و نظائر اينها، و از اين رو است که مي بينيم
گروهي از عقلاء بر اساس رقت و عطوفت، ذبح حيوانات و يا بکارگيري آنها را تقبيح مي
کنند در صورتي که چنين حکمي بر خلاف مصلحت عامه است و پذيرفتن آن در احکام و سياست
اجتماعي و کشور مداري موجب اخلال و فساد در نظام اجتماعي است و بر اين اساس است که
چنين تحسين و تقبيحي از استناد و استنباط احکام شرعي، معزول است و آن تحسين و
تقبيحي براي استناد مقبول است که مورد تطابق آراء عقلاء کلا باشد که مي توان
روايات فوق را بر آن حمل کرد و به عبارة اخري گفته شود: مراد رسول الله (ص)، آراء
محوده عند العقلاء و به اصطلاح مستقلات عقليه است.

ولي ملاحظه فرموديد که ابو عصمه
جعال در وضع احاديث فضائل قرآن از طريق تحسين انفعالي نفساني وارد شد، و احترام و
خشوع نفساني مسلمين نسبت به قرآن را دست آويز وضع و جعل کرد که روايات مذکوره در
معرض چنين سوء استفاده اي واقعند.

ولي در معرض سوء استفاده بودن اين
اخبار و نظائر آنها، محتواي عالي آنها را مخدوش نمي کند، زيرا رسول الله (ص) جز به
معروف و خير فرمان نمي داد و جز از منکرات زجر و نهي نمي فرمودند. و ظاهرا اين سنخ
روايات ناظر به همين مطلب است که به صريح قرآن کريم آن حضرت به آن مبعوث و مأمور
بوده اند.

«خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن
الجاهلين». (سوره اعراف-  آيه 199) بلکه
اين امر يکي از صفات و علامات رسول الله (ص) در تورات و انجيل بوده است که در سياق
قصه عذاب رجفه اي که بني اسرائيل را گرفت آمده است: «الذين يتبعون النبي الامي
الذي يجدونه مکتوبا عندهم في التوراة و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنکر
و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي کانت
عليهم…».

(سورة الاعراف-  آيه 157)

– يعني رحمت من همه چيز را در بر
مي گيرد از آن جمله آنان را که از اين رسول، اين پيمبر اُمّي که نامش را در تورات
و انجيل خود نوشته مي يابند، پيروي مي کنند که به معروف و نيکي فرمانشان مي دهد و
از منکر و بدي بازشان مي دارد، و طيبات را بر ايشان حلال مي کند، و خبائث را بر
آنان حرام مي گرداند و بار گران را از گرده آنان بر مي دارد و زنجيرهايي را که به
آنها پيچيده بود، مي گشايد…

مي گويند: آيه دوم از باب سي و سوم
از سفر مثني از تورات، حامل همين بشارت است: «جاء الرب من سيناء و اشرق لنا من
ساعير و استعلي من جبال فاران» مراد به آمدن پروردگار از سيناء، اعطاء تورات است
به موسي (ع)  و مراد به اشراق حضرتش از
ساعير، اعطاء انجيل است به عيسي (ع) و مراد به استعلاء حق تعالي از جبال فاران،
انزال قرآن است بر خاتم الانبياء (ص)، چه فاران از کوه هاي مکه معظمه است.

و حاصل آن که از نشانه هاي نبوت آن
بزرگوار در کتاب هاي تورات و انجيل، امر به معروف و نهي از منکر است. بديهي است که
معروف مطلق، امري است که عامه مردم حسن آن را بالضروره مي شناسند، چنان که منکر
مطلق امري است که همه مردم در شناخت قبح آ» متساويند و به عبارتي: معروف بدون قيد،
يعني آنچه که همه عقول سليمه حسن آن را مي يابند و مايه نشاط جان هاي پاک است و
منکر بدون قيد يعني آنچه که عقول سليمه از آن متنفرند و مايه انقباض جان هاي پاک
است.

باري، اخبار متشابه نه فقط دست
آويز جعل و وضع گرديد، بلکه متمسک براي فرقه سازان نيز شد، چنان که متشابهات قرآن
کريم را در اين امر دست آويز نمودند، و پيشواي هر فرقه اي از فرق اسلامي در اثبات
مرام خويش، به آيات و روايات متشابه تمسک مي کردند، و امت واحده را به فرقه هايي
متخاصم مبدل ساختند، ياقوت در معجم الادبا اين داستان اسف انگيز را آورده است:

«چون محمد بن جرير طبري از طبرستان
به بغداد بازگشت، جصاص و جعفر بن عرفه و بياضي، به مقابله با او برخاستند، و
پيروان حنبليه نيز تحريک شدند، روز جمعه او را در مسجد جامع درباره احمد بن حنبل
زير سؤال بردند و از حديث «جلوس بر عرش» سؤال کردند، او در پاسخ گفت، خلاف احمد بن
حنبل در آراء فقهي قابل اعتناء نيست… و اما حديث «جلوس خداي تعالي بر عرش» امري
است ممتنع، و اين بيت را انشاد کرد:

سبحان من ليس له انيس               و لا له في عرشه جليس

چون حنابله و اصحاب حديث اين کلام
را شنيدند، بر وي پريدند، دوات ها و قلمدان ها ره سويش پرتاب نمودند و بر وي هجوم
بردند و تعداد مهاجمان را به هزارها نفر نوشته اند، ناگزير طبري به خانه خويش فرار
کرد و مهاجمان خانه اش را سنگباران کرده به گونه اي که تل عظيمي از سنگ بر در خانه
اش پديد آمد. رئيس انتظامي شهر با ده هزار مأمور انتظامي به سوي خانه طبري وارد شد
تا او را از خشم مردم تحميق شده نجات دادند و يک شبانه روز در آن جا متوقف شد تا
خطر رفع شود، در اين اثناء بوده که برخي از اصحاب حديث که احمد بن حنبل را جليس
خداي تعالي «والعياذ بالله» در عرش مي دانستند ابياتي چند بر در خانه طبري نوشتند
که از آن جمله است:

لا حمد منزل لا شک عالي              اذا وافي الي الرحمن وافد

فيدنيه و يقعده کريما                      علي رغم لهم في انف حاسد

له هذه المقام الفرد حقا                 کذاک رواه ليث عن مجاهد

ناگزير، طبري براي نجات خويش کتابي
در اعتذار نوشت…».

(ج18 ص 57 الي 59)

ادامه دارد